باورهای بنیادین، همان اصول اعتقادات ماست که سایر باورها از آن رنگ می پذیرد. این باورها شامل اعتقاد به خدا و...
مقدمه
باورهای بنیادین، همان اصول اعتقادات ماست که سایر باورها از آن رنگ می پذیرد. این باورها شامل اعتقاد به خدا و نبوت و امامت و معاد، آن هم بر پایه فطرت و تعقل است. به نوعی که بتوانیم از آن دفاع کنیم و برای خود و دیگران بیان نماییم.
این مبانی در حد ساده و کوتاه و هر مبحث در ده متن با نگاهی نو و برای مخاطبان دانشجو یا درس آموزان کلاس های اعتقادی به ویژه نشستهای مهدوی تدوین یافته است. استناد به بعضی آیات و روایات، در حد اشاره برای معلمان یا متعلّمانی است که طالب تحقیق افزون ترند.
نگاهی نو به اصول اعتقادات
خداشناسی
به طور رازگونه ای در خلوت خویش، دلش میخواست با کسی درد دل کند؛ حرف بزند؛ گریه کند، بهانه بگیرد؛ شکوه کند؛ چیزهایی را که دوست دارد، بخواهد؛ آرزوهایش را بگوید؛ شکست ها و قصه هایش را مطرح کند و کمک بخواهد. برای خودش، برای خانواده اش، برای همه گشایش طلب کند...
از سویدای دل می دانست کسی هست که می بیند؛ می شنود؛ او را درک می کند؛ کسی که مهربان است؛ کریم است؛ دستش باز است؛ کسی که در تمام این سالها با او بوده و تنهایش نگذاشته و نگهبانش بوده است. کسی که در خواب و بیداری و شادی و غم و شکست و موفقیت و کودکی و جوانی و توانایی و ناتوانی، ترکش نکرده و حواسش به او بوده است. کسی که می شود همیشه و همه جا و هر وقت و هر طور بدون نوبت و انتظار با او حرف زد و راز دل گفت ...
آه اگر او را نداشت، چقدر تنها و بیچاره و بی کس بود! اولین بار که متوجه حضور او شد، وقتی بود که در اوج بیچارگی که همه تنهایش گذاشتند و از هیچ کس کاری برای او ساخته نبود، آهسته در دل به او گفت: غصه نخور من با تو هستم! از اول با تو بودم و خواهم بود؛ این را فراموش نکن! آن موقع که نطفه بودی، بچه بودی، ناتوان بودی، حواسم به تو بوده تا به حالا؛ مطمئن باش، رفیق نیمه راه نیستم؛ حتی اگر فراموشم کنی _که بسیار کرده ای_ من فراموشت نمیکنم. با من حرف بزن؛ نه مثل غریبه ها، مثل آشنا؛ آشنای نزدیک و همراه و رفیق ...
شاید هیچ وقت فکر نکرده بود او را چگونه صدا بزند و چگونه بخواند؟ انگار یک کسی در وجودش به او می گفت: او همان کسی است که وجودت از اوست؛ همه چیزت از اوست؛ در همه دگرگونی ها و گونهگونی احوال و تقلّبات با توست؛ کلید حیاتت در دست اوست؛ کسی که تو را از خودت بیشتر دوست دارد و از پیچهای خطرناک سالم عبورت داده و بی هیچ منّتی تا به حال حمایتت کرده و بعد هم خواهد کرد... نمی دانست او را چگونه صدا بزند یا تشکر کند و یا ارتباط برقرار کند؟! تا اینکه روزی برخورد کرد با کسی که مثل او بود، اما فریاد میزد: خدایا، الاها، ربّنا ... انگار گم شده را پیدا کرده بود... او هم از آن به بعد او را همانگونه صدا زد و خواند: خدایا، الاها، ربّنا ... و دلش آرام گرفت ...
اما احساس میکرد انگار زبانش بسته است؛ دلش میخواست بیشتر با او حرف بزنند، اما نمیدانست چگونه و چطور؟ کاش خود او یاد میداد آداب این سخن گفتن را؛ راز و نیاز را؛ پس رفت پیش همو که اولین کلمات را به او آموخته بود؛ دید حال خوشی دارد و دارد از روی کتاب چیزهایی را می خواند. نشست و خیره شد تا کارش تمام شد. جلو رفت و گفت: به این حال خوشی که داشتی نیازمندم؛ چه میکردی و چه میگفتی و چه میخواندی؟ گفت: دعا می کردم؛ گفت: دعا چیست؟ گفت: راز و نیاز با آن کس که جان من در دست اوست؛ خواندن و سخن گفتن و راز دل گفتن با او ... می دانی چه کسی این دعاها را یاد داده؟ خود او از طریق نمایندهاش؛ پیامبرش، فرستاده اش، امامش ... او را رها نکرد تا از او آموخت دعا کردن را، مناجات را، ربّنا را، کمیل را، مجیر را، مشلول را، افتتاح را...
فطرت
یکی از دانشجویانش بعد از کلاس پیش او آمد و گفت: استاد از فطرت سخن گفتید و من قانع نشدم، میشود بیشتر توضیح دهید. چطور میشود یک چیزی در همه انسانهای جهان به یک صورت و شکل وجود داشته باشد؟ گفت: عزیزم از خودت شروع کن و آزمایش کن، اگر گوش بدهی ندای جانت را می شنوی؛ فرقی نمیکند کِه باشی و در کجا و از کدام قبیله و شهر و کشور؛ اگر دقت کنی صدای درونت را میشنوی که: من ضعیف تر از آنم که خودم، خویشتن را بیافرینم و بچرخانم و بگردانم، این دیگری است که تغییر و تحول و تبدّل من را انجام میدهد و من در دست قدرت او هستم. من قائم به خود نیستم، دیگری مرا نگاه داشته است. آیا این صدا را نمیشنوی؟
- من اینجا با تذکر شما و در این شرایط می شنوم، اما آیا همه انسانها، باسواد ها، بی سوادها هم این پیام درون را می شنوند و می یابند؟ استاد گفت: لازم نیست درس بخوانی و دانشآموخته جایی باشی، تا این ندای درون را بشنوی؛ همه بر این نهاد آفریده شدهاند. این نهاد انسانی، فطرت نام دارد و همه انسانها از آغاز تا انتهای تاریخ بر این فطرت و نهاد آفریده شدهاند. کافیست که گوش دهند تا صدایش را بشنوند؛ یا بر اثر یادآوری یک «یادآور» و تذکّر یک مذکِّر، متوجه آن شوند. البته لازم است موانع و حجاب هایی را که مانع این شنیدن است، کنار بگذارند، حجابهایی چون محفوظات و مقام و عنوان و مال و تعلّقات دیگر، که بین آنها و آن نهاد، پرده میاندازد و مانع توجه به آن فطرت انسانی می شود. طبیعتا هر که تعلّقات و حجاب هایش کمتر است، زودتر خواهد شنید.
- هرکس به قدر خودش اسیر حجاب هایی هست که به قول شما مانع شنیدن صدای فطرت اوست، کنار زدن این حجاب ها آسان نیست.
- بله اما نا ممکن هم نیست. باید تلاش کرد که با جملات و عبارات متناسب با وضعیت مخاطب، برای یک لحظه هم که شده او را متوجه ندای درونش کرد و او را بیدار نمود. کار پیامبران و مبلّغان، همین بیدارسازی فطرتهاست. فطرت که بیدار شد، او را به سوی پیامهای خالقش میکشاند و جذب وحی الهی میشود.
- آیا مقوله های دیگر مثل نیاز به پیامبر و حجت الهی هم، فطری است؟
- قدر مسلم، خداشناسی فطری است، اما همین فطرت تو را می برد پیش نماینده این خدا که برنامه زندگی را از او دریافت کنی. وقتی میبینی خودت توان و احاطه همه جانبه به گذشته و آینده نداری تا سعادت خود را رقم بزنی، باید از حجت الهی کمک بگیری و او برنامه الهی را که شریعت است، به تو می دهد تا طبق آن عمل کنی.
- پس خمیرمایه همه انسانها الاهی است، حتی اگر مومن نباشند؟
-آری، اگر کسانی هنوز به ندای درونشان متوجه و متذکّر نشده اند، نشان کمکاری هادیان در هدایت آنهاست یا نشان کم کاری خودشان است؟! که حجاب هایی به دور فطرتشان تنیده اند که ندایش را نمی شنوند...
عقل
بحث بر سر «عقل» بود که چیست؟ هر کس چیزی میگفت و جمع به نتیجه نمی رسید.
استاد آمد و از او پرسیدند: راستی تعریف این عقل، چیست؟ استاد گفت: از تعریفش بگذرید که دیگران هم در آن مانده اند! بلکه در ماهیتش صحبت کنید که همه در آن متّفقند: عقل، یک چراغ روشن در جان ماست که همه دریافت ها و فهم ها و کشفهای ما در پرتو نور آن صورت میگیرد؛ همان که انسانیّت ما و تمایز ما از دیگر موجودات از آن است؛ همان که، تکلیف، مسئولیت، پاداش و مجازات از آن نشأت میگیرد؛
اگر عقل نبود، لازم نبود در هیچ دادگاهی حاضر شوید و به کسی پاسخگو باشید و از چیزی بهراسید و دغدغه داشته باشید. منشا همه تکالیف و تعهدات، امتیازات، پاداشها و تنبیه ها، وجود عقل در نهاد آدمی است. عقل، یعنی همین گوهری که انسانیّت ما به آن است. آنچنان شریف است که خداوند وقتی آن را آفرید، فرمود: به خاطر وجود توست که ثواب می دهم و عقاب می کنم.
یکی از دانشجوها پرسید: کارکردهای عقل چیست؟
- چندین نقش دارد: چراغ است که با آن امور را می بینید و تشخیص می دهید؛ ترازو و میزان است که با آن امور را می سنجید و قضاوت میکنید؛ ابزار تفکر است که در امور بیندیشید. هشدار دهنده است تا بر اثر غلبه هوسها نلغزید؛ راهبر شماست وقتی بر سر چندراهی ها قرار می گیرید و باید یک راه را انتخاب کنید... و خلاصه یک پیامبر الهی در درون شماست که شما را به مقصد برساند ...
- اگر اینطور است که میگویید، پس چرا این همه افراد گمراه و خطاکار و مجرم وجود دارد، در حالی که همه عقل دارند؟
همه عقل دارند، اما بعضی از آن استفاده نمی کنند و به حرفش گوش نمیدهند؛ مثل پزشکی که سیگار میکشد در حالی که عقل و علم او را از این کار باز میدارند. مهم پیروی از فرمان عقل و دیدن در پرتو عقل و کاربرد آن است. عقل، بزرگترین موهبتی است که به ما داده شده؛ نباید هیچ جا آن را کنار بزنیم و خود را از روشنای آن محروم کنیم.
- عقل، در مورد خدا چه می گوید؟
- عقل به آیات الهی (مثل آسمان ها و دریا ها و موجودات و همه طبیعت از جمله خود انسان) نگاه میکند و قضاوت میکند که اینها مصنوع هستند و صانعی دارند. از او می پرسیم: آن صانع کیست و کجاست و چگونه است؟ میگوید: من توانایی توصیفش را ندارم، چون او را ندیده ام؛ ولی میدانم که هست. چنان که با دیدن دود پی به آتش و با دیدن اثر پی به موثِّر می برم. فطرت هم به کمک عقل می آید و بر اثر هدایت این دو، باور میکنید برای همه این آیات که جملگی مصنوع اند، صانعی هست؛ اگرچه زبانتان در وصف او ناتوان باشد. پیامبر درونِ شما؛ یعنی عقل، شما را به خدا باورمند می سازد.
- با وجود این پیامبر درونی «عقل» که در همه هست، دیگر چه نیازی به پیامبر بیرونی و انبیاء داریم؟ آیا عقل برای انسان ها کافی نیست؟
- نه کفایت نمیکند؛ اما کارکردهای دیگری که مکمل کارکردهای عقل است، دارند مثل آوردن وحی و شریعت و برنامه زندگی و خبر از غیب جهان و عوالم دیگر و جهان پس از مرگ و معارف شگفت انگیز از ابتدای آفرینش تا پایان آن و تعلیم و تربیت و رشد و تعالی انسانها و دهها کارکرد دیگر ...
خلاصه هر دو پیامبر لازم است!