عاطفه:(با ناراحتی) سلام. علی: (با تعجب) اِ سلام چقدر زود اومدی؟
عاطفه:(با ناراحتی) سلام
علی:(با تعجب) اِ سلام چقدر زود اومدی؟
عاطفه:می خوای برم دو ساعته دیگه بیام
علی:نه منظور اینه … یعنی اِ… فکر کردم اینقدر که دوست داشتی به این مهمونی بری، یک کم دیرتر بر میگردی، بالاخره بعد از این همه سال دوستای دبیرستانت را پیدا کردی، خب دوست داشتی بیشتر باهاشون حرف بزنی و…
عاطفه:(با ناراحتی)آره باید بیشتر باهاشون حرف می زدم. آه (بعد از اندکی تامل) پاشم پاشم برم به کارام برسم
علی:خب حالا چرا اینقدر ناراحتی؟ بشین بگو ببینم چی شده؟ آدم که از مهمونی دوستای قدیمی برمی گرده باید شاد و سرحال باشه، نکنه دعوات شده؟
عاطفه: (با ناراحتی) ای بابا، دعوا چیه؟ می گم وقت و زندگیم تلف شد.الکی این همه مرخصی گرفتم، تو زود اومدی بچه را نگه داری، آخرشم هیچی
علی:اِ اِ اِ ، یعنی مهمونی کنسل شده بود و به هم خورده بود، اونوقت به تو نگفته بودن؟ ای بابا، عجب آدم هایی هستن
عاطفه: نه آقا به هم نخورده بود، مهمونی هفت دولت برقرار بود، ولی به درد نمی خورد.
علی: می شه از اولش درست تعریف کنی ببینم چی شده؟
عاطفه: هیچی اولش یک کم از خاطرات گذشته گفتیم و خندیدیم، بعد حرف کم آوردیم و به همدیگه خندیدیم.
یک دختره بود که از اولش من از اون خوشم نمیومد، هی به ما تیکه انداخت، هی لباس و مارک کیف و کفشش را به رخ همه می کشید و از سفرهای اروپاش گفت ،چند تا از بچه ها هم هی بهش حسرت خوردن و گفتن خوش به حالت ، این زندگیه ما داریم و بعد یکی دو نفرهم که از سر و وضعشون معلوم بود که وضع مالی خوبی ندارن را مسخره کرد و از این چیزا. شام هم که هر غذایی که بگی از ایرانی و فرنگی و انواع سالاد و دسر و نوشیدنی و در حد یک عروسی از ما بهترون، بود، فکر کنم حقوق یکی دو ماه خودش و شوهرشو هزینه کرده بود.
علی:(با شوخی) اوه اوه اوه چه مهمونی پرباری! خوب اگه بهت خوش نگذشت، عوضش یه دلی از عزا درآوردی.
عاطفه:اِ علی من بداخلاقم ، تو هم وقت گیر آوردی.
علی: اشکال نداره خانمی گلم ، بهش فکر نکن، اگرم بازهم دعوتت کردن ، نرو.
عاطفه: نه بابا مگه دیونه ام برم، الکی وقت و زندگیم تلف بشه که چی؟
علی: باریکلا، حالا میشه دل ما رو هم از عزا در بیاری. به خدا خیلی وقته عزاداره.
عاطفه: شما آقایون که همیشه دلتون عزاداره، چشم، الان میرم تو آشپزخونه ببینم چی پیدا می شه که دل شما را از عزا بیرون بیاره.
از هر موضوعی به راحتی نگذرید
علی از سرکار به منزل برمی گردد.
عاطفه: (با عجله) سلام علی جان ، خسته نباشی عزیزم، برات میوه آوردم. بیا بشین باهات حرف دارم.
علی: (با تعجب) سلام ، تو هم خسته نباشی، چشم، بذار برم دست و رومو بشورم بعد میام ببینم چی شده؟
عاطفه:نه، همین الان بشین ، آخه من یه فکری کردم.
علی: یا ابوالفضل، باز تو یه فکری زد به سرت، خدا آخر عاقبت ما رو به خیر کنه.
عاطفه: اِ گوش کن ببین چی میگم
علی: بفرمایید چشم و گوش و همه حواس ما به شما، دُر بریز عزیزم
عاطفه: ببین ، من راجع به مهمونی دوستام خیلی فکر کردم، می خوام به جای اینکه پا پس بکشم و مهمونی نرم، خودم دعوتشون کنم
علی: اِ ، آخه…
عاطفه: حرف نزن بذار بقیه حرفم را بگم، خودم دعوتشون می کنم و فقط یک رقم غذا درست می کنم، بعد بهشون پیشنهاد می دم که ما این مهمونی را به طور مرتب، هر ماه خونه یکی بگیریم
علی: خوب چه فکر بکری، تا حالا به ذهن هیچ بنی بشری نرسیده بود
عاطفه:ا…، گوش بده، با این تفاوت که به جای حرف های الکی، هرکس گزارشی از آخرین کتابی که خوانده، فیلمی که دیده، کلاسی که رفته، سخنرانی روانشناسی و یا مذهبی که گوش کرده بده، چه می دونم می خوام همشون را وادار کنم که کتاب بخونن، رشد کنن، مغزشون را به کار بندازن، به جای اینکه برای این مهمونی دنبال لباس نو باشن، دنبال حرف نو باشن
علی: آره بد فکری نیست، یه چیزی شبیه دوره مامانم این ها
عاطفه:آفرین، اونها هردفعه یکیشون باید یه دستور آشپزی بیاره و یک توصیه پزشکی، بعد همشون ختم انعام می گیرن، حدیث هایی که حفظ کردن رو برای هم می گن، ما هم می تونیم همین کارها را بکنیم، تازه می تونم هر دفعه یه کتاب مذهبی یا یه کتاب مفید بگیریم، دست به دست بچرخونیم و درباره اش صحبت کنیم. چطوره؟
علی: این که عالیه، فقط دوستات قبول می کنن؟ شاید همون سبک مهمونی را بیشتر بپسندن؟
عاطفه: قبول می کنن آقا، منو دست کم نگیر.
یادداشت 1
فکر می کنم این اتفاق برای هر کسی که اهل فکر و مطالعه باشد، پیش آمده، وارد جمعی می شود و احساس غریبگی می کند، به قول حضرت على علیه السلام : دانشمندان به سبب فراوانى نادانان، در میان آنها، غریبند. کشف الغمه 139/3
اما باید چه کار کرد؟ دیگر به آن جمع وارد نشد و یا راه بهتری هم هست؟
یادم نیست کجا؟ اما جایی خواندم این وظیفه ی علما و صاحبان تفکر هست که به سراغ نادانان بروند و آن ها را به راه بیاورند، چرا که، نادان که نمی فهمد به راه نیست و دارد کج می رود. خدا به علما نور عقل و هدایت داده که می توانند در این شلوغی های دنیا، راه خود را بیابند، البته این کلمه ی علما را که می گویم، تصور نکنید، کسی که ملبس به لباس روحانیت باشد و یا استاد دانشگاه، خیر، افراد دیگری هم می توانند جزو عالمان باشند، جزو کسانی که راه حق را پیدا کرده اند. کلی بگویم، هر کس احساس می کند موضوعی را فهمیده و دیگران به خطا می روند، وظیفه دارد، آنها را به راه بیاورد.
به این دو روایت توجه کنید:
رسول رحمت و مهربانی که سلام خدا بر ایشان باد فرمودند: خداوند متعال به هیچ عالم و دانشمندی سرمایه علمی عطا نفرمود جز آنکه از او پیمان گرفت، نوع همان پیمانی که از پیغمبران گرفت که احکام و دستوراتش را به مردم ابلاغ نمایند و هرگز از بیان حقیقت دریغ نورزند. ترجمه منیه المرید صفحه 59
امام رضا علیه السلام فرمودند: «خدا رحمت کند بنده ای را که امر ما را زنده می کند.» پرسیدند: امر شما را چگونه زنده می کند؟ پاسخ دادند: علوم ما را می آموزد و به مردم آموزش می دهد. وسائل الشیعه، ج 18، ابواب صفات القاضی، باب 11، حدیث 9، ص 101
و در پایان، هر کس براى خدا دانش بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران آموزش دهد، در ملکوت آسمانها به بزرگى یاد شود و گویند: براى خدا آموخت و براى خدا عمل کرد و براى خدا آموزش داد. الذریعه الی حافظ الشریعه(شرح اصول کافی) ج1،ص56
زینب عشقی