حدیث شریفی را خدمتتان بیان می کنم از حضرت باقر “علیه اسلام” که حدیث مشهوری است:
یکی کلید دیگران
حدیث شریفی را خدمتتان بیان می کنم از حضرت باقر “علیه اسلام” که حدیث مشهوری است: “ بنی الاسلام علی خمس، علی الصلاه و الزکاه و الصوم و الحج و الولایه … ” اسلام بر پنج چیز بنا شده است. نماز و زکات و روزه و حج و ولایت.
نکته لطیفی در این حدیث نهفته است؛ زکاتی که در کلام خدای متعال و احادیث آمده، به معنی “حق الله، فی المال” است. زکات فقط به معنی حق خدا که از غلات خمس و چه اربعه باید کم شود، نیست! بلکه شامل خمس هم می شود، شامل نذر و صدقه هم می شود. خلاصه شامل آنچه حق الله فی المال است. بعد در مواردی تخصیص داده شده است. در مواردی گفته شده خمس و زکات و به آن در شکل های دیگرگفته شده نذر، گفته شده کفاره… بعد احکام هر کدام به تفصیل در روایت آورده شده است. پس این زکات که اینجا گفته می شود، فقط معنی خاص کلمه نیست.
فرموده اند: اسلام بر پیج چیز بنا شده: نماز، حج، روزه، زکات و ولایت. بعد زراره می گوید:من عرض کردم “و ای شیء ذلک افضل” کدام یک از آنها افضل است؟ چه چیزی از آنها افضل است؟ فرمودند: “الولایه افضل” ولایت افضل است، ولایت برتر است. “لانها مفتاحهن” برای اینکه این حقیقتی است که ولایت، مفتاح آنهاست. به ولایت در واقع می شود به نماز، به حج، به زکات، به روزه، به حقیقتش دست پیدا کرد و رسید.
“و الوالی هو الدلیل علیهن” (1) و این والی و صاحب ولایت است که دلیل و رهنماست و به آنها می رساند. ولایت مفتاح است و والی دلیل است.
عرض کردم با توجه به همین ضعف و نیاز انسان به سبب است که خداوند دستور طلب وسیله را به او می دهد و می فرماید: “یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و ابتغوا الیه الوسیله” (2) ای کسانی که ایمان آوردید. خدا را داشته باشید و به سوی او وسیله را طلب بکنید. برای رفتن به سوی او، با او بودن، وسیله ای را طلب بکنید. وسیله ای بجویید. بعد حضرت رسول اکرم «صلی الله علیه وآله» در معرفی وسیله این چنین فرمودند. (حدیث های متعددی است که من یکی را آوردم.) امام رضا «علیه السلام» نقل می کنند که حضرت رسول اکرم «صلی الله علیه و آله» فرمودند: “ الائمه من ولد الحسین «علیه السلام»” از حضرت پرسیدند وسیله اینجا منظور چه کسی هست و چه هست؟ حضرت فرمودند: امامان از فرزندان امام حسین «علیه السلام». “من اطاعکم فقد اطاع الله و من عصی کم فقد عصی الله هم العروه الوثقی و هم الوسیله الی الله” (3) کسی که آنها را اطاعت بکند. خدا را اطاعت کرده و کسی که آنها را عصیان بکند، نافرمانی بکند، خدا را معصیت کرده و خدا را نافرمانی کرده. آنها هستند عروه الوثقی، یعنی آن ریسمان مطمئن الهی و “هم الوسیله الی الله” و آنها هستند، وسیله به سوی خدای متعال.
برای سقوط نکردن و فرو نیفتادن و هلاک نشدن نیاز به ریسمان محکم و رشته قابل اعتمادی است که بشود به آن چنگ زد. لذا خدای متعال مؤمن را زیر پوشش ولایت الهی قرار می دهد و او را بعنوان مستمسک بالعروه الوثقی معرفی می کند. یعنی چنگ زده به ریسمان محکم. “فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی” (4) پس کسی که کفر به طاغوت ورزید و ایمان به خدا آورده پس او کسی است که به ریسمان محکم الهی چنگ زده. ریسمانی که گسستنی نیست. بعد از این است که دستور داده که همگان باید به آن ریسمان گسست ناپذیر چنگ زنند و آویزان بشوند.
“واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا” (5) ذیل همین آیه است که حضرت باقر «علیه السلام» می فرمایند: “نحن حبل الله الذی قال الله و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا” همه شما به ریسمان الهی چنگ زنید و متفرق نشوید. بعد فرمودند: “ان الله تبارک و تعالی علم انهم یفترقون وعد و یختلفون” این حقیقتی است که خدای متعال می دانست که آنها (امت) متفرق می شوند و اختلاف خواهند کرد. “فنهیهم عن التفرق کما نهی من کان قبلهم” پس آنها را نهی کرد از این تفرق، پراکنده شدن. همانطور که قبلی ها را نهی کرده بود. امم قبلی را نهی کرده بود.
“فامرهم ان یجتمعوا علی ولایه ال محمد «علیهم السلام» و صلوات و لا یتفرقوا” (6) پس آنها را امر کرد که اجتماع کنند و جمع شوند بر ولایت آل محمد «علیهمالسلام» و متفرق نشوند. به این دلیل که اصلا رسالت ولی و رهبر الهی همین است. همین است و بس.
“قد انزل الله الیکم ذکرا. رسولا یتلوا علیکم ایات الله مبینات لیخرج الذین امنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الی النور” (7) به تحقیق خدای متعال نازل فرمود به سوی شما، رسولانی که ذکر است. خود وجود مقدس رسول الله «صلوات الله علیه» ذکر است. تا آن رسول آیات روشن خدای متعال را، آیات روشنگر خدای متعال را بر شما بخواند. برای آنکه کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند از ظلمات به نور خارج کند.
پس به این ترتیب توسل در واقع همین وسیله جستن است که خدای متعال دستور میدهد. یعنی جستن وسیله و به کار بستن وسیله.
مقام هدایت
پس به این ترتیب شما تا اینجا بعضی از معانی اساسی که ما در اصول اعتقاداتمان داریم را با توضیحاتش متوجه شدید. انسان، نیازمند به انسانی است که از قِبَل خدای متعال به او علم داده شده باشد، نبی بوده باشد، خبر دار بوده باشد، از مبدا و معاد و راه بین این دو، چگونه رفتن و برگشتن آگاه باشد. نیازمند به آن انسانی هست که بعد از این دانستن، مامور بوده باشد که این علم را به دیگران برساند. رسول بوده باشد. انسان، نیازمند به کسی هست که در اجرا و انجام آن علم، او پیشرو حرکت کند و انسان به دنبال او بوده باشد. به انسان نشان بدهد که چه طور باید عمل کرد. او عمل کند و انسان به دنبال او اعمالش را انجام دهد. باز یعنی او امام بوده باشد، کفایت نمی کند. انسان، نیازمند به کسی است که اختیار انسان را بگیرد و انسان را از پستی ذلت به اوج عزت برساند و ضعف او را با قدرت الهی خویش جبران کند. یعنی انسان نیازمند به ولی الله است.
حالا ما در طول تاریخ از رهبران الهی کسانی را داشتیم که فقط نبی بوده اند. فقط صرفا خودش خبر داشته و مامور نبوده به کس دیگری ابلاغ بکند. بعضی ها بودند که به جز نبوت، رسالت هم داشتند. مامور ابلاغ و رساندن هم بودند. محدوده رسالتش تفاوت می کرده. یک وقت فقط برای خودش و خانواده اش، برای خودش و خانوادهاش و قبیله اش. برای خودش و خانواده و قبیله و شهر و کشورش. تا آنکه دیگر در نهایتش برای همه عالمیان بوده است که فقط در مورد رسول الله “صلی الله علیه و آله” اطلاق میشود. کسانی بودند که فقط مامور به ابلاغ بودند و مامور به اجرا نبودند. رسول بوده ولی امام نبوده اند. مثل خیلی از انبیاء. البته مشخص است بعد از ابلاغ است که نوبت به اجرا می رسد.
لذا پیغمبر عظیم الشانی مثل حضرت ابراهیم “علیه السلام” بعد از رسیدن به رسالت، مقام امامت هم به او داده می شود. یعنی مقام اجرا.
بعضی از همین برگزیدگان الهی با توجه به اینکه علم خودشان را از پیغمبر قبلی دریافت داشتند، دیگر نیازمند به این نبودند که نبی بوده باشند، رسول بوده باشند. جای او نشسته و مامور به اجراست. آنچه که باید من الاولین و الاخرین از علوم و معارف الهیه بوده و نازل می شد، به رسول الله نازل شده است.
لذا رهبر الهی نیازمند به این نیست که اصلا به او علمی نازل بشود. آنچه که بوده نازل شده و در قلب و سینه مبارک ایشان، هست. لذا رهبر الهی بعد از آنکه امیرالمؤمنین «علیه السلام» بوده باشد کفایت می کند که علم خودش را از او بگیرد. لذا واجد همه علم خدای متعال است. لذا امیرالمؤمنین نبی نیست. رسول هم نیست چون اصلا نیازی نبوده است. چون این دوتا از بابت علم است. علم از رسول الله بوده. همه علوم اولین و آخرین، حقیقت رسول الله است و از ایشان نازل شده و از ایشان به امیرالمؤمنین “علیهما السلام” منتقل شده است. دیگر نیاز به علم بیش از این نیست. چون اصلا دیگر علمی نیست. غیر از آن وجود مقدس. لذا امام و ولی هستند. “من کنت مولاه، فهذا علی مولاه”
پس آن نکته لطیفی که معمولا شما در این میان نمی شنوید، ولی الان متوجه میشوید این است که، اصلا کل رهبری الهی یک مقوله است و یک دلیل دارد و همه آن یک استدلال دارد. نهایت این اسمهای مختلف که نبوت و رسالت و امامت و ولایت بوده باشد در واقع جلوه های مختلف همان مقام برگزیده الهی است، بنا به شان و ظهور و بروزی که دارد.
لذا رسالت یک استدلال دیگری ندارد و امامت یک استدلال دیگر داشته باشد! اینها همه شان در واقع یکی هستند. همه در یک جا جمع هستند. اگر کسی منکر امیرالمؤمنین بوده باشد (اینکه ما در روایات داریم، اگر کسی منکر امیرالمؤمنین «علیهالسلام» بوده باشد) منکر رسول الله است. الان شما حقیقتش را می فهمید. چون شما رسول الله را به چه اثبات می کنید؟ دقیقا همان دلیلها در مورد امیرالمؤمنین “علیهما السلام” هم میباشد.
پس اگر کسی نتواند از پس آن بر آید که بر نخواهد آمد، رسول الله را قبول ندارد. چون تمام این استدلالها در مورد نفس رسول الله صادق است. اعم از نبوتش، رسالتش، امامت و ولایتش. لذا امیرالمؤمنین “علیه السلام” در استدلالی که ما داریم این است که امام بعد از رسول الله است، امام اول نیست. شما در دعای توسل که می خوانید، خطاب به رسول الله چه عرض می کنید؟ می گویید امام الرحمه. تازه امام بعد از رسول الله، امیرالمؤمنین است. نه اینکه امام اول امیرالمؤمنین است.
گفتم تمام این استدلالها در مورد لزوم و وجوب نبی و رسول و امام است. ولی همه اش در نفس نفیس رسول الله جمع است. حالا وقتی ایشان رفت نیاز به انسانی در جایش است. یکی می خواهد جای ایشان را پر کند. چون من باید نیازم را با ایشان مرتفع کنم. ایشان که تشریف بردند، من چه خاکی بر سرم بریزم؟ “لا تبدیل لخلق الله” (8) خلقت و مخلوقات خدا که عوض نمی شود. همین است که، هست. انسان با این خصوصیات هست. یعنی جهلش سر جایش است. ضعفش و عجزش سر جایش است. این شکلی باید جبران بشود.
دشمنان دین هم سر راه انسان و جامعه انسانی هستند. سر راه دین خدا هستند. چه کسی می خواهد این مجموعه را حفظ کند؟ اگر خطایی بکنی، که کردی و اصلا آن کس قابل تبعیت نیست. پس این وسط یک رجل الهی و معصوم می خواهد که به ناچار باید در علمش، جهل راه نداشته باشد.و در قدرتش ضعف راه نداشته باشد. یعنی علم و قدرت الهی داشته باشد. نهایت اینکه، با توجه به اینکه هر چه علم بوده، بر رسول الله نازل شده، نیازمند به این نیست که آن رجل الهی بعدی، نبی یا رسول بوده باشد. چون حقیقت نبوت و رسالت، علم است. وقتی علم موجود بود، دیگر نیاز نیست که آن انسان و آن شخص، رسول یا نبی بوده باشد.
فقر انسان در زندگی اجتماعی
گفتیم انسان به دلیل عجز و جهلی که دارد، نیازمند به یک عالم و قادر الهی است. عالم به علم الله و قادر به قدرتالله که به او تعلیم دهد و با مهربانی و دلسوزی کمکش کند. تا انسان بتواند از خودش تا خدای متعال، یعنی از ذلت، به اوج عزت بی حد، بی حدی که در وهم انسان هم نمی گنجد، بتواند برسد و رسیدنی که هیچوقت حدّ توقفی برایش نیست و حدّ نهایتی برایش متصوّر نیست.
جزییات این سیر و موارد لزومش گفته شد. الا در بعد فردی زندگی انسان و شخصیت او، این در حالی است که انسان، ناگزیر از زندگی اجتماعی است. البته لطافتهایی در خلقت انسان از این بابت هست که حیفم می آید نگویم. مطلبی هست که نسبت به مطلب اصلی مان، حاشیه ای می باشد ولی گفتنش خالی از لطف نیست.
آن هم اینکه انسان خلق شده که بندگی بکند و در مقام بندگی بایستد. و این لازمه اش این است که انسان فقیر بودن و نیازمند بودن خودش را وجدان کند. و الا به محض اینکه انسان به قول خودمان آب زیر پوستش برود و یا کمی احساس بی نیازی کند، یادش می رود که از کجا آمده و به کجا می خواهد برود.
در زندگی اجتماعی انسان به نحو خاصی فقر خودش را می یابد. آدم به سادگی می فهمد، که در جامعه هست و یک جز از جامعه هست اما ضعیف می باشد. نیازمند نوع اجزایی هست که، به جز او در جامعه هستند. صبح که از خواب بلند می شود، میبیند اگر خانم است، شوهر می خواهد. اگر آقاست زن می خواهد. اینها نیازمند بچه هستند. بعد بقال و رفتگر و غیره می خواهد. همین طور شما بشمارید. همه اینها نیاز انسان است. هر کدام از این نیازها و مواجه شدن با متصدیان آنها یک تلنگر به انسان باید باشد. ببین چقدر تو فقیر هستی. مطلب حاشیه ای، این بود.
منابع
1 اصول کافی/ جلد2/ باب دعائم الاسلام (در کافی چهر جلدی، جلد سوم صفحه 29/ حدیث1)
2 سوره مائده/ آیه 35
3 تفسیر نورالثقلین/ جلد1/ صفحه 626/ رقم 176
4 سوره بقره/ آیه 256
5 سوره آل عمران/ آیه 103
6 تفسیر برهان/ جلد 1/ صفحه 307
7 سوره طلاق/ آیه 10 و 11
8 سوره روم/ آیه 30