عاطفه:وای خدا، اینجا خونس یا بازار شام؟ باز من یه روز سرم شلوغ بود، خونه زندگی افتاد دست تو
(عاطفه عصبانی است و علی آرام )
عاطفه:وای خدا، اینجا خونس یا بازار شام؟ باز من یه روز سرم شلوغ بود، خونه زندگی افتاد دست تو
علی:مگه چی شده؟ خونه خیلی هم خوبه.
عاطفه:ببین سر خونه چه بلایی آوردی؟ چه خبره اینجا، این لباس ها شسته شده، کلی پودر و آب و برق براش هزینه شده، چرا انداختیشون رو زمین؟
علی: خوب می خواستم رو مبل دراز بکشم ، جا نبود
عاطفه:تو هم به جای این که بذاری سر جاشون، شوتشون کردی رو زمین
علی:خب نگفته بودی بذارمشون تو کمد
عاطفه:اومدیم و من نبودم اصلا رفتم اون دنیا، تو باید تو بازار شام زندگی کنی؟ وای خدای من ، آشپزخونه رو! ببینم علی، تو چهار تا لیوان چایی خوردی و یک لیوان هم دوغ؟
علی:اِ ، تو از کجا فهمیدی؟
عاطفه:چون اینجا روی میز چهار تا لیوانه که تهش چایی و یک لیوان که تهش دوغه، نمی تونستی این چهار تا چایی رو تو یه لیوان بخوری؟ چرا اینقدر ظرف کثیف می کنی؟ به خدا خسته شدم، مگه نوکر بی جیره و واجب آوردی؟ چند هزار بار بگم، میوه می خوری ، پوستش رو تو بشقاب بریز ، نه روی میز!
علی: خیل خوب عزیزم ، ببخشید من معذرت می خوام حق با توئه
عاطفه:بله ، شما اگه اون زبون را نداشتی که تا حالا کلاغه برده بودت، بزن چه چه بلبل ، که بگذره خرت از پل، این ها را بگو ، منم که ساده ، دوباره روز از نو روزی از نو، تو بریز، من جمع کنم
علی: نه خانمم ، تو الان خسته ای …
عاطفه:من نمی دونم ، یک ساعت بهت مهلت می دم تا خونه رو مثل روز اول بهم تحویل بدی ، وگرنه من می دونم و تو
(یک فاصله)
علی:خانمم، عزیزم، بفرمایید شام آماده است
عاطفه(با بی حوصلگی): من شام نخواستم، خونه خودم را می خوام، تمیز و مرتب
علی:شما از اتاق بیا بیرون ،هم خونه مرتبه ، هم شام حاضره
(صدای در)
عاطفه:اِ دستت درد نکنه ، چه تمیز شد!
علی:بفرمایید سر میز، شام سرد می شه
عاطفه:دستت درد نکنه ،(صدای قاشق و چنگال) می گم… علی جان …ببخشید
علی: چی را ببخشم؟ بخشیدم به شما دو دونگ خیابون را، خوبه؟
عاطفه:( با مِن.. مِن)می گم… مرسی که… وقتی من… عصبانی بودم…تو سکوت کردی ، تو هم داد نزدی
علی:(با خنده) به قول خودت، زن و شوهر فقط وقتی که خونه آتیش گرفته باید با همدیگه داد بزنن، ما که دور از جون ، خونمون آتیش نگرفته بود که منم بخوام مثل تو ،داد بزنم
عاطفه: (با خنده) در هر صورت مرسی که هیچی نگفتی و سکوت کردی
علی:تو عزیز دلمی…….
یادداشت 1
عصبانی شدن یکی از حالات روحی انسان است که بیشتر آدم ها از آن گریزی ندارند، همه ی ما عصبانیت را تجربه کرده ایم، از دست کسی عصبانی شده ایم و افرادی را عصبانی کرده ایم، شاید حرفی و یا کاری از ما سر زده که بعدها پشیمان شده ایم و با خود عهد کرده ایم که زین پس عصبانیتمان را کنترل کنیم، اما دوباره…
روانشناس مشهوری می گفت اگر کسی، مثلا همسرتان عصبانی شد و سر شما داد زد، به هیچ عنوان شما عصبانی نشوید و واکنش هیجانی بروز ندهید مگر این که خانه تان آتش گرفته باشد، یعنی فقط دراین صورت هر دو میتوانید باهم داد بزنید.
به این روایت توجه کنید:
حضرت على علیه السلام فرمودند:
خَیرُ النّاسِ مَن اِن اُغضِبَ حَلُمَ وَ اِن ظُلِمَ غَفَرَ وَ اِن اُسىءَ اِلَیهِ اَحسَنَ؛
بهترین مردم کسى است که اگر او را به خشم آورند، بردبارى نماید و چنانچه به او ظلم شود، ببخشاید و چون به او بدى شود، خوبى کند.
غررالحکم، ج3، ص 430، ح 5000
با این پیش فرض، که اگر کسی تمام خشمش را بر سر ما فریاد زد، ما هم با خشم اژدها تلافی نکنیم، و واژه ی غریب و نامانوس بردباری را برگزینیم… مسلما صلح و آرامش جایگزین بسیاری از دعواها و تبعات ناشی از آن شامل قهر، شکستن کاسه، بشقاب و البته دماغ، دخالت پلیس، دادگاه، زندان، دیه و … خواهد شد و دنیا جای بهتری برای زنده گی!
زینب عشقی