انگیزه ها و علت های زیادی برای داستان کربلا نقل شده، اما به راستی مهمترین انگیزه از حرکت عاشورا چه بوده؟ انگیزه ی ما از عزاداری های محرم چیست؟ در کجا ایستاده ایم؟
مهم ترین انگیزه
درباره قیام امام حسین(علیه السلام) انگیزه های متعددی ذکر شده است که همگی قابل بحث و بررسی هستند، اما زنده کردن احکام اسلام و از بین بردن بدعت ها و امور باطلی که پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به وجود آمده بود، اساسی ترین انگیزه قیام امام حسین(علیه السلام) را تشکیل می داد و انگیزه های دیگر می توانند ابزار تحقق این هدف باشند، امام(علیه السلام) خود به این انگیزه اشاره کرده می فرماید:
“سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از میان رفته و بدعت در دین زنده شده است،
اگر سخن مرا بشنوید و امر مرا اطاعت کنید، شما را به راه رستگاری هدایت می کنم.” امام حسین(علیه السلام) قیام کرد تا احکام و ارزش هایی را که مرده بود، زنده کند، بدعت هایی که در دین به وجود آمده بود را بمیراند، و ارزش های فراموش شده دین جدش را به جامعه بازگرداند.
ایشان یزید را مخالف دین خدا و حرام کننده حلال و حلال کننده حرام خدا می دانستند که در آن زمان منشا فتنه ها، مفسده ها، بدعت ها و گمراهی ها بود و اگر امام(علیه السلام) می خواست به احیاء دین خدا بپردازد باید با او مبارزه می کرد و این مبارزه را هم واجب میدانست. امام حسین(علیه السلام) روی کار آمدن یزید را خاتمه اسلام تلقی می کرد و می فرمود:
“سلام بر اسلام (که از بین ما می رود) چون امت اسلامی به حاکمی مانند یزید گرفتار شد.”
بنابراین هدف از مبارزه، اصلاح جامعه بر اساس معیارهای اسلامی و رفع مفاسد بود، چه این که در پایان یکی از خطبه های خود فرمود:
“خدایا تو میدانی که آنچه را ما بیان کردیم برای رقابت در به دست گرفتن حکومت و رسیدن به زیادی مال دنیا نیست، بلکه برای این است که نشانه های دین تو را (به جامعه) برگردانیم و اصلاح را در شهرهای تو آشکار سازیم، و بندگان ستمدیده ات امنیت یابند و به واجبات و سنن و احکام تو عمل شود.
من از روی خود خواهی، خوشگذرانی و فساد و ستمگری از مدینه خارج نشدم بلکه برای اصلاح امت جدم بیرون آمدم. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم علی بن ابیطالب عمل نمایم.”
امام(علیه السلام) در جای دیگر در بیان انگیزه خود می فرماید:
“آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی گردد تا مومن به لقاء خدا راغب شود؟”
هم چنین در زیارت اربعین آن حضرت آمده است:
” خونش را در راه تو ریخت تا بندگانت را از جهالت و حیرت و گمراهی نجات دهد.”
وقتی امام حسین(علیه السلام) بر روی زمین در خون خود می غلطید و غریب و تنها و تشنه و مظلوم، سخت ترین حالات خود را در محاصره سی هزار دشمن طی میکرد، همه یاران و مردان خاندان او کشته شده و خیمه های او در خطر اسارت بودند، در آخرین مناجات خود عرض کرد:
“پروردگار من! بر قضای تو صبر می کنم، خدایی جز تو نیست، ای فریاد رس دادخواهان.”
این درس بزرگی است که پیروان سالار شهیدان به قضای الهی راضی باشند و سختی ها را مثل آسایش بپذیرند و هرچه از سوی خدا پیش آید را، زیبا بدانند چه این که زینب (علیه السلام) مصیبت های سنگین زمان جنگ و اسارت را که بی نظیرترین مصیبت های عالم بودند، تحمل کرد و در جواب ابن زیاد که پرسید چگونه بر آنها گذشت،
فرمود:”ما رایت الا جمیلا” جز زیبایی چیزی ندیدم.
خون و درد و اسارت، زیبایی نیست ، زیبایی تسلیم شدن در برابر اراده پروردگار است.
سلام بر روی خداوند!
آخر ذی الحجه ،عَلم و کتل های “تکیه “را بر پامی کنیم.آب و جارو،آماده کردن ظرفها برای ده شب عزاداری.
چند روز مانده به محرم باید شروع کنیم به تمرین تعزیه ای که هر ساله از شب اول اجرا می شود.مشکل هم درست از همین نقطه آغاز می شود.از همین لحظه ی انتخاب “نقش”.
شمشیر و لباس و کلاهخود ِسبزها را می ریزند اینطرف،لباس و ادوات قرمزها را هم آنطرف،منتظر انتخاب.
در تعزیه ی کربلا،سیاهی لشکر یا نقش های میانی اصلاًوجود ندارد.فقط دو جور نقش است:”شبیه حسین و شبیه یزید”.اگر این نشدی یعنی آن یکی هستی.
یک دایره است آن وسط.همه ایستاده اند به تماشا دور تادور.در تعزیه همه چیز شفاف می شود.پشت صحنه ای نیست،پشت سبزها هم نمی شود قایم شد.وقتی دلت،وقتی
لباس ِ روحت قرمز است نور افکن ها که کار بیفتد،همه می بینند چه کاره هستی!
در همه ی تاریخ آدمهای مثل ما زیرآبی رفتند.آن پشت و پستوها قایم شدند ،جوری که درست معلوم نشود اهل کدام هستند تا هم از این ور بخورند هم از آن ور.
بعد یکدفعه یک بیابان ِ بی آب و علف پیداشد که معادلات ِ همه را ریخت به هم…جای قایم شدن نداشت!
حالا انگار کن مثل “زهیر”هی راه ِقافله ات را کج کنی و از بیراهه ها بروی تا به کاروان امام حسین (ع)برخورد نکنی.بالاخره که چی؟بیابان مگر چقدر جای فراردارد؟
می فرستند دنبالت:”زهیر!تصمیم ات را بگیر”
انگار کن بروی درون سپاه یزید و درون خیمه ها قایم شوی،صدایت می کنند:”حرّ!تصمیم ات را بگیر.”
عاشورا اگر این”تصمیم ات را بگیر” را نداشت،خیلی خوب بود.هرچقدر که می خواستند ما گریه می کردیم و به سرو سینه می زدیم،ضجّه و فغان و اندوه.
ولی موضوع اینست که از همان صبح عاشورا که خورشید در می آید،همه ی ذرات ِ دور و برِ آدم فریاد می زنند:”تصمیم ات را بگیر”.
حالا انگار کنیم ما لباس سبز و برقع ِسبز و همه چیز را سبز برداشتیم و ایستادیم این طرف،چی صدایمان کنند؟”شبیه ِ حسین”؟
اصل ِ گرفتاری ،اصل ِدروغ ،همین جاست.
کجای جان ِ ما شبیه حسین است؟وقتی که رنگ ِروح ِ ما قرمز است،حالا حتی نیمه قرمز(امّه اسرجت و الجمت و تنقبت!)(1) گیریم لباس سبز بپوشیم،نورافکن ها ما را لوخواهند داد.
در زیارتنامه نوشته:حسین (ع)صورت خداوند است،”وجه الله”.
چه شباهتی بین ما و صورت خداوند است؟”کریم “هستیم یا”رحیم”یا “علیم”یا دست کم ِ کمش”رئوفٌ بالعباد”؟
ما چه جور سنخیتی با آن روح بزرگ داریم؟
این است که هر سال این وقت ،همه می نشینیم و عزا می گیریم که چه کنیم.دور تا دور ِ صحنه ی دایره ای می نشینیم و خیره به لباسها گریه می کنیم.بعد یکهو چیزی یادمان می آید یا شاید یادمان می آورند.به ما می گویند:”عشق هم خیلی کارها می کند،این را یادتان رفته؟”به ما می گویند:”عشق آدم را شبیه ِ معشوق می کند”به ما می گویند:”محبت،آخر ِ آخرش به سنخیت می رسد به شباهت”به ما می گویند :”خدا نقاشی اش خیلی خوب است،رنگ ِ روحتان را عوض می کند،رنگتان می کند”(صبغه الله و من احسن من الله صبغه)(2)
یکهو همه چیز یادمان می آید.گُر می گیریم،همان جور که از عشق گُر می گیرند.لباس ها ی سبز را می پوشیم ،می رویم روی صحنه و داد می زنیم :”سلام بر روی خداوند”.
برگرفته از سری کتابهای پرسمان
گردآوری: منا رحیمی جم
(1) مفاتیح؛ زیارت عاشورا