هنگامی که جناب هابیل کشته شد، آدم (علیه السلام) جزع بسیاری می کرد. پس خدای...
هدیه ای خدایی
هنگامی که جناب هابیل کشته شد، آدم (علیه السلام) جزع بسیاری می کرد. پس خدای تعالی بر او وحی نمود که: «من اراده فرموده ام که از تو نوری را بیرون و آن را جاری نمایم در صلبهای پاکیزه و اصلهای شریف؛ تا با آن نور به سایر نورها مباهات کنم و او را آخرین پیغمبران گردانم؛ و برای او بهترین امامان و خلفا را قرار دهم تا زمان را به مدت دولت ایشان ختم نموده و زمین را به دعوت ایشان فرا گرفته و به پیروان ایشان روشن گردانم. پس غسل نموده و مهیّا شو و خدا را به پاکی یاد کن و به همسر خود نزدیک شو، در حالتی که او نیز در حال طهارت باشد، که امانت من منتقل خواهد شد از شما به سوی فرزندی که در میان شما به هم خواهد رسید.»
پس آدم (علیه السلام) امر پروردگار را اطاعت نمود و در همان ساعت جناب حوّا حامله گردید. در حالی که حُسن او زیاده شد و نوری از سر تا پای او ساطع گردید. این حالت همواره با جناب حوّا همراه بود تا آنکه حضرت شیث (علیه السلام) از او متولد گردید؛ در نهایت استواء و اعتدلالِ خلقت و نهایت حُسن و جمال و هیبت و وقار و مجلل به روشنی انوار، با کمال سکینه و مهابت و عظمت و جلال. پس آن نور از حوّا، به او منتقل گشت و از پیشانی وی ساطع گردید. پس در روز هفتم ولادت او، نام ایشان را «شِیث» نهادند؛ پس از آن خدای متعال به ایشان وحی نمود که ای آدم! این پسر، بخششی از من به توست؛ پس او را «هبة الله» نام کن و حضرت آدم (علیه السلام) چنین کرد.1
هبه الله، وصیّ آدم (علیه السلام)
چون ایشان به سن جوانی رسید، حضرت آدم (علیه السلام) به او وصیت خود را اظهار نموده و اعلام نمود که حجت خدا و خلیفه او در زمین خواهد بود؛ و باید حق خدا را به وصی خود ادا کند. یعنی انوار پیغمبر آخرالزمان و اوصیای آن حضرت (علیهم السلام) را؛ پس حضرت شیث (علیه السلام) وصیت را اخذ نموده و ضبط کرد و آنچه را باید پنهان داشت.
هنگامی که وفات حضرت آدم (علیه السلام) نزديك شد، خدای متعال به او وحی فرمود که حضرت شیت (علیه السلام) را جانشین خود قرار دهد و امانات و ودایع پیامبری را به او سپارد که او پیغمبر بر سائر أولاد و ذریّه آدم (علیه السلام) باشد و او را أمر به تقيّه از برادرش قابیل نمود و از شرّ او بر حذر داشت.
رحلت جناب آدم (علیه السلام)
به سند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام) منقول است که: حضرت آدم (علیه السلام) را بیماری عارض شد و جناب شیث را طلبید و گفت: ای فرزند! اجل من رسیده است؛ پروردگارم امر کرد که تو را وصی خود و خزینه دار آنچه به من سپرده است، گردانم و اینک کتاب وصیت در زیر سر من است که در او اثر علم و اسم اعظم خدای تعالی می باشد. بعد از وفات من، صحیفه را بردار و زنهار که کسی را بر آن مطلع گردانی و نظر مکن در آن تا سال آینده مثل این روز که وصیت به تو داده شد؛ بدان که در آن صحیفه همه آنچه به آن احتیاج خواهی داشت از امور دین و دنیای خود، موجود است و من آن صحیفه را از بهشت با خود آوردم.
پس آدم به شیث گفت: ای فرزند! خواهش میوه ای از میوه های بهشت را دارم؛ پس از کوه حدید بالا رو و نظر کن، هر که از ملائکه را ببینی، سلام من به او برسان و بگو: پدرم بیمار است و از شما هدیه ای میطلبد از میوه های بهشت. پس چون جناب شیت امر پدر را اطاعت کرد، با قبیلهای از ملائکه روبه رو گشت و جبرئیل ابتدا کرد به سلام و گفت: به کجا می روی ای شیث؟ شیث فرمود: تو کیستی ای بنده خدا؟ گفت: منم روح الامین جبرئیل؛ شیث گفت: پدرم بیمار است و مرا بسوی شما فرستاده است و شما را سلام میرساند و از شما میوهای از بهشت را می طلبد.
جبرئیل گفت: بر پدرت سلام باد ای شیث! بدرستی که او از دنیا مفارقت کرد و ما برای او نازل شدهایم. خدا در این مصیبت اجر تو را عظیم گرداند و صبری نیکو تو را کرامت فرماید و وحشت تو را به قرب خود به انس مبدل گرداند. جناب جبرائیل کفن آدم (علیه السلام) را با حنوط از بهشت آورده بود، با هفتاد هزار ملک تا بر جنازه آدم (علیه السلام) حاضر شوند.
آدم (علیه السلام) در روز جمعه ششم ماه نیسان در همان ساعت که مخلوق شده بود، به رحمت الهی واصل شد و عمر مبارک آن حضرت نهصد و سی سال بود. پس جناب شیث با ملائکه برگشت. پس چون به نزد آدم (علیه السلام) رفتند، اول کاری که شیث کرد آن بود که صحیفه وصیت را از زیر سر آن جناب برداشت و بر شکم خود بست. جبرئیل گفت: کیست مانند تو ای شیث! خدا عطا فرمود به تو سروری و کرامت خود را و بر تو لباس عافیت خود را پوشانید. به جان خود سوگند میخورم که خدا تو را مخصوص گردانید از جانب خود به امری بزرگ.
پس جبرئیل و شيث شروع نمودند به غسل دادن آدم (علیه السلام) و جبرئیل به شيث تعليم نمود که چگونه او را غسل بدهد؛ تا آنکه فارغ شد و تعلیم او نمود که چگونه او را کفن کند و حنوط کند؛ تا آنکه فارغ شد. پس او را تعلیم نمود که چگونه قبر را بکند. سپس جبرئیل دست شیث را گرفت و پیش داشت که بر آدم (علیه السلام) نماز گزارد و گفت: هفتاد تکبیر بر پدر خود بگو و به او تعلیم نمود که چگونه نماز کند.
پس جبرئیل ملائکه را امر کرد که در عقب شیث صف بکشند. (چنانچه ما امروز در عقب پیشنماز صف میکشیم.) شیث گفت: آیا درست است که من پیشنمازی شما را کنم، با آن منزلتی که تو را نزد خداست و با تو بزرگوارانی از ملائکه هستند؟! جبرئیل گفت: ای شیث! مگر نمیدانی که چون خدا پدرت آدم را آفرید، او را در میان ملائکه بازداشت و ما را امر فرمود که او را سجده کنیم؟ پس او امام ما شد تا آنکه سنتی باشد در فرزندانش و امروز او از دنیا رفته است و تو وصی اوئی و وارث علم و قائم مقام او؛ پس چگونه ما بر تو تقدم جوئیم و حال آنکه تو امام مایی؟
پس نماز گذارد با ایشان بر آدم (علیه السلام) چنانچه جبرئیل او را امر کرد؛ پس جبرئیل به او نشان داد که چگونه پدر خود را دفن کند. پس آن بدن مقدس را به روایتی در مسجد خیف و به روایتی در کوه ابوقبیس مکه در «غار الکنز» دفن نمود و در آنجا بود تا زمان طوفان نوح (علیه السلام) که آن جناب ایشان را بیرون آورد و در تابوتی با خود در کشتی حمل کرد.2
هنگامی که جناب شیث از دفن آدم (علیه السلام) فارغ شد و جبرئیل و ملائکه روانه شدند که بالا روند، حضرت شیث گریست و فریاد کرد یا وحشتاه! جبرئیل گفت: چون خدا با توست تو را وحشتی نیست، بلکه ما به امر پروردگار تو بر تو نازل خواهیم شد و خدا مونس توست؛ اندوهگین مباش و گمان نیک به پروردگارخود داشته باش که او با تو در مقام لطف و بر تو مهربان است. آنگاه جبرئیل و ملائکه به سوی آسمان بالا رفتند.
پس آن جناب وصی پدر خود بود بر سایر فرزندان او و در میان مردم حکم مینمود به صحیفه هایی که بر پدرش و بر او نازل گشته بود و در مقام تبلیغ و تعليم احكام الهى به تمام ذریه پدر سر آمد بوده و بر تمام ایشان در جمال و کمال و هیبت و وقار و نورانیت صورت برتری داشته و همگی برایش خشوع و اطاعت مینمودند.
بازگشت قابیل
در آن زمان قابیل از کوه پائین آمد. چون از پدر خود در ایام حیات او به کوه گریخته بود. پس شیث را ملاقات کرد و گفت: ای شیث! من هابیل برادر خود را برای این کشتم که قربانی او مقبول شد و قربانی من مقبول نگردید و ترسیدم که او به آن مرتبه ای برسد که تو امروز رسیده ای و وصی و جانشین پدر خود شوی و آنچه نمی خواستم امروز از برای تو حاصل شد. اگر یک کلمه از آنچه پدرت به تو گفته است اظهار نمایی، هر آینه تو را می کشم چنانچه هابیل را کشتم.3
لذا آن حضرت، امر نبوت و دعوت خود را بر حسب وصیت پدر، از ترس برادرش قابیل، پنهان مینمود و همۀ ذریه پدر را امر به تقيه مينمود و امانتهای پدر که ودایع نبوت بود را مخفی و پنهان می داشت. یکی از آن ودایع، تابوتی بود که در قرآن کریم در قصه داود نبی (علیه السلام) به آن اشاره شده و فرمود: «إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ»4 (... نشانه پادشاهی او این است که تابوتی که در آن سکینه خدا و الواح بازمانده از خانواده موسی و هارون است...)
در آن تابوت، علوم حضرت آدم (علیه السلام) و وصيتهاى او و اسمائی که خداوند به او تعلیم فرموده بود، قرار داشت و او وصیت نموده بود که اولاد و ذریّهاش در هر سالی یک مرتبه آن را گشوده و تجدید عهد به او بنمایند و آنچه در او ثبت شده از احکام را عمل نمایند و هر پیغمبری به وصي صالح خود تسلیم نموده و در حفظ و حراست آن تأکید نمایند، تا بدست نوح (علیه السلام) و انبیاء بعد از او برسد. جناب شیث بعد از پدر به همین وصیت عمل مینمود و تمام ذریه پدر از او اطاعت داشتند غیر از قابیل و خواهر بزرگش که عناق نام داشت و به قولی از تمام ذریه آدم (علیه السلام) بزرگتر بود.
منابع:
1 مروج الذهب 1: 47
2 قصص الانبیاء راوندی/ 72
3 قصص الانبیاء راوندی/ 55
4 بقره/ 248