داشتن خدای متعال، قیمتیترین و ارزشمند ترین داشتن هاست و این نیازی به استدلال ندارد. نعمت ها
با ارزش ترین نعمت
داشتن خدای متعال، قیمتیترین و ارزشمند ترین داشتن هاست و این نیازی به استدلال ندارد. نعمت ها را داشتن ارزشمند است، ولی صاحب و خالق نعمت ها را داشتن، ارزشمندترین هاست و قابل مقایسه با هیچ ارزش دیگری نیست.
اتفاقا انبیاء و اولیاء «صلوات الله علیهم اجمعین» هم مبعوث شدند، که انسان ها را به همین ارزشمند ترین برسانند. آمدند و گفتند: “اتقوا الله” (1) خدا را داشته باشید. الا اینکه خدا را داشتن و با خدای متعال بودن، یک مقدمه ای لازم دارد و آن هم این است: خدای متعال با همه هست و همه جا هست. پس لازمه اینکه کسی با خدای متعال باشد، این است که او خدا را بشناسد و بداند که آن حقیقت وآن معنای بی کم و کیف، هست. مواجه بشود با او و این خدای حاضر را بیابد.
بارها اتفاق می افتد که شما دنبال چیزی می گردید، نیازمند چیزی هستید، که آن دم دست شماست، ولی چون نمی دانید، هیچ کاری هم نمی توانید بکنید. همین طور لنگ و نیازمند می مانید. خدای متعال با ما هست، ولی چون ما او را نمی شناسیم، نمیدانیم، لذا نمی توانیم با او باشیم. پس به این ترتیب معرفت خدای متعال، لازمه با خدای متعال بودن است، لازمه خدای متعال را داشتن است. ما دنبال چیزی می گردیم که از رگ گردن به ما نزدیکتر است. از خود ما، به خود ما نزدیکتر است. ولی چون ما نمی شناسیم، کاری هم نمی توانیم بکنیم. این مطلبی که بعنوان مقدمه، سابقا هم صحبتش شده بود.
معرفت خدای متعال به خودش است. ما نمی توانیم خدای متعال را بشناسیم. اصلا در حدّ و توان و استعداد ما نیست که بتوانیم خدا را بشناسیم. اگر ما خدای متعال را بتوانیم بشناسیم این به این معناست که، توانسته ایم به او احاطه پیدا کنیم. و اگر ما به خدای متعال احاطه پیدا کنیم، در واقع یعنی ما نسبت به او عزّت داریم، ما نسبت به او غلبه و سلطه و سیطره داریم.
این چنین معنایی دیگر نمی تواند، معنای خالق بوده بشد. این چنین معنی و حقیقتی نمی تواند محیط بر همه چیز بوده باشد. همین طور در قرآن هست که: “الا انه بکل شیء محیط” (2) نه، دیگر خدا محیط نخواهد بود، بلکه ما به او احاطه پیدا کردیم، نه او بر ما. آنچه که ما بتوانیم به آن احاطه پیدا کنیم، آن مخلوق است. آن نمی تواند خالق ما باشد.
پس او باید خودش را به ما معرفی کند و او خودش را عوالم قبل از این دنیا، به ما معرّفی کرده است. ولی وقتی ما به این دنیا آورده شدیم، با آورده شدن ما به این دنیا، ما علقه و تعلّقی به این دنیا پیدا کردیم. وابستگی عاطفی و ذهنی پیدا کردیم با این دنیا. لذا توجه ما از قبل برگشت. لذا آنچه که داشتیم یادمان رفت.
تعلّق به این دنیا و متعلّقات دنیا، باعث نسیان معرفت خدای متعال شد. انبیاء و اولیاء «علیهم السلام» تشریف آوردند، تا به فرمایش امیرالمؤمنین «علیه السلام» همین نعمت فراموش شده را به یاد ما بیاورند. معرفت خدای متعال، لذیذترین و لذت بخش ترین لذتهاست.
رها کنیم تا یادمان بیاید
معمولا همیشه همین طور است، هر چیزی را، از هر راهی که از دست دادی، از همان راه می توانی بدست بیاوری. اگر ما معرفت خدا را بدلیل وابستگی و تعلّقمان از دست دادیم، به همین ترتیب میتوانیم، بدست بیاوریم. یعنی می توانیم با انقطاع، همان فراموش شده را متذکّر بشویم. علقه پیدا کردیم، یادمان رفت، رها کنیم، یادمان بیفتد.
لذا هر کسی، به هر شدتی بتواند مزاحمت ذهن و خیالش را کم بکند، به همان شدّت، می تواند از دنیا کنده بشود، منقطع بشود. لذا در چند حالت خدای متعال خودش را معرفی می کند، که آنها را می شماریم:
1ـ یکی اینکه شما، اصلا به اختیار خودتان، ذهنتان را خالی بکنید و آگاه و هوشیار، توجه به خودتان بکنید، به دلتان بکنید. ببینید چه می بینید؟ هیچ کاری نمیخواهید بکنید. ذهن خالی و انسان توجه به نفسش بکند، توجه به قلبش بکند.
2ـ در نوع دوم، انقطاع حاصل می شود و خدای متعال هم خودش را معرفی میکند، ولی این انقطاع به اختیار انسان حاصل نمی شود. به لطف خدا و به اجبار حاصل می شود. وآن در بلایا و اضطرارهاست. وقتی در یک مشکلی شدت و فشار بیش از طاقت آدم بود، بی اختیار به انسان حالت انقطاع دست میدهد. یعنی واقعا و حقیقتا انسان می رسد به اینکه، می بیند از هیچ کسی کاری ساخته نیست. لذا واقعا از ته دل متوجه همان خدای واقعی و حقیقی می شود و او را صدا می زند.
این اضطرارها معمولا کم پیش می آید. این طور نیست که این فشارها وسختیهای معمولی را آن بگیریم. مثلا آدم کشتی سوار می شود، قایقی سوار می شود، وسط آب، وسط دریا، موجی می آید که واقعا دست آدم از همه جا کوتاه است، همین الان است که قایق یا کشتی برگردد. یا درد انسان را گرفته و واقعا میخواهد آدم را بکشد و هیچ کسی هم هیچ کاری نمی کند. “ فاذا رکبوا فی الفلک دعوالله مخلصین له الدین” (3)
کافر و مسلمان هم نمی شناسد. چون خدای متعال، معروف فطری همه است. در آن اضطرارها و در آن شدت سخت، همه از ته دل فریاد می زنند: خدا! این علتش این است، واقعا انسان منقطع می شود از غیر خدا. فقط برایش خدایی می ماند، که معروف فطریش است. حقیقتا می بیند به جز خدا، همه چیز باطل است.
سِیر در آیات
یکی دیگر از راههایی که خدای متعال خودش را به انسان معرفی کند، همان است که شما به آیات تکوینی خدا نظر کنید و با نظر خودتان و با حالت سؤالی خودتان را با نشانه های خدای متعال مواجه می کنید. و این زمینه معرفی خدای متعال را توسط خودش در خودتان فراهم می کنید. باز اگر دقت کنید زمینه معرفی، در این نحوه باز انقطاع است. پس مواجه کردن انسان، خودش را با آیات خدای متعال، که در واقع نشانه های او هستند، فراهم کردن زمینه معرفی خداست، به خود خدای متعال. حالا در آن نوع اول که گفتیم، آیات انفسی بود. این نوع آیات، آفاقی است. آیات قرآنی هم یک نوعش است.
یک نوع هم هست که باعث شکفته شدن این معرفت فطری در انسان می شود. (یعنی معرفتی که انسان داشته ولی فراموشش کرده)، هم باعث افزایش معرفت می شود. یعنی خدای متعال اگر عنایت کند و تفضّل کند، خودش را بیشتر معرفی می کند و آن، مبادرت به عبادات خداوند است. انجام دادن اعمالی که خدای متعال فرموده و انجام دادن اعمال، به نحوی که خدای متعال فرموده است، هر دو نوعش.
تمام زندگی را و اعمالش را خدای متعال، در دینش تعیین فرموده که چه شکلی انجام بشود. لذا زندگی کردن به نحوی که خدای متعال خواسته با این نیّت، که چون خدای متعال خواسته من این کار را می کنم، این زندگی باعث شکفته شدن و به یاد آوری آن معرفت فراموش شده، و از طرفی به عنایت خدای متعال، زیاد شدن آن میشود. اما در میان این مجموعه اعمال زندگی، یک عملهایی هست که خدای متعال، مشخصا روی آنها تاکید بیشتری فرمودند، که ما متاسّفانه همانها را عبادات می شماریم، در حالی که این طور نیست. آنها افضل عبادات هستند. نماز، روزه، جهاد، حج، امر به معروف و نهی از منکر و غیره . . .
مطلب بعدی این است که، پس به این ترتیب مبادرت به عمل به عبادات خدای متعال عموما، و آن عناوین و مواردی که مشخصا روی آنها تکیه شده، باعث پیدا شدن معرفت و افزایش آن، برای انسان می شود.
از خودمان دست برداریم
نکته ای را عرض کنم خدمتتان که هر کس این نکته را بداند می تواند در همین عباداتی که انجام می دهد خیلی استفاده کند و آن هم این است: در عبادتها ما نباید زور بزنیم که خدا را بشناسیم. ما باید زور بزنیم، بیشتر خودمان را در موقف و موضع انقطاع و انفعال قرار بدهیم. از خودمان دست برداریم. از خودمان دست بشوییم. باید خودمان را رها کنیم. چون بناست خدای متعال بیاید سراغ ما، نه اینکه من بروم سراغ خدای متعال.
همین کار را انجامش بدهم. نگذارم ذهنم مزاحمت ایجاد کند. دیوار نکشم، بین خودم وخدای متعال. با ذهنیاتم حجاب درست نکنم. او می خواهد بیاید، خب، من چرا در را ببندم؟! باید بازش کنم.
لذا اگر دقت کنید، در حین عبادات، انسان به سادگی میفهمد، رها شده. حتی خود بدن هم، یک حالت خاصی پیدا می کند. بعضا یک لختی خاصی پیدا می کند.
اگر آدم حضور قلبی داشته باشد، بدن نخواهد داشت. بخاطر اینکه بدن به این حالت برسد، انسان هر چقدر بتواند، در واقع باید در خودش حالت طلب ایجاد کند. لذا او دارد می آید و می خواهد عطا کند به شما. خب شما هر قدر راحت تر باشید، بسته نباشید، راغب باشید، طالب باشید، قاعده اش این است که از آن طرف بیشتر باید عنایت شود. پس هر چه قدر گداتر، هر چه قدر طالب تر، مشتاق تر، ذلیل تر، بوده باشید بهتر است. ولی ما متاسفانه می خواهیم در نماز وارد بشویم و به خدا برسیم! نه. بر عکس است. خدای متعال باید خودش را به ما برساند، به ما بدهد، ما نمیتوانیم او را بدست آوریم.
به طور مثال یک وقتی شما می خواهید یک چیزی به کسی بدهید، مثلا به یک بچه. او هم دائم دست و پا می زند از شما بگیرد. شما چه کار می کنید؟ می گویید بابا، بایست، دارم می دهم. چون او نمی داند باید چه کار بکند، بدتر می کند، خراب تر می کند. همان چیزی که شما می خواهید به او بدهید را، ضایع می کند. می زند از دست شما میریزد.
بگرد تا بگردیم
به ما گفته اند این سوره حمد را بخوانید. ما می خوانیم که هیچ، می خواهیم اصلا حق مطلب را ادا کنیم. ما چه می دانیم اصلا حق مطلب چیست؟! خدای متعال با این آیات و کلمات، دارد خودش را معرفی میکند. پس من باید بکشم کنار، تا او خودش را معرفی کند. من که نمی توانم کاری کنم!
به من گفتند تو این را تلاوت بکن، قرائت بکن. ولی من می خواهم همان کاری را که خدا می خواهد بکند، انجام دهم، نمی شود! الا خدای متعال فرمود تو این کار را بکن، تو کار خودت را بکن، ما هم کار خودمان را می کنیم. پس نه در نماز، در بقیه هم همینطور، در روزه هم همینطور، در حج هم همینطور. آدم خودش را رها بکند در بستر آن عبادت، خدای متعال ارحم الراحمین است، اکرم الاکرمین است.
لذا اینکه آدم برود در مسجدالحرام، فقط بنشیند اصلا کاری نمی خواهد بکند. فقط بنشیند و هیچ کاری نکند و می خواهم بگویم اگر کاری بناست بکند، باز در ضمن آن کارش باید مواظب باشد، همان کاری را که خدا گفته بکند، خودش نباید کار اضافی بکند. خودش را رها کند در بستر همین عبادات و عملی که خدای متعال گفته انجام بده، گفته بگرد، تا بگردیم.
خدایی که وصف کردنی نیست
نماز به عنوان اشرف اعمال عبادی یا افضل اعمال عبادی، با تکبیر شروع می شود و“الله اکبر” در واقع مدخل انسان به نماز است که آن همه فضایل در مورد آن است.
حالا “ الله اکبر” یعنی چه؟ اکبر یعنی چه؟ اکبر افعل تفضیل، یعنی بزرگتر، نه بزرگترین. الله اکبر یعنی خدا بزرگتر است. بزرگتر یعنی چه؟ این معنی اش این است که اگر یک چیزی بوده باشد، که بخواهیم عدد به آن بدهیم، مثلا بوده باشد بی نهایت، (مثلا عرض می کنم)خدا بی نهایت + یک است. این است معنی آن. یعنی بزرگترین چیزی که شما می توانید تصور کنید، هر چه بود، اگر یک به آن اضافه کنید، خدا میشود همان. آن می تواند خدا باشد. معنی“ الله اکبر” همان طور که در حدیث فرمودند، عقلا همین طور است.
“ الله، اکبر من ان یوصف” (4) خدا بزرگتر از آن است که به وصف درآید.
خوب حالا وصف کردن یعنی چه؟ وصف کردن یعنی این که یک چیزی را آدم بگوید که چگونه است. “ الله اکبر من ان یوصف” یعنی اینکه خدا بزرگتر از آن است که بشود گفت چیست! یعنی هر چه که شما بتوانید بگویید که خدا آن است، خدا آن نیست! فقط ما می توانیم بگوییم هست و نمی توانیم بگوییم چیست. اگر شما همچنین معنایی را یافتید، خدا آن است.
ببینید این گفتن و وصف کردنی را که ما می گوییم، این نیست که فقط به کلمه آن را بگوییم، نه! به ذهنمان هم که بتوانیم او را بیاوریم، وصفی از آن را به ذهنمان بتوانیم بیاوریم، هم فرقی نمی کند، همان است. باز وصف کردن است. حالا یک وقت شما با ذهنت وصف می کنی، یک وقتی با زبانت وصف می کنی، فرقی نمی کند وصف کردن است.
به هر حال خدا بزرگتر از آن است که به وصف درآید.
منابع
- سوره بقره/ آیه 189
- سوره فصلت/ آیه 54
- سوره عنکبوت/ آیه 65
- اصول کافی / جلد 1 / صفحه 117 و 118