ساعتی از ظهر میگذشت و حکیمه خاتون هنوز در گوشه اتاق بر سجاده...
ولادت امام جواد علیه السلام – در انتظار مهتاب
ساعتی از ظهر میگذشت و حکیمه خاتون هنوز در گوشه اتاق بر سجاده خود مشغول خواندن تعقیبات نماز بود. دانههای تسبیح در میان انگشتان مهربان او میگردید و عطر نفسهای پاکش، فضا را عطرآگین می نمود. سکوتی دلنشین همه جا را فراگرفته و فقط گاهی صدای خدمتکار از مطبخ به گوش می رسید که مشغول انجام امور منزل بود. ناگهان درب خانه به صدا درآمد. خادم به طرف حیات دوید و درب را گشود. صدای مبهم گفتگوی او با کسی شنیده می شد. چند لحظه بعد جلوی حجره بانو ایستاد و با ادب ایشان را صدا زد.
حکیمه خاتون آخرین دانه تسبیح را بوسید و بر دیده نهاد و به طرف او برگشت. خادم گفت: بانو! قبول باشد. جناب ابالحسن شما را خواندهاند تا به خدمتشان بروید. فرموده اند که امر مهمی است.
با شنیدن نام مبارک برادر، از جای خود برخاست؛ شوق دیدار آن جناب، سر تا پای وجودش را فرا گرفت. می توانست حدس بزند که ایشان با او چه امری دارند. به اتاق مجاور رفت و بقچه ای را از درون صندوق بیرون آورد و عطرِ برخاسته از آن را بویید. سپس به سرعت لباس پوشید و آماده رفتن گشت. خادم پرسید: برای افطار باز می گردید؟ اصلا صبر کنید خودم با شما می آیم! و با عجله درب خانه را گشود و هر دو از منزل خارج شدند.
در بین راه، نشاط عجیبی را در خود حس می نمود. نشاطی پس از سالها سرزنش و طعنه دوست و دشمن که دل او و امام و اهل بیتشان را می آزرد. بارها شنیده بود که گروهی از واقفیه به امام میگفتند: شما چگونه امامی هستید که فرزندی ندارید؟! و امام با صبر و طمانینه بی مانند خود، پاسخ ایشان را داده و می فرمودند: «از کجا می دانید که من فرزندی نخواهم داشت؟! بدانید که به زودی خدا به من پسرى عنایت خواهد کرد که به سبب او میان حق و باطل را فیصله میدهد.» از این تاخیر، در دل دوستان هم شک و شبهه افتاده بود؛ بعضی به زبان می آوردند و بعضی در دل پنهان می داشتند. حالا اما او می دانست که وعده الهی در شُرُف تحقّق است. این را با همه وجود حس می کرد.
به منزل امام رسیدند. خدمتکار خانه درب را گشود و حکیمه با یک دنیا شعف پا درون منزل برادر نهاد. امام رضا (علیه السلام) خود به استقبال خواهر آمده و ایشان را در آغوش گرفتند. از لبخند زیبای امام معلوم بود که حدس حکیمه درست بوده است. امام با صدایی آرام و دلنشین فرمودند: «امشب فرزند مبارک همسرم خَیزُران به دنیا خواهد آمد؛ می خواهم که در وقت ولادت او، شما در اینجا حاضر باشید.» برقی از شادی در چشمان امام می درخشید که پیش از آن هرگز مانندش را در ایشان مشاهده نکرده بود.
جناب حکیمه به حجره مجاور رفته و همسر امام را در آغوش گرفت، دستان آن بانو را در میان دستان خود فشرد و و صورتش را غرق در بوسه کرد. آرامشی عجیب را در وجود ایشان احساس می نمود که وصف ناشدنی بود و وقاری همیشگی که نشانه از عظمت والای آن بانوی مطهر داشت.
کم کم زنان قابله نیز برای یاری ایشان به خانه امام وارد شدند و مقدمات تولد نوزاد را فراهم نمودند. دیگر هوا تاریک شده بود و امام در محراب عبادت خود ایستاده و مشغول نماز بودند. حکیمه نیز پشت سر امام نماز می خواند و غرق در مِهر رضوی گردیده بود. ساعتی بعد، امام چراغی را روشن نموده و به حجره همسرشان آوردند و با یک دنیا مهربانی در چشمان او نگریستند. دانه های درشت عرق بر پیشانی خیزران نشسته بود. امام برخاستند و از اتاق خارج شدند و درب را بستند.
حکیمه خاتون در کنار آن بانو نشست و بقچهای را که با خود آورده بود باز کرد. چند پارچه و جامه پاک و زیبا از درون بقچه بیرون آورد و به ایشان تقدیم نمود. لبخندی از رضایت بر لبان همسر امام نقش بست، اما معلوم بود که درد شدیدی را تحمل می کند. ناگاه چراغی که امام به حجره آورده بودند خاموش شد. یکی از بانوان برخاست تا آن را دوباره روشن کند، اما هر چه کرد نتوانست. در این میان، آن ستاره آسمان امامت، پا به این دنیا نهاد. از آن جناب نوری ساطع بود که فضای تاریک حجره را منوّر می ساخت.
جناب حکیمه، آن گوهر تابناک را بر دامان گرفت و ایشان را در میان آن جامه های مطهر پیچید. زیبایی و وقار آن جناب به حدّی بود که نمی توانست از ایشان چشم بردارد. ناگاه جناب ابالحسن وارد حجره گردیدند. آن گوشواره عرش امامت را در آغوش گرفته و از دیدار او لبخندی شیرین بر لبان آن حضرت جاری گشت و فضای حجره روشن تر از پیش گردید.
آن وعده الهی محقق گردیده و محمدبنعلیبنموسیالرضا (صلوات الله علیهم اجمعین) پا به این دنیای خاکی نهاده بود. امام رضا (علیه السلام) فرزند را تا صبح در آغوش مهر خود گرفته و و اسرار الهی را در گوش او زمزمه می فرمودند.
جناب حکیمه سه روز در کنار آن نوزاد آسمانی نشسته و ایشان را مراقبت می نمود. در روز سوم آن اختر تابناک، چشمان خود را گشود و به سوی آسمان نگریست، آنگاه به جانب راست و چپ خود نظر نمود و به زبان فصیح فرمود: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِللهَ إِلَّا ٱللَّهُ و أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّهِ و أَشْهَدُ أَنَّ عَلیَّاً وَلّی الله»؛
حکیمه خاتون از مشاهده این حالت غریب، بسیار شگفت زده گردید و به سوی امام شتافت. امام با لبخندی ملیح فرمودند: آنچه بعد از این از عجایب احوال این فرزند مشاهده خواهی کرد، بیشتر از آن است که اکنون دیده ای.
منابع: