خیابانها مانند قنادیها شلوغ است و آدمهای بسیاری دارند...
پدر
خیابانها مانند قنادیها شلوغ است و آدمهای بسیاری دارند ترافیک شهر را میگذرانند برسند جایی. جایی که برای بسیاریشان نشان آرامش است و امان. مردم در اقلیم من امشب به خانههای پدریشان میروند. جایی که در کشاکش روزهای سخت برای خیلیهایشان پناه است و آغوش باز. دارند میروند روز پدر را به مردانی تبریک بگویند که برای تماشای قد کشیدن فرزندانشان سالهای بسیاری از جوانیشان را کوشیدهاند. روایت برخی هم در این مسیر کمی تلخ است. برخی دسته گلی صندلی عقب ماشین گذاشته و مسیرشان جایی از شهر است که پدرشان را به خاک سپردهاند؛ سخت اما شیرین، تلخ اما زیبا.
گذشته از آنکه شخص شما چه جنس ارتباطی با پدرتان داشته و یا دارید همهی ما به چشمهایشان که نگاه میکنیم، به جم شدن پوست اطراف چشمشان وقتی میخندند چیزی در دلمان میریزد. امشب کمی مفهوم پدر را برای خودم مرور کردم؛ خاطراتم و گذشته را ورق زدم.
امشب به هر تعریف و تصوری از پدر رسیدم، بیشتر دلم خواست به مردی تبریک بگوییم که از پدر به من دلسوزتر است. حقیقتش را بخواهید درک مفهوم دلسوزتر از پدر برای منی که این یادداشت را مینویسم کار راحتی نیست. اما امشب فراموش روز پدر را به کسی که در هر دعا و قنوتش مرا فراموش نکرده تبریک میگویم. راستش پدرترین مرد این شهر برای تبریک گفتن اوست که سالها از بیماری فرزندانش بیمار شده و از شادیهایشان شاد. پدترین! روز پدر مبارک.
درماندگی
درماندگی یعنی تو اینجایی من هم همینجایم ولی دورم...
ایمان دارم به بودنتان؛ یقین دارم جایی حوالی اقلیم ما نگاهمان میکنید. من شک ندارم شما پا بر این فرشها میگذارید و چشمتان به ما دوخته است. درک این حقیقت در اولین قدمها شیرین است. خیال آدمی را از رنجهای بسیاری راحت میکند. قلبمان را گرم و قدمهایمان را استوار میکند. فکر کردن به این حقیقت کلید آرامش در لحظههای سخت بسیاری است اما این ابتدای ماجراست. ماجرایی که تماما شیرینی، گرما و آرامش است میتواند گاهی هم درمانده و خستهتان کند. میتواند گاهی در لحظههای تاریکی از زندگی بیاید یقهتان را بگیرد و نشانتان بدهد چقدر کسی را دوست دارید و دلتنگش هستید.
کسی که با تمام وجود میدانید حاضر است و دوستش دارید. مردی که آرام در خیال شما قدم میزند و دست شما را رها نمیکند اما با تمام این حضور دورید. دورید از حقیقت لمس حضورش و این حقیقت همانقدر که شیرین است میتواند درمانده و بیتاب و دلتنگتان کند.
من درمانده و دلتنگم؛ دلتنگ شما.
دلخوشی
آدمی میان هزاران رنج و سختی به دلخوشی احتیاج دارد. آرامشی که در تلاطم سختیها، بیماریها، اضطراب و ترسها قلب آدم را گرم کند. چیزی که اگر یاس آمد سراغش او هم برود سراغ آن. ما برای گذر از سختیها، تنشها و وقایع زندگی دلخوشی میخواهیم و در نهایت آنچه دستمان را میگیرد و از عمق لحظات سخت بیرون میکشد، داشتن دلخوشی ست. به دلخوشیهایتان فکر کنید. قلب شما در خلال روزهای سخت با چه چیزی گرم میشود و خیال پریشانتان چگونه سامان میگیرد؟
باور به حضور پدری که تمام لحظههای سخت و آسان زندگی ما را میبیند، شاهد تلاشها و احوالاتمان است و از هر کسی در این دنیا بیشتر دوستمان دارد بهترین دلخوشیای ست که من در زندگی چشیدهام.
باور به او و حضورش شیرین است و داشتن امید به روزی دیدن او و لمس حضور و وجودش بیشک در سختیها دلخوشی و روشنی قلبتان خواهد شد.
مرضیه سادات بیات غیاثی