سخنران: دکتر اسدی کد: A- 1009
آقای دکتر اسدی
الحمدالله رَب العالمین.اَلصَلاهُ وَالسلامُ عَلی سَیدنا و نَبینا مُحمد صلی الله علیه و آله و علی ال الطیبینَ الطاهرین المعصومین لا سیما بَقیه الله فی الارضین اَللهم اَنت السلام وَ منَک السلام وَ لَک السلام و عَلیک یَعوُد السلام. سبحان ربک رب العزه عما یَصفُون وَ السلام علل المُرسلین و الحمدالله رب العالمین السلام علیک ایها النبیُ و رَحمه الله برکاته السلام علی ائمه الهادین المهیدین السلام علی جمیع انبیاء الله و رُسُلهی السلام علی الحسن و الحسین سید الشباب اهل الجنه اجمعین السلام علی علی ابن الحسین زین العابدین السلامُ علی محمد ابن علی باقر علم النبین السلام علی جعفر ابن محمد الصادق السلامُ علی موسی این جعفرالکاظم ، السلام علی علی ابن موسی الرضا، السلام علی محمد ابن علی الجواد، اَلسلام محمد ابن علی الهادی السلام علی حسین ابن زکی العسکری، اَلسلام علی حُجَه ابن الحسن قائم المهدی المعصومین علیه السلام
معصومین «علیه السلام » اعم از دید زبان شناسان و علمای لغت و از دید اندیشمندان و متفکرین اسلامی حکمت، در بعد فکری و نظری و اندیشه ای، اندیشه مطابق با واقع و شناخت حقایق هستی و در مرحله عمل بهترین شکل عمل و عالی ترین شکل اقدام و حرکت خارجی بودند، از باب نمونه فقط با روایاتی در تکمیل و توزیع همین مطلب که با اشاره بگذرم م-1
به اون سه تای بعدی فعلاً کاری نداریم این اولی که به عنوان نمونه مورد بحث است، سریع سه تای بعدی را می خوانم و رد می شوم «الفضائلُ اربعه اجناس» فضائل از دید امام صادق «علیه السلام» چهار تا است م- 2 و یکی از این چهار فضیلت برجسته حکمت است که قوام حکمت و آن پایه اصلی که حکمت از آنجا باید خودش را نشان بدهد در مرحله تفکر و اندیشه است یعنی فکری که از انسان سر می زند می تواند حکیمانه باشد و می تواند حکیمانه نباشد. عبارت بعدی را دقت کنیم تا این عبارت روشنتر بشود. م- 3 دومین فضیلت برای انسان عفت و پاکدامنی است که در گذرگاه های شهوت قوامش معلوم می شود. یعنی اگر کسی بگوید من عفیفم در گذرگاه شهوت معلوم می شود که راست می گوید یا خیر. اگر کسی بگوید من حکیمم در کدام گذرگاه معلوم می شود در گذرگاه فکر و اندیشه چگونه فکر می کند چگونه می اندیشد بلی حقایق عالم چه بینشی دارد، همانطوری که م- 4 چهارمین قوته نیرومندی یکی از فضائل انسانهاست ولی این نیرومندی در کجا باید خودش را نشان بدهد م- 5 آنجایی که یک انسان خشم می گیرد و غضبناک می شود آیا کنترل دارد که قدرت را بجا بکار ببرد یا نه م- 6 چهارمی عدل است که خودش را در جایگاهی که ما در قوای نفس بادی اعتدال و میانه روی را رعایت کنیم و هر چیزی را در جای خودش قرار دهیم انجام می دهیم یا نه، سه تای بعدی فعلاً مورد نظر نیست هم برای تبرک خواندم و هم توضیح می دهد اولی را آنطوری که عفت در گذرگاه شهوت خودش را نشان می دهد حکمت در گذرگاه اندیشه و تفکر پس به فرموده امام «علیه السلام» در جلد 78 بحار صحفه 81 حدیث شماره 68 «الفضائل اربعه اجناس اَحدُها الحکم و قوامها فی الفکره» اول حکمت است که استواری و حقیقت خودش را در بزنگاه تفکر برای ما نشان می دهد «روایت 2 » م- 7 بر شما باد که اندیشه کنید اهل تفکر و بینش نسبت به امور باشید م-8
همانا حیات اندیشه سبب حیات یک دل انسانی که بصیر است و بیناست م- 9 مفاتیح جمع مفتاح، مفتاح کلید ابواب جمع باب حکمت درهای گوناگونی که برای حکمت هست کلیدهای این در که بتوانید این درها را باز کنید و وارد میدان حکمت شوید تفکر است، این دو روایت چه کنم فرصت نیست وگرنه در همین ها باز روایت بسیاری را می شه مطرح کرد ولی از باب نمونه ادامه بحث هشت شب گذشته حکمت آن شکل صحیح و درست و ارزنده اندیشیدن در مرحله اندیشه و شناخت حقیقی پیدا کردن نسبت به حقایق عالم که به اقتضای آن شناخت حقیقی عمل مطابق با واقعیت داشتن است ( لذا قرآن آنقدر حکمت را مهم می داند که می فرمایدم- 10 پس حکمت یکی از عالی ترین خصیصه و یکی از زیباترین صفات و یکی از برجسته ترین فضائل است) در مقام مطلق اگر بنگریم حکمت مطلق مال حکیم مطلق است حکیم مطلق ذات اقدس الهی و چون خداوند ذات جامع جمیع صفات کمالیه است پس باید از نظر حکمت هم حکیم واقعی و اصلی او باشد و لذا در قرآن کریم یکی از صفاتی را که به عنوان صفات سبوطیه پروردگار مطرح می کند صفت حکیم است م- 11 او حکیم است. خداوند وقتی صفت کمالیه را دارد آیا صفات کمالیه پروردگار در این عالم تجلی دارد یا ندارد؟ خدا قدرت دارد جلوه ای از جلوات قدرت حضرت حقند ولی وقتی بالاترین مظهر تجلی حق مطرح می شود در قدرت می گوئیم (ید الله ) (اسد الله ) امیرالمومنین قدرت خدا در این عالم است که دارد نشان می دهد (اسد الله ) است شیر غرنده الهی در این عالم است حال اگر قدرت خدا در این عالم جلوه دارد. دست من حرکت می کند یعنی من قدرت این مقدار حرکت را دارم این جلوه ای است از جلوات قدرت حق ولی به اندازه من امیرالمومنین جلوه ای است از جلوات حضرت حق به اندازه امیرالمومنین لذا اگر آن علی شناس به اندازه فهم خودش این شعر را گفته و بسیار هم زیبا گفته ها عَلیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر رَبِ هو فیه تَجَلا وَ ظَهَر
رب در علی جلوه می کند و ظهور می نماید یعنی مقام الهی صفات الهی عظمت الهی از طریق علی در این عالم به اندازه عالم ممکن جلوه گر می شود خود امیرالمومنین در نهج البلاغه فرصت این حرفها را امشب ندارم این را به عنوان مقدمه برای اصل بحثم دارم و گرنه در این باب در نهج البلاغه غوغایی است امیرالمومنین عیناً در نهج البلاغه فرمودند خداوند به وسیله مخلوقاتش در این عالم متجلی است. یعنی همین این عبارت نهج البلاغه است. خداوند به وسیله مخلوقاتش در این عالم متجلی و جلوه گر است یک مخلوق خدا پیشه است، یک مخلوق خدا، علی ابن ابی طالب است. قدرت خدا در این عالم جلوه دارد حکمت خدا در این عالم جلوه ندارد؟ جلوه حکمت خدا کیا هستند؟ آنهایی که حکمت خدا را در این عالم متجلی می کنند و آشکار می سازند ( شما در زیارت جامعه می خوانید م- 12 اینکه قبلش محل معرفه است و برکت است و معادن حکمت بعد از این جا آمده و حفظه الله اینجا آمده تمام راز دارد ولی یکی را امشب به اندازه فهم عرض می کنم معادن جمع معدن و معدن جایی است اگر چیزی را می خواهیم استخراج کنیم جایگاه انبوه و فراوان و ذخیره شده بسیاری است که شما به اندازه توانتان می روید از آنجا استخراج می کنید می گوئیم معادن حکمت الهی، حکمت خدا که حد ندارد چون مطلق است ولا یتناها. ولی جلوه ی او در این عالم چون عالم، عالم محدود است و مخلوقات است هر مخلوقی معلول است و هر معلولی مرکب از وجود و ماهیت است و لازمه ی ترکیب از وجود و ماهیت یعنی حد داشتن است لذا مخلوقات ولو امیرالمومنین هم باشد حد دارد. لاحدی فقط برای خداوند است . لذا آنچه در این عالم بناست به اقتضای این عالم از حکمت خدا جلوه کند بالاترین حد ممکنش که خودش هم برایش حدی به اندازه فهم من تصور نمی شود این می شود معادن حکمت الهی بقیه از این معادن می توانند استخراج کنند و بگیرند اگر امام حسین «علیه السلام» می فرماید م- 13 با حکمتی که من دارم نور هدایت سر زد حکمت امام حسین معدن حکمت الهی است حکمت الهی مطلق است اما یک بحث همینجا لازم می شود هم در امام شناسی هم در شناخت خودمان نسبت به توانی که خدا به ما داده است و چه می توانیم بکنیم در این عالم که یک نمو نه اش ابوالفضل «علیه السلام» است ببینید در این راستا وقتی خودش را به این معادن نزدیک کرد تا به کجا رسید که باب الحوایج شد به آن گونه که چهار امامی که تو را دیده اند دست علم گیر تو بوسیده اند. بر مبنای ارتباط با این معادن است آقا یک استکان آب یک استکان است اگر یک قطره خون توی آن بریزد نجس می شود یک لیوان آب باز هم اگر یک قطره خون بچکد نجس می شود . یک استخر بگیرید گر چه یک قطره خون آن را نجس نمی کند ولی بالاخره محدود است اگر یک مقدار زیادی خون و آلودگی در این استخر ریختید نجس می شود با یک شرایط خاص رنگ برگرد، طعم تغییر کند و بو و غیره ولی اگر همین لیوان و استکان را متصل به یک اقیانوس کردید دریای فراوان نشود ، هنوز این وقتی به آن دریا و اقیانوس متصل می شد هر چه آلودگی در اقیانوس بریزد با چهار موج همه را کنار می زند اگر ما در حکمت شخصی خودمان در قدرت شخصی خودمان در صفات کمالیه ی که ما می توانیم پیدا کنیم هر چه هم اوج بگیریم به اندازه یک انسانیم متصل به معدن الهی بشویم، از طریق معدن الهی متصل به الله شویم آنجاست که صفات الهی از این وجود جلو ه گر می شود نمونه اش ابوالفضل «علیه السلام» متصل به ابی عبدالله شد. ابی عبدالله معدن حکمت الهی است. این کانال به آن اقیانوس لایتناهی حضرت حق ارتباط پیدا می کند لذا ما اگر می گوئیم حکمت الهی مطلق و ماها به اندازه خودمان، قران می فرماید م- 14 به بعضی ها این حکمت را می دهد که هر که را که بخواهد خوب سوال می شود؟ حکمت چرا به بعضی ها داده می شود و به بعضی های دیگر داده نمی شود ( عبارتی که دیشب از ملا مهدی نراقی برایتان خواندم، ادامه اش را می خوانم یک تکه ای دیشب ماند در ارتباط با بحث دیشب بود در ادامه اش در ارتباط با بحث امشب من است فرمود م- 15 هر سالک الی الله الطاف الهیه را می فهمد نَفَهاهُ غیبیه را به مناسبت نَفََهاهُ غیبیه حاجی امین خانم را مطرح کردم و عبارتی خواندم وقت اجازه ندارد ادامه بدهم این تکه را عنایت کنید حالا هر سالکی الی الله الطاف الهیه را می فهمد نَفَهاه غیبیه را می فهمد ما ظَهر لَهو لَه برای او ظاهر می شود نَفهَاه غیبیه ظاهر می شود پس نفهاه غیبیه برای او غیب نیست) برای کسانی که در این وادی قرار ندارند غیب است کسی که حکیم است (رَب اَوِنَ الاَشیاء کماهیه) خدایا حقایق را به من بنما آنچنان که هست من فقط ظواهر را می بینم پس واقعیت که نسبت. فرض بفرمائید اولین بار مرا جلو تلویزیون قرار دادند این سن اصلاً نمی دانستم تلویزیون چیست؟ حالا می بینم یه آدمی ظرفی برداشته غذا دارد می خورد یکی دارد با یکی حرف می زند یکی با یکی دعوا می کند من چون نمی فهمم و نمی شناسم به همین ظاهر می نگرم و ظاهر بینم نمی گم دعوای اینها را به هم دیگه مثلاً اشتی بدهید. نمی گم این داره غذا می خورد بگو به آن دیگری هم بدهد چرا تنهایی می خورد خیال می کنم واقعیت همین است ولی آنانی که واقعیت را می شناسند.
چرخ با این اختران نغره و خوش زیباستی صورتی در زید ندارد آنچه در بالاهستی صورت زیرین گر با نردبان معرفت گر رود بالا همی با اصل خود یکتا ستی
سر از این وادی در می آورد می گوید این ظاهر است پس حقیقت نیست حقیقت یک چیز دیگر است این جلوه ای از آن حقیقت است. پس آن حقیقت الان برای من غیب است ظاهر برای من آشکار است نَفَهاه غیبیه ی رحمانیه یعنی یک حقایق ماوراء این ظاهر یک جنبه های اصلی عالم هستی که نَفَهاه غیبیه رحمانیه است برای برخی روشن است به چه جهت ( علی قدراستعداده) به اندازه ی که ظرفیتش را دارند حالا سوال : ظرفیت جبری است یا اختیاری؟ ظرفیت را می شود بالا برد یا نه؟ همه حرفها همین است . امام حسین آمد به ما یاد بدهد بیائید بالا ظرفیتتان را بکشانید بالا شما هر کدامتان می توانید یک نمونه بارزی از حکمت الهی در این عالم باشید. خود ایشان همین مطلب را یک توضیح بسیار قشنگی می دهند تا بعد آنجا بگوئیم چرا این حکمت را خدا به بعضی ها می دهد به بعضی ها نمی دهد عنایت بفرمائید و اما (روایت از امام حسین م- 16 )
می گوید ما ماوراء آن مقداری که برای ما ظاهر شده نمی فهیم ولی فقط ایمان می آوریم. اعتقاد داریم چرا چون خدا گفته هست. پیامبران گفتن یک خبرایی است یک حسابهای دیگر ماوراء این ظاهر است . در حد همین مقدار شنیدن و ایمان آوردن و پذیرفتن ولی برای من روشن و آشکار که نشده مثال می زند می گوید شما به نبوت ایمان دارید؟ حقیقت نبوت را می فهمید که چیست؟ نه شما به وحی ایمان دارید ولی حقیقت وحی که حقایقی را خدا از طریق وحی برای پیامبر آشکار می کند توجه دارید اما امیرالمومنین به حقیقت وحی کاملاً مشرف هستند یا نیستند؟ مگه دیشب نخواندم از نهج البلاغه م 17 تو می دانی تو می شنوی آنچه را از کانال وحی خدا برای پیامبر آشکار کرد من که نمی فهمم ولی امیرالمومنین در مقامی قرار می گیرد که آن را می فهمد یک پله بیائیم پایین تر اصحاب و ائمه اسراری که برای من پوشیده است و نمی دانم آنها می دانند یا نمی دانند. اگه نمی دانستند که اصحاب نمی شدند پس به هر درجه ای که معرفت به اقتضای استعداد پیدا می کنیم به آن اندازه پرده را از جلو چشم ما کنار می زنند ،وقتی امیرالمومنین به سلمان می فرماید: سلمان پرده را زدم کنار، نگاه کن، نگاه کرد کاخ و باغی چه امکاناتی …یا علی اینها چیست؟ جایگاه تو در بهشت است! این را به سلمان نشان می دهد. خوب سلمان هم هستی، جایگاهت را هم دیدی، می خواهی از خدا مرگت را بخواهم بری الان آنجا؟ عرض کرد نه یا علی! چرا؟ مولا که می داند من …من خودت را می خواهم اینها را می خواهم چه کنم ؟ استعداد را ببینید یک کاخ می بینه دست و پایش را گم نمی کند یک باغ را می بیند یادش نمی رود. می گوید این همه از تفیل دولت علوی است که من دارم حالا به این باغ رسیدم علی را فراموش کنم . من به معدن می رسم. چون صد آمد نود هم پیش ماست. لذا می گوید به اندازه ی معرفت دو رکعت نماز سلمان به اندازه ی هزاران رکعت نماز مسلمین دیگر ارزش دارد چرا چون آن مقام را در اثر معرفت کشف کرده، حالا ما یک زمان هست به قول ایشان ملا مهدی است دیشب عرض کردم اینها هم علماً کار کردند هم عملاً هم فقیه مجتهد بوده مرجع زمان بوده هم عارف بوده هم ادیب بوده یک آدمهای استخوان خرد کرده زحمت کشیده ی رنج برده در مکتب اهل البیت هستند که بعد از همه ی آن مراحل می آید این حرفها را برای کسانی که ظرفیتشان را بالا ببرند ولی معرفت کسب کنند توی این وادی بالا بروند می گوید م- 18 حقیقتش را که نمی شناسیم اما ایمان به او می آوریم. م- 19 چنین می تواند بفهمد طفل چیست؟ طفل می تواند بفهمد ممیز چیست؟ ممیز عادی، عامی می تواند بفهمد عالم کیه؟ عالم می تواند حقیقت نبوت پس اینها کدام پله به پله می شود پنهان ولی اگر از جنینی به طفلی می رسم از طفلی می توانم به ممیزی برسم از ممیزی می توانم به عالمی برسم از عالمی می توانم به مقامی برسم که حالا راهش را عرض می کنم می گوید چیه. به مقامی برسم که عالم ظاهری نباشم، که عالم ظاهری نباشم که عالم به حقیقت بشوم که بشود چی ؟ حکمت حکیم شوم به این معنی حالا ایشان می فرماید م- 20
خوب رحمت الهیه بر مبنای عنایت ازلی اولی او این است که بر همه عنایت کند. به همه رحمت بفرستند لکن م- 21 اما تحصن این رحمت، حاصل گشتن این عنایت (مُوقُوفُاً) متوقف است. اما همه حرفها اینجاست م- 22
چقدر آینه دل را صیقل می زنند (تصتقیل مراه القلب) صیقلی بدهند آینه دل را و چقدر از خبائث طبیعت خودشان را برهانند. خبائث چیه؟ سال قبل در شبهای قدر اینجا بحث کردیم یاد آوری می کنم دو دقیقه ( مناجات امام سجاد در صحیفه سجادیه .) م – 23 یعنی از چیزی غیر ذکر تو که لذت می برم از آن هم استغفار می کنم. ازخبائث م- 24 حسنات الابرار سیاه المُغربین) برادرم در شب تاسوعا در این مکانی که بنام امام حسین به گرد هم جمع شده ایم و خواهرم این را خوب دقت کن. یک زمان از دزدی فرار می کنم الحمدالله از زنا فرار می کنم الحمدالله، از شراب خوردن فرار می کنم الحمدالله اینکه امام سجاد می گوید استغفار می کنم از اینکه نعوذ بالله از اینکه شراب خوردم. استغفار من کُل لذهٍ بغیره لَذَهِ ذِکرک) این خبائث طبیعی است این پله اول است و لازم ولی این پله را آمدی بالاتر پله (عَلی قَدر استعداد هم) استعداد می رسی به کجا، خبائث طیبه ارتباطش با حکمت که عرض کردم. امشب فرصت کم است بخواهم توضیح بدهم به حکمت امام حسین نمی رسم باز این کاره رها می کنم می روم سراغ آن قسمت ولی دقت بکنید. خبائث طیبه یعنی وقتی من واقعا به مدل اتومبیلم دل خوش می کنم من دچار خبائث طیبه هستم. مرا ممکن است جهنم نبرند چون مدل اتومبیل را دوست دارم ولی به آن پله های بالا هم نمی رسانند. مثال پریشب را دقت کنید. می خوای در بین اصحاب ابی عبدالله، در بین اصحاب امام زمان در بین پیروان امیرالمومنین جزء کدام باشید اینها را که من می گوئیم برای دهانم زیاد است ولی به ما می گویند بگوئید که ما می گوئیم. ولی من چکاره هستم این حرفها را بزنم اینها را باید خیلی بزرگتر از من بگویند. من می گویم شاید انشاالله در من هم اثر کند این جوری بشوم خوب دقت کنید پریشب رفتیم در خانه عالم ربانی می گم گرسنه هستم چلوکباب می خواهم می گوید، پاشو برو آن طرف بهت می دهم. چلوکباب می دهد ولی فضائل الهیه و تعالیم رحمانیه را به من نمی دهد، من گناه کردم به یک معنی نه، به یک معنی چرا بله به یک معنی گناه کردم به چه معنی تو که می توانستی یک کمی گرسنگی را تحمل کنی دو سه ساعتی را در خانه این عالم ربانی هستی حالا دم از گرسنگی که تو را آن طرف سرگرم نکنند بگویی گرسنگی را تحمل می کنم ولی روح مرا سیرآب کن، عطش جان مرا برطرف کن. من شرابی جام عشق، ولای اولیای الهی می خواهم این شرابها کجا کفاف دهد، این باده ها به مستی ما ما اینها را نمی خواهم یک چیز دیگر می خواهیم لذا وقتی می رود پای ضریح امام رضا وقتی می رود کنار ضریح امام حسین می گوید هر کس به اندازه لیاقتش می خواهد او چه می خواهد می گوید حالا قد استعدادت است، دل را می خواهی صیقل بدهی تا دلت دل شود و بالا رود چه باید کرد می گوید ار خبائث طبیعی خبائث طیبه می گوید نه رضائل اخلاقیه دروغ اینها که مال پله های پائین است، می خواهد برود بالا پله ها را می گیرد می رود بالا، بالا، بالا، دیده اون بالا بالا ها اما شیطان هم برادر و خواهد امشب دامن ابوالفضل را بگیر بچسب و بگو تو را به جان ابی عبدالله تو را به جان علی اصغر امام حسین، ابوالفضل قمر بنی هاشم فدات بشم آقا جان تو را به خدا مرا از شر شیطان رها کن شیطان توی زندگی خانوادگی ما می آید زن و شوهر متدین را می اندازد به جان یکدیگر زن به وظیفه اش عمل نکند مرد به وظیفه اش عمل نکند، بچه ها را وادار می کند عاق والدین بشوند، پدر و مادرها را وادار می کند به بچه ها نرسند، چرا؟ چون شیطان نمی گذارد شما به آن پله ها برسید، آقا وقتی داری پله ها را می روی بالا شیطان می فهمد ولی سفت که چسبیدی هر چی داری می روی بالا شیطان پشت سرت می آید محکم با لگد بزن و از آن بالا بیندازش پائین وقتی انداختی پایین تا دوباره از این پله بیاید بالا تو می روی بالا ولی یک لحظه هم آن بالایی ها را نگاه کن بگو تو را به خدا دستم را بگیرید. پایم را از پایین شیطان می گیرد می کشد پایین یا ابوالفضل تو هم دست مرا بگیر بکش بالا شیطان قوی تر است یا ابوالفضل، ولی در صورتی که ابوالفضل دست مرا بگیرد. نگم یا ابوالفضل دست مرا بگیر، بگوید تو که کاری با من نداشتی، وای بر من ابوالفضلی که خداوند چه قدرتها به او نداده می خواد دست من ضعیف تر و بیچاره تر را بگیرد برای ابوالفضل کار دارد. لذا توسل یک معنایش همین است دیگر (یا ایها الذین امنو) خدا لعنت کند استعمار را که وهابیت را بلای جان اسلام و تکامل معنوی کرد چون می دانست استعمار محمد ابن عبدالوهاب کی است ؟ دشمان زیرک ما از چند سال قبل بیدار بودند می دانستند اگر ما دست به دامن این اولیای الهی بزنیم و این نردبان ترقی را تا کجا طی کنیم وهابیت درست کردند انداختند به جان ما، توسل شرک است؟ برو عمو جان می خواهد تو را از این نردبان بکشد پائین شیطان پائیت را گرفته بالا هم دست به دستگیره ها ندهی همه تان بیفتید و آنها بادمشان گردو بشکنند (م- 25 چنگ بزن ایتغا کن لذا امشب به کوری چشم استثمار و استعمار و دشمنان مکتب علی وال علی می گوئیم شیعه بیدار است. من گاه گاهی تلویزیون را می زنم از این کانال به آن کانال این روزها توی خانه هستم و کارهایم را تعطیل کردم چون می خواهم توی اینحال و هوا باشم، کانالها را نگاه می کنم می بینم این جا آن جوان می زند توی سرش، آن دسته را نشان می دهد می زند توی سینه اش می گویم الحمدالله ببین این عشق حسینی است، به این توجه ولی جوان این را بچسب و بگیر به آن شکل عالیش برسان به آن مرحله فقط این ظواهر امر نباشد. برسان به آن مرحله کجا م- 26
حجابی که باعث می شود انوار الهیه اسرار ربوبیه حضرت حق به قلبی از قلبها جلوه نکند م- 27 بخاطر اینکه من هم بخل داشته نه نعود باالله (تعالی ان شان هو ذالک ) به م- 28 همه گرفتاریها مال این طرف است حالا این بحثی که ایشان گفته ممکن است یکی بگوید این حرف ملامهدی نراقی است عالم بود، بزرگوار بود، چنین بود و چنان بود حالا ما خیلی حرفهای اینها که نمی خواهیم می گویم قرآن چی آقا دیگه قرآن که این را گفتم تا آیات قرآن را دقت بیشتری بکنیم. ما در قرآن شما توجه بفرمائید که خداوند در این رابطه چه می گوید فرصت نیست سریع می خواهم رد بشوم مثل سوره تکاثر که دیشب سریع رد شدم مطالعه بفرمائید انشاء الله مثل شبهای جمعه که مبسوط می دهیم این ایات را بحث می کنیم انشاء الله این آیات را در آنجاها مبسوط بحث می کنیم (ولی الان آیه 82 سوره انعام تا آیه 90 سوره انعام این یک صحفه را من فقط سریع بعضی جاهایش را (الذین امنوا) این الذین بر می گردد به قبل راجع به شخصیتهای الهی انبیاء است که بعدش هم مشخص می کند (الذین امنو) ایمان آوردند م- 29 ایمانشان را به ظلم آغشته نکردند. ظلم به معنایی که قران می گوید، وقتی خداوند به ادم و حوا می گوید چه کردید می گویند م- 30 وقتی قضییه حضرت ابراهیم مطرح می شود م- 31 ظلم به آن معنی که در بحث های شب جمعه داشتیم م- 32 اینها به آن آرامش به آن امنیت به آن مرحله سکون ایغانی رسیدن و هُم مُهتدونَ اینها به آن درجه عالی راه یافتن م- 33 اینها حجتهای ما (اتیناها ابراهیم علی قَومه) ابراهیم را اینگونه قوی در مقابل قومش قرار دادیم که با اینکه آنها آتش برافروختند ولی ابراهیم پیروز شد اونها تمام امکانات را در مقابل ابراهیم قرار دادند. ابراهیم قرار شد م- 34 رفعت می دهیم به درجاتی (نَرفَعُ) فاعلش کیست؟ خدا است خدا دارد راجع به خودش می گوید ببین رفعت دادیم، درجاتی به اینها دادیم و اینها را بردیم بالا اولش فرمود ایمان آوردند و ایمانشان را به ظلم آغشته نکردند. یعنی وقتی شب عاشورا برادر و خواهرم این سرمایه را آمدی در مجلس ابی عبدالله اشک ریختی و دلت را شستشو دادی (لم یَلبسُوا) دیگه دوباره گناه نکنی ها دوباره گول نخوری ها امشب دامن ابوالفضل «علیه السلام» را گرفتی رها نکنی ها بعد شیطان ولت نمی کند ها ممکن است فردا قوی تر بیاید سراغت آنقدر شیطان قوی می آید که ای وای ای وای توی دسته های امام حسین چه می کنند شیطان است. ما روز بیست یکم رمضان دسته راه انداختیم اینجا گفتن آقا خوب بود که دسته ما روز عاشورا خیلی دلمان می خواهد این کار را بکنیم چون می خواهیم مقتل بخوانیم بعضی برنامه های دیگر فرصت نیست بعضی عزیزان گفتند تو را به خدا می توانید بگوئید این ور آن ور شما را به جان امام حسین بعضی کارها را توی این دسته ها نکنید شیطان است. جوان به یک کیفیت، پسر به یک کیفیت، دختر به یک کیفیت،حالا با بعضی ابزار کذایی این چنین و چنان امام حسین بحثش خیلی بالاست آقا این چیه شیطان ما قوی است دشمن ما قوی است دیدی طرف دارد می آید تو دسته امام حسین این دلش دارد پاک می شود پس بروم از همین جا شروع کنم یک کار دیگر یک جور دیگرش بکنم از تو مجالس شروع بکنم خوب می گوید ما رفعت دادیم و درجات می بخشم ولی قبلش گفت به شرطی که ایمانشان را به ظلم آغشته نکنند (مَن نشاء) برای کسانی که می خواهیم اما بلافاصله می فرماید( اِنَّ رَبِک حکیم عَلیم) حکمت را هشت شب بحث کردیم خدا می داند که چگونه به این عمل کند یعنی هم در عمل حکیم است هم در نظر آنوقت آیات بعد م- 35 چرا اینها را در این خانواده قرار دادیم چرا این بیت را همچنین بیتی کردیم چرا این همه امتیازات به یک عده خاصی دادیم، برای اینکه اینها بودند که خودشان را آماده به این کیفیت کردند. پذیرای این حقیقت ساختند همه بر می گردد به این مطلب این مقدار حالا این آیات را تا برسم به آیه 88 را سریع بخوانم م- 36 هدایت الهی است کسانی را که بخواهد به این وسیله هدایت می کند (مِن عِبادَه) از بندگانش م- 37 اما اگر شرک بورزند همه اینها را از بین می برد. حالا این آیات را شما ببیند ما بحث آیاتی اش را بعد انشاالله خواهیم کرد خدا سریع می گوید از ابراهیم بعدش نوح، اسحاق را ببین یوسف را ببین ایوب را ببین ما همه این ارزشها که برای اینها قرار دادم ما به اینها درجات دادیم ما اینها را بالا بردیم، ما کسانی را که بخواهیم هدایت می کنیم، خدا وقتی پشتوانه کسی باشد حسابش معلوم است چه می شود ولی مشخص می کند ایمانشان را آغشته به آلودگی ها نکردند آ- 2 ) پس ما امشب این مقدار تا بروم به سراغ بحث بعدی این مقدار آقا از این مجالس امام حسین آن چیزهای که گرفتیم آغشته اش نکنیم، به عزیزی حج تمتع در صحرای عرفات با ما بود دیدم منقلب شد یه جوری یک جمله ای گفت که این جمله خیلی قشنگ بود گفت من احساسم این است که امروز در عرفات خداوند جان ما را پرپر کرده است ولی گریه ام این است که می توانم پر نگه دارم یا سرازیر می شود. شب عاشورا پر می کنند، شب تاسوعا پر می کنند روز عاشورا پر می کنند، خوشا بحال آنهایی که کاسه هایشان پر می شود ولی خوشا به حال آنها که این کاسه را پر تا سال بعد نگه می دارند. لذا این قسمت را دقت کنید اگر (مَن یشاء است برای چه کسانی آقا امام حسین «علیه السلام» داشتند ولی چرا حضرت ابوالفضل یک حساب دیگری دارد همه شان خاک کف پایشان طوطیای چشم من ولی حضرت ابوالفضل یک حساب دیگر دارد وقتی امام صادق «علیه السلام» می گوید عموی من عباس چنین امام کاظم که پارسال برایتان خواندم عموی ما عباس فقط یک اشاره بکنم خدا بیامرز (علامه مداح را که گفت با چشم خودم دیدم اصلاً چیزی نیست چون عادی است برای ابوالفضل چون جلوه قدرت خدایی است بر مبنای آن عظمتی که پیدا کرده گفت من در حرم ابوالفضل بودم انها که مشرف شدند می دانند وقتی در زمان صدام به حرم امام حسین مردم پناه بردند حرم امام حسین را به مسلسل بستند حرم ابوالفضل را به مسلسل نبستند نه اینکه حضرت ابوالفضل از امام حسین بالاتر است ولی بناست حضرت ابوالفضل به حکمت الهی یک عظمتی را جلوه بدهد تا همه یک حساب ببرند تا صدام از حضرت ابوالفضل یک حساب خاصی می برد با آن همه کارهایشان. بزرگترین دعوا را که نمی شد حل کرد کافی بود بگویند برویم در حرم ابوالفضل قسم بخوریم طرف دیگر خوب می شد گفت تو حرم ابوالفضل قسم بخوریم طرف دیگر خوب می شد گفت تو حرم ابوالفضل بودم داشتم دعا می خواندم دیدم یک عربی دختر هفده هجده ساله ای دختر دیوانه بود بد جوری جیغ و داد می کرد و حالت بدی داشت دختر را آورد پائین پای ابوالفضل این را با طنابی به شبکه های ضریح بست و خودش آمد بالای سر ضریح عبا را در آورد و ان چفیه عربی را در آورد آورد در ضریح و هی گره کور زد هی گره کور زد آنقدر که اگر می خواست آن را باز کند باید با قیچی آن را می چید آنقدر گره کور زد که این چسبید به ضریح من هم داشتم می دیدم دو دستش را از زیر عبا در آورده بود گفت یا ابوالفضل دیگه خسته شدم آبروی من رفته این دختر وضعش بد است کارم گره خورده آمدم با این دستمال خودم را بستم به ضریحت با گره کور یا دخترم را شفا می دهی یا آنقدر اینجا می ایستم تا بمیرم جسدم را ببرند دیگه تحمل ندارم. مرحوم علامه می گفت منقلب شدم بعضی ها نگاه می کردند بعضی ها تو حال خودشان بودند من یک گوشه ایستادم ببینم چه می شود گفت این همانطور ناله می زد چسبیده بود به ضریح یک وقت دیدم بند پای دختر از پایین ضریح باز شد دیدم دختر پا شد شما هم دیده بودید تا این اواخر ضریح حضرت زنانه مردانه جدا نبود. مختلط دور می زدند دیدم دختر مودبانه پا شد آمد بالای سر و هی اشک بابا را پاک می کند می گوید بابا جان گریه نکنید ابوالفضل منو شفا داد. یک وقت با چشم خودم دیدم این گره ها یکی یکی باز شد کسی دست نمی زند خودش باز می شود دیدم این پدر و دختر دست در دست هم چسبیدن به ضریح و گریه می کنند وقتی جلوه عظمت خدا بخواهد باشد حالا دشمن اینها را دیده بزرگترین دشمن به یک معنا شیطان می بیند جوان دارد با ابوالفضل عشق می کند جوان دارد با علی اکبر عشق می کند جوان آمده در مجلس امام حسین دارد با حضرت زینب رابطه بر قرار می کند شیطان می گوید وای و از همین امروز و فردا می آید نیروهایش را بسیج می کند. جوان یک دختر سر راهت قرار می دهد تو را از علی اکبر جدا کند خانم یک جوان سر راهت قرار می دهد تو را از حضرت رقیه و سکینه جدا کند. ولی امروز بیا دامن ابی عبدالله را بگیر تو را به جان ابی عبدالله من ادعا نمی کنم اونها بیایند من می توانم اما شما مرا بکشید به طرف خودتان نگذارید به این طرف بروم. این هم آیه قران که سریع رد شدم (نرفع دَرجات مَن نَشاء) حساب دارد ( ملا صدرا در کتاب مبدا و معاد صحفه 198 من در مدت عمرم که اکنون به چهل سالگی رسیده است این را در سن چهل سالگی نوشته است کسی را ندیدم که ازفرا گیری حکمت رو گردان باشد مگر اینکه محبت دنیا و ریاست بر وی چیره شده و عقل او در تسخیر شهوت او قرار گرفته باشد تفسیر آیه الکرسی از ایشان صحفه 60 م- 38 می گوید در مرحله اول قضاء الهی این است خداوند اینگونه مقرر کرده نمی توانی تغیر بدهی خدا مقدر کرده و این مقدر قضاء شده است. شما بی آب نمی توانید زنده بمانید باید آب بنوشید. خدا مقدر کرده است که چیزی از حقایق عالم معنا به افراد ندهد م- 39 مگر اینکه دنیا را رها کند یعنی تعلقات دنیایی همان خبائث طیبه نمی گویم از دنیا استفاده نکنید ، در دنیا باشید هرگز صحبت حاضر و غایب شنیده ای ( من در میان جمع دلم در جای دیگر است) حکمت اشراق شیخ اشراق صحفه 258 قبل از شروع در فرا گیری حکمت 40 روز باید ریاضت بکشی تا آمادگی ورود به بحث حکمت داشته باشید. زحمت کشیدند استخوان خرد کردند خون دلها خوردند فحشها را تحمل کردند. خدمت بزرگی رسیده بودم گفتم می گویند گاهی نسبت به این مباحث لازم است تقیه شود تا دیگران متحمشان نکنند. دیدم یک لبخندی زد فهمیدم لبخند خیلی معنا دارد. عرض کردم نمی شود توضیح بدهید. گفت کسی که در بند این حرف است حکیم نمی شود. گفتم چرا؟ گفت قرآن می فرماید باید به آنجا برسید که م- 49 برایشان معنا پیدا نکند (لومه لااِن) مال نشاء طیبه است این که گرفتار طبیعت است کسی که گرفتار طبیعت باشد نمی تواند سر از ملکوت در بیاورد. برای رسیدن به ملکوت باید از این تعلقات مادی را جارو کرد خانه دل جارو کن بعد مهمان طلب امشب آمدیم در خانه ابوالفضل «علیه السلام» به کمک نور قمر بنی هاشم این خانه دل را جارو کنیم این حکمت با توضیحات هشت و نه شب حالا ( حِکمتی ) حکمت من امام حسین . یعنی وقتی من به واقعیت عالم می نگرم حقایقی را بصورت دقیق خودش می شناسم. حالا دو، سه نمونه به اقتضای فرصت برویم در خانه ابوالفضل «علیه السلام» یکی وقتی که از مدینه آقا می خواستند تشریف بیاورند برای مکه و از مکه بعد برای کربلا و کوفه افرادی مدینه جلو آقا را گرفتن یکی از برادرشان است برادر حضرت است گفت آقا جان من می دانم که شما اگر در این سفر بروید کشته می شوید. نمی شود نروید امام حسین به برادرشان فرمودند ( کتاب لهوف صحفه 23 (حَدَثنی ابی اَنَ رسُول الله ) بابام علی برای من نقل کرد که رسول خدا م- 41 رسول خدا به او گفت که او بناست کشته شود و کشته شدن مرا به او خبر داد. (وَ اَنّ تُربَتَهُ تَکُون بِاالقرب مِن تربیتی) قبر ما دو تا هم به هم نزدیک است. کربلا و نجف هشتاد و خورده ای کیلومتر (تَظُنُ اَنَکَ ما لَم عَعلَمهُ) داداش تو می دانی من اگر در این را بروم کشته می شوم من خودم نمی دانم برای من معلوم نیست که کشته می شوم ( والله لا اُ دَنی مِن نَفسِ اَبَداً وَ لَ تلقینا فاطمِه اَباها شاکی ما لشقینی ذُریَتَه ها مِن اُمَه وَ لا یَدخُله الجَنته اَحدُ فی اذاها فی ذُریتها) خوب ببینید امام حسین می گوید می دانم من باید بروم کشته شوم و کشته هم می شوم . بابام هم همان جوری که گفتن کشته می شود کشته شد قبر من هم نزدیکیهای قبر بابام است نزدیکی به آن نسبت مادر من فاطمه هم فردای قیامت در پیش خدا شکایت می کند به پدرش در پیشگاه خدا شکایت می کند که امت تو با ذریه من چه کردند. ) و به خدا قسم این را بدانید احدی که ذریه پیامبر را آزرده باشد وارد بهشت نمی شود. خوب یک ظاهر امر را نگاه کنم خورجین ها پر نامه است آن نویسنده مقرض با اطلاع ، بی اطلاع، حالا حیف است این شبها راجع به این حرفها وقت را بگیریم در ان کتاب کذایی که امام حسین خیال می کرد مردم کوفه نامه دادند واقعاً به او وفادارند گول خورد رفت کوفه در بین راه هم شکست خورد؟ این نگرش ظاهری است نگاه یک آدم معمولی! امام حسین می گوید می دانم کشته می شوم. من دارم آن طرفش را می بینم ولی کشته شدن تنها را نمی بینم (حکمتی) حکمت من چیه. من حتی این را می بینم که م- 42 بخدا قسم پستی را برای نفسم نمی خواهم یعنی چه مثالی که امشب زدم نردبان تا من به این نردبان چسبیدم یکی از بالا می گوید بیا بالا یکی از پائین می گوید بیا پائین من اگر بخواهم به خاطر زندگی چند روزه دنیا دست و پا بزنم خوب این پستی است من بالایی را می خواهم یعنی واقعیت را می بینم نه این ظواهر امر را. ظواهر امر این است بله ما کشته می شویم ذریه فاطمه زهرا«علیها السلام» را می آزارند و اذیت می کنند در مقابلش وقتی واقعیت امر آقا بنده اگر چه کنم این مثالها بسیار کودکانه است من هم مجبورم در عالم ملک مثال مادی مثال بزنم آقا به من می گوئید یک غده در شکم شما پیدا شده باید چاقو بگذارند و شکم شما را پاره کنند باید بستری شوی مدتی بخوابی این غده را از بدنتان خارج کنند. نگرش ظاهری چاقو روی شکم نمی خواهم. پول بدهم و شکم مرا پاره کنند این نگرش کودکانه است وقتی یک کمی نگرش واقع بینانه تر است لازمه سلامتی این است که این پول را بدهم خواهش هم بکنم نوبت هم بگیرم آقا بیا شکم مرا پاره کن برای اینکه غده را بکشی بیرون می گوید من برای اینکه در عالم معنا بتوانم به آن درجات عالیاتی که هر کسی می تواند برسد و ثابت نشوم و دنی نگردم همه اینها را اشکارا با کمال میل پذیرفتم پس یک حکمت امام حسین این است اگر انسان در زندگی مشکلات گرفتاریها در حد کشته شدن و اسارت خانواده و همه اون گرفتاریها در واقعه کربلا پیش آمد ولی در مقابلش از قرب حق و کمال الهی باز نماند تحمل همه اینها می شود آسان. من برای اینکه به قرب خدا برسم تحمل من در این حدرشوه نگیرم دروغ نگویم گران نفروشم مردم آزاری نکنم کلک نزنم منیت و خودخواهی نداشته باشم. صداقت و صفا را پیشه کنم و لو در اثر صداقت و صفا از نظر ظاهر عالم یعنی طبیعت و ملک یک مقدار محروم شوم. حکمت امام حسین این را به ما می آموزد حکیم باش این از دست دادن به نفعت است این بدست اوردن به نفعت نیست ببین اگه داری بدست می آوری به چه قیمت آقا این شی را می خواهم بفروشم زمینه گران فروشی پیش آمده پانصد تومان به قول عوام الناس سرکسی کلاه بگذارم الان اگر حکیم باشم این پانصد تومان کلاه سرخودم رفت. چون وزرو و بالش برای من شد بدبختیش برای من آمد، سقوطش برای من آمد آقا چهار صد تومان اضافه گیر ما آمد این چهار صد تومان اضافه کجا صرف می شود چگونه خرج می شود بگذارید حکمت عالم را بگویم ( حضرت موسی به خدا عرض کرد خدایا یک گوشه ای از حکمت عالم را به من نشان بده حکمتی که تو در این عالم برقرار کردی. خدا فرمود موسی برو کنار فلان چشمه قایم شو و ساکت باش و عکس العمل نشان نده هر چی دیدی هیچ تفاوتی نشان نده و بی تفاوت باش و غروب برگرد. حضرت موسی رفت کنار چشمه ایستاد بعد از مدتی دید یک جوانی سوار بر مرکب عرق ریزان خسته یک خورجینی به اسبش است آمد کنار چشمه پیاده شد خورجین را گذاشت کنار چشمه از چشمه آب نوشید بعد که سوار اسب شد یادش رفت خورجین را بردارد و به سرعت رفت. چند لحظه بعد یک بچه هفت ساله ای آمد از چشمه آب ببرد آب به سرو صورت زد و آب خورد و آب برداشت تا آمد برود چشمش به خورجین افتاد این طرف و آن طرف را دید این خورجین صاحب ندارد خوب خورجین را روی دوشش گذاشت و رفت. لحظاتی بعد یک پیرمرد عصا زنان نابینا بود آمد خودش را به چشمه رساند کنار چشمه نشست و کمی آب خورد و استراحت کرد در این بین جوان برگشت جوان با شتاب آمد که خورجین را بردارد دید خورجین نیست پرسید پیرمرد خورجین من کو، گفت من چه می دانم من نابینا هستم و چیزی نمی بینم و چیزی لمس نکردم گفت دروغ می گویی خورجین را مخفی کردی چرا تهمت می زنی بگو مگو شد این جوان عصبانی شد و عصایش را پراند خورد توی سر پیرمرد و پیرمرد هم جابجا مُرد. جوان هم ترسید سوار اسب شد و به سرعت فرار کرد. حضرت موسی برگشت و گفت خدایا رازش چه بود. ندا آمد موسی آن جوان شریک پدر آن بچه بود سهم ارث و مبلغی که مال پدر این بچه بود و ارث باید به این بچه برسد توی آن خورجین بود داشت در می رفت آنجا فراموش کرد و گذاشت و رفت و آن بچه رسید و خورجین را برداشت رفت و آن پیرمرد نابینا در جوانی پدر ان جوان را کشته بود این جوری قصاص شد به چشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه هنوز از صید منقارش نپرداخت
که مرغ دیگری آمد کار او ساخت آنچنان داغ است بازار مکافات عمل دیده گر بینا بود هر روز ، روز محشر است عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد بگرفت به دندان سرانگشت گفتا که که راکشتی تا کشته شدی تا باز کجا کشته شود آن که تو را کشت پشت نکن بدر کُفتن کس تا کس بدر کُفتنت در
آنهایی که یک کمی توانسته چشمشان پرده را کنار بزند و آن طرف پرده را ببینند لذا امام حسین دارد این را می گوید. می گوید آقا اگه فرض کنید من این را آوردم در قالب ساده ساده اگه دارم این را می فروشم حقیقت صدتومان است باطل پانصد تومان حق باطل در معرفت حکمتی که عرض کردم و عملی حکیمانه صد تومان بفروشم حکیمانه است چون با واقعیت تطبیق می کند پانصد تومان بفروشم غیر حکیمانه است چون باطل است حکیم باشم جمعه بود امروز حیف نگوئیم ( تو نجف هی می آمد کنار ضریح امیرالمومنین آقا جان می خواهم زیارت کنم پسرت اقا حجه ابن الحسن راهی ناله می زد، هی التماس می کرد، هی چه می کرد خلاصه بعد از چهل سال ناله زدن حالا این چه رازی هم دارد چهل سال حالا من چه می فهمم. بعد از چهل سال ناله زدن گفت حالا خیلی اصرار داری فردا برو تو بازار فلان نجف مغازه فلان پیرمرد کلید ساز امام زمان آنجا تشریف می آورند آقا را می بینی، من تا صبح نخوابیدم حالا فردا رفت مغازه به قول ما زیر پله کوچک پیرمرد محاسن سفید قد خمیده نشسته دارد کلید درست می کند. دید آقای بزرگواری هم خوب سیما معلوم است آنجا نشستن دارن با هم دیگر گل می گویند و گل می خندند و چای هم می خورند به قول من تا وارد شدم پیرمرد گفت، مودب ایستادم حرف دیگر نمی توانم بزنم در این وقت یک پیرزن قد خمیده ای کلید تو دستش آقا تو را به خدا این را چهار درهم از من بخر من الان احتیاج دارم شرایط ایجاب می کند چهار درهم را احتیاج دارم. این را بگیر چهار درهم بده پیرمرد کلید و قفل را گرفت و گفت مادر جان این قفل خراب است اگه درست شود قیمتش هشت درهم است مزد ساختنش هم یک درهم است می خواهی یک درهم بدهی بسازم برات بعد به خودم می فروشی هشت درهم می خرم ازت گفت من چون عجله دارم و یک نیازی است نمی توانم گفت من هفت درهم به تو می دهم یک درهم هم مزد ساختنش را کم می کنم پیرزن گفت خدا خیرت بدهد الهی مشمول عنایت امام زمان بشوی، پیرزن هفت درهم را گرفت و رفت آقا رو کرد به این آقا شیخ احمد نجفی گفت آقا شیخ احمد این جوری باشید ما بیائیم تو مغازه تان کنارتان بنشینم. حکیم نبود شیخ احمد آقا پیرزن خودش دارد می گوید چهار درهم، من هم چهار درهم را می دهم ولی عزیز من اون ور را می بیند هر که با حقیقت عمل کرد امام زمان می آید دست نوازش بر سرش می کشد. ) خواهرم مادرم تو را به جان امام حسین یک کمی امشب فکر کن پاک باشی، گناه نکنی تو جوانی آلوده نشوی گول دوستان ناباب را نخوری ولی امام زمان بیاید به تو عنایت کند به صور مختلف هر چه داری این جا نمی ارزد پس حکیم این است دیگر لذا اگر کسی حکمت را در زندگیش گرفت م- 43 حکمت من روشن کرد برای شما ولی اگر من چشمم را بستم پرده ها را انداختم نمی گذارم روشنایی بیاید تو اتاق من این مشکل خود من است (وَلا حَد حکمتی نورالهدی) حکمت من چی بود. یک داداش تو خیال می کنی من نمی دانم، دوم جناب ام سلمه خوب ام سلمه زن متدینی است روزی می گوید در کتاب صحفه 26 می گوید مدینه المعارج صحفه 204 مطلبی که می خواهم بگویم غیر این است بعد این مطلب که سندش را خواندم می گویم (ام سلمه می گوید یک اتاقی پیامبر داشتند مخصوص نزول وحی بود. اون تو رفتن معلوم بود با جبرائیل باید کسی وارد نشود فرموده بودند وقتی توی این اتاق هستم به کسی اجازه ورود ندهید این یک امر، امر دوم فرموده بودند اگر کسی حسین را ناراحت کند، من از او ناراضی هستم، فرمودیم چشم، من نشسته بودم بیرون پیامبر توی اتاق بودند امام حسین خردسال بود آمد دوان دوان صاف برود توی آن اتاق من جلو حسین را گرفتم چون پیامبر فرموده بودند نکند کسی بیاید توی این اتاق من جلو امام حسین را گرفتم آقا شروع کرد گریه کردن فوراً او را رها کردم گفتم امر پیامبر است کسی باید باعث اذیت حسین نشود، امام حسین حرکت کردند رفتند داخل اتاق مدتی طول کشید بعد از مدتی پیامبر حسین در بغلش بود ار آن اتاق آمد بیرون دیدم چشمهای پیامبر به تعبیر من آنقدر اشک ریخته باد کرده این یقه حضرت مثل اینکه دریده باشد. حال حضرت منقلب است دویدم جلو یا رسول الله بنده جسارت کردم که به حسین اجازه دادم بیاید. فرمودند نه ام سلمه حسین آمد روی زانوی من نشسته بود می بوسیدم می بوئیدم دست نوازش بر سرش می کشیدم جبرائیل گفت یا رسول الله حسین را خیلی دوست داری گفتم بله میوه دل منه، نور بصرمن است فرمود می خواهی کربلا را نشانت بدهم؟ آن لحظه را به من نشان داد که حسین تکیه به شمشیر غریبی داده و فریاد می زد م- 44 و کسی جواب حسین را نمی داد یک شیشه دستش بود ام سلمه گفت یا رسول الله این چیه فرمود ام سلمه بیا این دستت باشد این خاک کربلاست هر گاه تبدیل به خون شد بدان که حسین را کشتن ام سلمه می گوید شیشه را گرفتم تا روزی که امام حسین از مدینه گفت می خواهم بروم دویدم جلویش را گرفتم حالا این جا می خوانم که چی گفت ( امام حسین جواب ام سلمه چی گفت مدرک هم خواندم اما قبل از اینکه بگویم اون قضیه را اجازه بدهید تمام کنم. بعد بیایم این جا ام سلمه می گوید امام حسین رفت ما دیگه بی خبر بودیم امکانات حالا که نبود تلفن و تلگراف پیک و فلان مدتی بی خبر بودیم روز عاشورا بود من تو مدینه دیدم عجیب دلم گرفته خدایا امروز چرا دلم گرفته امروز چرا بغض گلویم را گرفته رفتم کنار قبر پیامبر شاید دلم وا شود آمدم خانه دراز کشیدم دیدم هاتفی توی آسمان ندا می زند م- 45 یک دفعه پریدم خدایا صحبت قتل حسین است چی شد رفتم سراغ شیشه تبدیل به خون شده مجلس عزا را من از همانجا شروع کردم این ام سلمه می گوید آمدم جلو امام حسین را بگیرم آقا جان کوفه می خواهید بروید مردم کوفه با باباتون چه کردند با برادرتان چه کردند. قال الحسین (یا اُماه) به ام سلمه چون زن پیامبر بود حکم مادر بزرگشان را داشت و محرم هم بود ام سلمه هم به اینها ارادت نشان می داد زن متدینه ای است امام حسین فرمود (یا اُماه) مادر جان م- 46 من بهتر می دانم که باید مرا ذبح کنند ظالمانه مرا بکشند باید شهید بشوم (وَعُدوانناً) و باید مورد ستم قرار بگیرم (وَقد شانَ عَزَوَجَل وَ یَری حَرَمی وَ رَحدی شردینَ و اطفالی مذبوهین و منصورین المقیدین) من خوب می دانم که خدا این جوری خواسته که خانواده من آواره بیابانها بشوند، من خوب می دانم که خدا خواسته زن و بچه من در غل و زنجیر قرار بگیرند. (وَ هم یتتقیصون ولا یَجدوُ و ناصرا) و آنها کمک بطلبند ولی کسی جواب آنها را ندهد ولی خوب پس برای چی داری می روی اینها را که می دانی. ببینید من می دانم می توانم این را پانصد تومان بفروشم ولی قیمت اصلیش صدتومان است شما نیاز داری مشکل داری می گویم آقا پنجاه تومان به شما دادم پیراهن حکیم است. چون واقعیت را می بیند پنجاه تومان را گذشت چه می خواهد. من می دانم باید زن و بچه ام را در اسارت ببینم من می دانم باید غل و زنجیر در گردن بچه هایم ببینم من می دانم م- 47 چرا چون در قبال این کار حقیقت برای مردم روشن شود ارزشها معلوم شود، آنوقت وقتی کسی حقیقت را برای دیگران روشن می کند، آقا خورشید همیشه می درخشد او خورشید عالم وجود است آن وقت هر کسی در هر گوشه عالم اصفهان بودم یک سالی شبیه این بحث با یک تفاوتی داشتم مطرح می کردم، یه آقایی آمد گفت آقا من خودم تجربه کردم توی یکی از کشورهای غربی میهمان پسرم بودم. صاحبخانه پسرم مسیحی بود و غیر مسلمان خارجی ولی پسری داشت اسمش را صدا می زد حسن من از پسرم پرسیدم صاحبخانه ات مسلمان است گفت نه گفتم شرقی است گفت نه گفت اهل این مملکت است گفتم چطور اسم بچه اش حسین است گفت من ایشان پرسیدم می دانی چی گفت، گفت من یک سال اتفاق افتاد آمدن ایران محرم بود، گفت من نمی دانستم عاشورا چیه خوب آشنایی قبلی هم نداشتم و رسانه ها مثل حالا نبود الحمدالله حالا یک مقداری فرق کرده این مقدار اطلاع نداشتند رفتند بحث کردند کنفرانس دادند، یک مطالبی در جهان به گوش بقیه دارد می رسد، گفت دیدم همه شهر سیاه است، از فرودگاه سیاه مردم همه لباسها سیاه همه مردم افسرده توی این مملکت این شهر این کشور چیه آمدم توی خیابانها دیدم همه خودشان را می زنند گفتم چه خبره فقط دیدم یک کلمه همه می گویند حسین حسین هر کلمه حسین می گفتند دل من حری می ریخت و این اسم دل مرا گرفت پسر هم نداشتم هماهنجا چنان دلم جذب این نام شد من نمی فهمیدم حسین کیه بعد پرسیدم گفتم آنقدر از این نام خوشم آمد که اگر خدا به من پسر بدهد نامش را می گذارم حسین این را گفتم این را دنبالش را بگیر این مسلمان می شود این نمی داند. آقا خورشید را می شود کسی بگوید بدم می آید امام حسین می گوید من می خواهم خورشید عالم وجود بشوم برای خورشید عالم وجود باید سوخت تا نور داد پس به حکمتی حکمت من چیه شیعه که حسین را دوست داری اگه می خوای به آن درجات حکمتی برسی (نَرفَع دَرَجات) خودت را آماده کن در راه حق بسوزی سوختن راه حق را بپذیر سوختن راه حق که می گویم نه به این معنا که ما باید شب و روز تو آتش باشیم یه مقدار از گناه بگذر پله اول امشب بیا عهد کنیم با ابوالفضل قمر بنی هاشم من امشب یک قرار داد با شما می کنم عهد می کنم دور گناه را خط بکشم این را بگذار کنار ببین تا سال دیگر شب تاسوعا چه چیزهایی بهت می دهند. دوم یک عهد دیگر با علی اکبر ببندیم یا حضرت علی اکبر ما با عمو جانت عهد بستم گناه نکنم با شما هم عهدی بندم واجباتم را مقید باشم. یا امام حسین فردا شب هم شب عاشورا می آیم دامن شما را می گیرم، می گویم با برادرت حضرت ابوالفضل یک عهد بستم با علی اکبرت یک عهد بستم ولی از شما یک کمک می خواهم کمک کن روی عهدم بایستم. بخدا قسم اگر صادقانه بخواهید البته این را هم بگویم یقین دارم شیطان هم بفهمد نیرویش را بسیج می کند ولی آقا ابوالفضل تا دست ندهد به آن مقام نمی رسد. ابولفضل تا فرق ندهد به این مقام نمی رسد لذا در این راه به حکمت امام حسین انشاالله ادامه اش اگر عمری باشد فردا یه شاعری یک ذوق خوبی بکار برده می گوید شما وقتی که بالا می آید ماه شب چهاره دریا آبش می آید بالا مد موج می زند او آمده با ذوق شاعرانه خودش می خواهد بگوید دریا هم از عشق ابوالفضل و عطش ابوالفضل جوشش دارد. حیرت آن کفی که از آب برداشت و فرو فکند بگذاشت هر موج به یاد آن کف و چنگ کوبد سرخویش را به هر سنگ، چون ماه به چهاره برآید، دریا به گمان فراتر آید ای بحر خیال باطل این ماه کجا بو فضائل (جناب فاطمه ام البنین را به ازداواج امیرالمومنین در آوردند بعد از شهادت حضرت زهرا است یک مقداری گذشته عقیل عاقل انصار است اطلاعات زیادی دارد امیرالمومنین به عقیل برادرش که از او خیلی بزرگتر بود گفت جناب عقیل جناب برادر می خواهم یک زنی برای من انتخاب کنی که بچه هایش بچه های قهرمان باشند گفت فاطمه کلابیه را جناب فاطمه را پدر علی حسابش جدا، مادرکیه وقتی آوردند خانه امیرالمومنین «علیه السلام » گفت علی جان می شود خواهش کنم مرا فاطمه صدا نکنید من کجا من کنیز فاطمه ام من آمدم کنیزی بچه های فاطمه را بکنم لذا همیشه هم این را نشان داد بعد از واقعه کربلا برای چهار پسر ام البنین در کربلا شهید شدند نمی گه بچه های من می گه برای حسین گریه می کنم، خم به ابرو نمی آورد، ابوالفضل «علیه السلام» متولد شد بچه را قنداق کردند دادند بغل امیرالمومنین مادر نشسته بقیه نشستن امیرالمومنین قنداقه را باز کرد و دستهای کوچک بچه را در آورد و هی دستها را می بوسید و اشک می ریزد مادر است آقا جان برای چی دست بچه ام عیبی دارد مشکلی دارد. نه ام البنین آنچه می بینم تو نمی بینی آقا چه می بینی این دستها در دفاع از حسینم قلم می شود. معرفت مادر را ببیند آقا جان قنداقه را بدهید به من قنداقه را گرفت دور سر امام حسین گرداند خدا به این ابوالفضل هر چه بدهد جا ندارد. به فاطمه ام البنین هر چه بدهد جا ندارد خدا حکیم است حکیم می داند به کی باید چی بدهد. تمام وجودش را برای امام حسین گذاشته تمام عمرش به امام حسین نمی گوید برادر یا سیدی و مولای آقای من مولای من لذا وقتی انشاالله با معرفت کنار ضریحش بایستم زیارت را بخوانیم که ائمه به ما یاد دادند اگر می خواهید عمویمان ابوالفضل را زیارت کنید. اینگونه زیارت کنید م- 48 مطیع و عبد صالح است ابوالفضل «علیه السلام» مادر آنچنانی و خودش این چنانی شب بیست و یکم رمضان است دیگر لحظات آخر است بالای سر حسن و حسین نشسته اند و زینبین نشسته اند همه جا احترام بچه های فاطمه را نگه می دارد لذا به امام حسین می گوید یا سیدی یا مولا این جا هم بالای بستر نیامده پائین بستر یک وقت امیرالمومنین دید یکی صورتش را به کف پایش چسبانده فرمود عباسم بیا بالا ابوالفضل «علیه السلام» سیزده ساله است، امام حسین سی خورده ای دارد برادر بزرگتر است معمولاً سفارش کوچکتر را به بزرگتر می کنند می گویند من بابام دارم می روم تو داداش بزرگتری مواظبش باش، اما این جا آقا دست ابوالفضل را آورده و دست حسین را گذاشت در دست عباس گفت عباسم حسین را تنها نگذاری چون حکیم است او می بیند مردم چه می خواهند بکنند. ابوافضل «علیه السلام» در تمام عمر ثابت قدم در این راه ایستاده مثل یک عبدی در مقابل مولا در مقابل امام حسین تعظیم می کند. شب تاسوعا است شب تاسوعا را که برای ابوالفضل «علیه السلام » می گیرند این دوستان کم سن ما این نوجوانان شاید ندانند اجازه بدهید برای آنها بگوئیم چرا تاسوعا است شب تاسوعا را که برای ابوالفضل می گیرند یکی از یک مدرسه ای گفت مگر روز تاسوعا حضرت ابوافضل شهید شده گفتم نه همه روز عاشورا شهید شدند حضرت ابوالفضل آن آخریها است روز عاشورا قبل از حضرت علی اصغر شهید شد بعد حضرت علی اصغر و بعد هم امام حسین ( اما چرا تاسوعا مال حضرت ابوالفضل است. حر در بین راه به امام حسین برخورد و محاصره کرده آوردند تا سرزمین کربلا بعد امام حسین فرمود ما اینجا می ایستیم. ایستادند روز سوم عمرسعد با عده ای وارد شدند ببخشید روز هفتم وارد شد و دستور داد که آب را بندید که آب را بستند سپاه جدید عمر سعد هم فرمان را آورد و به حر گفت یا خودت جنگ را شروع کن یا برو کنار من باید شروع کنم . این گفتگو و حرفها بود تا روز نهم شمر رسید شمر ابن ذی الجوشن معلم قرآن بچه های کوفه بود. سنش هم نسبتاً بالا بود ولی رگ و ریشه خوارج را داشت زمینه اش زمینه خوارج نهروان بود هی آمد بیخ گوش یزید خواند گفت عمر سعد مدارا می کند، حر مدارا می کند. فرمان بده من بروم کار را یکسره کنم. فرمان را گرفت شمر از قبیله کلابیه است که مادر ابوالفضل جناب ام البنین ایشان هم از قبیله کلابیه است از این جهت با هم نسبت دارند. گفت امیر حکم به من بده من می روم کربلا تا رسیدم قتل عام می کنم. به فرمان ابن زیاد برای شمر نوشت گفت می روی کربلا فرمان را می دهی به عمر سعد با رسیدن این فرمان یا جنگ را خودت آغاز می کنی یا می روی کنار شمر بیفتد جلو حر که مدارا کرد تو عمر سعد هم داری مدارا می کنی بگذار شمر بیفتد جلو. وقتی داشت راه می افتاد گفت شنیدم بچه های ام البنین چهار پسر هم با حسین آمده اند به اینها اگر می شود یک امان یامه بده من اینها را از سپاه امام حسین بکنم بیرون. ابن زیاد امان نامه نوشت داد به شمر عصر تاسوعا شمر با یک عده وارد کربلا شد حالا حر توی آن حالت خاص خودش عمر سعد هم دارد هی کج دار مریض می کند ببیند چه می شود امام حسین «علیه السلام» تو خیام خودشان مختصر چرتی زده بودند همینطور نشسته دارد و به قبضه شمشیر تکیه داده مختصری خوابشان برده بود یک وقت حضرت زینب «سلام الله » دید همه همه ای شد. عصر تاسوعا روز نهم قله قله وول وله ای اطراف خیمه ها شمر رسید با لشگرش شروع کرد اطراف خیمه مانور دادن و گردو غبار کردن یا حسین آماده باش ما آمدیم. زینب دوید در خیمه امام حسین «علیه السلام» داداش مثل اینکه دارن حمله می کنند. امام حسین چشم واکرد گفت خواهرم الان خواب می دیدم جدم رسول خدا را با بابام علی مرتضی را با مادرم فاطمه زهرا با برادرم امام حسن «علیه السلام» داشتن بهشت را ملائک تزئین می کردند. اینها هم داشتند به من می گفتن حسین جان نزدیک داری می آیی، داشتم با اینها صحبت می کردم مرا از خواب پراندی فرمود اینها حمله کردند. امام حسین «علیه السلام» فرمود داداشم عباس را صدا کنید. ابوالفضل را صدا کرد عباس جان برو ببین این مردم چه می گویند. ابوالفضل آمد جلو سپاه شمر،شمر گفت عباس شما از قبیله ما هستی مادرت فامیل ماست من امان نامه برای تو آوردم ابوالفضل «علیه السلام» سخت برآشفت فرمود ای ظالم خبیث لعین من در امانم پسر فاطمه در امان نیست. می توانم این امان نامه را بپذیرم با تمام وجود در مقابل شمر ایستاد گفت خوب چه می گویی، گفت به حسین بگو یا تسلیم یا همین الان جنگ آغاز می شود. عمر سعد هم که دید ممکن است شمر حکومت را بدست بگیرد گفت من هستم من الان حمله می کنم. حضرت ابوالفضل گفت صبر کنید من بروم با آقا امام حسین صحبت کنم و بیایم تشریف اوردند در خیمه امام حسین و گفت اینها این جوری می گویند حضرت فرمود به اینها بگوئید یک امشب را به ما مهلت بدهند عصر تاسوعا شب عاشورا ما قرآن را خیلی دوست داریم می خواهیم امشب قرآن بخوانیم امشب نماز بخوانیم امشب راز و نیاز کنیم فردا صبح ما آماده ایم حضرت ابوالفضفل تشریف آوردند فرمودند مردم برادرم حسین می گویند امشب را به ما مهلت بدهید عده ای گفتند مهلت نمی دهیم عده ای دیگر گفتند بابا اگه یهودی هم باشند معمولا به آنها مهلت می دهند عمر سعد دید تو لشگر خودش دارد تفرقه می افتد سیاستمدارانه عمل کرد گفت امشب به مهلت می دهیم تا فردا صبح این رشادت حضرت ابوالفضل و این میدان آمدن و این امان نامه را کنار زدن اینها عصر روز نهم شده لذا تاسوعا بنام حضرت ابوالفضل باقی مانده است آنها برگشتند حالا چه حالتی در خیمه ها است بماند فردا شب تا روز عاشورا شد همه یکی یکی رفتند فقط علی اصغر مانده و حضرت ابوالفضل، حضرت ابوالفضل «علیه السلام» آمد جلو گفت داداش سینه ام تنگی می کند من زنده باشم و پسر پیامبر این قدر تنها باشد. من زنده باشم با پسر فاطمه الزهرا اینگونه عمل کنند و من زنده باشم صدای العطش بچه ها این گونه جان مرا بدرد آورد می گویند امام حسین دست در آغوش ابوالفضل کرد دو تایی شورع کردند زار زار گریستن داره در مقاتل امام حسین «علیه السلام» نتوانست به ابوالفضل «علیه السلام» اجازه بدهد که به میدان برود گفت با هم می رویم دو تایی با هم آمدند با هم برویم آب برای بچه ها بیاوریم، اذن جنگ نداد برویم آب برای بچه ها بیاوریم آمدند میدان جنگ نمایانی شد دشمن گفت اول کاری که می کنیم بین دو برادر جدایی بیندازیم بین دو برادر جدایی انداختند ابوالفضل به هر قیمتی بود خودش را به شریعه فرات رساند همه می دانید وقتی وارد فرات شد ناخود آگاه دست بر زیر آب مشتی از آب را برداشت تا لبه دهانش آورد بیاد تشنگی حسین افتاد آب را روی آب ریخت مگه عباس می تواند آب بنوشد مشک را پر از آب کرد و روی دوشش انداخت و با تمام وجود به طرف خیام ابی عبدالله شروع حرکت کرد تو کربلا به دوستان گفتم شما آنجایی که دست راست ابوالفضل افتاده آن جایی که دست چپ ابوالفضل افتاده آن جایی که مشک افتاده جای دست راست و چپ دو تا گنبد کوچک است جای مشک یک مشک ساختن که دارد آب از آن فواره می زند اگه نگاه کنید روی خط راست به طرف خیام است اما انجایی که مشک افتاده راه ابوالفضل کج شده آمده به طرف اینجا که الان ضریحش است یعنی اگر فرض کنید اینجا میکروفن آب باشد آن در ورودی خیام باشد دو تا دست و مشک به یک سمت افتاده ولی بدن ابوالفضل آنجا افتاده و همانجا دفن شده چرا وقتی ابوالفضل مشک را پر از آب کرد گفت امام گفته آب بیاورید من باید اطاعت امر امام کنم لذا جز خیام ابی عبدالله چیز در نظرش نیست لذا شمشیر می زد و جلو می آمد یک ظالمی پشت درخت خرما شمشیری پراند دست راست ابوالفضل به زمین افتاد نگفت دستم گفت مشکم خم شد مشک آب را ورداشت بخدا قسم اگه دست راست مرا انداختید من با دست چپم حمایت می کنم از امامم مشک را به شانه چپ انداخت و با دست چپ می جنگد شمشیری از پشت درخت آمد و دست چپ ابولفضل افتاد مشک را به دندان گرفت می شود خدایا امر امام را اطاعت کنم و این مشک را به خیام برسانم یک وقت دید که ابوالفضل مشک سوراخ شد و آب به زمین ریخت ابوالفضل دیگر امیدش ناامید شد با حسرت نگاهی به خیام می کند دست که ندارد مشک که سوراخ است یک ظالمی آمد با عمود آهنین بر فرق ابوالفضل زد از اسب به زمین افتاد این جا برای اولین بار فریاد زد یا اخاه اَدرک اخاه