مطلبی که به عنوان کار عملی در مباحث گذشته عنوان شد این بود که که شما به آیات خدای متعال
خالق یا مخلوق؟
مطلبی که به عنوان کار عملی در مباحث گذشته عنوان شد این بود که که شما به آیات خدای متعال توجه بکنید. به آنهایی که مسلما صنع ما نیستند، با ذهنی خالی توجه بکنید.
برای اینکه بتوانید ذهنتان را خالی کنید و جلوگیری از توالی فاسده اینکار بکنید، جلوگیری کنید از خطاهایی که ممکن است آدم به دلیل فشار ذهنش مرتکب شود، قرار شد سؤالی برخورد کنید. که این، چرا این شکلی است؟ همانی را که به چشم می بینید. گلی می بینید صورتی است، کجایش کمرنگ و کجایش پر رنگ است. بویش چیست و … و بالاخره چرا این شکلی است؟ زنده است؟ عاقل است؟ عالم است؟ حی است؟ قادر است؟ ظاهرا که هیچکدام از اینها نیست. پس چرا این شکلی است؟ چطور این شکلی شده؟
این سؤال کردن هم انسان را مستعد می کند به اینکه اگر فهمی به آدم داده شد، انسان بپذیرد، هم مزاحمت ذهن را کم می کند. ولی جواب ندهید. به چه دلیل جواب ندهید؟ چون آنچه ذهنی ما است، ساخته ماست، ساخته ذهن ماست، واقعیّت بیرونی که نیست!
به فرض اگر این شکلات و شکلات خوری را در ذهنم تصور کنم، این واقعیت بیرونی که نیامده به ذهن من برود. بلکه این صورتی است که من در ذهنم ساخته ام. لذا هر جوابی که در مقابل این سؤال، من بدهم یا به ذهن من وارد شود، این در واقع ذهنی من است، ساخته من است، حقیقت بیرونی نیست. یک چیزی است شبیه خود من. یک چیزی است مثل مخلوقات بیرونی، مخلوق است.
من دنبال حقیقتی می گردم که خلقت و مخلوق ناشی از آن است. اگر در آن حقیقت کمترین نشانه ای از مخلوقیّت باشد مطمئنا آن حقیقت، آن گمشده من نیست. آن جواب من نیست. لذا آن حقیقت، بدون اینکه من آن را فهمیده باشم، عقل من حکم می کند که، کمترین نشانه و صفتی از مخلوق نباید در او باشد. کمترین شباهتی نباید با مخلوق داشته باشد.
آن حقیقت هر چه بوده باشد که من نمی دانم آن چیست، آن نمی تواند هیچ شباهتی با هیچ مخلوقی داشته باشد. و هر چه به ذهن من بیاید مخلوق است. چون مخلوق ذهن من است. (لذا باید ذهن را خالی کرد و این حالت سؤالی داشتن، خودش در دو مورد کمک می کند، هم اینکه ذهن را تخلیه می کند هم اینکه در واقع خود انسان و نفس انسان را آماده می کند که اگر عنایتی به آدم شد، بتواند بپذیرد. چون آدم حالت سؤالی دارد، سائل است، طالب است.) پس به این ترتیب آدم قابلیت هم پیدا می کند.
خدایی که شبیه هیچ چیز نیست
در اینجا برای روشن شدن مطالب گذشته به ذکر چند حدیث از معصومین (علیهم السلام) می پردازیم:
حدیثی از رسول اکرم « صلی الله علیه و آله و سلم» که فرمودند: “ما عرف الله من شبهه بخلقه” (1) نشناخته کسی که خدایش را به خلقش تشبیه کند.
حدیث دوم از امیرالمؤمنین « صلوات الله علیه» است، فرمودند: “الذی بان من الخلق فلا شئ کمثله” (2) آنکه از آفریدگان جداست، مباینت دارد، پس هیچ چیزی مانند او نیست.
باز از امیرالمؤمنین «صلوات الله علیه» که فرمودند: “فلیس له مثل فتکون ما یخلق مشبها به” پس او را مانندی نیست تا آن که آفریدگانش به او شبیه باشند.“و ما زال عند اهل المعرفه به عن الاشباه و الاضداد منزها” (3) و او همیشه در نزد صاحبان معرفت از شبه و ضد منزه است.
نکته ای را اینجا خدمتتان عرض کنم؛ ببینید خدا نه مثل دارد، نه ضد دارد. نه ندّی برایش هست نه ضدّی برایش هست. چون اگر خدا ضدّی داشته باشد، اگر آن را عکسش کنی می شود خدا! ما نمی توانیم بگوییم خدا چیست. فقط می توانیم بگوییم هست. کسی که خدا را می یابد فقط می تواند بگوید هست، اصلا نمی تواند بگوید که چیست. نه می تواند بگوید شبیه چیزی است و نه می تواند بگوید عکس چیزی است، فرقی نمی کند.
بعد فرمودند: “ کذب العادلون بالله اذ شبهه بمثل اصنافهم” (همان مدرک) دروغ گفتند کسانی که به خدا شرک ورزیدند و او را به اصناف خودشان تشبیه کردند.
حدیث بعدی از امام صادق «صلوات الله علیه»، فرمودند: “ فردانی لا خلقه فیه و لا هو فی خلقه” (4) یگانه است، نه آفریدگان در او هستند و نه او در آفریدگانش هست.
حدیث پنجم از حضرت علی بن موسی الرضا «صلوات الله علیه» که در مجلس مامون فرمودند: “ کنهه تفریق بینه و بین خلقه و غیوره تحدید لما سواه . . .” (5) کنه خدایی خدا، همانا جدایی بین او و مخلوقات است. اصلا خدایی خدا، چیزی است که هیچ ربطی به مخلوقات ندارد. اصلا خدا آنجایی خداست که دیگر مخلوق نیست.
“و غیره تحدید لما سواه” آنچه که غیر خداست موجب محدود بودن غیر خدا می شود، موجب تمیز و محدودیت پیدا کردن غیر خدا می شود.
بعد حدیث می رسد به اینجا: “ فکل ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه وکل ما یمکن فیه یمتنع من صانعه” پس آنچه که در خلق وجود دارد در خالق یافت نشود و هر چه در خلق امکان داشته باشد، نسبت به صانع او ممتنع خواهد بود.
از حضرت باقر «صلوات الله علیه» آمده است:“ فمتی تفکر العبد فی ماهیه الباری و کیفیته اله فیه و تحیر…” (6) پس هنگامی که بنده به چیستی و چگونگی آفریننده بیندیشد، به حیرت و سرگردانی دچار شود.
و این نهی شده است.
پس شما راجع به خود خدا، نمی توانید فکر کنید.
در فرمایشات امیرالمؤمنین هست، “ من تفکر فی ذات الله تزندق” (7) هر کس در ذات خدا فکر کند، کافر می شود.
لذا شما با ذهن نمی توانید بگویید خدا کیست و چیست. پس این راهکارهای خالی کردن ذهن و جواب ندادن، راهکار این مسئله است. تا دلتان بخواهد راجع به این مسئله حدیث است.
بعد حضرت در دنباله اش می فرماید: “ فاذا نظر الی خلقه ثبت له انه عزوجل خالقهم و مرکب ارواحهم فی اجسادهم” و آن هنگام که آفریده های خدا را بنگرد بر او ثابت می شود، خدای عزوجل خالق آنهاست و اوست که ارواح را در کالبد ها دمیده است.
حدیث بعد از حضرت رضا «صلوات الله علیه»، فرمودند: “بصنع الله یستدل علیه” (8) به وسیله صنع خدا به سوی او راه برده می شود.
همه اینها که گفته شد در یک آیه قرآن لحاظ است. “ افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت والی السماء کیف رفعت…” (9)
این آیات همگی امر به تامّل و تفکر عمیق در آیات الهی دارند. انشاالله انجام مستمر این تمرینات، باعث تجلی نور معرفت اللهی در دلهای همه ما بشود.
حیرتی دوست داشتنی
خدای متعال در وجدان انسان، چند چیز را مشخصا برای او فهم میکند. یا بهتر است اینگونه بگوییم که انسان در انفعال خودش، در وجدان خدای متعال چند چیز را می فهمد. نه به طور ذهنی، بلکه واقعا آنچه را که وجدان می کند، آن حقیقتی را که مییابد، چند مشخصه دارد:
اول اینکه در یافتن آن، انسان و ذهنش هیچ دخالتی ندارد. او هر چه باشد خودش، خودش را معرفی کرده است.
دوم اینکه او واجد هیچ کیفیّت و ماهیتی نیست تا بشود گفت که او چیست. یعنی اگر ما بخواهیم بگوییم او چیست، ذهن ما به او راه پیدا نمی کند. لذا زبان ما هم در وصف او عاجز است. فقط می توانیم بگوییم هست، ولی نمی توانیم بگوییم چیست! یعنی اگر انسان بخواهد به او توجه ذهنی کند، گیج می شود، حیرت پیدا می کند. چون انسان او را یافته که هست ولی نمی تواند به او تسلّط پیدا کند. نمی تواند بفهمد که چیست. لذا گیجی و حیرت به او دست می دهد.
مطلب بعد این است که خدای متعال به هر جلوه ای که تجلی پیدا کند، عظیم است. خداوند به همه تجلیاتش عظیم است. عظمت خدای متعال منحصر به اسماء جلالیه او نیست. مثل قهر و غلبه و سیطره و از این قبیل، نه! خدای متعال به همه اسماءش، چه جلالیه چه جمالیه، عظیم است و انسان در مواجه با عظیم، لاجرم خاضع می شود. لاجرم خشیت و خوف به او دست می دهد. لاجرم حالت ذلّت به او دست می دهد و در همه این حالات انسان از هم می پاشد. لذا خودش را ذلیل او می یابد. با این همه خودش را محبّ او می یابد. حبّ او را آغشته به دلش می یابد.
لذا با فهم این خشیت و جلّت، خوف و تضرّع به او دست می دهد. با این همه آنچنان او را دوست دارد که می خواهد خودش را در معرض او واقع کند تا جایی که حتی بمیرد. در معرض حضور او، عظمت او. چون آدم احساس می کند که طاقت و توان ایستادگی ندارد.
باز نکته ای که در این مواجه انسان بدون کلمه می فهمد، آن است که این حقیقت، بسیار حقیقت آشنایی با انسان است. کجا، چه شکلی، نمی فهمد ولی کاملا او را آشنا می یابد.
فقط می توان گفت هست
نکته لطیفی که در ادامه مطالب می توان به آن اشاره کرد، همانی است که در معنی لغوی لفظ جلاله “الله” وجود دارد و در روایات هم توضیح داده شده است و همه بحث توحید به طور فشرده، همین است.
اینکه که ما از آن حقیقت هیچ چیز به طور ذهنی نمی فهمیم. او را هم سنخ با مخلوقات نمییابیم، هم سنخ با خودمان نمی یابیم. هیچ وصف ذهنی از آن نمی توانیم انجام دهیم. نمی توانیم هیچ مشابهتی بین او و خودمان قائل شویم. هیچ چیز راجع به آن نمی توانیم بگوییم، فقط می توانیم بگوییم هست. اما در این بودن و در این تجلی، عظیم است. در مقابل راه پیدا نکردن به او و نفهمیدن او حیرت به ما دست می دهد. در مقابل این عظمت، انسان به ذلت، خشیت و فزع می افتد، و تحالت تضرّع دست می دهد و به تبع آن انسان خودش را عبد او و او را معبود خود می یابد.
ولی با این همه حرفها حب او را آغشته به دلش و دل خودش را محبّ او می بیند. خودش را واله و حریص نسبت به او یافته و در ضمن او را بسیار آشنا پیش خودش می یابد. واقعا با دلش و با صمیم دلش وجدان می کند که نه این که فقط من این طورم نه! آنچه همه هستند این نسبت را با او دارند. همه در مقابل او ذلیلند. همه در مقابل او خوارند. ولی او چیست و کیست، نمی فهمند. یعنی او نیست؟ نه! هست ولی نمی دانیم چیست! و اینها همه معنی لفظ جلاله الله است.
عمیق ترین باور باوری است که با دیدن حاصل شود. به همین دلیل شهادات در واقع عمیق ترین باور است، به دلیل اینکه به شهود حاصل شده است. معرفت به دیدن حاصل می شود و در روابط عادی انسانی خودمان، به زبان ما همین جاری می شود. یک وقتی از شما می پرسند شما فلانی را می شناسید؟ اگر شما او را نشناخته باشی می گویی نه، ندیدمش. با همین لفظ ندیدمش در واقع می گویید که نه نمیشناسمش. این دو تا در واقع رابط دیدن و شناختن است.
اینکه از امیرالمؤمنین «صلوات الله علیه» می پرسند، آیا خدا را دیده اید؟ فرمود: خدایی را که ندیده ام چگونه عبادت کنم. خدایی را که نبینمش چگونه عبادتکنم؟!
صحبت دیدن و شناختن است. این متعارفی است که در عرف انسانی هست. الا آنجا هم معرفتی هست که به دیدن حاصل می شود، الا دیدن آن به دل است، و این دیدن به چشم سر است.
منابع
- توحید شیخ صدوق / صفحه 47
- توحید شیخ صدوق / صفحه32
- توحید شیخ صدوق /صفحه51
- توحید شیخ صدوق / صفحه58
- توحید شیخ صدوق / صفحه36
- توحید شیخ صدوق / صفحه 92
- توحید شیخ صدوق /صفحه82
- توحید شیخ صدوق /صفحه35
- سوره الغاشیه / آیه 17