معرفی کتاب
سوگ تجربه دردناکی است و هر یک از ما آن را به نحوی تجربه میکنیم. تجربه مواجهه با این احساس در زمان همهگیری ویروس کووید ۱۹ بیشتر شده و بسیاری از ما سوگ عزیزانمان یا فقدان احساساتی همچون امنیت را تجربه کردیم. اگرچه واکنش انسانها به سوگ متفاوت است اما یکی از تجربیات مشترک انسانی است.
لنگرگاهی در شن روان
این کتاب مجموعهای از شش جستار در مواجهه با مرگ و سوگ است. این اثر ترجمهای از شش روایت است که نویسندگان از مواجههشان با فقدان نوشتهاند. الهام شوشتریزاده مترجم و گردآورنده این روایتها در مقدمه کتاب از تجربه زیسته خودش و از دست دادن مادربزرگش در اولین روزهای شیوع ویروس کرونا مینویسد. او میگوید در محرومیّت از دسترسی به شکلهای متعارف سوگواری شروع به مطالعه آثار مرتبط به سوگ کرده است و این اثر گزیدهای از مطالعاتش در آن روزهای سخت است.
لنگرگاهی در شن روان از آن دست کتابهایی نیست که راحت ورق بزنید و قبل خواب بخوانید. تلخی روایتها و احساساتی که افراد تجربه کرده و نوشتهاند مطالعه کتاب را تا حدی دشوار میکند اما به خاطر داشته باشید ادبیات تسلّیبخشی فوقالعادهای دارد. مطالعه چنین آثاری در گذراندن تجربیات مشابه در زندگی شخصیمان به ما کمک میکند.
کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
اگر به مطالعه جستار و تجربیات زیسته افراد دیگر علاقمندید یا مطالعه در حوزه مرگ و سوگ برایتان جذاب است، این کتاب پیشنهاد ما به شماست.
فهرست کتاب
جستار اول: یادداشتهای سوگ به قلم چیماماندا انگزی آدیچی است که از تجربه سوگ پدرش در دوران کرونا نوشته است. جستار دوم: با نام پس از زندگی از جون دیدیون است که از سوگ همسرش میگوید. آکواریوم جستار سوم را خانم الکساندر از تجربه فقدان دختر خردسالش الیزابت بعد از یک دوران بیماری نوشته است. والف والدو امرسون چهارمین جستار را با نام تجربه نگاشته است و در آن به روایت از دست دادن پسر خردسالش پرداخته. آخرین روایت کتاب هم با نام قصه بیوهزن منتخبی از خردهروایتهای خاطرهپردازانه جویس کرول اوتس است که به سوگ همسرش اختصاص داده است.
برشی از کتاب
در ادامه برای آشنایی بهتر و بیشتر شما با فضای کتاب بخشی از آن را در اختیارتان قرار دادهایم:
«روز 28 مارس، خاله محبوبم کارولین که از مادرم کوچکتر بود ناگهان در اثر آنوریسم مغزی مرد؛ در بیمارستانی انگلیسی که به خاطر کرونا قرنطینهاش کرده بودند. زن سرزندهای بود. غم، گیجمان کرده بود. کرونا احتمال مرگ، عمومیت مردن، را به ما نزدیکتر کرده بود اما حسِ فریبندهای از قدرتِ تعیینِ سرنوشت هم وجود داشت؛ اینکه اگر در خانه بمانی و دستهایت را بشویی در امانی. با مرگ خاله این توهم به باد رفت. هر کاری میکردی، مرگ میتوانست سراغت بیاید. همانطور که سراغ او رفته بود؛ یک لحظه خوبِ خوب بود و لحظه بعد، سردرد خیلی بدی داشت و بعدش مرد. روزگاری تیرهوتار، بیرحمانه تیرهوتارتر شد.
پیش از اینکه به دنیا بیایم، خاله چندین سال با پدر و مادرم زندگی کرده بود و برای خواهرهایم بیشتر حکم خواهر بزرگتر را داشت تا خاله. حالا یادم میآید که پدرم میگفت مرگ خاله «تکاندهنده» بود و توی صدایش هم رد این تکان شنیده میشد. به این فکر میکنم که روزگارِ بدسرشت چه نقشهها برایمان کشید. ماه ژوئن بابا مرد و یک ماه بعد، روز اول ژوئیه، عمه ربکا هم که تنها خواهرش بود، دلشکسته از مرگ برادری که هر روز با او حرف میزد، از دنیا رفت. در همان بیمارستانی که بابا مرده بود. یکجور فرسایش، یکجور سیلاب بنیانکن، خانوادهمان را برای همیشه زیرورو کرده بود. انگار فقدان، زندگی را مثل یک تکه کاغذ، نازک میکند.»
توضیحات تکمیلی
لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ توسط الهام شوشتری زاده ترجمه و گردآوری شده است و نشر اطراف در حدود ۲۰۰ صفحه آن را به چاپ رسانده است. نسخه الکترونیکی و چاپی این اثر در دسترس علاقمندان است. همچنین کتاب توسط مجتبی شکوری صوتی شده و در فیدیبو قابل تهیه است.