نمایشنامه نیمه شعبان
این نمایشنامه به صورت منولوگ(بازی تک نفره) اجرا می شود و فرد دیگری افکت ها را اجرا می کند.
عراقی ، ملای سنی بود که پس از دیدار امام زمان عجل الله فرجه به مذهب تشیع روی می آورد
این داستان را شیخ عبدالوهاب شعرانی در کتاب لواقع الانوار از زبان خود شیخ حسن نقل می کند . شیخ حسن در روزگار خود از بزرگان و مشایخ بوده ، حدود 130 سال عمر کرده و مرد پهلوانی بود . این گونه نقل می کند :
من در جوانی در سن 17-18 سالگی جوانی خوش سیما و خوش بررویی بودم ، دائم در حال خرید لباس های مختلف و غذاهای خوشمزه ، روزهای جمعه با رفقای الواط و بی کارم به خارج شهر دمشق می رفتیم و مشغول بازی و سرگرمی و لهو لعب می شدیم (افکت خنده )
روزی همینطور که مشغول بازی و سرگرمی و میگساری و غرق در گناه و مستی بودیم ناگهان بر قلبم القا شد آیا ما را برای این کارها آفریده اند؟ آیا ما را برای همین چموشی ها و الواطی ها و زدن و خوردن و عمر گذراندن به این دنیا آورده اند ؟
واین در نفسم القا شد . افسوس ، افسوس …. (افکت افسوس )
یک مرتبه تکان خوردم ، ما خلقنا لهذا ، ما برای این کارها آفریده نشده ایم ! جست و خیز کردن ، به یکدیگر ور رفتن ،دنبال هم دویدن ، این ها کار حیوانات است ، پس ما با حیوانات چه فرقی داریم ؟از رفقا جدا شدم و راه شهر دمشق را در پیش گرفتم ، رفقا گفتند (افکت حسن کجا می روی ؟ )
: شما را به همان بازی های زود گذرتان سپردم ،خداحافظ شما ، ما که رفتیم .
راهی شهر دمشق شدم ، حال دیگری پیدا کرده بودم و این اولین برقی است که به قلب انسان می خورد و انسان را زیرورو می کند. روز جمعه بود ، در راه از مسجد جامع عبور می کردم ، انبوه جمعیت برای نماز جمعه جمع شده بودند ، جمعیت مرا به طرف خود متوجه کرد ، وارد مسجد شدم و به تماشا ایستادم . خطیب مشغول خطبه خواندن بود و به مناسبت، سخن از مهدی به میان آورد و شروع به بر شمردن اوصاف او کرد . می گفت : ای جماعت مهدی مانند خورشید طالعی است که نورش عالم را فرا می گیرد (ادامه افکت خطیب ) سخنان او درباره مهدی دلم را تکان داد ، به مهدی محبت پیدا کرده بودم ، با خودم فکر کردم آیا می شود من هم مهدی را ببینم ؟ آیا می شود من هم یاد او باشم ؟ (افکت مولا نگاهی …. )
اگر در دلت این سلسلسه جنبانده شود ، دیوانه می شوی ، کنترل اعصابت را از دست می دهی ، خواب و خوراک نمی فهمی ، به جز یار و دلدار و دیدارش هیچ چیزی تو را تسکین نمی دهد. این یه وادیه که باید بری و بچشی ، باید در راه بیفتی !(افکت هاها زیرصدا )
به مهدی محبت پیدا کرده بودم، محبتم تبدیل به عشق شد. می دانی که عشق چه اثری دارد ! عشق همان محبت مفرط است ،والله کلید هر مشکلی همین عشق است . به مهدی محبت پیدا کرده بودم ، به طوری که در خواب و بیداری ،در حال سکوت و نطق ، در حال نشستن و برخاستن ، به یاد مهدی بودم ، به عشق او بودم ، در آرزوی دیدارش به سر می بردم ، آتشی در دلم مشتعل شده بود ، کم کم در راه مسجد و محراب و نماز خواندن و تسبیح به دست گرفتن افتادم (نشستن و دعا کردن )
یک شب بعد از نماز مغرب ،وقتی که در مسجد نشسته بودم ، وقتی که در عالم حال بودم ،در حال یار بودم ،ناگهان از پشت سر دستی بر شانه ام خورد و فرمود (افکت : حسن ) بله ! (افکت : که را طالبی ؟ )مهدی را ،( افکت : من مهدی هستم ، برخیز ) ( افکت من شاهد و مشهودم تا من مهدی موعودم ) ( افکت سرانجام رسیدی… ) من جلو افتادم و حضرت به دنبال من می آمد ، به خانه رسیدم ، در را باز کردم ، حضرت وارد خانه شد ،نشست و به من فرمود : (افکت : پشت سر من بنشین ) من پشت سر حضرت نشستم ، شروع کرد با من سخن گفتن و آتش دل مرا خاموش کردن و سوز فراق مرا به ساز وصالش منقلب ساختن.
پس فرمود : (افکت : برخیز و پشت سر من به نماز بایست ) آقا برخاست و تا صبح 500 رکعت نماز خواند ، من هم نماز ها را خواندم ، اوراد و اذکاری نیز به من تعلیم داد . فردا و فردا شب نیز دعاهای دیگری به من تعلیم فرمود ، 7 شب در خانه من ماند و هر 7 شب 500 رکعت نماز خواند ، من هم می خواندم و بعد از حدود 7 شبانه روز ، یک روز صبح فرمود (افکت : حسن من می خواهم بروم )
حسن با حالت گریه و التماس: قربانت بروم کجا می روی ؟ دیدار می نمایی و پرهیز می کنی ؟ دلم را آتش زدی کجا می روی ؟ قربانت شوم تازه اول ساز و سوز من است ، تازه اول ناز تو و نیاز من است ، مرا کجا می گذاری ، مرا هم با خود ببر ! ( افکت : نه بنا نیست تو همراه من بیایی… ) من گریه کردم ، ناله کردم ، التماس کردم مرا با خود ببراما ( افکت : مصلحت نیست ، حکمت ….. ) او رفت ، او رفت و من به داغ فراقش گرفتار شدم …! ( افکت بی تو ….. )