قرآن، کتاب خواندنی است؛ باید آن را بخوانی! عجیب است که وقتی تو قرآن می خوانی، خدا با صدای خودت با تو حرف می زند....
مقدمه:
قرآن، کتاب خواندنی است؛ باید آن را بخوانی! عجیب است که وقتی تو قرآن می خوانی، خدا با صدای خودت با تو حرف می زند و تو نامه خدا را به خودت قرائت می کنی! قرآن، کتاب الاهی است؛ نامه خداست به بندگانش؛ پیام خالق است برای مخلوق و هرچه هست، این است که سرنوشت تو با قرآن گره خورده است.
در کشور قرآن به دنیا آمدی و از همان هنگام با آوای خوش قرآن آشنا و با طنین تلاوت قرآن، بالنده شدی؛ چون به سفر رفتی از زیر قرآن گذشتی و شب های قدر قرآن بر سر نهادی و هدیه ازدواجت به همسرت قرآن بود و مبنای ادب و اخلاق و باورها و قوانین و کسب و کار و اقتصاد و تربیت و ازدواجت، رهنمود های قرآن بود و مونس تنهایی و شب های نیایش و منبع علم، معرفت و پرواز به ملکوت، تهذیب و عرفان.
البته آموختی که قرآن، یک همراه جدانشدنی هم دارد؛ یک ترجمان، یک روشنگر، یک مفسّر، یک مبین و آن امامان از عترت پیامبرند که هرگز از آن جدا نمی شوند و باید در پناه هر دو درآیی تا رستگار شوی.
اگر قرآن کتاب علم و معرفت است که هست، باید از آن بیاموزی؛ اگر کتاب زندگی است که هست، باید طبق آن زندگی کنی؛ اگر کتاب حقایق است که هست، باید حقایقش را بشناسی؛ اگر کتاب تاریخ است که هست، باید از تاریخش توشه برداری و عبرت گیری؛ اگر کتاب قانون است که هست، باید قوانینش را بدانی و به کار ببندی.
باید بدانی که این کتاب، معلم چه بزرگانی بوده و چه کسانی را ارتقاء داده است؛ قرآن معلم و مربی پیامبر و امامان (علیهم السلام) بوده است؛ معلم خیل صالحان و پاکان و پارسایان و فرهیختگان در طول چهارده سده بوده است؛ آن ها هر بار که قرآن می خوانده اند، ارتقاء می یافته اند؛ در هر قرائت جدید، نکته ای جدید در می یافته اند و بطنی نو از بطون این منشور الاهی برایشان مکشوف می شده است؛ این قرآن بوده که آن ها را می ساخته، تربیت می نموده؛ آرامش می بخشیده و راه نشان می داده است؛ قرآن، یک ریسمان الاهی بوده که طالب بزرگی و معرفت از طریق آن، به بزرگی رسیده است.
اکنون من و تو در مختصات زمان خود، باید ببینیم چقدر به این قرآن نزدیک و چقدر با آن مانوسیم؟ آیا او ساکت در طاقچه خانه ما نشسته و ما روزها و هفته ها به سراغش نمی رویم و از او سوالی نمی پرسیم و در مدرسه اش چیزی نمی آموزیم؟! یا نه حضورش را مغتنم می شماریم و بی صبرانه، هر فرصتی که بیابیم به محضرش می شتابیم و از نورش بهره مند می شویم؟ آیا آن را فقط می خوانیم یا در معنایش تدبّر و تعمق می کنیم؟ آیا آن را کتاب راهنمای زندگی فردی و اجتماعی خود قرار داده ایم یا مهجورش ساخته و آن طور که دیگران به ما تحمیل نموده اند، زندگی می کنیم؟ آیا مرکز تصمیم گیری های ما برای تصمیم سازی و قانون گذاری به اولین جایی که به عنوان مرجع، مراجعه می کنند قرآن است یا اصلا به این منبع مراجعه ای ندارند و منبعشان جاهای دیگر است؟ آیا در عمل به تعالیم تابناکش ما پیشرو هستیم یا به بیان امیرمومنان (علیه السلام) دیگران گوی سبقت را در عمل به آن از ما ربوده اند؟ «لا یسبقنکم بالعمل به غیرکم»(1)
ما را سرآن است که اگر خدا توفیق دهد با شما رجوعی داشته باشیم به سوی این منشور الاهی و این نامه ربانی و به قدر توان و استعداد از انوارش بهره مند شویم. گزینش آیات را از میان آن گنجینه معرفت، موضوعی قرار داده ایم تا بتوان متناسب با سرفصل های معرفت شناسی و عناوین زندگی، از خرمن معارفش، بهره ای بگیریم و حیات خود را بر مدار آن تنظیم نماییم.
گاهی سوال خود را به او عرضه می کنیم و از او پاسخ می خواهیم؛ گاهی فقط موضوع را می گوییم و منتظر درافشانی او می شویم؛ گاهی عنوان درس را هم او به ما راهنمایی می کند و ما، هم عنوان و هم محتوا را می آموزیم؛ گاهی به سراغ مبیّن و همراه قرآن یعنی حجت خدا می رویم و تراوش ذهنی رنگ گرفته از این معارف را در اثر و شعرشان، جستجو می کنیم؛ خلاصه هر جا برویم با شما می رویم و به سوی قرآن می رویم؛ خوشا این سفر که به همراهی شماست و به سوی مقصدی نورانی است!
توحید
این نخستین شعار دین ماست: «جز الله، معبود دیگری نیست» (لا اله الا الله).
عقل، بر یکتایی اش گواه است؛ مگر می شود این جهانِ منظم و این آفرینشّ دقیق، کار کسی جز الله باشد و خدایانی مشترکاً آن را پدید آورده باشند؟! صرف نظر از براهین عقلی، فطرت انسانی هم بر یکتایی اش گواه است و هرگز احساس نمی کند که دو خالق یا چند قیوم او را آفریده و اداره کنند. تجربه عمومی هم می گوید تعدد در مدیریت، مایه از هم پاشیدگی و فساد است؛ غذایی که دو آشپز داشته باشد، یا شور می شود یا بی نمک! و جهانی بدین نظم و ترتیب، هرگز دستپخت چند خدا نیست!
قرآن نیز این حقیقت را این گونه بیان می کند: «بگو ای پیامبر که او، الله، احد و یکتاست» (قُل هُو الله اَحَد).(2) در آیه دیگر می فرماید: «الله، که هماره به عدل و قسط قیام دارد و نیز فرشتگان و عالمان، همگی گواهی می دهند که خدایی نیست جز الله که عزیز حکیم است» (شَهِدَ الله اَنَّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ وَ المَلائکهُ وَ اُولُوالِعلمِ قائماً بِالقِسطِ لا اِلهَ اِلَّا هُوَ العَزِیزُ الحَکیم) (3)
پروردگار هستی، قابل تعدّد نیست و یکتاست. اگر جز این بود، همه آفرینش فرو می ریخت و به فساد و تباهی می افتاد! قرآن، چه زیبا این حقیقت را بیان فرموده است: «اگر در آسمان ها و زمین خدایانی جز الله بود، هر آینه، هر دو تباه و فاسد می شدند و فرو می ریختند، پس منزه است خداوند، پرودگار عرش، از آنچه توصیف می کنند» (لَوکانَ فِیهِما آلِهَهٌ اِلَّا الله لَفَسَدَتا فَسُبحانَ اللهِ رَبِّ العَرشِ عَمَّا یَصِفُونَ)(4)
هشام بن حَکَم از امام صادق (علیه السلام) پرسید: دلیل یکتایی خداوند چیست؟ حضرت فرمودند: «پیوستگی و انسجام تدبیر جهان و کامل بودن آفرینش، دلیل وحدانیّت اوست.» (5)
شهادت بر توحید، به معنای یکتا و بی مانند دانستن خداوند، همچنین بی شریک بودن او در خلق جهان، اصل بنیادی آیین است.
نخستین جملات پیامبر (صلی الله علیه و آله) در آغاز دعوت مردم به اسلام، دعوت بر یکتایی خداوند حاوی شهادت بر یکتایی خدا و کنار زدن انداد و همتایان و معبودهای دروغین و دوری از شرک بوده است. (اَدعوکم الی شهاده ان لا اله الا الله و خلع الانداد و الاصنام)(6)
چنان که گفته شد شهادت بر یکتایی خدا و دوری از شرک، از اولین گزاره هایی بود که پیامبر اسلام در آغاز دعوت آشکار خود، خطاب به مردم بیان نمود و نمایندگان او از جمله معاذ بن جبل که برای تبلیغ اسلام به سرزمین های مختلف می رفتند، همواره مردم را به پذیرش یکتایی خداوند دعوت می نمودند.(7)
برخی از عالمان مسلمان با تکیه بر جایگاه ویژه و مهم توحید در اسلام، مسمانان را «اهل التوحید» خوانده
و توحید را نشانه مسلمانی قلمداد کرده اند.(8)
امیرمومنان (علیه السلام) اعتقاد به توحید و یگانگی خداوند را اساس شناخت خداوند معرفی می نماید.(9)
توحید خداوند در جای جای قرآن با عبارات مختلف یادآوری شده است: (قُل هُو اللهُ اَحد) «بگو او خدای یکتاست»؛ (لا اِله اِلّا الله) «هیچ خدایی جز الله نیست» (10)(لا اِله اِلّا هُو) «هیچ خدایی جز او نیست» (11)(اِلهُکُم اِلهٌ واحِد) «خدای شما خدای یکتاست»(12) (ما مِن اِلهٍ اِلّا الله) «هیچ خدایی جز الله نیست»(13)
نفی بت ها و خدایان دیگر از نخستین آثار ایمان به پیامبر بود که با گفتن احد، بر زبان نو مسلمانان حتی زیر شکنجه مشرکان (همچون یاسر و سمیه و عمار)، خود را نشان می داد.
انحرافی که با پذیرش نظریه «وحدت وجود و موجود» توسط برخی از صوفیه و عرفا، دائر بر همه خدایی و تجلی خدا در همه چیز ایجاد شد، با روح قرآن و تعالیم اسلام و توحید، ناسازگار بلکه در تضاد کامل است. اینکه در جهان فقط یک وجود قائل شویم که در اشکال متعدد، از انسان و حیوان و جماد و گیاه، تجلی کرده است، مخالف صریح قرآن است که با صدای بلند اعلام می دارد: (لَیسَ کَمِثلِه شَییٌ) «هیچ چیز، شبیه و همانند او نیست».(14)
توحید، فقط در هم شکستن بت های چوبی و سنگی نیست؛ هر چه بخواهد جای خدا قرار گیرد، شرک است و مردود. البته توسل به پیامبران و اولیای الهی و امید داشتن به شفاعت آن ها و وسیله قرار دادن آن ها برای عرض حاجت به خدا که دستور خود خداست که در قرآن فرموده: (وابتغوا الیه الوسیله) «به سوی او با وسیله درآیید»، (15) هرگز شرک نیست! زیرا آنان را رب و زمامدار هستی نمی دانیم و قصدمان از تکریم پیامبران و اولیای الهی، تقرب جستن به پروردگار از طریق آن هاست.
شرک
باورش دشوار است که چرا شرک (یعنی شریک قائل شدن برای آفریدگار)، بزرگترین گناه شمرده شده که خداوند میفرماید: «آن را نخواهد بخشید؛ بی تردید خداوند شرک به خود را نمی آمرزد. اما گناهان غیر از آن را برای هر کسی که بخواهد می آمرزد و آن کس که به خدا شرک آورد به تحقیق گناه بزرگی را مرتکب شده است.» (اِنَّ الله لا یَغفِرُ اَن یُشرَکَ بِهِ وَ یَغفِرُ ما دوُنَ ذالِکَ لِمَن یَشاءُ وَ مَن یُشرِکُ بِاللهِ فَقَد افتَری اِثماً عَظیماً)(16)
در آیه دیگری چنین فردی را در افتاده به گمراهی عمیق و بعید، توصیف نموده است.(17)
آیا بزرگی این گناه به خاطر آن نیست که فرد دریچه عقل خویش را بسته و برای خالق بزرگ جهان، افراد یا اشیاء حقیری را شریک قرار داده است؟ کسی که چنین کند، بی تردید مرتکب ظلم بزرگی به خود و جامعه ای که در آن زندگی می کند شده است: «یاد کن هنگامی را که لقمان به رسم موعظه به پسرش گفت: پسرکم! برای خدا شریکی قرار مده، همانا شرک ظلمی بزرگ است»(18)
خدایی که مقام والدین را بسیار سترگ قرار داده و احسان به آنها را در ردیف عبادت خویش ذکر نموده و اطاعت نمودن از آنها و معاشرت معروف و نیکو با آنان را دستور داده، فقط یک مورد را استثنا نموده و آن زمانی است که تو را دعوت به شرک نمایند؛ که می فرماید: در اینجا از آنان اطاعت مکن. (وَ اِن جاهِدکَ عَلی اَن تُشرِک فی ما لَیس بِهِ عِلم فَلا تُطعهُما وَ صاحِبهُما فی الدُنیا مَعرُوفاً)(19)
از مصادیق شرک، خواندن غیر خدا و عبادت برای غیر خداست. قرآن می فرماید: «با خدا، الاه و معبود دیگری را نخوان که در این صورت، از عذاب شدگان خواهی بود» (فَلا تَدَع مَعَ الله آخَرَ فَتَکوُنَ مِنَ المُعَذَّبینَ)(20) «در مساجد که نماد عبادت و دعا است، نباید شرک ورزید و کسی را جز خدا خواند» (وَ اَنَّ المَساجِدَ لِله فَلا تَدعُوا مَعَ الله اَخَذاً)(21)
یعنی نمی توانید و حق ندارید در مسجدها، به جز الله کسی دیگر را صدا بزنید و گرنه مشرک خواهید بود. در عبادت و دعا باید فقط به سراغ کسی بروید که آفریدگار شماست و قدرت اجابت دعاها و خواستههای شما را دارد و همیشه و همه وقت، صدا و دعای شما را میشنود و از دل و ضمیر و باطن شما هم مطلع است و به شما نیز مهربان است؛ «بگو همانا پروردگارم را می خوانم و احدی را شریک او نمیکنم.» (قُل اِنَّما اُدعُوا رَبّی وَ لا اُشرِکُ بِهِ اَخَذاً)(22)
قران کریم برای آنکه مفهوم شعر را به طور روشن برای انسانها ملموس نماید مثالهایی آورده است: «آن چیز هایی را که غیر از خدا می خوانید و شریک خدا قرار میدهید، حتی مالک پوست هسته خرمایی هم نیستند! اگر بخوانیدشان دعای شما را نشنوند و اگر بشنوند جوابتان را ندهند و روز رستاخیز شما را تنها بگذارند و شرک شما را انکار کنند و کسی مانند خدای آگاه، تو را خبر ندهد.»(23)
مثال دیگر: «ای مردم مثلی زده شد، به آن گوش دهید. محققاً کسانی را که غیر از خدا و پایین تر از او می خوانید، هرگز نتوانند پشه یا مگسی را خلق کنند و اگر چه برای آن اجتماع کنند و اگر مگس چیزی از ایشان برباید، نتوانند از او پس بگیرند! طالب و مطلوب، خواننده و خوانده شده، هردو عاجزند! قدر خدا را آنچه سزاوار عظمت اوست نشناختند، زیرا خدا توانای عزیز است.»(24)
و نتیجه را اینگونه اعلام می نماید: «اینان غیر از خدا چیزهایی را می پرستند که نه ضرری به آنها می رساند و نه سودی عایدشان می کنند و می گویند اینها شفیعان ما نزد الله هستند! بگو آیا خدا را از وجود چیزهایی باخبر می سازید که خداوند در آسمان و زمین سراغی از آن ها ندارد! خداوند منزه است از آن چیزهایی که مشرکان شریک قرار میدهند.»(25)
ضمناً برای آگاه سازی گروهی از مسیحیان که عیسی و مادرش را شریک قرار داده و عبادت می کنند، این گفتگو را آورده است: «و خداوند گفت عیسبنمریم! آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به غیر از الله به خدایی بگیرند؟ عیسی گفت: ستودن برازنده توست، خود را جایز نمیبینم سخنی بگویم که در خور آن نیستم. اگر چنین چیزی گفته بودم بدان آگاه میشدی، تو به آنچه در نفس من است آگاهی و من به آنچه در نفس توست بیاطلاع، تویی دانای نهانها.»(26)
برگرفته از کتاب مفاهیم قرآنی
منابع
1 شرح نامه 47 نهج البلاغه
3 آله عمران/ آیه 18
4 انبیاء/ آیه 22
5 التوحید صدوق/ صفحه 250
6 بحار الانوار/ جلد 18/ صفحه 180
7 تاریخ یعقوبی/ جلد 2/ صفحه 76 و 81
8 طارمی راد، توحید، صفحه 406
9 نهج البلاغه/ خطبه اول
10 صافات/آیه 35
11بقره/ آیه 163
12 کهف/ آیه 110
13 سوره ص/ آیه 65
14 شوری/ آیه 11
15 مائده/ آیه 35
16 نساء/ آیه 48
17 نساء/ آیه 116
18 لقمان/ آیه 14
19 لقمان/ آیه 16
20 شعراء/ آیه 213
21 جن/ آیه 18
22 جن/ آیه 21
23 فاطر/ آیه 13 و14
24 حج/ آیه 73
25 یونس/ آیه 18
26 مائده / آیه 116