در بخشی از فرمایش امام حسن (علیه السلام) به این مطلب برمی خوریم که حضرت می فرمایند:
فرصتی کوتاه
در بخشی از فرمایش امام حسن (علیه السلام) به این مطلب برمی خوریم که حضرت می فرمایند: از برای دنیای خود چنان کار کن که گویا همیشه خواهی بود و برای آخرت خود چنان کار کن که گویا فردا خواهی مرد. (1)
توضیح این مطلب چنین خواهد بود که اگر انسان بخواهد عملی را انجام دهد و به نتیجه ای برسد و فرصت هم زیاد داشته باشد، خوب، عجله نمی کند، هول نمی کند، جوش نمی زند. می گوید فرصت هست، وقت باقی است. اما اگر بگویند شما کمترین فرصت را خواهید داشت، آنوقت آدم از هر لحظه اش هم استفاده می کند و تا جایی که می تواند از مستحبات که هیچ، از واجباتی هم که مهم نیستند حذف می کند.
پس اینکه در دنیا چنین زندگی کن که گویی در آن همیشه خواهی بود، یعنی دنیا را ولش کن، فرصت داری که جمعش کنی. اما برای آخرتت طوری باش که گویا فردا خواهی مرد، یعنی هیچ فرصتی برایش نیست. و اگر می خواهی که عزیز باشی در میان قوم و قبیله ات، و مهابت و هیبت داشته باشی بی سلطنت و حکم، پس از مذلّت و معصیت خدا به سوی عزت اطاعت خدا بیرون رو.
هم رتبه شهدای بدر و احد!
مرحوم حاج آقا جواد آقا ملکی تبریزی در رساله لقاء الله خود مطالبی را در باب موت آورده و عباراتی دارد که من ترجمه آن را خدمتتان عرض می کنم.
… و مرید باید در آغاز راه، فکرش درباره مرگ باشد، آن هم از صمیم قلب و نه فقط در ظاهر، که در این صورت اثرش ناچیز خواهد بود. آری، فکر مرگ برای ریشه کن کردن دوستی دنیا و اصلاح بسیاری از رذائل اخلاقی، دارویی موثر است و در فضیلت یاد کردن مرگ و ترغیب به آن، اخبار زیادی روایت شده است.
از جمله روایت شده است که از رسول خدا «صلی الله علیه و آله» سوال شد: آیا کسی به رتبه شهدای بدر (احد) می رسد؟ ایشان فرمودند: بلی! کسی که هر روز بیست بار مرگ را یاد کند. (2)
اینک به جاست اجمالا به کیفیت فکر در مرگ اشاره شود. انسان باید به چند مطلب بیندیشد:
1- اول آنکه امکان زودتر فرا رسیدن مرگ وجود دارد. برای دریافت این واقعیت، کافی است که انسان عاقل حالات کسانی را که به مرگ ناگهانی در می گذرند به یاد آورد، و اینکه آن افراد نیز پیش از مرگ احتمال نمی دادند که تا سالهای دور مرگ به سراغشان بیاید، ولی چون اجل رسید، مهلتها پایان گرفت. چه بسیار افراد نیرومند و شادابی که هرگز احتمال مرگ نمی دادند و برای خود عمری دراز را تصور می کردند و زندگی خویش را بر اساس صد سال عمر طراحی می کردند، اما مرگشان در یک لحظه فرا رسید. حال که چنین امری ممکن است و روی هم داده است، چه چیزی ما را از آن در امان میدارد؟!
2- به شدت و سختی جان کندن و وحشت لحظه مرگ بیندیشد. بدین منظور کافی است درد هایی را که گهگاه بر اعضای بدن او وارد می شود، به یاد آورد؛ زیرا توجه کردن به همین دردها برای انسان اندیشمند نسبت به مرگ کفایت می کند. مرگی که در وصف آن گفته اند: برای بعضی از اشخاص مانند میله ای گداخته است که در پارچه ای پشمی و نمناک فرو کنند و سپس آن را بیرون بکشند و گاه گفته اند به شاخه ای پر تیغ می ماند که به درون بدن فرو رود و هر تیغ به رگی بچسبد، آنگاه مردی پر توان آن شاخه را از بدن در آورد و در نتیجه رگها و اعضای داخلی بدن را با خود بیرون بکشد. و گفته اند که مرگ از اره کردن بدن با اره و قطعه قطعه کردن آن با قیچی سخت تر است.
و گفته اند: شگفتا از انسان ! هر گاه در بزرگترین لذتها غرق و در نیکوترین مجالس لهو نشسته باشد و در همان حال منتظر ورود مامور حکومت باشد که خواهد آمد و به او پنج تازیانه خواهد زد، بی تردید نشاط او از بین می رود و عیش او تیره می شود، اما همین انسان در هر ساعتی بلکه با هر دمی انتظار آمدن فرشته مرگ و مشاهده سکرات موت را دارد (و با این همه سرگرم خواسته های نفسانی خود است) و این نیست مگر به خاطر نادانی و فریفتگی، زیرا این بیچاره از شدت سختی های جان کندن خبر ندارد و البته این امر را فقط کسی خوب می داند که با آن روبرو شده باشد.
حالات افراد نسبت به مرگ
مرحوم شیخ محمد بهاری، شاگرد مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی است. ایشان نامه ای دارد که به اولاد ملک التجاره تبریز می نویسد. نامه در تذکره المتقین است. متن نامه عربی است که بخشی از ترجمه آن را در اینجا ذکر می کنیم:
…. برادران آیا یاد مرگ را در نهایت سودمندی و اثر بخشی نیافته اید؟! شاید آنچه شما را از یاد مرگ باز می دارد، دل مشغولی شما به غیر خدا و آماده نبودن برای سفر به سوی آخرت است و گر نه بی تردید هر مسافری جز به فراهم آوردن اسباب سفر و آماده شدن برای سفر اهتمام نمی ورزد.
پس هر کس در حال فراغت دل (به خود و مرگ بیندیشد)، قطعا خوش حالیش از دنیا و خواستههای آن کاهش می یابد، آرزوهایش بی اعتبار می شوند و قلبش از لذت دنیا چشم می پوشد. لذا عاقل کسی است که نفس خود را برای مرگ و تنعّم و شاد باش ابدی آماده کند. حال اگر می خواهی این مقصود برای تو حاصل آید، در حال همگنان خود، همانان که به سبب آرزوهای دور و دراز و بدی حالاتشان غرق در شهوات بودند، اندیشه کن و ببین که چگونه از انس زندگی دنیا به تنهایی و دلتنگی جدایی از یاران منتقل شدند، از قصرهای بزرگ به قبرهای تنگ رفتند، پاکیزگی و نیکویی صورت آنها به قباحت منظر، بدل شد. آنگاه از گورشان با زبانی رسا سوال کن و بگو: تو را به خدا ای قبر! آیا نیکوییهای صورت او از بین رفته است؟! آیا شادابی چهره اش دگرگون شده است؟ و قبر با دقیقترین جوابها و کاملترین بیانها به تو خواهد گفت:
استخوانها بند بند از هم جدا
کرد کرمان لحم وشحمش را فنا
و بدان که مردم نسبت به یاد مرگ و حالات آن بر چند دسته اند:
ـ برخی از ایشان در دنیا و شهوات آن غرقند و در لذات دنیا فرو رفته اند.
ـ برخی دیگر سالک راه شده اند و هنوز در آغاز راه اند.
ـ برخی دیگر عرفانی هستند که به پایان رسیده اند.
گروه نخست مرگ را یاد نمی کنند، به قصد نکوهش آن، از این جهت که آنها را از محبوبشان جدا می کند و مانع رسیدن ایشان به خواسته هایشان می شود. و چه بسا این افراد از مرگ می گریزند و با آن دشمنی می ورزند، هر چند چاره ای جز دیدار آن ندارند. پس یاد مرگ برای چنین افرادی سود ندارد و فقط آنها را از حق دور می کند.
گروه دوم با یاد کردن مرگ، خود را برای گرد آوردن خیرات و سرعت گرفتن به سوی فراهم آوردن فضائل ملکات آماده می کند. اینان مرگ را خوش نمی دارند، از آن رو که می ترسند پیش از رسیدن به کمالات با آن روبرو شوند. البته چنین افرادی در این حالت معذورند و از آن بالاتر، در زمره کسانی نخواهند بود که لقاء خدا را مکروه می شمارند و خدا هم از دیدار با آنان کراهت دارد. نشانه اشتغال این افراد به مرگ، آن است که برای مرگ آنچه را لازم است فراهم می آورند و پیش از، از دست رفتن فرصت، توشه معاد را بر می گیرند.
گروه سوم اگر چه یاد کرد آنان برای ما فایده ندارد! کسانی هستند که مرگ را به یاد می آوردند و به دیدار آن شوق می ورزند، از آن رو که آن را دوست دارند و به در آغوش کشیدنش شاعقند؛ زیرا می دانند که با مرگ ملاقات دوست (خدا) دست میدهد.
لذا امیر المومنین «سلام الله علیه» می فرمودند:“ و الله لابن ابی طالب لانس بالموت من الطفل الی ثدی امه”(3) فرمود: به خدا سوگند، فرزند ابوطالب به مرگ مانوس تر است تا کودک به پستان مادرش.
به سبب اینکه در مرگ رهایی از زندان طبیعت و رسیدن به درجات عالی و بلند است. و به همین نکته اشارت فرمود آن هنگام که ندای ‹ فزت برت الکعبه › سر داد. ما قسمی دیگر برتر از سه قسم یاد شده را نیز می شناسیم که مقام ذکر آن نیست.
علاج دلها با یاد مرگ
مرحوم آخوند محمد طاهر قمی در کتاب سفینه النجاه می فرماید: اولیاء الله جماعتی اند که علاج کرده اند دلهای خود را به یاد مرگ، که شکننده لذتهاست و قطع کننده شهوتهاست و متفرق سازنده جماعت هاست و یتیم سازنده فرزندهاست.
پس الله تعالی شفا داده ایشان را از حرص و حسد و طول امل و غیر آن از امراض مهلکه. پس بر خدا توکل کنند و امور خود را بدو واگذارند و تسلیم امرش کنند. و راضی به قضایش شوند. پس ساکت شوند سکوت ایشان فکر باشد و تکلم کنند، پس کلام ایشان ذکر باشد، و ناطق شوند، پس نطق ایشان پند و موعظه باشد و نظر کنند، پس نظر ایشان عبرت باشد و راه روند و راه رفتن ایشان در میان مردم برکت باشد و چون شب در آید، خدا را عبادت کنند و متوجه شوند و چشمهای دل خود را به جانب خدا بگردانند. پس با خدا خطاب کنند چنانچه گویا او را مشاهده می کنند و با وی مکالمه کنند، چنانچه گویا او را می بینند. و با او شاد و فرح ناک باشند و از ذکرش لذت یابند و به مناجاتش تنعم کنند و استغفار کنند از هر لذتی که غیر لذت ذکر او باشد و از هر راحتی که غیر راحت انس او باشد و از هر شادی که غیر شادی قرب او باشد و از هر شغلی که غیر طاعت او باشد. ذکر خدا بسیار کنند در خلوت و کثرت و دعا کنند… (4)
…. ایشان می فرمایند: ما در کتاب تحفه الاخبار و عطیه ربانی و سفینه النجاه بیان طریق تحصیل مقام اولیاء الله کرده ایم.
با حدیثی از حضرت خاتم الانبیاء «صلی الله علیه و آله» کلام را ختم میکنیم. “ مالی و الدنیا؟! انّما مثلی و مثل الدنیا کمثل راکب مر للقیلوله فی ظل شجره فی یوم صیف، ثم راخ و ترکها ” (5) مرا با دنیا چه کار؟ همانا مثل من و دنیا، مثل سواری است که برای خواب قیلوله (خواب نیمروز) روز گرم تابستان در سایه درختی آرام می گیرد، سپس به راه خود ادامه می دهد و درخت را ترک می کند.
منابع
- مصباح الشریعه / جلد 1 / صفحه 455 تا 459
- مستدرک الوسائل، جلد2، صفحه 104
- تذکره المتقین / صفحه 135
- سفینه النجاه
- بحار الانوار / جلد 73 / صفحه 119 / به نقل از روضه کافی