... عطر بهشت این بار از وجود مبارک چکیده عصمت الهی، این جهان را می نواخت...
حُسن تمام
نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرت، میوه دل رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) از دامان مطهر سیدهالنساء زهرای مرضیه (سلاماللهعلیها) چشم به این عالم خاکی گشود. عطر بهشت این بار از وجود مبارک چکیده عصمت الهی، این جهان را می نواخت. مولدی مبارک که نور تابناک نبی اکرم و عظمت امیرالمومنین و عصمت زهرای اطهر (سلام الله علیهم) در وجود آسمانیش تجلّی نموده بود.
نام مبارکش را جبرئیل امین از جانب ذات متعال الهی نازل ساخت که همانند نام فرزند جناب هارون، وصی و برادر حضرت موسی (علیهما السلام)، شُبَّر نامیده گشته بود که در لسان عرب «حسن» نام گرفت و چه زیباست که پدر را به نام او «ابالحسن» می خوانند در آسمان و زمین ...1
در روایت است که رنگ مبارک آن جناب سرخ و سپید و دیدگان تابناکش گشاده و مشکین بود. موی سر آن حضرت همواره آراسته و بلند و محاسن شریفشان پر بود. گردن آن جناب در نور و صفا مانند نقره صیقل زده و استخوانهای بدن مبارکش درشت و میان دو کتف ایشان گشاده بود و قامتی میانه بالا داشتند. از همه مردم خوشروتر و بدن شریفشان در نهایت لطافت بود2 و از سر تا سینه مبارک، شبیهترین به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود.3
حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها) می فرمایند که من به رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) عرض کردم: «يا رسول الله! أنحِلِ ابنَّى الحسن و الحسين.» ای رسول خدا! به این دو فرزندم؛ حسن و حسین، عطیهای بدهید. پیامبر اکرم (صلىاللهعلیهوآله) فرمودند: «أنحَلُ الحَسَنَ المهابةَ و الحِلم.» به حسن، مهابت و حلم (بردباری) را بخشیدم. «و أنحَلُ الحُسَينَ السَّماحة و الرَّحمة.» و به حسین سماحت (جود) و رحمت را بخشیدم.4
آل محمد (علیهم السلام) قطیفهای (پارچه) داشتند، هنگامی که جبرئیل امین می آمد برای او می گستراندند که بر روی آن می نشست. چون برمیخواست و پرواز میکرد از بالهای او پرها میریخت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آنها را جمع می کرد و در حرزی قرار می داد که بر بازوی امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) قرار داشت. 5
پیامبر اکرم (صلی الله علیهوآله) میفرمود: هر که حسن و حسین (علیهما السلام) را دوست دارد به تحقیق مرا دوست داشته و هر که ایشان را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.6 چون روز قیامت شود، عرش پروردگار عالمیان را به هر زینتی مزیّن گردانند، پس دو منبر از نور بیاورند که طول آنها صد میل باشد [هر میل ثلث یک فرسخ است] یکی را در جانب راست عرش گذارند دیگری را در جانب چپ؛ پس جناب امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) وارد شوند و هر یک بر منبری بایستند. حق تعالی اینگونه عرش خود را به ایشان زینت می دهد، چنانچه بانویی خود را به دو گوشواره زینت می دهد.7
سودی عظیم
مردی برای امام مجتبی (علیه السلام) هدیهای آورد. امام در پاسخ به این ابراز محبت او فرمود: کدام یک برایت محبوبتر است؟ این که در عوض این هدیه، بیست برابر به تو بدهم؛ یعنی بیست هزار درهم، یا این که بابی از علم برایت باز کنم تا بر فلان ناصبی که در روستایت زندگی میکند غلبه کنی و به وسیله آن باب علم کماندیشان روستایت را نجات بخشی؟ اگر درست انتخاب کنی هر دو را به تو میدهم و اگر نادرست اختیار کنی تو را مخیّر میکنم که هر کدام را میخواهی بگیری. عرض کرد: ای پسر رسول خدا! آیا ثواب من در غلبهام بر آن شخص ناصبی و نجات کماندیشان از دست او، برابر با بیست هزار درهم میشود؟
امام (علیه السلام) فرمود: بلکه بیست میلیون برابر بیش از [ ارزش] همه دنیاست! عرض کرد: ای پسر رسول خدا! چگونه آن مورد کمتر را برگزینم؟! بلکه آن مورد برتر را اختیار میکنم. آن کلمهای که به وسیله آن بر دشمن خدا غلبه کنم و او را از دوستان خدا دور سازم. امام فرمود: انتخاب نیکویی کردی. سپس آن حضرت آن علم را به او آموخت و همچنین بیست هزار درهم نیز به او عطا فرمود.
آن مرد از خدمت امام مرخص شد و به روستایش بازگشت و با علمی که از آن حضرت آموخته بود بر دشمن اهل بیت (علیهم السلام) غلبه کرد و خبر آن به امام مجتبی رسید. بعد از مدتی آن مرد دوباره به محضر امام مشرف گردید. آن حضرت وقتی او را دید فرمود: ای بنده خدا! هیچ کسی مثل تو سود نکرد و هیچ یک از دوستان به مانند تو کسب نکرد. تو اوّلاً دوستی خدا را به دست آوردی، دوم آنکه دوستی محمد و علی (علیهما السلام) را کسب کردی، سوم آنکه دوستی آل پاک آن دو را به دست آوردی، در مرتبه چهارم دوستی فرشتگان مقرّب خدا را و در مرتبه پنجم دوستی برادران ایمانیات را برای خود جمع نمودی. تو به تعداد هر مؤمن و کافر ثوابی کسب کردی که هزار هزار بار برتر است از همه دنیا و آنچه در آن است. پس گوارایت باد! گوارایت باد!8
خرمای عجیب
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: امام مجتبی (علیه السلام) با مردی از فرزندان زبیر که به امامت آن حضرت نیز معتقد بود برای انجام عمره، عزم سفر نمودند. بین راه در کنار آبخوری و زیر سایه نخلی که خشکیده بود، منزل کردند. امام حسن (علیه السلام) زیر نخلی و آن مرد زبیری هم زیر نخلی روبروی آنحضرت فرش پهن کردند. زبیری در حالی که سرش را بالا برده بود گفت: اگر این درخت نخل، خرمایی داشت از آن میخوردیم. امام به او فرمود: آیا میل به خرما داری؟ زبیری گفت: آری.
آن حضرت دست به آسمان برداشت و دعایی خواند که زبیری آن را نفهمید. بعد از اتمام دعای آن حضرت، ناگهان آن نخل، سبز و زنده شد و برگ کرد و رطب آورد. شتربانی که همراه آنان بود و شترها را از او کرایه کرده بودند با دیدن این صحنه شگفت زده شد و گفت: به خدا سوگند که این سحر و جادو است! امام به او فرمود: وای بر تو! این جادو نیست؛ ولی دعای پسر پیغمبر مستجاب است. سپس همگان از نخل بالا رفتند و به همان اندازه که نیازشان بود از آن چیدند.9
فرزند مبارک
از امام صادق (علیه السلام) روایت است که فرمودند: در سالی جناب حسنبنعلی (علیه السلام) با پای پیاده به سوی حج عزیمت نمودند و به همین جهت پای آن حضرت متورم گشت. یکی از خدمتکاران آن جناب به ایشان عرض کرد: اگر سوار مرکب شوید ورم پای شما تسکین می یابد. آن حضرت فرمود: نه! اما وقتی به منزل پیش رو رسیدیم شخص سیه چرده ای که روغنی به همراه دارد به استقبال تو می آید. آن روغن را از او بخر بدون آنکه با وی چانه بزنی. آن خدمتکار عرض کرد: پدر و مادرم به فدای شما! ما به سوی منزلی نمیرویم که در آنجا کسی باشد که این دوا را بفروشد!
آن حضرت فرمود: چرا، آن شخص پیش روی تو و قبل از رسیدن ما به آن منزل، آنجا خواهد بود. پس از آنکه مقداری از راه را پیمودند، آن فرد سیه چرده دیده شد. امام به خدمتکار فرمود: نزد آن مرد برو و روغن را بگیر و پول آن را به او بده. آن مرد سیاه پوست به خدمتکار گفت: ای جوان! این روغن را برای چه کسی میخواهی؟ گفت: برای حسن بن علی؛ گفت: مرا نزد او ببر. پس او را به محضر آن حضرت وارد نمود. آن مرد سیه چرده به امام عرض کرد: پدر و مادرم به فدای شما! من نمیدانستم که شما به این روغن احتیاج دارید. من بابت آن پولی از شما نمیگیرم چرا که من غلامتان هستم. ولی از خداوند بخواهید که به من پسری سالم عطا نماید که شما اهل بیت را دوست بدارد. همانا من در حالی از همسرم دور شدم که وقت زایمانش نزدیک بود. امام فرمود: به خانهات برو که خداوند به تو پسری سالم بخشیده و او از شیعیان ماست ...10
صلح و سرزنش
ابوسعید عقیصا گوید: وقتی امام حسن (علیه السلام) با معاویه مصالحه نمود، مردم نزد آن حضرت آمدند و بعضی از آنان امام را به واسطه صلح ایشان مورد سرزنش قرار دادند. آن حضرت در پاسخ به سرزنش آنان فرمود: وای بر شما! چه میدانید که من چه کردم؟ به خدا سوگند این عمل برای شیعیانم از آنچه که آفتاب بر آن بتابد و غروب کند بهتر است. آیا نمی دانید که من امام مفترض الطاعه بر شما هستم و به نصّ رسول خدا (صلی الله علیه وآله) یکی از دو سروران جوانان بهشتم؟ گفتند: آری. فرمود: آیا نمیدانید که وقتی خضر کشتی را سوراخ کرد و دیوار را به پا داشت و آن جوان را کشت، این اعمال موجب خشم موسی بن عمران گردید؟ چرا که حکمت آنها بر وی پوشیده بود، اما آن اعمال نزد خدای تعالی مطابق حکمت و صواب بود.
آیا نمیدانید که هیچ یک از ما امامان نیست جز آنکه بیعت سرکش زمانش بر گردن اوست؛ مگر آن امام قیام کنندهای که روح الله عیسی بن مریم پشت سر او نماز میخواند. خداوند ولادت او را مخفی میسازد و شخص او را نهان می دارد، تا وقتی خروج میکند بیعت احدی بر گردن او نباشد. او نهمین فرزند برادرم حسین است که فرزند سرور زنان بنده خداست. خداوند عمر او را در دوران غیبتش طولانی میگرداند؛ سپس با قدرت خود او را به صورت جوانی که کمتر از چهل سال دارد ظاهر می سازد تا بدانند که خداوند بر هرکاری تواناست.11
منابع:
1 علل الشرایع/ 138
2 کشف الغمه2: 148
3 کشف الغمه2: 145
4 عوالم العلوم11: 897
5 کشف الغمه2: 172
6 امالی شیخ طوسی/ 125
7 امالی شیخ صدوق/ 98
8 تفسیر الامام العسکری/ 275
9 بصائر الدرجات 1: 499
10 اصول کافی 1: 463
11 کمال الدین صدوق/ 315