عاطفه:علی ، علی پاشو صدا میاد. علی: باز چی شده؟؟ بذار بخوابیم بابا...
عاطفه:علی ، علی پاشو صدا میاد
علی:باز چی شده؟؟ بذار بخوابیم بابا
عاطفه:اِ چقدر می خوابی لنگه ظهره، پاشو دیگه
علی:یه روز تعطیلیم ها
عاطفه:پاشو ببین چه خبر شده
علی:چه خبره کلانتر؟
عاطفه:صدای دعوا میاد
علی: دعوا؟
عاطفه:اوه اوه اوه صدای شکستن کاسه بشقاب هم میاد
علی:اَ ه، اگه گذاشت بخوابیم
عاطفه:پاشو شاید قبل از این که دیر بشه، کاری از دستمون بر بیاد
علی:چه کاری ؟ به ما چه
عاطفه:ای بابا ، باز این کلمه را گفتی، ما به من چه نداریم
علی:خیل خوب ، برم در خونشون در بزنم آشتیشون بدم؟
عاطفه:نه ، ولی پاشو برو ببین کدوم واحده، زنگشون را بزن ، بیا، بیا این کاسه آش هم بده دم خونشون ، شاید دعوا رو تمومش کنن
علی:اِ آش درست کردی؟ کی؟ می بینم بو های خوب خوب میاد
عاطفه:آره از دیشب بار گذاشتم پاشو دیگه
علی:بذار برم دست و رومو بشورم،
عاطفه: زود باش تا قبل از این که همدیگه را بکشن
(یه فاصله)
عاطفه: چی شد؟ دادی؟ کدوم واحد بودن؟ دعواشون تموم شد؟
علی:چیزا آدم می بینه، ببینم ،رو سرم شاخ سبز نشده؟
عاطفه:چرا شوهر شاخ دارم تعریف کن دیگه
علی:این همسایه جدیده بودن
عاطفه:کدوم؟
علی:همون که مرده خیلی خوش تیپه و با کلاس حرف می زنه، بعد روزی که اومدن ، شارژ دو ماه آینده را هم دادن
عاطفه:اوه اوه اوه، اونی که گفتی زن و شوهر هر دوشون تحصیلکرده ان و شغلهای مهم دارن؟
علی:آره در که زدم ، صداشون اومد پایین و بعد از چند ثانیه ، مرده در رو باز کرد و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، چقدر خوب برخورد کرد و تشکر کرد و تعارفم کرد برم تو، بعد که در را بست، دیگه صدایی نیومد
عاطفه:خدا رو شکر پس دیگه دعواشون را ادامه ندادن
علی:ظاهرا
عاطفه:می گم این رودربایستی هم چیز خوبیه ها
علی:آره، ولی اصلا فکر نمی کردم این یارو با این دک و پز، عربده کشیدن هم بلد باشه و کاسه بشقاب بشکنه، با زنش بد تا کنه
عاطفه:بله آقا، بعضی ها صبح که از خواب پامی شن ، جلوی بقیه، ماسک به صورتهاشون می زنن، و خودشون را خوب جلوه می دن
علی:آره خیلی واسم عجیب بود، حالا این شاخ ها رو چی کارشون کنم؟
عاطفه:هیچی بذار باشه خیلی بهت میاد
علی:عاطفه…
**************
علی: سلام ، اِ هیشکی خونه نیست، خانم ، کجایی؟
عاطفه:سلام تو اتاقم
علی:سلام چی کار می کنی؟ تو این فیلم ها ، وقتی مرد از سرکار میاد خونه، زنش تو آشپزخونه اس، تو که همش تو اتاق داری کتاب می خونی؟
عاطفه:خوب عزیزم ، ما یه خانواده آسمونی هستیم ، خانم یه خونه آسمونی که فقط تو آشپزخونه نیست، هم به فکر غذا و آشپزخونه هست و هم به فکر رشد فکری و فرهنگی خودش و خانواده اش
علی:اوه اوه اوه رشد چی؟
عاطفه:ببین غذا خورده می شه و تموم می شه، چه یه لقمه نون خالی باشه ، چه چلو کباب، ما آسمونی ها باید سعی کنیم رشد کنیم .
علی:بله صحیح حالا چی می خونی؟
عاطفه:این قدر این کتاب قشنگه
علی:اِ چی هست؟
عاطفه:بذار یه داستانش را برات بگم، حکایت می کنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه میرسد
علی:دستش درد نکنه ، اون موقع گردو کیلو چند بود؟
عاطفه: گوش بده، مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکییکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمیداشت و پی کار خود میرفت. مردی که خیلی احساس زرنگی میکرد با خود گفت: “نوبت من که رسید دو تا گردو برمیدارم و فرار میکنم. در نتیجه به این پسر چیزی نمیرسد.
علی:نامرد، خوب
عاطفه: سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: “من از همان اول گردو نمیخواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد.”
علی:هه هه هه ای ناقلا، راست می گفت ها، قیمت سبده از پول یه دونه گردو خیلی بیشتره
عاطفه: ببین ادامه کتاب چی گفته ، گفته خیلیها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمیدانند و دایم با آنها کلنجار میروند و از این نکته طلایی غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز لجاجتها و جدلهای افراد خانواده دارد.
علی: جالبه
عاطفه: گفته: بسیاری اوقات در زندگی گردوها آنقدر انسان را به خود سرگرم میکنند که فرد اصلا متوجه نمیشود به خاطر لجاجت و یا خودخواهی، در حال از دست دادن سبد گردوهاست. و وقتی سبد از هم میپاشد و گردوها روی زمین ولو میشوند و هر کدام به سویی میروند، تازه میفهمند که نقش سبد در این میان چقدر تعیینکننده بوده است.
علی: مثال قشنگی بود، خانواده مثل سبده که نگهدارنده گردو هاست، نه کتاب خوبیه ، بخون بخون بعدش بده منم بخونم
یادداشت1
یکی از قشنگی های دین ما این است که یک طرفه به قاضی نرفته، هم روایاتی درباره ی خوب شوهر داری داریم و هم روایاتی که مرد را موظف به نیکی به بانویش کرده است، این نیست که فقط یک طرف را نصیحت کرده باشد، چرا که خانواده مجموعه ی همکاری زن و شوهر است.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند :
جبرئیل به قدری در مورد زنان به من سفارش کرد که گمان بردم که طلاق دادن آنان سزاوار نیست مگر این که عمل زشتی (فاحشه بینه) از ایشان آشکار گردد.
مکارم الاخلاق طبرسی به نقل از رساله امام سجاد علیه السلام ، شرح نراقی
و از طرف دیگر:
امام محمد باقر علیه السلام فرموده اند :
به راستی که خداوند عزوجل بر زنان و مردان جهاد را واجب کرده است اما جهاد مردان آن است که (برای حفظ دین و مملکت) مال و خون خود را بذل کنند تا در راه خدا کشته شوند و اما جهاد زن آن است که در مقابل دشواری های زندگی همسرش صبر کند.
مکارم الاخلاق فی حق الزوج علی المراه (ط بیروت ص 215)
یادداشت 2
وقتى سعد بن معاذ که یکى از اصحاب بزرگ رسول خدا و مورد احترام آن جناب بود درگذشت ، رسول اکرم مانند صاحبان عزا با پاى برهنه در تشییع جنازه اش شرکت نمود، بدست مبارک خویش جنازه را در قبر نهاده روى آنرا پوشاند.
در آن هنگام مادر سعد که آن همه احترام را از رسول خدا مشاهده نمود فرزندش سعد را مخاطب قرار داده گفت : اى سعد بهشت گوارایت باد.
پیغمبر اکرم فرمود : اى مادر سعد! این چنین مگو ، زیرا سعد را درقبر فشار سختى وارد شد.
بعدا علت فشار قبر سعد را از آن حضرت پرسیدند.فرمودند :
علتش آن بود که با خانواده اش بد اخلاقى می کرد.
بحار ج 73 ص 298
زینب عشقی