در باب نفی تشبیه خدای متعال به مخلوقین، درحدیث شریف نبوی از رسول اکرم
تفریق بین خلق و مخلوق
در باب نفی تشبیه خدای متعال به مخلوقین، درحدیث شریف نبوی از رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» فرمودند: “ما عرف الله من شبهه و خلقه” 1 خدا را نشناخته کسی که او را شبیه خلقش، مانند خلقش کرده، تشبیه به مخلوقاتش کرده است.
: از امیرالمؤمنین «صلوات الله علیه» حدیث است که فرمودند
«الذی بال من الخلق فلا شئ کمثله» 2 خداوندی که از آفریدگان جداست، پس هیچ چیزی چون او نیست، هیچ چیزی مثل او نیست.
باز در خطبه دیگر می فرماید: “ فلیس له مثل فیکون ما یخلق مشبه به و ما زال عند اهل معرفه به عن الاشباه و الاضداد منزها کذب عادلون بالله اذ شبهوه بمثل اصنافهم” 3 پس خدا را مانندی نیست تا آنکه آفریدگانش به او شبیه باشند. او در نزد صاحبان معرفت پیوسته از شبیه و ضد، منزه بوده است.
اگر توجه فرمایید یک نکته ای در اینجا مطرح است که خدای متعال نه ندی برایش هست و نه ضدی برایش! ند یعنی مثل. خدای متعال نه مثل دارد نه ضد دارد. مثلش را که فهمیدید ولی ضد چرا؟ ببینید اگر چیزی ضدش باشد شما آنرا به عکسش می کنید می شود خدا. لذا شیطان ضد خداست.
دوم اینکه آنچه ضدّ خدا باشد پس در مرتبه خداست. لذا شیطان ضدّ خدا نیست. ضدّ ماست. خدای متعال را که کاری نمی تواند بکند.
در دنباله حدیث فرمودند: “کذب العادلون بالله اذ شبهه بمثل اصنافهم” دروغ میگویند، دروغ گفتند آنهایی که عدول کردند از خدای متعال، حقش را بجا نیاوردند. تحدی به او کردند. چه کسانی؟ آنهایی که تشبیهش کردند به اصناف خودشان، به نوع خودشان، خودشان مخلوقند. آنهایی که در حق خدای متعال ظلم کردند از او گذشتند، آنها این کار را آن وقتی کردند که خدا را شبیه خودشان کردند.
امام صادق «صلوات الله علیه» درباره توحید فرمودند: “فردانی لا خلقه فیه و لا هو فی خلقه” 4
یگانه است، نه آفریدگانش در او هستند و نه او در آفریدگانش هست.
از امام رضا «صلوات الله علیه» در مجلس مامون فرمودند: “کنه تفریق بینه خلقه غیوره تحدید لما سواه”5
کنه خدایی خدا، جدا بودن اوست، جدایی اوست بین او و خلق او و “غیوره تحدید لما سواه” و خود غیریّت داشتن خدای متعال محدود کردن بقیه است.
بنده این را به تجربه یافتم، نه اینکه فقط شنیده باشم. البته شنیده ام و به تجربه هم یافته ام: آنچه شبهات و انحرافات در مکاتب انسانی هست، در فرمایشات معصومین «علیهم السلام» گفته شده. ولو اینکه در زمان خودشان مطرح نبوده است.
خانه یا صاحب خانه؟
مطلب ارزنده ای درباب تشرف به حج، عرض می کنم خدمتتان که در رابطه مستقیم با همین مباحث توحیدی است.
شما موقع رفتن به منزل کسی، به یک مهمانی، دیدن کسی، اگر وسط راه کسی شما را ببیند، بپرسد که شما کجا می روید؟ می گویید مثلا خانه فلانی. . . بطور متعارف این است. آیا شما میروید خانه فلانی، می خواهید خانه را ببینید؟ یا نه، قصدتان صاحب خانه است!؟ سفر حج عینا همین است. اگر چه شما موقع رفتن بگویید: می خواهم بروم خانه خدا، و البته این به دلیل عدم معرفت ماست و الا خیلی رُک و پوست کنده به شما بگویم، حج، زیارت خود خدای متعال است.
با توجه به مطالبی که متعاقبا خدمتتان عرض شد، معرفت خدا به خودش است. لذا خدای متعال در حج، بی حد، عنایت می کند. هم به بدش، هم به خوبش! البته نمی خواهم بگویم همه به یک اندازه! ولی به آن بد هم بی حد می دهد..
آنجا اگر انسان حواسش جمع باشد و آگاهانه با واقعه برخورد کند و در واقعه حاضر بشود، آن خدای حقیقی و بدون کیف و خدای واقعی و خارجی بدون وصف، سبّوح و قدّوس را می یابد. خدایی که بی نهایت و در نهایتش هم، بی نهایت حضور دارد. هست، ولی چیست؟ نمی فهمیم. این از چیزهایی است که قدرت به آن تعلّق نمی گیرد.
آن خدایی که بشود فهمید، آن مخلوق است و خالق نیست! هست، با همه شدّت و حدّت و قدرت و عظمت و جلال و جمال، اما مثل هیچ چیز نیست و هیچ چیزی هم مثل او نیست. این معرفت، وجدانی است و ذهنی نیست.
آنچه که هست، در معارف اهل البیت «علیهم السلام» است. برای نمونه در دعای اباعبدالله «علیه السلام» در روز عرفه، در قسمتی که از دعای عرفه هست: “الهی ماذا وجد من فقدک” خدایا چه پیدا کرد، چه یافت آن کسی که ترا از دست داد. “و ماذا فقد من وجدک” و چه از دست داد آن کسی که ترا یافت. وجدان به این معنی است.
وجدان یعنی یافتن، یافتن به دل. وجدان یعنی مواجهه و یافتن خود حقیقت. مثل اینکه وقتی انسان گرسنه اش است، خود حقیقت گرسنگی را واجد است و وجدان می کند، نه صورتش را، نه خیالش را، نه مفهومش را! وجدان خدا یعنی، یافتن خود خدای متعال. این درست است. این معرفت است و ایمان با این شروع می شود.
لذا شما یک انبار راجع به خدا حرف بنویسید، بخوانید و کتاب بنویسید و حرف بزنید و بگویید. به اندازه یک ریال هم نمی ارزد. اینها خدا نیست، اینها حرف است! خدا یک حقیقت بیرون و یک معنای بی کیف خارجی است. حرف خدا، خدا نیست. حرف خدا ساخته های ذهن ماست. ما راجع به خدای متعال بیش از آنچه خودش گفته، چیزی نمی توانیم بگوییم. آنچه را که گفته، البته به مدد اهل البیت «علیهمالسلام» می توانیم بفهمیم. در حج، آدم آن خدای حقیقی خارجی واقعی را می یابد، این خدا شبیه هیچ چیز نیست و تا آدم نیابد، نمی فهمد.
اما خدای متعال به عنایت خودش، به لطف خودش، به فضل و رحمت خودش، به همه می فهماند، خدا کیست. الا اینکه اینجا یک مسئله ای هست، آن هم این است که، هنر آن است که بعد از برگشتن، آن یافتنش را بتواند حفظ کند. آن حفظ کردن بی ولایت امیرالمؤمنین «علیه السلام» نمی شود. لذا در روایات هست، وقتی از حج برگشتید، بر شما فرض است که بیایید، بر ما ولایتتان را عرضه کنید. لذا آنهایی که این مطلب را می دانند، بعد از حج، به زیارت یکی از ذوات معصومین علیهم السلام مشرف می شوند و این مطلب صحیحی است.
آن کس که تو را شناخت…
یک استدلال ساده ای خدمتتان عرض می کنم، اگر کسی با ما مواجه بشود، بعد بدون هیچ مقدمه ای بگوید: فلانی، قبول کن! طبیعتا آدم هاج و واج می ماند. اول چیزی را که می پرسید این است، چه چیزی را قبول بکنم؟ اگر او بگوید و آدم بداند، او چه می خواهد، مشکل نیست. آدم می گوید: یا قبول می کنم، یا نمی کنم. ولی چیزی را که آدم نمی داند، نه می تواند قبول کند، نه می تواند قبول نکند!
لذا خدای متعال را بدون شناختن، چطور می شود قبولش کرد؟! مثل اینکه به شما یک لفظی را بگویند و بگویند شما قبول کنید! یک اسم عجیب و غریب را بگویند که اصلا آدم نمی فهمد یعنی چه؟ از لفظ هیچ چیز نمی فهمد. از این اسم هیچ مسمایی را نمی فهمد. لذا نه اینکه قبول نمی کنی، اصلا نمی فهمی این چیست؟
لذا به امیرالمؤمنین «صلوات الله علیه» عرض کردند: شما خدا را می بینید؟ فرمود: اگر نبینمش چطور بندگی و عبادتش بکنم؟! 6
ببینید این بندگی فقط دولا و راست شدن نیست. یعنی من چه طور خودم را ذلیل بکنم، برای چه کسی؟!
معنای اصلی عبادت و آن نقطه مرکزی معنی عبادت، ذلت است. آنچه در حوزه معنای عبادت واقع شده، بر اساس این معنا و مفهوم اصلی است. ذلت، یعنی اطاعت که به عنوان رفتار اصلی و اولی و آخری، که از یک بنده سر می زند، در واقع در همین حوزه واقع شده. این بر اساس همین ذلت اتفاق میافتد. ذلیل می شود و خودش را خاک می کند، بعد دیگر گفته خودش نمیماند، گفته مولایش می ماند. حالا که باید عمل بشود، باید به آن عمل بشود. لذا هر رفتاری بکند، همانی می کند که او گفته است!
یک کلیدی هم به دستتان بدهم. ببینید آنچه که شما در مورد محسنات اخلاقی، که باید بجا آورده بشود، آنچه که در مورد واجبات، مستحبات، آنچه که در حوزه عبودیت و اطاعت خدای متعال است، که باید بجا آورده شود، اولا برمیگردد به معرفت خدای متعال. اگر این یکی درست نباشد، شما هر کدام را که انجام بدهید، در واقع ادا درآورده اید. مضافا بر اینکه، خیلی از آنها را اصلا نمیتوانید انجام بدهید. مخصوصا در حوزه مسائل اخلاقی!
لذا شما مداوم بنشینید و بگویید این بد است و آن خوب است. برای چه بکنم؟ آخر دل آدم می خواهد، بگوید و بخندد و غیبت کند. یک جایی 10% یا 20% جلوی خودش می ایستد، بعد دیگر نه. وقتی حرص و میل قوی بود، دیگر نمی تواند. طبیعت انسان این است. استثنائا ممکن است بتواند از پس آن بر بیاید. نمی گویم نشدنی است، ولی معمولا انسان نمی کند، به اختیار خودش نمیکند. خودش را میسپارد به سمت میلش. لذا آنچه که باید اولا در مسائل اخلاقی درست بشود، میل انسان است.
تا انسان نتواند میلش را درست کند، هیچ چیزش را درست نخواهد کرد.
نیّت مومن
گفتیم تا انسان نتواند میلش را درست کند، هیچ چیزش را درست نخواهد کرد.
“انما الاعمال بالنیات” 7 معنی آن همین است و این حدیث عجیب است و کلید عجیبی است، برای کمالات و مقامات و درست شدن. لذا دانستن مباحث اخلاقی، هنر نیست. شما از مردم عادی بپرسید، این سیئات اخلاقی را بگویید چه چیزهایی است؟ برای شما می شمارد. کلاس اخلاق و رفتار نمیخواهد که اینها را یاد بگیرید.
مشکل این است که من باید چه بکنم که دلم نخواهد، اینکار را بکنم، ولی خوب می دانم غیبت بد است، کینه بد است، جفا بد است، خلف وعده بد است. ولی به وقتش معمولا بد عمل می کنم. این را چکار بکنم؟ چه بسا حتی مشکلهای عمیق تر ما، در رفتار ما نیست، در دل ماست، در باطن ماست.
فرمود: “نیت مؤمن خیر من العمل و نیت کافر شر من العمل” 8 نیت مومن بهتر از عملش است و نیت کافر بدتر از عملش است. نیت خیر بهتر از خود عمل خیر است. علت هم دارد. آدم وقتی نیت عمل خیر کند، دلش می خواهد این را پاک و پاکیزه، با همه جزئیات و با همه دقت، با همه عمق و طول وعرض آن بجا بیاورد. آنوقت می آید عمل بکند، چه اتفاقی می افتد؟ در واقعیات بیرونی اینقدر امکانات ندارد. در اجرا آنقدری که بتواند با آن ظرافت و با آن قدر دقت و با آن تمامیت انجام بدهد، فهمش را ندارد. باز می آید انجام بدهد، خوشش می آید که دارد کار خوب انجام می دهد.
همین طور بگیرید و بروید جلو. مثل گلوله برف، که از این دست به آن دست بدهید. یک مقدار این دست نگه داری، یک مقدار آن دستت، دائم از آن آب میشود. در نیت خیر این شکلی است.
در نیت شر بر عکس است. یعنی آنجا هم همین منطق است. باز آن آدم غیر مومنی که می خواهد کار خلاف کند و میخواهد عمل شر انجام دهد، آنچه که می خواهد انجام دهد در بیرون، باز امکانات بیرونی اش بدلیل اینکه دنیا، دنیای محدودیتهاست، به او اجازه نمی دهد آنچه که ته دلش است، واقعا انجام دهد.
در مورد نیت اصلا این شکلی است. شما دیدید وقتی آدم افطار نکرده، وقتی روزه است، می گوید: اذان که بگویند، بعد چه می خورم. چه دلی از عزا در میآورم. ولی موقع خوردنش را ببینید، نمی تواند. تمام کارها همین است. مسئله این است که اساس نیت است. اگر شما نیت را بتوانید تصحیح کنید، می توانید عملتان را تصحیح کنید. اگر بتوانید میلتان را تصحیح کنید، می توانید رفتارتان را تصحیح کنید. و لازمه این که میل انسان تصحیح بشود، باید یک اتفاق معرفتی در انسان بیفتد.
خدای متعال راهش را نشان داده و به شدتی که عبودیت انسان بیشتر شد، تقرب انسان به خدا و فضل خدا بیشتر می شود. وقتی انسان به خدای متعال بیشتر نزدیک شد، آن را باز بیشتر می شناسد. بیشتر از آنکه قبلا می شناخت. آنوقت همین معرفت بیشتر، اقتضاء عبودیت بیشتر را می کند. باز عبودیت بیشتر، تقرب بیشتر، باز معرفت بیشتر. همین طور این دور می زند و بالا می رود. نه اینکه دور بزند و دور خودش بگردد، اینگونه نیست و تمامی ندارد.
منابع
- توحید شیخ صدوق / صفحه 47
- توحید شیخ صدوق / صفحه 32
- توحید شیخ صدوق / صفحه 48
- توحید شیخ صدوق / صفحه 57
- توحید شیخ صدوق / صفحه 36
- بحارالانوار / جلد36/صفحه406
- مصباح الشریعه/صفحه53
- کافی/جلد2/صفحه82