سخنران: دکتر اسدی کد:A-1008
سخنرانی دکتر اسدی
الحمدلله رب العالمین الصلوه والسلام علی سیدنا و نبییا محمد صلی الله علیه و آله و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین سیما بقیه الله فی الارضین.
الهم انت السلام ومنک السلام ولک السلام والیک یعودالسلام سبحان ربک رب العزه عما یصفون و السلام علی المرسلین و الحمدلله رب العالمین. السلام علیک ایهاالنبی و رحمه الله و برکاته، السلام علی الائمه الهادین المهدیی،ن السلام علی جمیع انبیاء الله و رسله و ملائکه اجمعین، السلام علینا و علی عبادالله الصالحین. السلام علی علی امیرالمومنین، السلام علی الصدیقه الشهیده، السلام علی الحسن و الحسین سیدی الشباب اهل الجنه اجمعین. السلام علی علی بن الحسین زین العابدین، السلام علی محمد بن علی باقر العلم النبیین، السلام علی جعفر بن محمد الصادق السلام علی موسی بن جعفر الکاظم السلام علی علی بن موسی الرضا السلام علی محمدبن علی الجواد السلام علی علی بن محمد الهادی السلام علی حسن بن علی الزکی العسگری السلام علی الحجه بن حسن القائم المهدی الاروح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
قال الحسین علیه السلام (م – 1)
سَبَقْتُ الْعَالَمِینَ إِلَى الْمَعَالِی- بِحُسْنِ خَلِیقَهٍ وَ عُلُوِّ هِمَّهٍ-
بحار الأنوار 44 / 194)
عنایت داشتید که با توجه به این چند بیت شعری که مولایمان امام حسین علیه السلام فرمودند،سخنی که این بزرگوار خودشان را به ما معرفی می کنند؛من کسی هستم که به جهانیان و عوالم گوناگون جلو افتادم، سبقت گرفتم و عامل سبقت گرفتن من حسن خلیفه و علو همت من است و این سبقت و این حسن خلیفه و این علو همت در من حکمتی را ایجاد کرده که بوسیله ی این حکمت و لاح بحکمتی نورالهدی سرزد و رسید نور هدایت روشنگری ارشاد وراهنمایی و سعادت به سبب حکمت من حسین علیه السلام فی الیال فی الضلاله مدلهمه در آن شبهای به شدت تاریک ضلالت و گمراهی، اگر جوامع بشری در تاریکی های گمراهی و ضلالت به سر می بردند اگر تحریف جای حقیقت را گرفته بود،اگر باطل به شکل حق جلوه می کرد،اگر حقیقت را زیر پا نهاده بودند،اگر به نام دین همه ارزش های دینی را نابود می ساختند و این تیرگی ها و تاریکی ها بشریت را در ظلمت خود فرو برده بود، نور قوی هدایت حسینی درخشیدن گرفت و سرزد و این نور حقایق را آن چنان روشن ساخت که امروز بعد از گذشت چهارده قرن اگر کسی طالب حقیقت باشد و غرض و مرضی در کار او وجود نداشته باشد،روشنگری حقیقت بوسیله ی نور هدایت حسینی آن گونه شد که امر برای هر طالب حقّی روشن گشت.یکی از نویسندگان معاصر دنیای عرب که اهل قلم و علم است و خود از چهره های برجسته اهل سنت بوده و اخیراً شیعه شده است و کتابی نوشته که چرا شیعه شدم و عامل شیعه شدن من چیست؟ از نام کتابش پیداست یک کتاب به قطر حدود چند صد صفحه با قلمی بسیار زیبا و محتوایی بسیار غنی به این نام؛لقد شیعاً الحسین؛همانا شیعه ساخت مرا حسین علیه السلام.چراغ روشنگر ابی عبدالله،مصباح هدایت حسینی،نور هدایت آن بزرگوار آن چنان درخشید که یک منصف بی غرض می گوید؛لقد شیعاً الحسین،در یک کتاب چند صد صفحه ای.
اما بحث ما در این فراز از فرموده ی مولا بود و لاخ، اگر نور الهدی منتها بحکمتی بوسیله ی حکمت من حسین،این روشنگر صورت گرفت،ما فقط در کلمه حکمت بحث می کردیم.امشب هم به یاری خدا بحث حکمت را تکمیل کنم، با توجه به برخی از منابع دینی ما که اگر خدا توفیق عنایت کند این چند شب باقیمانده حکمتی را بحث کنم حکمت من. این به صورت کلی راجع به حکمت بود ولی حکمت حسینی، کدام حکمت است من چه حکمتی داشتم که نورهدایت را این گونه سر زدم،اصل حکمت شخص است ولی حکمتی که حسین علیه السلام داشت چگونه بود؟
فشرده ی بحث این بود که حکمت با توجه به آیات قرآن کریم، روایات معصومین لغت عرب، شواهد گوناگون عقلی که هفت شب گذشته بحث کردیم به این نتیجه رسیدیم ، یعنی آن چه که از یک انسان ممکن است سر بزندچه در مقام فکر و اندیشه اش، نظر و شناخت و معرفت،چه در مقام عمل و فعلیت و حرکات و اعمال خارجی.
اگر بناست در مرحله نظر و اندیشه حکیمانه باشد؟ تحت عنوان حکمت نظری و اگر در مقام فعل و عمل و حرکت حکیمانه باشد تحت عنوان حکمت عملی، یک عنوان کلی جامع که اینها را در بر بگیرد بهترین صورتی که با واقعیت و حقیقت تطبیق کند در مقام شناخت بهترین صورت شناختی که با حقیقت تطبیق کند کدام است؟در مقام عمل بهترین عملی که با حقیقت تطبیق کند کدام است؟
دیشب من مجمله از شواهدی که در این راستا آوردند از خطبه مولا امیرالمومنین علیه السلام بود که فرمودند: (م – 2) یعنی نگاه شما، نگرش شما توجهی که به هستی می کنید،توجه حکیمانه بود با آن توضیحی که دیشب دادم.این گونه عمل نمی کردید اعمال شما اینگونه است چون آن معاینه را ندارید.یکی از عزیزان سؤالی را پایان جلسه مطرح کردندکه آیا این (لو برسرافیتم لو اشاعیه) نیست؟
توجه دارید که”لو”تنها به معنای امتناع نمی آید،معانی مختلفی دارد در منابعی مثل عوامل ملا محسن،مثل لسان العرب،مثل سیوطی و غیره اگر توجه داشته باشید معانی مختلف”لو”را که مطرح می کند این جا در مقام آن بحث نیستیم ولی شاهدی از آیه و شاهدی از روایت و بعد دلایلی چون مربوط به بحث است می آورم که”لو”در اینجا اشاعیه نیست.و اگر امتناع برساند نسبت به کسانی که این زحمت را نمی کشند و خود را به این مرحله از حکمت نمی رسانند برای آنها معنی امتناع دارد که از قرآن شاهد خواهم عرض کرد.مثلاً اگر شما در قرآن کریم می خوانید(م – 3)« وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُون » (الأعراف (7): 96) برکات که سه سال قبل، یا در سال قبل شب های قدر روی این آیه مفصل بحث کردیم،یعنی ایمان آوردن مردم و با تقوی شدن مردم که مستحق برکات از آسمان و زمین از طرف حضرت حق بشوند امتناع دارد؟ برای بسیاری چون مؤمن نمی شوند ولی اصلش که ممتنع نیست، خدا قرار داده که مردم مؤمن شوند،خدا راه معین کرده که مردم با تقوی شوند و ارزش هم این است که مؤمن با تقوی شوند،ولی اکثریت نمی شوند،نه اینکه”لو”شغ است،یک شاهد از روایت بیاورم اگر آن توقیع مبارک امام عصر علیه السلام(م – 4)« وَ لَوْ أَنَّ أَشْیَاعَنَا وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ»( بحار الأنوار 53 / 177) اگر بنا بود شیعیان ما که خداوند آنها را به طاعتشان موفق بدارد علی الوفاء بالعهد نسبت به عهد ولایت و توجه به حضرت پا بر جا بودند ما آنقدر در پس پرده غیبت قرار نمی گرفتیم،آیا وفادار بودن نسبت به عهد امامت امر محال و ممتنع است؟یا تکلیف است؟خداوند تکلیف مالایطاق می کند،خداونددستورمی دهد ما وفادار باشیم نسبت به عهد امامت و بعد بگوید این امر شدنی نیست؟خیر این وظیفه است ولی اکثریت به آن عمل نمی کنند حال با توجه به آیات و روایات که حالا شواهدی را انشاءالله در تکمیل بحث بازگو خواهم کرد نگرش حکیمانه یعنی وقتی نگاه به هستی می کنیم،نگاه به عالم وجود می کنیم ظواهر امرَ،جنبه های پوستیک برای ما خیلی چشمگیر و قابل توجه نباشد،مغز و عمق و حقیقتش را بشناسیم.نگاه حکیمانه از باب مثال عرض کنم؛شما وقتی در قرآن در سوره کهف داستان حضرت موسی علیه السلام و آن عبد صالح که می گویندخضر بوده است چون در قرآن اسم برده نشده ولی در روایات خضر معرفی کردند،یک زمان حضرت موسی علیه السلام بر مبنای وظیفه ی ظاهری می گوید این کشتی چرا سوراخ شد؟این جوان را برای چه کشتید؟این دیوار در حال خراب شدن را برای این مردمی که قدردان نیستند و اینگونه با ما بر خورد کردند(صریح قرآن است) آیا کار این عبدی که (م- 5) « من عبادنا و آتینا من لدفا علما » ما به او علم دادیم،چه علمی؟علمی که دیشب خواندم امام صادق علیه السلام فرمود: (م – 6) مقضل فرح قلبک واجمع تملک » تا آنجایی که« من علم الملکوت السموات والارض»شرایط را پیدا کن تا علم ملکوت هستی را به تو بدهم،یک گوشه ای از عالم ملکوت هستی،یعنی حکمت در مرحله نظر که واقعیت را می بیند نه ظاهر را،موسی به عنوان یک پیغمبری که با عامه ی مردم مواجه است و عامه ی مردم ظواهر امر را می بینند توجیه ظاهری برای عامه ی مردم لازم است،می گوید: کشتی برای چه سوراخ می شود؟دیوار برای چه تعمیر می شود؟این جوان برای چه کشته می شود؟ولی در قرآن این را ذکر می کند تا من و تو بدانیم به ظواهر امور عالم دلخوش نکنیم،یک حقایق بالاتر ماورای پرده ای است.آنانی که آن طرف پرده را می بینند، آنانی که حقیقت عالم هستی را می فهمند، لذا ظواهر دنیا بر قلوب آنها جلوه ای و جاذبه ای ایجاد نمی کند، جلوه ای ندارد. آیا حضرت زینب کبری سلام الله علیها-خوب به این نکته عنایت بفرمایید-دو عمل متضاد در واقعه ی کربلا نشان دادند یا نه؟یک عمل حضرت زینب سلام الله علیها گریه عزاداری، سوگواری در اوج تأثر و در اوج بی تابی کردن نسبت به مصائب حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام،مطلب دوم بر عکس مطلب اول همین زینب کبری سلام الله علیها مگر در مجلس ابن زیاد و موارد دیگر (م – 7) والله ما رأیت الا جمیلا فرمودندیا نه؟از نظر ظاهر قضیه امام حسین علیه السلام کشته شد،ما اسیر شدیم،سر بالای نیزه رفت،بچه ها گرسنه و تشنه،ما بر مبنای توجه ظاهر طبیعی است که متأثریم،اما بر مبنای باطن عالم و ملکوت کربلا که نگاه کنیم ما رأیت الا جمیلا جز زیبایی هیچ چیز نبود.
لذا یکی از درس هایی که امام حسین علیه السلام می دهد ولاح بحکمتی اگر من روشنگر کردم بر اثر حکمت من، حکمت من یعنی من همین ظواهر را ندیدم که آقا اگر من الان یک کمی با یزید کنار نیایم،اگر شرایط امروز؛بر خلاف مسائل و شرایط اجتماعی بخواهم فرار بکنم،آقا می کشند سر بالای نیزه می گذارند،بچه ما را اسیر می کنند چنین و چنان می شود.اگر به این ظواهر امر امام حسین علیه السلام نگاه می کرد مثل بسیاری از انسان های طول تاریخ که پول،شرایط ظاهری اجتماع،مقام و وسائل دیگر آن ها را فریفته،نعوذبالله امام حسین علیه السلام هم فریفته می شد و یک انسانی بود مانند بقیه ی انسان ها،یک مقداری جلو آمد و همین ظواهرِزندگی جذبش کرد، چون محرک ظواهر زندگی بود بازدارنده هم شد.ظواهر زندگی چرا وادارش کرد مثلاً در مقابل یزید قیام کند؟مگر عبدالله بن زهیر،مگر دیگران نمی خواستند در مقابل یزید بایستند و حرکت کنند؟تفاوتی که در امام حسین علیه السلام و بقیه است یا نهفتنی هایی که در طول تاریخ صورت گرفته خیلی ها در طول تاریخ،قیام کردند.زدند، کشتند،کشته شدند،مردند یا چه شد چرا کربلا و امام حسین یک آثارعجیبی رادر برابرغیر مسلمان ها و مسلمان ها، شیعه،غیر شیعه و این همه بحث ها که آثار باقی می گذارد،محرک قیام های غیر حکیمانه مسائل ظاهری است،آقا پول ما،مقام ما،دنیای ما،زندگی ما الان در خطر است،بلند می شویم و داد می زنیم محرک چیست؟مسائل ظاهری است.خوب بلند می شوم،داد می زنم،وقتی می بینم با داد زدن، پول من دچار خدشه می شود،مقام من دچار خدشه می شود،همین انگیزه ای که مرا وادار به قیام کرد وادار به سکوت می کند یا نه؟برای این که من به خاطر پول این کار را کردم،حالا می بینم قیام نکنم پول بهتر به من می دهند یا قیام کنم پول گیرم نمی آید، پس برای چه قیام کنم؟ محرک ظاهری است،بازدارنده هم می شود ظاهری،ولی محرک ملکوت هستی است واقعیت عالم است،واقعیت عالم چیست؟(م – 8)« … ألا ترون أنّ الحقّ لا یعمل به» (الحیاه / ترجمه احمد آرام / ج5 / 259) باطل را توضیح دادم پریشب یا دیشب بود از صحیفه ی سجادیه هم خواندم برایتان،باطل گفتیم،خلاف واقع،حق مطابق با واقع،« الا ترون ان الحق لا یعمل به»نمی بینید به حق عمل نمی شود«و ان الباطل لا»نمی بینید از باطل نهی نمی کنند،فاصله نمی گیرند جدا نمی شوند و دیگران را جدا نمی کنند.
محرک انسان چیست؟به حق باید عمل کرد،اگر مردم به حق عمل کنند ولو من گرسنه بخوابم،تشنه بمانم، زن و بچه ی من اسیر شوند، سر من را بالای نیزه ببرید؛حکمت حسینی باید بماند.اگر حق عمل شود من قیام نمی کنم، قیام من به خاطر این است که مردم به حق عمل کنند،اگر لازم است به حق برگردند ولو با کشته شدن من حکمت حسین(م – 9)« لا اری المءت الا السعاده اری»چگونه می بینم،خوب دقت کنید.خدایا اشیاء را آن گونه که هست به من بشناسان،یکی از این اشیاء مرگ است،مرگ را چگونه می بینید؟« انی لا اری الموت الاالسعاده »؛در چنین شرایط مردن را جز سعادت نمی بینم،حالا ببینید بینش حکیمانه چه اثری باقی می گذارد منهای جنبه های معنوی و الهی و جهان برتر و همه ی این ها جای خودش محفوظ، همین ظواهر امر را نگاه کنید،امام حسین علیه السلام در سال 61 هجری در کربلا در سن 58 سالگی فرض بفرمایید می گفت:وای مرگ نعوذبالله مثال می زنم مرگش،اسارت زن و بچه نه،من حاضر نیستم،یعنی نگرش امام حسین علیه السلام به هستی نگرش ظاهری بود،غیر حکیمانه بود.خب چند سال دیگر زندگی می کرد اولاً چند نفر در دنیا بیشتر از 58 سالگی زندگی کردند این همه آدم ها،امام حسین علیه السلام هم فرض کنید چند سال دیگر عمر می کردند-منهای زندگی حکیمانه و بُعد معنوی- بعد هم بالاخره از دنیا می رفت.دیگر آیا حسینی که کائنات را تکان داده،حسینی که هستی را متوجه خودش کرده،حسینی که عظمت است،آقا شما را به خدا این سرمایه ها را دست کم نگیرید.یکی از مقامات سری پاپ، واتیکان که این را تحلیل کرده بودند و به صورت دستورالعمل به تمام کلیساهای دنیا صادر کرده بودند خوشبختانه به شکلی خدا لطف کرد و به دست ما افتاد،در این دستورالعمل این بود؛پاپ اعلام می کند به تمام کلیساهای دنیا، بزرگترین تبلیغ در ادیان در طول تاریخ، مسئله عزاداری است که شیعیان دارند،تا می توانید برای مسیح عزاداری راه بیاندازید. ببینید می گیرید یا نه؟ چراغی را که ایزد برفروزد،هر آنکس پف کند ریشش بسوزد، ملکوت هستی، نظامش این است.چون حسین علیه السلام با نگرش ملکوتی کربلا را ایجاد کرده، بقای کربلا هم ملکوتی است.این حرف ها نیست،شما هر سال همان اشعار سینه زنی را می خوانید، همان عزاداری را می شنوید هیجانتان بیشتر می شود.چرا تکراری نیست برای شما؟ بعضی ها می گویند:آقا این آخر شب که مردم سینه می زنند، اینگونه در سر و کله شان می زنند جلویشان را بگیرید،قطع کنید.می گویم آقا نمی توانم،غیر از این که من نمی توانم، این جوان اصلاً نمی تواند وقتی دهه ی محرم می شود حسین می گوید دیگر دیوانه است،دیگر سر از پا نمی شناسد.بعضی خانواده ها تماس می گیرند می گویند این بچه ها در این ایام نه شام سرشان می شود نه صبحانه سرشان می شود،همین جور نشسته اند پای نوار،آقا ما در مرگ پدر ومادرمان این کار را می کنیم،این ها طبیعی است اگر به ظواهر زندگی توجه کنیم،امام حسین علیه السلام مُرد چو حکیمانه نگاه کرد برادر و خواهر اگر می خواهی ببری، به تیغ ابی عبدالله شیعه باشی ظواهر زندگی گولت نزند ببین چقدر زندگی ات،به خاطر خدا،به خاطر معنویت، به خاطر باطن هستی،به خاطر حقیقت عالم است.چقدر زندگی ات به خاطر پول و مقام ودنیا و دارو دسته وحزب و گروه، فلان و فلان و این حرف ها است خودت می دانی با اینها،حالا ببینید در بنشینی که می خواهند به ما نشان بدهند آقا شما که در این دنیایید می توانید نگرشتان را عُقبی بار بیاورید، حکمت نظری بحث می کنیم که فقط اشاره کرده بود،حکمت نظری به حکمت عملی نمی تواند باشد اما توجه داشته باشید شما می توانیدتا وقتی در این عالمید نگرشتان به گونه ای باشد که این عالم را نبینید.آقا شما فرض کنید یک صدفی به شما بدهند،دُرّ گرانبهایی داخل آن صدف است،شما شیفته ی صدف شدید یا می گویید نه این را می خواهم داخلش چیزی دارد یا ندارد،اگر توش چیزی دارد می خواهم اگر ندارد من جذب این ظواهر که نمی شوم،آقا خطبه ی همام در نهج البلاغه همه یتان آشنایید؛همام یکی از شاگردان لایق امیرالمومنین علیه السلام است گفت آقا جون متقین را برای من وصف کن.متقینی که به نص صریح قرآن جزء بر جستگانی هستند که هدی للمتقین، ( م – 10) « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ …» (الحجرات (49): 13) همه ی ارزش ها مال متقین است، حالا این متقین کیانند،این متقین در این عالمند دیگر وقتی متقین اینانند،امیرالمومنین علیه السلام می گوید می دانی متقین کیانند،یک تکه اش مفصل است.خطبه(م- 11)«فهم این متقین والجنه کمن قدراها و هم فیها منقمون» این ها آن گونه اند یا بهشت که دارند بهشت را نی بینند، و بهشتیان را در بهشت متنعم می بینند آقا امیرالمومنین علیه السلام آیا مجاز سخن می گوید؟آیه قرآن هم می خوانم برایتان،یعنی تعارف می کند که می بینند؟در اصول کاشفی مگر این روایت نیامده.ما را از این حرف ها دور کردند،ما را نسبت به همین ظواهر شرع مشغول داشته اند و حال این که از ظواهر شرع به عمق ظواهر شرعی که ما را به حقیقت شرع باید برساند که جان شرع را بگیریم که آن گونه نگاه کنیم به هستی که ای کاش این گونه تربیتمان می کردند.عنایت بفرمایید مگر اصول کافی ندارد،این روایت را پیامبر خدا در مسجد فرمودند،الان یکی از اهل یقین می خواهید ببینید،اهل یقینی که پیامبر می گوید، فرمود:این جوانی که الان از در می آید داخل،نگاه کردند جوان از راه رسید و سلامی کرد مؤدبانه، عرض ادبی به پیغمبر(ص)کرد و گوشه ای نشست،چهره ی نورانی، قیافه ی حالت خاص خودش را دارد.پیامبر(ص)به بعضی از آن ها گفت بروید کنارش، رفتند جلو گفتند که شما چگونه هستید؟رو کرد به پیغمبر(ص)،به پیغمبر جواب داد یا رسول الله شب را به صبح نمی آورم،در مقابل پیغمبر(ص)که نمی تواند دروغ بگوید، اگر دروغ بگوید پیغمبر مچش را می گیرد، پیغمبر تأیید فرمودند.یا رسول الله شب را به صبح نمی آورم و صبح را به شب نمی رسانم مگر این که بهشتیان را در بهشت متنعم می بینم و دوزخیان را در دوزخ معذب می بینم.پیغمبر(ص) فرمود این راست می گوید.پس می شود دید.
آقا کسانی در این عالمند،این جوان که امام نبود،پیغمبر که نبود،این یکی از شاگردان مکتب دین است که با عمق دین کار دارد یعنی نگاهش می شود نگاه حکیمانه می گوید ظواهر امر را می بینید ما باطن امر.
لذا امیرالمؤمنین(ع)می فرمایند:بهشتیان این گونه هستند که(م _ 12)« فَهُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ » (تحف العقول: 159) انگار اینگونه اند که بهشتیان را دارند در بهشت می بینند،دوزخیان را دارند در دوزخ می بینند.
آقا کسانی هستند در این عالم که ببینند پیغمبر خدا از معراج برگشتند، امیرالمؤمنین(ع)که در معراج نبودند،آیا همه این را نقل کرده اند؟حتی غیر شیعه معترف به این قضیه نتوانسته نشود وقتی پیغمبر از معراج برگشتند حقایق علوم و معراج یعنی نگرش در آن بالاترین حد ممکنی که یک مخلوق و ممکن الوجود می تواند به آن حقایق اطلاع پیدا کند«دنا فتدلی و کان قاب قوسین»که جبرائیل بگوید:اگر یک قدم جلو بیایم بالم می سوزد یعنی معرفت و بینش وحد و مقام و رتبه ی من از این مقامی که شما می روید بالاتر نیست.پیغمبر(ص)به آنجا رفته،بارگشته.
امیرالمؤمنین(ع) وارد شدند:السلام علیک یا رسول الله شما می فرمایید؛آنجا چه خبر بود یا من بگویم.امیرالمومنین از کجا دید؟
در نهج البلاغه امیرالمؤمنین(ع) فرمود:پیغمبر به من فرمودند:(م- 13)«یا علی انک تسمع ما اسمع و تری ما اری ولکن لست بالنبی»هر چه را من می بینم تو علی می بینی،آنچه را که من می شنوم تو علی می شنوی،همین جا من بهتان گفتم یک پیر مردی در یک روستای دور افتاده ای در آذربایجان اولین سفری که من آذر بایجان رفتم در سن 25-26 سالگی بود برای دیدن این آقا بود.یکی از دوستان دانشجو در دانشکده راجع به این آقا چیزهایی گفت. گفتم برویم ببینیم زمستان و برف و تبریز و رفتیم آن روستا را پیدا کردیم،آن آقا را پیدا کردیم،دیدیم بله این آقا جهانی است بنشسته در گوشه ای،یک آدم عجیبی است. یک حالاتی، اطلاعاتی، کراماتی. آقا شما از کجا بدست آوردید؟گ فت:از یک پیرمرد من گرفتم.قبلاً گفتم این شبها وقت نیست فقط می خواهم این را بگویم؛گفت من طلبه بودم، درس می خواندم،این پیر مرد هم در ده باغ انگور داشت و باغش را آبیاری می کرد من گاهی شب ها خوابم نمی برد می خواستم مطالعه کنم این هم شب ها می خواست باغش را آبیاری کند.می آمدم کنار دست این پیر مرد می نشستم.برای من حرف می زد،یکی از این شب ها که من کنار دست این پیر مرد نشسته بودم ایشان آبش را ول کرده بود کنار درخت و نشسته بود چپقش را بکشد،یک دفعه گفت:(م- 14)«انا لله و انا الیه راجعون»گفتم:چه شد؟ گفت:مگر تو نمی شنوی؟ گفتم نه! گفت دارند داد می زنند حاج عبدالکریم حائری فوت کرد.فردا تلگراف زدم به تبریز،حاج عبدالکریم حائری فوت کرده فوتش را دیدم درست با لحظه ای که گفتید شنیدم یکی در آمد . آقا خبرهایی است در عالم.
این حکمت به او دادند گوشش آوای واقعی عالم را می شنود.من گوشم فقط سر و صداهای ظاهری عالم را می شنود. چشمش حقایق عالم را می بیند.من چشمم ظواهر زندگی را می بیند.قرآن در این زمینه چه می گوید؟مخصوصاً از شما می خواهم تفسیر المیزان را در این سوره بسیار کوتاه تکاثر را ببینید.مرحوم علامه بحث قشنگی می کنند، حتی آن هایی که در این آیات”لو”را اشاعیه گرفتند،مرحوم علامه طباطبایی با استدلال در المیزان حل می کند، می گوید”لو”اشاعیه نیست، این ها برای همین استدلال می کنند.
( م – 15 ) بسم الله الرحمن الرحیم*الهکم التکاثر*حتی زرتم المقابر*کلا سوف تعلمون*ثم کلا سوف تعلمون* کلا لو تعلمون علم الیقین*لترون الجهیم*ثم لترونها عین الیقین*استدلال زیبا،الآن در مقامش نیستم،فرصت نیست چون این شب ها خیلی وقت کم می آوریم. بایدیک سری بحث ها را بکنیم.حواله می دهم به تفسیر المیزان. نگاه کنید،فشرده عرض می کنم؛مرحوم علامه استدلال می کند:«لترون الجهیم و علم الیقین»یعنی اگر در این عالم شما بتوانید که می توانید این کار را بکنید که به این درجه از علم و معرفت و حکمت برسید«لترون الجهیم»شما می بینید جهنم را،در این عالم می بینید.لذا چطور بعضی ها نگاه می کردند مگر راجع به آیت الله بروجردی و استادشان مرحوم آخوند کاشی و مرحوم جهانگیر خان قشقایی نقل نشده،مرحوم آیت الله بروجردی نوشتند آقا ما سر بحث مرحوم کاشی می رفتیم پای درس مرحوم کاشی در اصفهان.گفت:یک روزی ما وارد درس شدیم20- 30 نفر بیشتر نبودیم،مرحوم آخوند کاشی سرش را انداخت پایین اخم کردگفت:امروز درس نمی دهم.آقا چرا؟ فرمود:یکی اگر از این درس بیرون نرود(اشاره هم کرد،ما تعجب کردیم،آبروی آنشخص را برد) آقا چه شده؟ این باید از کلاس برود بیرون من درس بدهم،او بلند شد رفت بیرون ایشان درس را ادامه داد.
یک روز دیگر در بسته بود،در کلاس نشسته بودیم. ایشان فرمود:او پشت در است،تا از پشت در نرود من درس نمی دهم.آمدیم بیرون دیدیم بیرون حجره پشت در نشسته،بیرونش کردیم. چندین سال بعد شاید 20- 30 سال گذشت، چند دهه گذشت،این آقا همان شیخ ابوالفضل گلپایگانی معروف بود که شد مُبلغ بهایی ها و فرائد الاصول را نوشت. آخوند کاشی بعد به شاگردان خصوصی اش گفته بود من دیدم او می خواهد بیاید از من یاد بگیرد برود بر علیه تشیع استفاده کند.نمی خواهم سلاح دست زنگی مست بدهم.
این چه نوع دیدن است؟
چشم دل بازکن که جان بینی و آنچه نادیدنی است آن بینی
مگر چند تا این گونه می شوند.همه ی دردها این است.چقدر راه را برای ما باز کردند ولی ما اگر نخواهیم به آن درجات نرسیم،(گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست)،حالا تا این جا پس حکمت چه شد؟فقط در حکمت نظری فعلاً نگرش دقیق و صحیح به هستی،شناخت واقعیت لذا خیلی سریع و گذرا عرض کنم برادر و خواهرم شما را به جان امام حسین(ع)،جانم فدای راهشان و هدفشان،شما را به جان امام حسین(ع)امشب یک کمی با خودتان خلوت کنید،آیا اگر ما بخواهیم پیرو امام حسین(ع)باشیم،این 7- 8 شب بحثمان تا اینجا فعلاً،تا بعد یک حکمتی را باید بحث کنیم.تا اینجا مبحث را حکمت، نگرش به حقیقت هستی،حقیقت زندگی چیست؟ حقیقت زندگی خوردنه؟حقیقت زندگی خانه داشتن است؟حقیقت زندگی اتومبیل داشتن است؟حقیقت زندگی ثروت در ثروت انباشتن است؟ حقیقت زندگی شهوت رانی است؟نه… مطالعه کنید،من نمی گویم همین طور از من قبول کنید،خدا را شکر به یاری مولایمان امام زمان(روحی له الفداء)برای همه این ها دلیل داریم،اگر بخواهیم بحث کنیم 20 روز،30 روز،یکسال،پشت سر هم با ادله به این دلیل و به این دلیل حقایق زندگی اینها نیست.پس ما که به حقیقت زندگی نرسیدیم به چه دلخوش کردیم؟یک تشبیهی دارد ملا احمد نراقی در معراج السعاده خیلی قشنگ است.تشبیه داستان سمبلیک است،می گوید سلطان زاده ای شب عروسیش مست لایعقل-آدم مست چیزی نمی فهمد-(در آن منطقه حکومتی آن ها رسم بر این بود که مرده را فوری دفن نمی کردند،مرده را می آوردند در قبرستان،یک چادر می زدند،جسد را می گذاشتند زیر چادر،یک چراغی هم زیر خیمه روشن می کردند،آنقدر باید جسد بماند تا متعفن شود،بعد دفنش کنند،رسمشان این بود)یک پیر زنی مدتی قبل مرده بود،خیمه ای در قبرستان زده بودند،جنازه ی این پیرزن را زیر آن خیمه گذاشته بودند،چراغی هم بغلش روشن بود بدن هم کم کم داشت متلاشی می شد،این پسر سلطان،شب عروسیش مست شراب،لایعقل،غافل،آنقدر مست بود که از شهر زد بیرون،مأمورین هم متوجه نشدن،تلو تلو خوران سر از این قبرستان در آورد،دید خیمه ای است و چراغ روشن است به خیال اینکه حجله دامادیش است وارد خیمه شد،جسد پیرزن را به خیال اینکه عروسش است دست به او می زد، لاشه متلاشی،چرک و خون جاری می شد،خیال می کرد عطر و گلاب است.دنبال سلطان زاده گشتند،بدن لجن زده چرک و خونی او را پیدا کردند،گفتند چه می کنی؟گفت مرا چرا از حجله ام بیرون می کشید.مرحوم ملا احمد نراقی در معراج السعاده می گوید:یک لحظه مرگ می آید( م – 16)«اذا مات فانتبهوا»یک چشم باز می کنم وای بر من 70 سال با لاشه متعفن زندگی کرده بودم.
یک حدیث بخوانم؛امام کاظم(علیه السلام)با جناب هشام،این شب ها خیلی از این حدیث استفاده کردم،یک تکه اش را امشب بخوانم،(بحار جلد اول صفحه 141)خیلی قشنگ است.(م- 17)« یَا هِشَامُ کَمَا تَرَکُوا لَکُمُ الْحِکْمَهَ فَاتْرُکُوا لَهُمُ الدُّنْیَا» (تحف العقول :389) بخوری که آن ها حکمت را گذاشتند رفتند دنبال دنیا شما هم دنیا را بگذارید برای آنها،حکمت خودتان را بگیرید.از این کلام امام چه بدست می آید؟چندین روایت دارم که امام (علیه السلام) می فرماید:حکمت و تعلقات دنیوی با هم دیگر جمع نمی شود.حالا برویم سر این بحث، پس حکمت این است.
(م – 18 )«یعطی الحکمه من یشاء»،حکمت را به همه نمی دهند.توفیق اینکه حکیم شویم، حکیمانه برخورد کنیم. چرا؟اجازه بدهید ببینم آن هایی که زحمت کشیدند،ببینیم آن ها چه می گویند.مرحوم شیخ انصاری رجلی است در دنیای تشیع،خاتم المجتهدین به او می گویند(آدم معمولی نیست.وقتی که در دزفول مراحلش را طی کرد شهرهای ایران را یکی یکی طی کرد ببیند جایی خبری هست،مدتی بماند هیچ جا جذبش نکرد،رسید به نراق کاشان،همین ملا احمد نراقی و پدرش ملا مهدی نراقی به این دو تا که رسید 8 سال در نراق ماند،پیش این ها زانو زد.شیخ انصاری در دزفول مراحل را طی کرده شهرهای ایران را از این شهر به آن شهر ببیند آن همه چهره های علمی در گوشه و کنار بودند ولی شیخ در حدی بود که احساس کرد این ها بیشتر از او چیزی ندارند.ولی در نراق وقتی به ملا مهدی نراقی پدر ملا احمد نراقی پسر رسید دید این جا باید بماند،8 سال ماند.معراج السعاده کتاب پسر است که فارس است،جامع السعاده کتاب پدر است که عربی است،3جلد است؛جلد اول ص 43 و س44 از یک همچین ملایی که شیخ انصاری به او می رسد زانو می زند و می نشیند،ببینید ایشان چه می گوید. ص 43 جلد اول کتاب جامع السعاده(م – 19)«الاخلاق الذمه تحجب عن المعارف»،اخلاق زشت حجاب معرفت است.دیشب این چراغ و این حبابی که رویش قرار می گیرد هر چه تیره تر است حالا ببینید از گفته های ملا مهدی چه در می آید( م 20 )«الاخلاق المذمومه هی الحجب المانع المعارف الاهیه از اخلاق مذمومه»حجاب هایی است که مانع می شود معارف الهیه پیدا کنید و”النفحات القدسیه”هم نمی گذارد معارف الهیه پیدا کنید.هم آن دمیدن ها و افاضاتی که خداوند به افراد می کند”یؤتی من یشاء”به بعضی ها می دهد،نمی گذارد بهتان برسد،اذهی بمنزله چنین اخلاق به منزله یک پوشش و پرده ای است که روی نفس شما کشیده می شود کلقلوب، قلب ها مثل ظرف هایی هستند،اگر پر از آب باشند دیگر هوا در آن ظرف راه پیدا نمی کند.دل هایی که به غیر خدا مشغول است پول،مقام،شکم،شهوت،آقا چه خبر است؟صبح تا شب بابا به خدا،به پیغمبر،من بر مبنای وظیفه ی شرعی در این دهه ی محرم در جلسه می گویم،حنجره ام از دست رفت،خسته شدم از بس داد زدم،ای خدایا تو شاهد باش من به عنوان امر به معروف دینی که تکلیفی است روی شانه ی همه ی ما،در این سال،در این مکان فریاد زدم و گفتم:ای وای متدینین تعلقات دنیوی دارد همه ی ما را می برد به این نسبت به دنیا چسبیدن دارد ما را بیچاره می کند،یک مقدار کمش کنید.جلسات دینی،محافل مذهبی،مطالعات دینی،دست زن و بچه تان را بگیرید در جلسات دینی شرکت کنید،افراد دینی را در منازلتان رفت و آمد بدهید.آقا چهره های خانواده های متدین را سال به سال آدم در جلسات دینی نمی بیند،این یک درد خانمان سوز است که دارد دامن گیر ما می شود.اما از آن طرف هم بگویم یک افرادی در گوشه و کنار اگر مجاز بودم امشب در همین مجلس نشان می دادم ولی شرعاً اجازه بدهید نگویم،شاید راضی نیستند،از امریکا آمده اند الان در جلسه اند به خدا قسم اگر به من بگویید شما در کل کره ی زمین چند تا متدین واقعی می شناسید اگر بنده بخواهم چند تا اسم ببرم چندین تا نمونه این ها را خواهم اسم برد.در امریکا هم زندگی می کنند،جوان ؛امام زمان می آید انشاء الله نزدیک است حقیقت را می شود به من بگویید، بچه شیعه ای که در تهران بزرگ شدی از کوچیکی به شما یا حسین و یا علی گفته اند اما او در آفریقا در امریکا در اروپا در بلاد دور چگونه رابطه اش را با امام زمان حفظ کرد،با قرآن حفظ کرد، با دین حفظ کرد.اما شما در این قسمتی که مسجد بود،حسینیه بود، کتابخانه بود، گوشه و کنار بالاخره چهره های علمی بودند به شما جواب بدهند حرم امام رضا داشتید،امامزاده ها داشتید،چه کار کردید آقا؟ آقا ما که صبح تا شب داشتیم پول در می آوردیم، حتی اگر بگوییم که پول در می آوردیم تا خدمت به فقرا بکنیم مگر یک قسمت بنا نیست حکیم باشیم تا کار ما حکیمانه باشد در این زمینه.حالا عنایت بفرمایید ایشان دارد می گوید،ولی که به غیر خدا مشغول است( م – 21)«لا تدخلها معرفه الله وحبه وانسه»در این دل ها معرفت خدا وارد نمی شود،انس الهی نمی تواند پیدا کند.صفحه ی بعدش(م – 22)«فالقلب اذا صفا عن الکدورات الطبیه بالکلیه نظیه له»
دقت کنید این هایی که این زحمات را کشیدند مثل شیخ انصاری ها،فهمیده که این ها راست می گویند.شیخ انصاری کسی نیست که سرش کلاه برود همه شهرها را گشته ولی آنجا نشسته ببینید چه می گوید.دل را صاف کن،دل را از این کدورتها بزدا،طبیعت ظواهر زندگی است دیگر؛یعنی حکیمانه برخورد کن که به این ظواهر مشغول نشوید همان جوری که عرض کرد حُر طبیعت را گذاشت کنار،حقیقت را گرفت. عمر سعد حقیقت را گذاشت کنار،طبیعت را گرفت.اگر دل از کدورات طبیعیه صاف شد،کلی! نه اینکه حالا 5 جلسه ای 6 جلسه ای نخیر به کلی دل را صاف کنید”یظهر له”مزایای الهی در این دل ظهور می کند و ظاهر می شود”والافاضاه الرحمانیه”حضرت حق افاضه می کند به این دل ( م – 23)«ما لا یمکن الاعاظم العلما ببینید آقا مهدی نراقی که مجتهد است،مرجع تقلید است، عارف است، عالم است،شیخ انصاری پیشش زانوی زند، همه ی این راه ها را رفته،ا و دارد این حرف ها را می زند.من که روایت و آیه برایتان می خوانم ولی آنها یی که با آیات و روایات انس داشتند این حرف ها را زدند،می گوید وقتی دل را صاف کردی،کدورات طبیعت را از خودت دور ساختی، تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون به قول حافظ منی که همه ی وابستگی ها و فکر کردن ها و مشغله هایم به همین محدودی طبیعت است چگونه می توانم سر از طبیعت در بیاورم،آن وقت می گوید تو از این طبیعت بیا بیرون بعد ببین چه به تو می دهند،چیزی که اعاظم علما دلشان می خواهد آن ها را داشته باشند.کما قال سید الرسل،استناد من کند به قول پیغمبر کما اینکه، پیغمبر(ص)فرمودند:( م – 24)« لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ» (بصائر الدرجات 1 :21) یعنی حالاتی برای من است که مَلک مُقرب هم نمی تواند،یک حالاتی من دارم که در آن حالات ملک مقرب نمی تواند تحمل کند،نبی مرسل نمی تواند تحمل کند ولی خوب ( م _ 25 )« لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیرا» (الأحزاب (33): 21)
شیر را بچه همی ماند بدو تو به پیغمبر چه می مانی بگو
آیا درجه ای از این حالات برای من و شما ممکن است یا نه؟اگر نبود که سلمان به این جا نمی رسید که بشود “سلمان منا اهل البیت”سلمان پیغمبر و امام که نبود،سلمان یک پیرو بود لذا مسلمان شدن چه آسان،سلمان شدن چه مشکل.
حالا اگر این ارزش ها برای ما مطرح است راهش را گفتند،آقا دل را از کدورات طبیعت شستشو دهید.اگر بخواهیم دل را از کدورات طبیعت شستشو دهیم باید طبیعت را کدر ببینیم تا شستشو دهیم.آقا این لیوان آب اگر مسموم کننده باشد و سم در آن باشد شما می دانید من نمیدانم،من با رغبت می خورم شما فریاد میزنید.این تفاوت عمل من و شما از کجا نشئت می گیرد،ابتدا از معرفتش.(م- 26)چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام)می آید در اتاق بیت المال،نگاه به طلا و نقره می کند،می گوید ای زردها ای سفیدها بروید، غیر من را فریب دهید،شماها را سه طلاقه کردم،شما در نظر من جلوه ای ندارید.ولی اگر بنده سه تا سکه پس انداز کردم دو تایش خرج شد نگاه می کنم و می گویم آخ دو تایش کم شده.
خدایا این حکمتی که شما در قرآن گفته اید.”یأتی الحکمه من یشاء”یک کمی هم امشب به من بده، دستگاه خدایی حساب و کتاب نیست،خدا نظام قرار داده ؛طبیعت را زشت بدان،زشت بدان نه به این معنی که در طبیعتیم،در طبیعت باید زندگی کنیم ولی از طبیعت و برای طبیعت نیستیم.
( م – 27 )«وکل سالک الی الله»هر کسی که می خواهد به سوی خدا حرکت کند.”انما یعرف من الالطاف الالهیه و النفحات الغببیه ما ظهر له علی قدر استعداده”. این که گفتم پریشب یکی از بزرگان، وقتی در محضر ایشان می رفتیم، بعضی جاها ایشان همش در دعا می گفت که خدایا به من عقل بده،ما می گفتیم ایشان چه می گوید! عبارت را دقت کنید.
“سالک الی الله الطاف الهیه”را می شناسد، آن نفحات غیبیه را که عنایت می کند به انسان می رسد”ما ظهر له علی قدر استعداده”به اندازه ای که استعداد دارد توجه پیدا می کند ولی وقتی استعداد نداشت،آیا شما شده که مثلاً یک مطالبی را که در کلاس دانشگاه می گویید در کلاس دبستان بگویید،اگر گفتید اشتباه کردید،حکیم نیستید.
اجازه بدهید همین جا از حاجیه خانم امین اصفهانی یک مطلبی را که مفصله،ولی گوشه ای از آن را بخوانم. مرحوم حاجیه امین اصفهانی-می دانید یک زن ملایی بود-خیلی اطلاعاتش بالا بود،مرحوم آیت الله بروجردی(رحمه الله علیه)وقتی که با حاجیه خانم امین نشسته بود در اصفهان،بعد بر خاسته بود،فرموده بود:عظمت این زن چنان مرا گرفته بود،حس کردم در محضر حضرت زهرا(سلام الله علیها)نشسته ام.خیلی زن عالمه،مجتهده،فاضله ی فیلسوفه، عارفه ی بالایی بود.یک کتابی دارند ایشان به نام”النفحات الرحمانیه فی الواردات القلبیه”، کتاب عربی است از مرحوم حاجیه امین خانم،نفحه های رحمانی که به قلب من خطور کرد و وارد شد.ص 219، ص218، ص220 نفحه الرحمانیه شماره 41.
“فلانسان مادام کونه مقیداً فی سجن الطبیعه”،انسان مادامی که در زندان طبیعت،خودش را زندانی کرده” ومنحکماً فیه”و کاملاً غوطه وردر عالم طبیعت است”لا خبر له بعالم مافوقه” از عالم مافوق طبیعت خبری برایش نیست.
منی که در زندانم،چهار طرف را هم دیوار بتون آرمه کشیدند،پنجره ای هم به سمت بیرون ندارد،آقا بیرون چه خبر است؟من چه می دانم چه خبر است.
(م – 28)«فکیف یمکن له الاذعان والتصدیق یقینی» چگونه ممکن است که او اذعان کند،اعتراف کند و تصدیق یقینی داشته باشد با عالم ما فوق.
چقدر قشنگ می گوید، می گوید وقتی خبر ندارد،آخر شما یک چیزی را خبر دارید هنوز برایتان قطعی نشده است. می گوید آقا فلانی این خبر را برای من آورد ولی نمی دانم راست است یا دروغ است.از کجا می توانید بگویید راست است.تحقیق کنید،دنبالش بروید،بررسی کنید،بعد از اینکه برایتان قطعیتش ثابت شد می فرمایید بله این خبر که به من رسید درست است.
ولی اگر یک خبری به شما رسید اجمالاً در حد این خبر،می گویید نمی دانم یک همچین چیزی گفتند، من اصلاً خبر از عالم بالا ندارم.تا چه رسد به اینکه تصدیقش کنم،اذعانش کنم.
(م – 29 )«بما هو غائب عند بالمره »اینکه از او غایب است اصلاً نمی بیند او را، نیست نسبت به این امر الا به تقلید و لقلقه ی لسان.
می گوید بله عالم دیگری است، معنویتی است،روحی است،قیامتی است،جهان برتری است اما این لغلغه زبان است. چون او که همش غرق در طبیعت است وقتی در عالم طبیعت است فقط در حد تقلید و لغلغه ی زبان،لا بالتحقیق، تحقیق نکرده در این وادی،«کیف والتصدیق بلا تصور محال»و غیر واقع چگونه است که تصدیق می خواهد بکند، چون تصدیق که بدون تصور محال است،باید تصور بکند تا تصدیق بکند.”فمن لم یصل بعد الی عالم ما فوق الطبیعه کیف (م – 30) یمکن ان بتصوره کیمکن علی تصدیقه و اذعان”.
چگونه ممکن است کسی که هیچ نوع تصوری نسبت به آن عالم بالا ندارد بخواهد بیاید تصدیق کند و تصور بکند.
خوب حکمت چه بود؟ نگاهمان را نسبت به هستی دقیقتر کنیم چه کسی هستیم؟ کجاییم؟ چه کار داریم می کنیم؟ آیا این شکل زندگی که ما می کنیم،امام حسین همین زندگی را از ما می خواهد بخدا قسم الان این حرفی را که دارم می زنم به خودم می گویم،جسارت به کسی نباشد، یک کمی بلندتر که شما هم بشنوید عبارت ملا مهدی نراقی مفصلتر است حیفم می آید قطع کنم وقت نیست انشاء الله فردا شب یک تکه هایی باز ادامه می دهم در رابطه با حکمت امام حسین علیه السلام.ببینید من این را برای خودم می گویم،یک کمی بلندتر که شما هم بشنوید.چند سال تا حالا برای امام حسین علیه السلام در مجالس آمدم،عزاداری کردم،سیاه پوشیدم، گریه کردم، سی سال است داریم بحث می کنیم.(م – 31)”سبقت العالمین الی المعالی بحسن خلیقه و علو همه ولاح بحکمتی نورالهدی”.
فقط حکمتی را چند شب است داریم بحث می کنیم مگر این نبود آقا گول نخورید،ظواهر زندگی گولتان نزند، جوان، شکم و شهوت فریبت ندهد، آقا اگر به قدرت رسیدی به زن و بچه ات ظلم نکن، خانم اگر قدرت داری به شوهرت ظلم نکن. آقا و خانم به خاطر خدا کمی گذشت داشته باشید.آنقدر دنبال مچ گیری از هم دیگر نباشید،تو او را اذیت کنی، او تو را اذیت کند، تو بکوشی ثابت کنی او اشتباه کرده،او بکوشد ثابت کند تو اشتباه کردی، پس مقامات معنوی عالمِ معنا کجا می رود؟کی باید برای آن عالم کار کنم،مگر برایتان نخواندم السفینه النجاه امیرالمومنین وارد بازار بصره شد و دید مردم را(م – 32)”یبیعون و یثترون و بکی علی بکاء شدیدا”حضرت وارد بازار شد مردم می خرند و می فروشند،حضرت شروع کرد زار زار گریه کردن یا علی چه شده؟گفت این مردم این قدر سرگرم دنیا هستند”متی تجهزون المعاد”؟ پس کی به فکر آخرتشان هستند؟
آن وقت برای دنیا صبح تا شب می دویم می گوییم کم است،برای آخرت نباید بدویم، آقا نمی رسیم به زندگی والله یک مقداری هم دروغ می گوییم، قانع نیستیم بله یک ضرورت زندگی مطرح است بعد هم مگر امیرالمؤمنین من و شما نیست درنهج البلاغه،می گوید روزی مقسوم داریم و روزی غیر مقسوم. روزی مقسوم را خدا تعهد کرده برساند، روزی غیر مقسوم را گفته به شما نمی رسانم تا دنبالش بروید.روزی غیر مقسوم معرفت است،علم است،شناخت است بعد مولا می گوید من تعجب می کنم،روزی غیر مقسوم را که خدا گفته تا دنبالش نروید به شما نمی دهیم، دنبالش نمی روند، روزی مقسوم را که خدا گفته به شما می دهیم، شما یک رزق معینی دارید،دنبال آن صبح تا شب می دوند،این درد است،بعد هم می گویم حسین جان فدایت شوم.مظلوم حسین جان.
مظلومیت امام حسین علیه السلام برای این بود که مردم زمان امام حسین معرفت دینی نداشتند،ظواهر را دیدند، یزید را به امام حسین علیه السلام ترجیح دادند، اما آن هایی که امام حسین علیه السلام را شناختند جناب مسلم بن عوسجه،زهیر بن قین،شب عاشورا امام حسین فرمود خدا،تو را به مقام زهیر بن قین،تو را به مقام مسلم بن عوسجه ای خدا چشم ما را باز کن،ای خدا دل ما را روشن کن-حلوای تنتنرانی تا نخوری ندانی-خدایا یک کمی به ما بخوران.وقتی یک کمی بخوریم،این مزه زیر دندان ما بماند دیگر ول نمی کنیم.ای خدا تو را به جان علی اکبر به این جوانان بچشان به من هم بچشان.
امشب شب علی اکبر است خیلی امید دارم،این جا نوعاً اکثریت کارها را جوان ها می کنند.سایه ی بزرگتر ها را هم خدا مستدام بدارد برسر ما.شب هم،شب علی اکبر است.امیدوارم به برکت علی اکبر یک عنایت خاصی به این جمع بشود.
مسلم بن عوسجه،زهیر بن قین،شب عاشورا،ببینید کجا را می بینند آن ها.
امام حسین علیه السلام فرمود هر که می خواهد برود؛ برود.آن ها با من کار دارند با شماها کار ندارند،بلند شد گفت: حسین جان کجا بروم؟به خدا قسم اگر یکی گفت هفتاد بار آن یکی گفت هزار بار.هفتاد بار من را بکشند،دو باره زنده کنند،دو باره بکشند،آقا پیش امام حسین علیه السلام که کسی نمیتواند دروغ بگوید،نعوذبالله این ها هم که اهل دروغ نبودند مگر امام حسین علیه السلام تأیید نکرد لا اصحابک اصحابی. امام حسین این مقام را برای آن ها تأیید کرد دیگر پس این ها جز حق نمی گویند.
حسین جان هفتاد بار مرا بکشند و زنده کنند دست از تو برنمی دارم و حال آن که یک بار که بیشتر کشته نمی شوم چه دیده بود؟ لذا روز عاشورا،حدیث از امام صادق علیه السلام دیدم،آقا این همه نیزه به بدن آن ها خورد، این همه تیر به بدن آن ها خورد،این ها بی تابی نمی کردند،گفتند آن قدر آن طرف پرده را می دیدند،که شمشیر و نیزه را نمی دیدند.آن طرف را می دیدند.
فرض بفرمایید آقا یک مادری، اصلاً قابل مقایسه نیست، نمی توانم مثال ندارم این حد را بگویم.یک مادری، یک فرزند دارد،خیلی هم دوستش دارد ده سال، 15 سال فرزندش را ندیده،الان به شدت دلش برای فرزندش تنگ شده به او خبر می دهند،پسرش از سر کوچه میدود ببیند بچه ای که 10- 12 سال چشم براه بود که ببیند الان بچه اش را ببیند،تیغ در پایش می رود نمی فهمد!به شدتی که عشق فرزند دارد در کوچه پایش یخ زده،متوجه نمی شود، سنگ گرفته به پایش خورده زمین چند جای بدنش زخم است بچه را می بیند،در آغوش می کشد،نوازش می کند می آید بعد از یکی دو ساعت می گوید این جا های بدنم چه شده؟مثل این که آن موقع زمین خوردم چون عشق به دیدن فرزند،مشکلات را غیر قابل توجه می کند.عشق به عالم معنا،عشق به جهان برتر،عشق به آن ارزش های ماورایی که این جهان در مقابلش هیچ است کاری می کند که اصحاب امام حسین علیه السلام به هم می گفتند اجازه می دهی اول من بروم؟آن یکی می گفت می گذاری من بروم،تا نوبت رسید به وجود مقدس علی اکبر علیه السلام.
یا علی اکبر سلام الله علیک.امام حسین علیه السلام در یک شرایطی واقع شده که باباش علی خیلی مظلوم است، تمام نقشه ها را کشیدندکه علی را بکوبند و لذا در روز عاشورا وقتی امام حسین علیه السلام آن خطبه را خواند؛ مردم نمی شناسید من چه کسی هستم؟پسر پیغمبرتان نیستم؟ انشاءالله روز عاشورا توفیق باشد این جا که می خواهیم مقتل بخوانیم،می خوانم خطبه ی امام حسین علیه السلام را،عمامه ی پیغمبر را به سر گذاشت،عبای پیغمبر را روی شانه اش گرفت، نعلین پیغمبر را پوشید،آمد در مقابل مردم،قرآن را هم بالای دستش گرفت،گفت مردم این عمامه ی پیغمبر است،چنین و چنان… با مردم شروع کرد به صحبت کردن.
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا هم این توجه را می خواهد به مردم در این رابطه بدهد،آقا اگر بناست ما در این عالم بخواهیم ظواهر را ببینیم یا واقعیت عالم را بخواهیم ببینیم،گفت مگر نمی شناسید من چه کسی هستم؟ گفتند چرا می شناسیم.
خوب برای چی دارید با من می جنگید؟گفتند”بغضاً لابیک”به خاطر بغضی که باپدرت علی داریم.حتی آن موقعی که شمر روی سینه ی حضرت نشسته بود آن هم باز در مقتل دارد،می خوانم برایتان.
حضرت مجدداً به شمر هم فرمود،نمی شناسید من چه کسی هستم؟گفت چرا می شناسم تو پسر پیغمبری، تو پسر فاطمه ای ولی به خاطر بغض پدرت دارم با تو این طوری می کنم.امام حسین علیه السلام هم به خاطر این که جلوی بغض مردم عکس العمل نشان دهد همه ی بچه هایش را اسمشان را گذاشته علی؛ علی اکبر،علی اوسط،علی اصغر بعد هم فرمود اگر خدا هر چند تا پسر به من بدهد اسم علی رویش می گذارم.بعضی می گویند،علی اکبر سلام الله علیه از امام سجاد بزرگتر بوده، به همین جهت به او می گویند:علی اکبر، امام سجاد علی اوسط،حضرت علی اصغر، علی اصغر، بعضی می گویند:نه در بین دو شهید علی اکبر و علی اصغر.
به نظر می رسد اولی صحیح تر باشد حالا بحثی دارد بماند.ولی حالا علی اکبر.از این عبارت امام حسین علیه السلام معلوم می شود علی اکبر کیست؟می گوید وقتی علی اکبر اجازه گرفت روانه شد بسوی میدان، همه شنیدید امام حسین علیه السلام یک نگاهی کرد فرمود کسی الان دارد به جنگ می رود که (م – 33)”اشبه الناس خلقاً و خلقاً برسول الله”.خلقاً خیلی مهم نیست خوب نوه پیغمبر است،نتیجه ی پیغمبر است قیافه اش عین پیغمبر است آن قدر قیافه ی حضرت علی اکبر شبیه پیغمبر بود که روایات دارد که امام حسین علیه السلام فرمودند هر وقت دلم برای جدم رسول خدا تنگ می شد،به علی اکبر می گفتم بابا جون یک کمی جلوی من راه برو.”اشبه الناس خلقا” شبیه ترین مردم از نظر چهره که این طبیعی است.خلقا برسول الله.امام مبالغه می کند،پیغمبر،انک لعلی خلق عظیم که خدا راجع به پیغمبر می گوید آن وقت امام حسین علیه السلام به علی اکبر می گوید”اشبه الناس خلقا و خلقا برسول الله”حالا این پسر وقتی آمد از پدر اجازه گرفت به سمت میدان رفت جنگ نمایانی کرد.یا علی اکبر تو را به جان پدرت حسین علیه السلام قسم،امشب دیگر یک عنایتی کن.عمان سامانی اشعارش عجیب است یک تکه ای راجع به علی اکبر و امام حسین دارد که خیلی من را تکان می دهد.گاهی می خوانم در طول سال،دوستانی که شب های جمعه می آیند آشنا هستند می گوید وقتی حضرت علی اکبر آمد پیش امام حسین علیه السلام حضرت زود اجازه داد برو.راجع به حضرت قاسم طول داد.راجع به اباالفضل طول داد،راجع به حضرت علی اکبر زود فرمود برو.
تفسیر های مختلفی کردندیکی از بیاناتی که عمان گفته ببینید چه می گوید:
زاده ی لیلی مرا مجنون مکن بیش از این بابا دلم را خون مکن
گر دلم پیش تو و گر پیش اوست رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست