ملائکه از منزل حضرت ابراهیم بیرون آمده و به نزد جناب لوط...
ورود فرستادگان الهی بر جناب لوط (علیه السلام)
ملائکه از منزل حضرت ابراهیم بیرون آمده و به نزد جناب لوط (علیهما السلام) رفتند. آن حضرت در حال آبیاری زراعت خود بود که ملائکه الهی نزد او ایستادند. لوط (علیه السلام) به ایشان گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما مسافر و در راه مانده ایم، امشب ما را میهمان کن. جناب لوط به ایشان فرمود: اهل این شهر بد گروهی هستند، به مردان تعرّض می کنند و اموال ایشان را می گیرند. گفتند: اکنون دیر وقت شده و به جائی نمیتوانیم رفت، امشب ما را ضیافت کن.
جناب لوط به نزد زنش آمده و فرمود: امشب چند مهمان بر من وارد شده، قوم خود را از آمدن ایشان خبر مکن تا هر گناهی را که تا به حال مرتکب شده ای از تو عفو کنم. زن به ظاهر پذیرفت. اما به محض ورود جناب جبرئیل و ملائکه ای که با او بودند، آن زن بر بام خانه دوید و آتش افروخت. اهل شهر با دیدن دود آتش دویدند و از هر طرف خود را به خانه حضرت لوط (علیه السلام) رسانیدند و گفتند: ای لوط! آیا تو را نهی نکردیم که مهمان به خانه نیاوری؟ آنگاه خواستند تا به مهمانان فضیحت برسانند.
جناب لوط به ایشان فرمود: از خدا بترسید و مرا در باب این مهمانان خوار مگردانید. آیا از شما یک مرد نیست که سخن مرا بشنود و به رشد و صلاح مایل باشد؟! اینها دختران من هستند، ایشان برای شما پاکیزه ترند.1 گفتند: می دانی که ما را در دختران تو حقی نیست و تو میدانی که ما چه می خواهیم.
چون از ایشان ناامید شد گفت: کاش مرا بر شما قوّتی بود یا به رکن شدیدی پناه می بردم.2 پس جناب جبرئیل گفت کاش میدانست که چه قوتی با او هست! لوط (علیه السلام) گفت: شما کیستید؟ جبرئیل گفت: من فرستاده خدا جبرئیلم. لوط گفت: به چه امر مأمور شده اید؟ گفت: به هلاکت ایشان؛ آن جناب فرمود: در همین ساعت انجام دهید. جبرئیل گفت: موعد ایشان صبح است، آیا صبح نزدیک نیست؟
پس آن قوم در را شکستند و داخل خانه شدند و به سوی مهمانان هجوم بردند. جناب جبرئیل بال خود را بر چشم ایشان زد و همگی کور شدند. چنانچه حق تعالی فرموده است که: «وَلَقَدْ رَاوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنَا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذَابِي وَنُذُرِ»؛3 «و قوم از او مهمانانش را (که فرشتگانی زیبا بودند، بر سوء قصد) طلبیدند، ما هم چشم آنها را بینور و نابینا کردیم (و گفتیم که) اینک عذاب قهر و انتقام مرا بچشید».
در میان قوم لوط، مرد عالمی بود. به ایشان گفت: ای قوم! آن عذابی که لوط شما را وعده می کرد، آمده است. پس از او حراست کنید و مگذارید که از میان شما بدر رود که تا او در میان شماست، عذاب به شما نخواهد رسید. پس دور خانه جناب لوط جمع شدند و مراقب ایشان بودند. اما جناب جبرئیل گفت: ای لوط! از میان ایشان خارج شو. آن حضرت گفت: چگونه بیرون روم در حالی که دور خانه من جمع شده اند؟ پس عمودی از نور در پیش روی او نمایان نمود و گفت: از پی این عمود بروید و هیچیک از شما نگاه به پشت سر مکنید. اما زن آن جناب به عقب نگاه کرد و حق تعالی بر او سنگی فرستاد و او هلاک گردید و جناب لوط با همراهانش از آن شهر بیرون رفتند.
چون صبح طالع شد، هر یک از آن چهار مَلک به طرفی از آن شهر رفتند و آن را از طبقه هفتم زمین به هوا بالا بردند، به حدّی که اهل آسمان صدای سگها و خروسهای ایشان را شنیدند. آنگاه حق تعالی بر ایشان سنگهایی از سجّیل - یعنی از گل سخت شده- از آسمان اول یا از جهنم فرو فرستاد که همگی هلاک گردیدند. سپس به فرمان الهی شهر را واژگون نمودند.
عاقبت بخل
از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) منقول است که فرمودند: حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هر صبح و شام به خدا پناه می برد از بخل و ما نیز پناه به خدا میبریم از بخل؛ حق تعالی می فرماید: «وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛4 «هر که نگاه داشته شود از بخلِ نفس خود، پس ایشان رستگارانند» و شما را از عاقبت بخل آگاه می سازم. بدانید که قوم لوط اهل شهری بودند که بر طعام خود بخل می ورزیدند. پس بخل ایشان را به دردی مبتلاء کرد که دوایی نداشت. زیرا شهر آن قوم بر سر راه قافله هایی بود که به شام و مصر می رفتند، و اهل قوافل نزد ایشان فرود میآمدند و ایشان آن مسافران را ضیافت می کردند. هنگامی که این ضیافتها بسیار شد، ایشان به تنگ آمدند و از روی بخل و پستی نفس، چون مهمانی بر ایشان وارد میشد فضیحت بر سر او می آوردند و به او تعرّض مینمودند بی آنکه شهوتی و خواهشی به این عمل قبیح داشته باشند. غرض ایشان این بود که قافله ها به شهر ایشان فرود نیایند که مجبور به ضیافت ایشان نباشند.
پس این عمل شنیع از ایشان در شهرها رایج شد و کاروانها از ایشان حذر کردند. اما بخل بلائی بـر ایشان مسلّط کرد که نمی توانستند از خود دفع کنند. تا آنکه خواهش ایشان به این عمل قبیح به مرتبه ای رسید که از مردان در شهرها طلب میکردند و به آنها مزد می دادند. پس کدام درد از بخل، بدتر و ضرر و رسواییاش قبیحتر است نزد خدا؟
راوی پرسید: آیا اهل شهر همه این کار را می کردند؟ فرمود: بلی، مگر اهل یک خانه از مسلمانان؛ مگر نشنیدهای فرموده خدای متعال را که: «فَأَخْرَجْنَا مَنْ كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ»؛5 «پس بیرون کردیم هر که بود در آن شهر از مؤمنان، پس نیافتیم غیر یک خانه از مسلمانان».6
در حدیثی دیگر از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جبرئیل سوال فرمود که: هلاک شدن قوم لوط چگونه بود؟ جناب جبرئیل پاسخ داد: هنگامی که قوم لوط اجابت دعوت آن جناب را ننمودند و دست از اعمال قبیح و زشت خود نکشیدند، خدای متعال خواست ایشان را عذاب فرماید. پس به سوی ایشان فرستادگانی روانه داشت که ایشان را بترسانند و حجت را بر آنان تمام کنند. اما طغیان آنان آنچنان شد که خدای متعال چند ملک را به دیار ایشان فرستاد تا هر مومنی را که در شهر است بیرون کنند. اما بغیر از یک خانه از مسلمانان، کسی را نیافتند که سزاوار گریختن از عذاب الهی باشد.
هنگامی که شب از نیمه گذشت، لوط با دخترانش روانه شد و زنش برگشت تا قوم خود را از خروج لوط آگاه کند. چون صبح شد، از عرش الهی به سوی من ندا آمد که ای جبرئیل! پایین برو و آن شهر را از طبقه هفتم زمین بکَن و به سوی آسمان بالا بیاور و نگهدار تا امر ما به تو برسد. اما خانه لوط را در جای خود سلامت باقی بگذار که عبرتی باشد برای هر که از آن راه عبور می کند.
پس امر الهی را اجابت نمودم تا آنکه آفتاب طالع شد. آنگاه از عرش ندا رسید که ای جبرئیل! واژگون کن شهر را بر این قوم. پس برگردانیدم بر ایشان تا اینکه پائینش به بالا آمد و خدای تعالی بر ایشان سنگهایی از سجّیل را بارید. این عذاب از ستمکاران امت تو ای محمد! که مثل عمل ایشان را مرتکب شوند، بعید نیست.
حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: ای جبرئیل! شهر ایشان در کجا بود؟ و هنگامی که آن را بر ایشان برگرداندی آن شهر و اهل آن به کجا افتاد؟ عرض کرد: شهر ایشان در محلی بود که امروز «بحریه طبریه» است در نواحی شام و چون واژگون گشت در میان دریای شام افتاد و به صورت تَلهایی شد در میان دریا.7
منابع:
1 تفسیر قمی1: 335
2 تفسیر قمی1: 332
3 قمر/37
4 حشر/9
5 ذاریات/35 و 36
6 علل الشرایع/ 548
7 علل الشرایع/550