- آن روی زندگی
- بازدید: 109
طلا و جواهرهای ماشین
عاطفه: سلام آقا، خوش اومدی، خسته نباشی عزیزم...
عاطفه: سلام آقا، خوش اومدی، خسته نباشی عزیزم...
عاطفه:راستی علی ، دیدی سر در فروشگاهه ، چی نوشته بود؟
علی: راستی عاطفه گفتم این همکارم آقای بهرامی اخراج شد؟ عاطفه: اِ ، اخراج شد؟
عاطفه:علی، علی… اگه بدونی چی شده؟ علی:چی شده؟
من کلاغو رنگ می کنم، جای طوطی می فروشم. عاطفه: علی ، تویی؟ اومدی؟
عاطفه:(با ناراحتی) سلام. علی: (با تعجب) اِ سلام چقدر زود اومدی؟
عاطفه:)با تلفن حرف می زند) آره ، آره عزیزم کار خوبی می کنی…
عاطفه:علی ، علی پاشو صدا میاد. علی: باز چی شده؟؟ بذار بخوابیم بابا...
تا طلاقتو از پسرم نگیرم، یه لحظه هم نمیشینم!....
عاطفه:سلام اینها چیه دستت، غذا از بیرون گرفتی؟ من کلی شام درست کردم!
علی: خانومم مگه من چقدر حقوق می گیرم که غیر از این همه خرج و مخارج زندگی...
علی: سلام، من اومدم، عاطفه: علی تویی؟ سلام خسته نباشی، ...
عاطفه:وای خدا، اینجا خونس یا بازار شام؟ باز من یه روز سرم شلوغ بود، خونه زندگی افتاد دست تو