سخنرانی نیمه شعبان
دکتر دولتی 16/8/87
1024 – D
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم
عنوان بحث ما دینداری در عصر غیبت بود. در جلسه ی اول اشاره کردیم که معنای دین و دین دار و دین داری چه می تواند باشد. به بهانه ی آن بحث عرض شد که تعریف کردن یک نقطه و جایگاه بسیار مهم و حساسی است که اگر کسی در آن نقطه بنشیند و یک چیزی را آن طوری که خودش می خواهد تعریف کند، ما را در یک مسیر طولانی به دنبال خودش خواهد کشید. مثال هم زدیم خدمتتان اگر خاطرتان باشد. بعد از آن بحث دوران غیبت را اشاره کردیم. گفتیم قطعا مراد از دوران غیبت دورانی نیست که مثلا امام وجود ندارد. گفتیم آن دورانی است که به هر حال من دسترسی به امام یا حجت خدا یا فرستاده ی خدا ندارم. این آن دورانی است که حالا به نوعی دوران ما وصف می شود. برای این که بحث روشن بشود ما رفتیم سراغ این که اساسا خدای متعال وقتی می خواهد حجتی بفرستد وقتی می خواهد فرستاده ای بفرستد کسی را برای ما تعیین بکند و کسی را برای ما تعیین کند که از جانب خدا سخن بگوید چگونه عمل می کند. گفتیم خدمتتان خدا فرستاده اش را می فرستد با او نشانی همراه می کند. به مردم یقین می دهد مردم با او مواجه می شوند. چون خداست که دارد این مکانیزم را پیش می برد لذا آن قسمتش که به خدا مربوط است چون خدا می خواهد پیغمبر بفرستد آن قسمت مشکل ندارد به لحاظ کنترل کیفیت به اصطلاح ببخشید. من در مقابل فرستاده ی الهی قرار می گیرم. البته من علی الظاهر چنین تجربه ای تا به حال نداشته ام. یعنی ماها نداشته ایم. ما در مقابل حجت خدا قرار می گیریم. پیامبر خدا مثلا می گوید إنّی رسول الله علیکم. ما می گوئیم نشانه ی شما چیست. مثلا می گوید این آیه است این معجزه است. اگر من پیامبر را حین دعوت ببینم و آیه و معجزه را ببینم و با آن مواجه شوم قطعا می یابم که آن فرستاده ی خداست. چرا قطعا می یابم چون فرستاده و من و آن آیه و معجزه هر سه ی آن ها مخلوق خداست و خواسته ی خدا این است که من این پیامبر را بیابم مگر این که بگویم که خدا نمی خواست. اگر می خواست این خواسته را عملی می کند. دیگر حالا اگر من گفتم نه من تو را نمی پذیرم در تو شک دارم در من یقین ایجاد نشده معلوم است من دروغ می گویم. چون کار خدا نقص ندارد. لذا وقتی مردم در مقابل پیامبران قرار می گرفتند بعد از این که آن جا ترک می شد دو گروه بودند. یا مؤمن بودند یا کافر اما این ها می آمدند خبر می آوردند برای مردم. مثلا می گفتند کجا نشسته ای. مثلا دیروز ما رفتیم حضرت موسی اژدها و بساط ساحران فرعون. این ها حالا من شنیدم یک پیغمبری آمده. درست است وظیفه ی من چیست؟ بروم نسبت به قضیه تحقیق کنم. نمی توانم بخوابم و بگویم پیامبر آمده که آمده. باید بیاید پیش من دیگر. چون عرض شد که پیامبران وظیفه ندارند که بروند در هر خانه. که وظیفه ی من شد تحقیق. یک کسی این خبر به او نرسیده یعنی وقتی یک عده رفتند حضرت موسی (ع) را حین دعوت و ارائه ی معجزه دیدند اصلا یک عده در خانه شان کسی خبر را برایشان نیاورد. خب این هم تکلیف ندارد که نشسته اند. ما الآن داریم توجه می کنیم به گروهی که شنیدند که فرستاده ای در روی زمین هست. از جانب خدا است. درست است. ما این گروهیم. اگر کسی گفت من خبر ندارم من عرض می کنم من به او خبر می دهم. بدان که امام زمان علیه السلام در روی زمین است. درست است. مثل هر خبری عرض نکردم به خبر من اعتماد کن. عرض کردم به تو خبر دادم. دقت می کنید. خبر دادم خبر و این خبری نیست که اولین مخبرش من باشم و تنها مخبرش من بوده باشم. خب من این جا نشسته ام خبر دار شده ام که امام زمان علیه السلام از طرف خداوند حجت الهی در روی زمین هستند. خب از اینجا به بعد می خواهم حرکت کنم. وظیفه ی من شد تحقیق. به من ساعت 11 شب خبر دادند. فردا صبح بلند می شوم می روم سراغ این که بالاخره داستان چیست. ما می گوئیم جلسه تمام است. هر کس که از این جا می رود باید برود که او را بیابد چون فرستاده ی خداست. نماینده ی خداست. سخن گوی خداست. با من حرف دارد. یا پیغمبر یا وصی پیغمبر است دیگر. وقتی حضرت موسی (ع) از این دنیا می رود دین که از این دنیا نمی رود که قرار دینش باشد لذا وصی می خواهد که دین او را مصون بدارد. حال ما آن استدلال را از آن طرف نمی خواهیم بیاییم. از این طرف می آئیم جلو. می گوئیم ما خبردار شدیم که امام زمان علیه السلام در روی زمین وجود دارد. کسی که بگوید نه باید دلیل بیاورد. کسی که بگوید نه امام زمانی وجود ندارد. توجه بفرمائید اگر کسی به شما گفت امام زمان نیست برای من اثبات کن هست بگوئید اول خواهشا تو اثبات کن که نیست که من اثبات کنم که هست. من که با تو کاری نداشتم. من داشتم زندگی ام را می کردم تو رسیدی می گویی امام زمان وجود ندارد. خب دلیلی داری چون انکار هم دلیل می خواهد. هر وقت من آمدم بگویم امام زمان هست تو هم می توانی از من دلیل بخواهی. البته اگر من دلیل نیاوردم تو مبجوری بروی تحقیق کنی چون امام زمان علیه السلام یک آدم عادی نیست. به عنوان سفیر خدای تو خالق تو کسی که از جانب خالق تو برای تو خبر آورده. من می خواهم تحقیق کنم. این جا دو تا بحث مطرح می شود. این را خوب عنایت داشته باشید. دو تا جاده می شود. ما الان رسیدیم جایی که دو راه جلوی مان است. یک راهش را انشاءالله توفیق داشته باشیم تا انتها برویم بعد اگر به نتیجه رسیدیم آن وقت این راه بعدی را هم ادامه می دهیم. حالا من می خواهم جستجو کنم از نماینده ی خدا، ولی خدا، خلیفه و وصی پیامبر خاتم از کسی که از جانب خداوند متعال برای منِ مخلوق خبری دارد سخنی دارد تکلیفی دارد. رضایت خدا را می خواهد به من بگوید چه کار بکنم خدا راضی است. قبل از این که فردا صبح با هم قرار بگذاریم و برویم از این فرستاده ی الهی جستجو کنیم که انشاءالله که آن جاده ی دومی که باید برویم اصلا نوع جستجوگری ما است. اصلا قبل از این که فردا حرکت کنیم ساعت 7 قرار گذاشته ایم دم مثلا فلان میدان می خواهیم برویم دنبال این موش که گفتند بالاخره کو یوسف که گفتند کو. قبل از این که شروع به حرکت بکنیم از تک تک سوال می کنیم که چه کسی از ما خدا را دوست دارد چه کسی دلش می خواهد بداند خدای او چه گفته است. چه کسی محبت خدا دلش را پر کرده دنبال این است که برود ببیند که آن خالق مهربانش به چه راضی و از چه چیزی ساخط و ناراحت است. یک عده ای می گویند راستش را بگوئیم ما نه کاری نداریم که خدا چه گفته چه نگفته. یکی می گوید باباجان تو دوست هم نداشته باشی ببینی خدا چه گفته آن خدایی که خالق تو است به تو این دست را داده برای استفاده از این دستت یک حرفی هم دارد بزند. به تو یک حرف می خواهد بزند که از این دست این استفاده را نکن با این چشمی که به تو داده می خواهد بگوید با این چشم این کار را نکن. اگر به تو اجازه داد که از جنبندگان زمین استفاده کنی می خواهد به تو بگوید ببین اگر خواستی از گوسفند یک موجودی که من خلق کردم استفاده کنی این طور ذبحش کن. اگر جنبده ی دیگری را دیدی و خواستی بخوری آن را به تو اجازه نمی دهم. آن را نخور. نه من اصلا نمی خواهم بروم می خواهم هر کاری که دلم می خواهد بکنم. می گوید ببین تو که مال خودت نیستی جنبندگان که مال تو نیستند زمین که مال تو نیست گیاهان مال تو نیست. درخت میوه آسمان که مال تو نیست این آب مال تو نیست مال یک کسی است بیا برویم از او اجازه بگیریم. حرکت نکردن آن شخص برای این که برود ببیند خدا از چه چیزی راضی و از چه چیزی ساخط است حرکت نکردنش کار غیر عقلی است چون ما تو نیست. دزدی مگر شاخ و دم دارد. مگر این دست مال تو است. شما دقت کنید عبودیت یک برهان بسیار محکم دارد و آن این که کسی که تریبون را ساخته در مغازه اش است تریبون مال اوست شما نمی توانید بردارید ببرید. باید از او اجازه بگیرید و باید پولش را بدهید. آن کسی که تریبون را خریده و آورده این جا گذاشته حال صاحب این تریبون اوست. او نمی تواند بگوید شما با این تریبون هر کاری خواستی می کنی. پایت را با کفش مثلا بگذاری روی این و بروی تعمیر کنی. نه این مال این کار نیست. شما مجاز نیستید عقلا در ملک کسی بدون اجازه ی او تصرف کنید. این دست ملک خداست. این چشم و گوش ملک خداست. مال من نیست و برای این که بدانی ملک خداست نگاه کن ببین بعضی ها هستند که چشم ندارند کورند. بعضی ها دستشان کار نمی کند. مال تو نیست. تو برای تصرف هر چیزی از صاحبش اجازه می گیری و تو و هوشیاری تو حافظه، عقل، فکر، دست، هر حول و قوه ای که هست مال اوست برو اجازه بگیر. تازه او چه جوری اجازه داده. نگفته استفاده نکن تا بگویم گفته استفاده بکن. هر کاری دوست داشتی بکن. تا به تو بگویم چه کار نکن. برعکس حالا 2 جا می گوید استفاده نکن. این همه جنبنده روی زمین قرار داده گفته چهارتایش را نخور. حالا تو از قصد گیر بده همان ها را بخور. خوب این کار غیر عاقلانه است. بی شک غیر عاقلانه است. مال تو نیست. ملک تو نیست. هر کاری دلم می خواهد می کنم. باشد بکن ولی نا با ملک خدا نه در ملک خدا. یک نفر بیاید خانه ی شما و بگوید که من هرکاری که دلم بخواهد می کنم می گویی آقا بفرما بیرون. خانه تان روضه گذاشته اید یک سالن را سیاهی زده اید روضه خوان آمده نشسته اید یکی می گوید ببخشید من می خواهم بروم اتاق های دیگر وسایل دیگر طبقات دیگر کمد ها و کشوها. شما بفرمائید بیرون استراحت کنید ما اینجا را گذاشته ایم برای روضه. این جا که ملک تو نیست که آمده ای تو. این جا که روضه هست این جا و آن جا می توانی بنشینی ولی هرکاری که نمی توانی بکنی مال تو نیست صبح ساعت 7 می پرسیم چه کسانی دلشان می خواهند بپرسند خدا چه گفته؟ مردم دو دسته می شوند. به هر عنوان یک عده دلشان نمی خواهد یک عده دلشان می خواهد. چرا اول صبح من این تقسیم بندی را قبل از تحقیق و جستجو کردم. خانم هایی که در مجلس این قضیه را خوب وجدان کردند با بچه هایشان وقتی به یک بچه می گویند برو یک کاری را انجام بده یک چیزی را بیاور اگر نخواهد بیاورد می رود و می گوید رفتم نبود. کجای آشپزخانه می گوید گذاشتم بغل مثلا قابلمه می رود دوباره می آید می گوید نه نبود حالا آن کشوی زیرش هم نگاه کن نبود حالا یک خوراکی خریده ایم قایم کردیم که بچه نخورد زیر سنگ هم باشد پیدا می کند امان از این که آدم بخواهد یک چیزی را پیدا کند یا یک چیزی را پیدا نکند. امان از این که من بخواهم یک کاری را انجام بدهم یا بخواهم انجام ندهم. چند تا من مشاوره شنیده باشم طرف آمده به من می گوید که من می خواهم با یک دختر خانم ازدواج کنم. بعد شروع کرده به توضیح دادن می خواهد ذهن من را آماده کند. آره البته ایشان از من بزرگتر هستند ولی بزرگی که ملاک نیست. خب شاید این را هم رد کردیم البته با چند نفر هم مشورت کردم گفتند این کار را نکن ولی من برایشان دلایلی آوردم. آن ها هم گفتند خب دیگر این هم از این رد شد. پدر و مادرم هم می گویند نه ولی آن ها هم می دانی که نمی خواهند ازدواج کنند من می خواهم ازدواج کنم خب این هم که یک جور رد شد. همه ی کسانی که می گویند نه می چسبانیم سینه ی دیوار. حالا یکی را آن ها معرفی می کنند من بخواهم بگویم نه، خانواده اش اصیل است خودش خوب است. نه آخه می دانید حالا من می گویم نه یک چیزی را نخواهم به هزار و یک دلیل یک چیزی را بخواهم. یکی از دوستان جوان ما می خواست موتور بخرد تازه شغلی پیدا کرده بود یک مقدار پول جمع کرده بود چند سال پیش گفت فلانی آمدم مشورت کنم حالا یک لطفی داشت که ببینم موتور بخرم یا نه گفتم آمدی مشورت کنی یا آمدی گزارش بدهی. یعنی می خواهی موتور بخری و من را در جریان بگذاری. گفت نه نه واقعا آمدم مشورت کنم. یعنی کل پولش می رسید به خرید موتور. گفتم هر جور که صلاح می دانی ولی من می گویم که نخر لازم نداری زیرا رفت و آمد خانه ات یک مسیر مستقیمی است که گرفتار چیزی نیستی. بعد هم موتور یک مشکلی که دارد این است که در خیابان خطر دارد. دیگر گاهی اوقات موتورها ماشین ها را تحویل نمی گیرند گاه هم ماشین ها موتورها را تحویل نمی گیرند. بالاخره موتور در پیاده رو همه جا می رود بعد هم موتور یک چیزی که دارد این است که دیگران از آدم توقع پیدا می کنند فلانی من می خواهم بروم تا سر خیابان موتورت را یک دقیقه بده. بعد یک چیزی زود می دزدند. ما هر چه گفتیم او گفت این که مواظبم این که فلان. ما هر چه گفتیم او ما را توجیه کرد. یک جلسه ی توجیهی بود نه جلسه ای که من بخرم یا نخرم. رفت خرید. هیچ وقت بنده خوشحال نمی شوم از گفتن این داستان ولی اتفاق است دیگر. یک دو ماه از خرید این موتور گذشت گفت راست گفتی ها هر دقیقه یکی می آید می گوید فلانی موتورت را بده برویم سر کوچه یک ماست بخریم بیائیم. گفت من هم رویم نمی شود بگویم نه. خب فعلا 1 به هیچ. چهار ماهی گذشت دیدیم نیامد سر کار گفتیم چه شده گفتند تصادف کرده. رفتیم عیادت. شد 2 به هیچ. شش ماه بعد موتورش را دزدیدند چطوری هم دزدیدند گذاشته بود در خانه دزدیدند. بنده نمی خواهم بگویم حرف گوش نکرد سه تا بلا سرش آمد. نه عرضم این است که خب آدم که نخواهد گوش کند نمی کند دیگر. می خواهم فلان شغلی را داشته باشم می گویم ببین فلانی ضرر کرد می گوید ببین فلانی چقدر جمعیت جلوی مغازه اش است. می خواهم این شغل را باز کنم می روم آن هایی که در این شغل موفقند می بینم حالا نمی خواهم یک شغلی را داشته باشم پدرم می گوید حالا تو این شغل را داشته باش می روم آن جا که همه شکست خورده اند. این نکته خیلی مهم است که آدم گاهی اوقات سر خودش را هم یک جوری شیره بمالد که خودش هم متوجه نشود. ولی خدا می گوید خودت می دانی که چه خبر است. صبح ساعت 7 می خواهیم حرکت کنیم. چه کسانی دوست دارند ببینند خدا چه گفته؟ آن هایی که دوست دارند این طرف و آن هایی که دوست ندارند آن طرف. این ها راه می افتند این ها هم راه می افتند. دوتایی با هم راه می افتند تا پیغمبر را پیدا کنند. چه جوری می گردند. این ها می گردند که پیدا کنند آن ها چه جوری می گردند. سر کوچه که نبود چهار راه بعد هم که نبود. این ها نمی خواهند پیدا کنند. این ها خدا خدا می کنند پیدا نشود. این ها می گویند او کجاست می گویند جوینده یابند است. راست است دیگر این هایی که دنبال این هستند که پیدا کنند آن ها چه گفته. عنایت کنید هر چه عشق و محبتشان بیشتر باشد در جستجو موفق ترند و هر چه این ها کراهتشان بیشتر باشد بدشان بیاید نخواهند پیدا کنند پیدا نمی کنند. یک آیه ای در قرآن هست خیلی این آیه در بحث ما مهم است. در سوره ی یوسف اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم. از آیه 82 تا 87. این دفعه ی دوم که آمدند و می گویند که مثلا بنیامین این جوری شد یوسف که خب گم و گور شد بنیامین هم که فلان. آمدند پیش پدر می گویند بابا به خدا ما راست می گوئیم. می خواهی از این کاروان آمد بپرس. بابا یمانه را برداشت این داداش یوسف. تقصیر ما چیست خب گرفتنش. نفس شما دارد بازی گیر می کند. باشد من هیچی نمی گویم عیب ندارد ادامه ی آیه را برگران از بچه هایش گفت باشد افسوس خورد سیاهی چشمش سفید شد کور شد و در حالی که خشم خودش را فرو می برد من که یوسف از یادم نمی رود که وقتی شما داستان قرآنی می خوانید عنایت کنید معذرت می خواهم سریال نمی خوانید داستانی نمی خوانید که بروید یک جاهایی که خدا کاری نداشته ما برویم ببینیم یوسف این جا چند ساله بود فاصله ی این جا تا این جا این بود این را خدا نمی خواهد بگوید خدا این را که می گوید گوش کن در داستان چه می گوید. خدایا در این داستان چگونه من را جلو بردی. می گوید تو را این طور جلو می برم. یک یعقوب شیفته ی یوسف یک چند تا برادرند حسادت می کنند و یوسف را نمی خواهند. می خواهند یوسف را گم و گورش کنند دیگر از جلوی چشم دورش کنند پس می زنند. یعقوب یک نفر پیرمرد این ها چند نفرند روخن. یعنی همه هیکلی سر هوش و حواس. خدا داستان را می آورد می آورد برادرها هر تکنیکی بلد هستند انجام می دهند تا یوسف از ذهن یعقوب برود. می گویند از دل برود هر آن که از دیده برفت. یوسف را از جلوی چشم او دور می کنند تا یادش برود. یعقوب می گوید من یادم نمی رود. خب حالا عنایت کنید یعقوب علیه السلام را بیاورید در این گروه و برادرها را هم بیاورید در این گروه. خوب عنایت کنید هر دو می روند یوسف را در راه می بینند کی می شناسد؟ یعقوب می شناسد ولی برادرها نمی شناسند. مگر برادرها نرفتند یوسف را ندیدند. مگر یوسف این ها را نشناخت. فعرفهم و هم له منکرون. یوسف این ها را شناخت این ها او را نشناختند. نه یک دانه آن ها او را نشناختند. برادر شناخت و گفت بیا و هیچی نگو. اول به او گفت. بنیامین. ولی آن هایی که حسادت می ورزیدند هیچ کدام نشناختند. چرا؟ چون نمی خواهند ببینند. قرآن می گوید یک عده ای نمی خواهند بشنوند. خودشان را به مردن زدند. خودشان را به خواب زدند. تو برای آن ها هیچ کاری نمی توانی بکنی. یک عده نمی خواهند ببینند. صمٌ بکمٌ عمیٌ. بگو فلانی این کار را کرد بدبخت شد نمی خواهد او را ببیند. ببینید که یعقوب کارش به کجا می رسد که به فرزندانش می گوید (یوسف 87) این دفعه بلند شوید بروید دنبال یوسف. دفعات پیش رفتید یوسف را پیدا کنید پیدا نکردید این دفعه بروید فَتَحَسَّسوا نه فَتَجَسَّسوا. ببین این حرف ها را بگذاریم کنار. بروید حسش کنید بخواهید که پیدایش کنید. تو تنظیم می کنی که پیدایش نکنی. تو این دفعه ای که می روند پیدایش می کنند. بله پیدایش می کنند. آن وقت ببینید یعقوب که یوسف را ندیده است قرار است از دل برود هر آن که از دیده برفت یعقوب به جایی می رسد پیراهن یوسف می آید می گوید إنّی لأجد ریح یوسف لو لا ان تفندون. (94). أجد بالاترین رتبه است. می یابم نه بو می کشم. بوی یوسف را می یابم اما شما مسخره ام می کنید. یعقوبِ عاشق، یوسف ندیده و نیامده را حس می کند. برادر حسود و منکر، یوسفِ دیده را نمی شناسد. 7 صبح می خواهیم برویم دنبال امام زمان. چقدر عاشقی چقدر عاشق خدایی چقدر دنبال این بوده ای یک جایی یک کسی را پیدا کنی از خدای تو یک چیزی بگوید. فرق این دو گروه این است این ها هر چه ببینند ردش می کنند می گویند این آن نیست. بابا برادران یوسف دیدند دیگر این هر چه که می شود یوسف را ندید. این گروه یادش می کنند. هر کس هم این ها را مسخره و ملامت و تقطع کند طعن بزند« إِنَّکَ لَفی ضَلالِکَ الْقَدیم » (یوسف(12) : 95). بابا تو باز هم درتفکر اشتباه قدیمیت هستی. دست برنمی دارد. نه هر کاری می خواهید بکنید درست شد آن کسی که کی کجا پیغمبر کیست امام کیست اصلا چه کسی گفته آمدند چه کسی گفته نیامدند. ببخشید آن کسی که دوست دارد خبری بیابد از طرف خدایش می گوید شنیدم یک کسی یک جایی می گوید یک پیغمبری آمده طرف می خواهد برود یک نسخه خطی ببیند با پول خودش سفر می کند. باستان شناس می خواهد برود در یک قوری شکسته ببیند مشتاقانه می رود. این مثال ها خجالت دارد. این خب چه کار کند. آدم همین است دیگر. یک کتابی را یک نفر خوانده گفته قشنگ است. در تهران ببین چگونه می گردی پیدا می کنی آخر هم می فهمی یک کتابخانه دارد می روی آن جا می نشینی و می خوانی نمی توانی بخری. که سوال بنده این است من که اینجا نشسته ام می خواهم ببینم در کارهای زندگیم جستجوی من از امام زمان و تحقیق من از بود و نبود و کیفیت ایشان اولویت چندم زندگیم است. به هیچ کسی هم کار ندارم. من خودم هر کس هم خودش ببیند اولویت چندمش است. اگر گفتند یک آقایی است که در یکی از روستاهای فلان جا یک چیزهایی یا اذکاری یا اورادی را بلد است چه گونه می روی. می دانی هست؟ نه. راست می گوید طرف؟ نمی دانی. می دانی بروی او هست یا نه؟ ولی می روی. سر یک ذکر یک رود یک کتاب سرگشتگی را تجربه کردید همه ی ما عاشقی را تجربه کردیم همه ی ما دوست داشتن را می فهمیم. یعنی چه؟ همه ی ما جستجو کردن را بلد هستیم. همه مان بلدیم. ماشین یکی از اقوام ما را دزدیدند. این طرف آن طرف می گشت دنبال یک کسی که بالاخره از گذشتگان و قدیمی ها چیزی بلد باشد این بخواند ماشینش پیدا شود. خواند و پیدا هم شد. خیلی عجیب و غریب هم پیدا شد. خیلی عجیب و غریب که اصلا آدم باور نمی کند پیدا شد. خب ما خوشحال شدیم ولی من گفتم تا به حال من نرفتم از کسی دعا بگیرم ببینم امام زمانم را می توانم پیدا کنم. نمی گویم این کار را بکنید کسی نمی گوید با دعا گرفتن امام زمان را پیدا کنید. نه خیر. چند تا نماز حاجت خوانده ای برای حاجت هایت. شد نماز حاجت بخوانی برای فرج؟ شد نماز حاجت بخوانی برای یافتن آن ساعت آن ماشین حساب آن کامپیوتر آن موبایل آن ضبط صوت که برایت هدیه خریدم گم شد یارت کلافه بودی پرپر می زدی؟ نه. آن اویس قرنی که می آید دنبال پیغمبر پیغمبر را پیدا کند به پیغمبر هم نمی رسد. پیغمبر سفر بوده اویس باید برگدد به مادرش گفته می آیم. برمی گردد. آن اویس که پیغمبر می آید می گوید بوی اویس می آید معلوم است امام زمان بوی ما را نمی شنود. ما بوی عطری نداریم که بوی ما را بشنود. کو آن اویس که حضرت علی علیه السلام سلام او را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می رساند. صبح تا شب دنبال چه می گردی. چه گم کرده ای در دنیا. اصلا در دنیا آمده ای دنبال چه بگردی؟ این یک دو دم که دولت دیدار ممکن است را دریاب. کام دل که ناپیداست کار عمر. بابا تو اصلا برای چیز دیگر آمده بودی ها. من دنبال این هستم که یک جوری خدا را بپیچانم اما وصف عاشق را ببینید می گویی کجا می روی می گوید می روم امام زمانم را پیدا کنم. می گویی چرا پس این جا ایستاده ای می گوید می خواهم نمازم را بخوانم می گویی برای چه می گوید شنیدم که امام زمانم نماز را دوست دارد و گفته بخوان. یقین داری به او می گویی برو مسخره کنار برو کنار اصلا عاشقی نمی فهمی یعنی چه یقین داری. من احتمال بدهم امام زمان علیه السلام این کار را دوست دارد انجام می دهم. شما یک عزیزی را دعوت می کنید خانه تان میهمانی می دانید که این غذا را دوست دارد از میان نان ها سنگک دوست دارد می روی آن نان را می خری و آن غذا را هم برایش درست می کنی. نمی کنی؟ این کار را مشکل ما توی آن اول می آئیم در آخر می خواهیم حل کنیم. من نسبت به امام زمان علیه السلام محبت ندارم. اصلا نمی خواهم امام زمان را دوست ندارم گمش نکردم آخر من در زندگی کمبودی ندارم. حالا بنشین در زندگی هی استدلال کن که امام هست چه می گویی استدلال که تمام شد جلسه پیش آخرین جمله این بود. وظیفه تحقیق امروز هم امروز اول صحبت بنده این بود که جمع کنیم برویم. دیگر فهمیدم تحقیق دیگر بحثی ندارم که تمام شد. این خدمت بعضی از عزیزان تعریف کردم. برای من خجالت آور است. شما که انشاءالله توفیق دارید. ما رفتیم خانه ی یکی از آشناها. وضع مالیشان خیلی بد بود. ناجور ورشکست شده بودند. خیلی ناجور. یعنی خانه شان خالی بود. گفتیم سرزده برویم خانه شان حالا بیچاره یک ریزه پولی هم که دارد دو کیلو میوه بخرد. رفتیم سلام علیک کنیم حالا یک چیزی هم با خودمان ببریم دیدیم خانه تر و تمیز و مرتب است یک ظرف میوه هم سه چهار تا میوه گذاشته اند گذاشته اند روی میز چوبی فکستنی و چهارتا مبل پاره که آن هم یکی به آن ها داده بود. حالا نمی دانم یکی به آن ها داده بود یا نه این را یادم نیست. بعد گفتیم ببخشید مثل این که مزاحم شدیم مثل این که میهمان دارید یا که می خواهد بیاید. ما چند لحظه ای می نشینیم و می رویم. گفت نه نه هیچ میهمانی نداریم راحت باش. گفتیم پس چطور این همه این ها تر و تمیز است. دقت بفرمائید گفت که ما خیلی کسی را نداریم که بیاید این جا و برود. ما هر نیمه ی شعبان که می رسد خانه را تمیز می کنیم. جارو می کنیم یک ظرف میوه می گذاریم و امام زمان علیه السلام را دعوت می کنیم و می نشینیم. نیمه ی شعبان بود که ما رفته بودیم. لا اله الّا الله. شد شما وقتی خواستید غذا بخورید بگویید ألا تأکل. نمی آیید با ما غذا بخورید؟ گفت سحفه که می نشستند گاهی یک نان خشکی یک چیزی داشتند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از کنار آن ها رد می شدند گفتند آقا نمی آیی برکت سفره دستی به غذای ما ببرید. خدا وکیلی من این کار را کردم. اگر تخیل دارم می کنم ببخشید پیغمبر خدا که از من بیشتر تخیل می کند. یعقوب و برادران یوسف درست می گویند بابا رفت دیگر هی نشستی غصه می خوری که چه. و پناه بر خدا خدای من دارد اشتباه می کند می گوید یعقوب بوی پیراهن یوسف می شنود یک سوال بکنم جستجوی یک عاشق یک عمل دارد انجام می دهد. نه هنوز نیافته که. فعلا دارد جستجو می کند. بله بله نیافته ولی او یافته که عاشق چه کسی باشد تا بفهمد جستجویش یعنی چه. مشکل اصلی من این نقطه است. قل إن کنتم تحبون الله فتبعونی. خدا را دوست دارید بیایید دنبال من بیایید برویم دوست نداری ببین وایسا همان جا می خواهی وسط راه بهانه بیاوری چرا این چرا آن چرا الان جهاد. چرا الآن نشستن. نمی خواهد بیایی. خدا را دوست داری بیا برویم. می خواهی فرستاده ی خدا را پیدا کنی برو بابا کی کجا می گویی نه بابا تو اصلا عاشق نیستی. ببینید اگر طعم عاشقی نچشیده اید عاشقان را دیده اید. در مدل معصیتی آدم گاهی عاشق را می بیند خجالت می کشد در سرمای زمستان ایستاده در خیابان منتظر دوستش. 5 دقیقه نمی ایستیم رو به قبله صاف که شاید نظری به من بکند. مشکل یک جای دیگر است. مشکل این است که به ما می گویند برو دنبالش بگرد من نمی خواهم هی من را هل می دهند. هی سرم را می گردانم این طرف را ببین آن طرف را ببین اما وقتی خواستی یک چیز را پیدا کنی خودت بلند می شوی و می روی. حالا سوال من را دقت کنید. کسی که صبح ساعت 7 عاشقانه بلند شد و دنبال فرستاده ی خدا رفت این دین دار هست یا نیست. این دین دار اگر در راه پیدا کردن امام بمیرد شهید است؟ بله شهید دین دار. اویس دین دار. نه آن هایی که با پیامبر بودند و قرآن را می شنیدند نفاق می ورزیدند و آمدند به خانه ی دخترش حمله کردند آن ها دین دار نیستند. دینداری به این نیست که ادا در بیاوری. دلت چقدر خدا می خواهد. عشق خدا در وجود تو چه کرده که آن عشق تو را به ولی خدا برساند. این می شود دینداری. پس دینداری در زمان غیبت از کجا شروع شد؟ از فرستاده ی خدا. منتها جستجوی عاشقانه از سر محبت نه از سر کراهت و بی رغبتی. این نهایتش معلوم است کجاست. از آن جایی که شروع کردی دلت قرص و محکم شد که داری درست حرکت می کنی این جاده ای بود که قسمت اول عرض کردم که من بحث را جمع کنم. ببخشید طول کشید. ما بر مبنای بحث های قبلی مان عقلا به این نقطه رسیدیم که کسی که شنید خدا کسی را در روی زمین قرار داده وظیفه ی عقلی اش این است که برود از فرستاده ی خدا جستجو کند. درست است خوب حالا وظیفه ات را شنیدی می خواهی عمل کنی. قبل از این که راه بیفتی دوست داری این کار را بکنی. می شود محبت. دقت فرمودید می شود محبت. این که حضرت فرمود یعنی قرآن گفت قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا المَوَدَّه فی القربی این محبت آمد دیگر نمی توانی راحت بخوابی شب بخواهی بخوابی به یاد او می خوابی صبح هم بلند می شوی با یاد او بلند می شوی. هر جا می روی بالاخره از او سراغی می گیری. هان که انشاءالله اگر عمری بود توفیقی بود آن مسیر و جاده ی دوم را انشاءالله در جلسه ی بعد اگر عمری بود خدمتتان عرض می کنیم و الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.