کدام یک سخت تر است؟ جنگ با دشمنی که پیش روی ماست و یا جنگ با دلی که در راه گناه و اطاعت غیر خدا ما را به خود می خواند؟
از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)عده ای را به جنگ فرستادند. چون از جنگ بازگشتند، فرمودند:آفرین به گروهی که پیکار کوچکتر را سپری کردند و پیکار بزرگتر بر عهده آنان به جای مانده است.
گفته شد: ای فرستاده خدا، پیکار بزرگتر چیست؟
فرمودند: پیکار با نفس. (جهاد النفس وسائل الشیعه،شیخ حر عاملی)
برتر و دشوارتر از جهاد با دشمن بیرونی، مبارزه با تمنیّات نفس ، کنترل هوای نفس ، خشم ، شهوت، حبّ دنیا و فداکردن خواسته های خویش در راه «خواسته خدا»است.
کسی که بتواند با نفس خویش بجنگد و سر تسلیم در مقابلش خم نکند، به خود ساختگی می رسد.
این خود ساختگی و مجاهده با نفس، زیر بنای جهاد با دشمن بیرونی است و بدون آن، این هم بی ثمر یا بی ثواب است، چون سر از ریا، عجب، غرور، ظلم و بی تقوایی در می آورد.
کسی که در «جبهه درونی» و غلبه بر هوای نفس، پیروز باشد، در صحنه های مختلف بیرون نیز پیروز می شود و کسی که تمنیّات نفس خویش را لجام گسیخته و بی مهار، برآورده سازد، نفس سرکش انسان را بر زمین می زند و به تعبیر حضرت امیر علیه السلام او را به آتش می افکند.(نهج البلاغه،خطبه 16)
از امام صادق(علیه السلام)روایت است که فرمودند:کسی که در هنگام فریفته شدن به چیزی و یا هنگام ترس و یا زمانی که میل به چیزی پیدا می کند و یا خشمگین و یا خشنود میگردد،مالک نفس خویش باشد(خود را نگاه دارد)خداوند بدن او را بر آتش حرام میگرداند.(جهاد النفس وسائل الشیعه،شیخ حر عاملی)
در صحنه عاشورا، کسانی حضور داشتند که اهل جهاد با نفس بودند و هیچ هوا و هوسی در انگیزه آنان دخیل و شریک نبود. از همین رو، بر جاذبه های مال، مقام، شهوت، عافیت و رفاه، ماندن و زیستن، نوشیدن و کامیاب شدن و… پیروز شدند.
عمر و بن قرظه انصاری، از شهدای کربلا، در جبهه امام حسین علیه السلام بود و برادرش «علی بن قرظه» در جبهه عمر سعد! (موسوعه کلمات الامام حسین،ص442) اما خود ساختگی او سبب شد که هرگز محبت برادرش، سبب سستی در حمایت از امام نشود و دلیرانه در صف یاران امام، ایستادگی و مبارزه کند.
نافع بن هلال، شهیدی دیگر از عاشوراییان بود. نامزد داشت و هنوز عروسی نکرده بود. در کربلا هنگامی که می خواست برای نبرد به میدان رود، همسرش دست به دامان او شد و گریست. این صحنه کافی بود که هر جوانی را متزلزل کند، و انگیزه جهاد را از او سلب کند. با آنکه امام حسین علیه السلام نیز از او خواست که شادمانی همسرش را بر میدان رفتن ترجیح دهد، بر این محبّت بشری غلبه یافت و گفت: ای پسر پیامبر! اگر امروز تو را یاری نکنم، فردا جواب پیامبر را چه بدهم؟آنگاه به میدان رفت جنگید تا شهید شد. (موسوعه کلمات الامام حسین،ص447)
جلوه ای بالاتر از جهاد با نفس، حضرت عباس علیه السلام بودند که آب ننوشیدن ایشان گناه نبود، ذره ذره وجودشان آب گوارا می طلبید، دل و عقل و دین همه آب می خواستند، اما نگاه ایشان فرای دنیا بود.
این نمونه ها هر کدام جلوه ای از پیروزی عاشوراییان را در میدان «جهاد نفس» نشان می دهد. یکی علقه به فرزند یا همسر را در پای عشق به امام حسین، ذبح می کند، یکی تشنگی خود را در مقابل عطش امام، نادیده می گیرد، دیگری بر زندگی خود پس از حضرت، خط بطلان می کشد، و یکی هم اجازه نمی دهد که درد و داغ شهادت پدر بر انجام وظیفه و ادای تکلیف، مانعی ایجاد کند.
درس عاشورا این است: اول مبارزه با نفس خود ،سپس به دیگران و بعد، کسانی قدم در میدان مبارزه با ستم بگذارند کهنیّت هایشان خالص باشد، هوای نفس نداشته باشند، میل به قدرت طلبی ، شهرت ، ریاست خواهی ، تعلّقات دنیوی و محبّت دنیا را در وجود خود از بین برده باشند تا بتوانند در خطّ مبارزه، ثبات قدم و استقامت داشته باشند.
امام حسین علیه السلام می فرماید: «الدائن بدین الحقّ و الحابس نفسه علی ذات الله» از ویژگی های پیشوای صالح، این است که پایبند دین حق باشد و خود را وقف خدا و راه او کرده باشد. (ارشاد،شیخ مفید،ج 2،ص 39)
از امام صادق(علیه السلام)و او از پدرانش-که بر همگی درود باد-روایت است که فرمودند:در سفارش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمومنین(علیه السلام)آمده است که فرمودند :ای علی برترین جهاد آن است که کسی صبح کند، در حالی که تصمیم ستم نمودن به احدی را نداشته باشد. (جهاد النفس وسائل الشیعه،شیخ حر عاملی)
بار بر دوش خدا نِه!
داشتن تکیه گاهی قدرتمند و استوار در شداید و حوادث، عامل ثبات قدم و نهراسیدن از دشمنان و مشکلات است. توکّل، تکیه داشتن بر نیروی الهی و نصرت و امداد اوست. قرآن کریم دستور می دهد کهمؤمنان تنها بر خدا تکیه کنند و در روایات اسلام آمده است که هر که به غیر خدا اتکاء و پشت گرمی داشته باشد، خوار و ضعیف می شود.
امام حسین علیه السلام در آغاز حرکت خویش از مدینه، تنها با توکّل بر خدا این راه را برگزید و هنگام خروج از مکّه به سوی کوفه، گرچه برای پاسخگویی به دعوتنامه های کوفیان آهنگ آن دیار کرد، ولی باز همتکیه گاهش خدا بود، نه نامه ها و دعوت های مردم کوفه.
به همین جهت نیز وقتی میان راه خبر بی وفایی مردم و شهادت مسلم بن عقیل را شنید، باز نگشت و برای انجام تکلیف با توکل بر خدا، راه را ادامه داد.
حتی توکلّش بر یاران همراه هم نبود. از این رو از آنان نیز خواست که هر که می خواهد برگردد. با این توکّل بود که هیچ پیش آمدی در عزم او خلل وارد نمی کرد در وصیّتی که به برادرش محمد حنفیّه در آغاز حرکت از مدینه داشت، ضمن بیان انگیزه و هدف خویش از این قیام، در پایان فرمود:
«ما توفیق الا بالله، علیه توکلّت و الیه انیب» هیچ توفیقی نیست مگر از جانب خدا،بر او توکل می کنم و بازگشت به سوی اوست. (بحارالانوار،ج44،ص330)
وقتی در منزل خزیمیّه حضرت زینب علیهاالسلام شعری را از هاتفی شنید که خبر از سرانجام مرگ برای کاروان می داد، نگرانی خویش را به امام ابراز کرد. حضرت فرمود: «خواهرم! آنچه تقدیر است، خواهد شد.»(موسوعه کلمات الحسین،ص342)
در منزل بیضه، در یک سخنرانی که خطاب به اصحاب خود و سربازان حرّ انجام داد، ضمن انتقاد از پیمان شکنی کوفیان و نیرنگ آنان که به او نامه نوشته بودند، فرمود: «وسیغنی الله عنکم» خداوند ما را از شما بی نیاز می کند. (موسوعه کلمات الحسین ،ص361) و از نصرت آنان اظهار بی نیازی کرد و چشم به خداوند دوخت.
صبح عاشورا با شروع حمله به دشمن به اردوگاه امام، آن حضرت در نیایشی به درگاه خدا، این اتّکال و اعتماد به پروردگارش را در هر گرفتاری و شدّت و پیشامد سخت چنین بیان کرد:
خدایا تو در تمام بلاها تکیه گاهمی، و در سختی ها امید منی و تو برای من در هر امری که به من نازل می شود، حمایتگر منی(ارشاد شیخ مفید،ج2،ص96)
و خدا را هم به عنوان عامل پشت گرمی و اطمینان نفس (ثقه) و هم نیروی حمایتگر و پشتیبان خویش (عدّه) خواند و اینگونه مناجات در صحنه درگیری و آستانه شهادت، جز از روح های متوکّل بر نمی آید.
در سخنرانی های دیگری که خطاب به سپاه کوفه داشت، با تلاوت آیاتی که متضمنّ ولایت و نصرت الهی نسبت به صالحان است، توکل خویش را بر خدا ابراز نمود.”به درستی که خدا ولی و صاحب اختیار من است،کسی که کتاب را نازل کرد و او ولی صالحین است.”سوره اعراف ،آیه 196
و در خطبه ای در روز عاشورا، جمله «انّی توکّلت علی الله ربّی و ربّکم»بر خدایی توکل می کنم که پروردگار من و شماست.(بحارالانوار،ج44،ص9) را بیان کرد که شاهد دیگری بر این روحیه و باور است.
در طول راه نیز در برخورد با ضحّاک بن عبدالله مشرقی، وقتی وی آمادگی کوفیان را برای جنگ با سیدالشهداء علیه السلام اعلام کرد، تنها پاسخ امام این بود: «حسبی الله و نعم الوکیل» خدا برای من بس است و چه وکیل خوبی است. (موسوعه کلمات الحسین، ص378)
توکلّی در مبدأ و نهایت در طول این راه و در اوج شداید و بحرانهای پیش آمده… در عین حال همه مقدّمات لازم و تمهیدات را نیز در جریان نهضت فراهم ساخته بود، تا توکّلش جدای از عمل و استفاده از امکانات در راه هدف نباشد، و که این است مفهوم راستین توکّل!
و اگر ما توکل به خدا داشته باشیم و از هر چه غیر اوست، دل پاک کنیم ، آیا نتیجه ای جز آرامش و زیبایی خواهد داشت؟
چه احساسی است که بدانی در این دنیا تنها نیستی و حامی مهربانی هر لحظه تو را در پناه خویش گرفته ؟
با این جمله به زندگی نگاه کنیم که هر چه از دوست رسد،نیکوست.
و با شعار سید الشهدا روزگار بگذرانیم و بگوییم «حسبی الله و نعم الوکیل» تا در تمام مراحل زندگی ، حتی تا کنار مرگ طعم آرامش واقعی را بچشیم.
داستان زیبایی در این زمینه نقل شده که شما اشارت “توکل” را در این داستان در نظر بگیرید:
من در ابتدا خداوند را یک ناظر ؛ مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مُردم ؛ شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم …!
وقتی قدرت فهم من بیشتر شد؛ به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند…
نمیدانم چه زمانی بود که انگار خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم؛ از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد؛ زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد؛ وقتی کنترل زندگی دست من بود، من راه را می دانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود، ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر می رفتم…
اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت؛ او بلد بود…
از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته می گفت : تو فقط پا بزن.
من نگران و مضطرب بودم پرسیدم مرا به کجا می بری ؟
او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !
وقتی می گفتم : « میترسم » . او به عقب بر میگشت و دستم را می گرفت و میفشرد و من آرام می شدم …
من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم؛ فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند؛ اما او اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد و خدا میدانست، چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک پرواز کند…
ومن دارم یاد می گیرم که ساکت باشم و در عجیب ترین جاها فقط پا بزنم و من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم؛ او فقط لبخند میزند و می گوید : پا بزن…
…وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَکَّلُوا اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ”بر خدا توکّل کنید، اگر ایمان دارید.” مائده/23