سیره ی زندگی امامان معصوم می تواند برای شیعیان آنها یک راه...
دسترنج
حضرت در روستای صریا، ضمن ارتباط با علویان و سایر مردم، در مزرعه خویش مشغول کار بود. علی بن حمزه میگوید: روزی به ملاقات امام رفتم و دیدم او با بیلی روی زمین کشاورزی چنان مشغول تلاش است که دو پایش عرق کرده است.
وی میافزاید: جلوتر رفتم و عرض کردم: فدایت گردم! کارگران کجایند که شما بدین زحمت افتادهاید؟
امام فرمود: آیا در کار کردن، کسی از من و پدرم بهتر وجود دارد؟
عرض کردم: چه کسی از شما والاتر و بهتر است!
امام فرمود: رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، امیرمؤمنان(علیه السلام) و تمام اجدادم با دسترنج خود زندگی می کردند و کشاورزی از جمله کوشش های فرستادگان الهی، اوصیا و شایستگان است. (1)
به رنگ علی علیه السلام
حضرت هادی(علیه السلام) در بزرگداشت دانشمندان و اندیشمندان می کوشید و به آن ها توجّهی خاصّ داشت و آنان را بر دیگر مردم برتر می شمرد.
از کسانی که مورد تجلیل امام قرار گرفت فقیهی بود که با یکی از نواصب و مبغضین اهل بیت به مناظره پرداخته و او را مغلوب ساخته بود، آن فقیه پس از چندی به زیارت امام آمد، حضرت که از مناظره او با ناصبی خبردار بود از دیدن وی شادمان شده او را در صدر مجلس نشاند و به گرمی با وی به گفتگو پرداخت.
مجلس مملوّ از علویّان و عبّاسیان بود. بنی هاشم حاضر در آنجا از این توجّه خاصّ امام رنجیده شدند و امام را مخاطب ساخته گفتند: چگونه او را بر سادات و بزرگان بنی هاشم مقدّم می داری؟
حضرت در پاسخ فرمود: از کسانی نباشید که خداوند متعال درباره شان فرمود”الم تر الی الذین أوتوا نصیبا من الکتاب یدعون الی کتاب اللّه لیحکم بینهم ثم یتولی فریق منهم و هم معرضون» (2)
-آیا ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب آسمانی به آن ها داده شده بود، فراخوانده شدند تا کتاب خدا داور آنان باشد، ولی گروهی اعراض کرده روی گرداندند.
آیا کتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حکم قبول دارید؟
همگی گفتند: آری، یا بن رسول اللّه.
امام روش خود را به استناد آیات قرآن چنین مدلّل ساخت: آیا خداوند نمی گوید:
“یا أیها الذین آمنوا اذا قیل لکم تفسحوا فی المجالس فافسحوا یفسح اللّه لکم… و الذین أوتوا العلم درجات…” (3)
-ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در مجالسی به شما گفته می شود جای باز کنید، شما نیز جای باز کنید تا خداوند برای شما گشایش دهد… تا آن جا که می گوید: و دانشمندان را درجاتی بالاتر می دهد.
خداوند متعال همان طور که مؤمن را بر غیر مؤمن مقدّم می دارد، مؤمن عالم را بر مؤمن غیر عالم برتری داده است. و باز خداوند است که می فرماید:
خداوند مؤمنان اهل علم را درجاتی، برتری می دهد.
آیا خداوند گفته است: خداوند نجیب زادگان و شریفان نسب دار را رفعت می دهد؟؟! ولی حق تعالی با تأکید می گوید:
“هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون” (4)
-آیا آنان که می دانند و آنان که نمی دانند با هم برابرند؟
پس چرا از احترام و تجلیل من نسبت به این عالم که مورد بزرگداشت خدا نیز هست رنجیده شده اید، شکستی که این مرد به آن ناصبی با دلائل و براهین خدا آموخته داد از هر شرافت مبنی بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است. (5)
قطره ای از دریای کرامت امام هادی علیه السّلام
روزی حضرت امام هادی علیه السّلام سامرّا را به قصد زمین کشاورزی که در روستایی نزدیک سامرا داشت ترک کرد. مردی از اعراب به قصد زیارت آن حضرت به منزل آن حضرت رفت. امّا آن حضرت را در منزل نیافت. خانواده ی امام هادی علیه السّلام به آن مرد گفتند که ایشان به زمین کشاورزی خود رفته است. آن مرد آهنگ آن جا کرد.
هنگامی که در نزد امام حضور پیدا کرد امام علیه السّلام از او پرسیدند: آیا حاجتی داری؟
آن مرد با صدایی آهسته عرض کرد: ای پسر رسول خدا، من مردی از بادیه نشینان کوفه هستم. من از کسانی که به ولایت جدّ شما حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام اعتقاد دارند هستم، امّا از بد روزگار دِینی بسیار سنگین به گردن من آمده و برای رهایی از بار این دِین، کسی دیگر جز شما نیافتم تا به نزد او بروم.
امام هادی علیه السّلام بر حال او رقّت آورده و حاجتی را که آن مرد به نزد آن حضرت آورده بود بزرگ شمردند. امّا در آن برهه ی زمان امام هادی علیه السّلام در تنگنای مالی بوده و چیزی نداشتند تا به آن مرد بدهند و نیازش را برطرف کنند. بنابراین کاغذی برداشته و با خطّ مبارک خود در آن نوشتند که این مرد این مبلغ از من طلبکار است، و مقدار آن پول را در آن کاغذ معیّن فرمودند.
آنگاه به آن مرد فرمودند: این ورقه را بگیر. هنگامی که من به سامرا بازگشتم و گروهی از مردم به دور من جمع شدند به نزد من بیا و پولی که در این کاغذ نوشته شده از من طلب کن و هنگامی که من از دادن آن به تو عاجز شدم بر من سخت بگیر و مرا بر ندادن پول شدیداً مورد عتاب و خطاب قرار بده و در این دستور که به تو می دهم به هیچ وجه با من مخالفت نکن.
مرد عرب کاغذ را گرفت. هنگامی که امام هادی علیه السّلام به سامرا بازگشتند عدّه ای دور آن حضرت جمع شدند که در میان آنان جاسوسان حکومت و مأموران امنیتی نیز حضور داشتند. مرد اعرابی به نزد امام آمد و آن ورقه را در محضر جمع به ایشان عرضه کرد و از امام خواست آن مبلغ بدهکاری که در آن ورقه نوشته بودند فوراً پرداخت کنند.
امام هادی علیه السّلام شروع به عذر آوردن نمود، امّا اعرابی با سخنانی درشت با آن حضرت سخن می گفت. هنگامی که اهل آن مجلس متفرّق شدند، مأموران امنیتی خبر این مکالمه بین مرد اعرابی و امام هادی را به متوکل دادند. متوکل با شنیدن این خبر دستور داد سی هزار درهم برای امام هادی بفرستند. هنگامی که این پول به دست امام رسید و اعرابی هم به نزد امام هادی علیه السّلام آمد، آن حضرت به او فرمودند:
«این مال را بگیر و قرض خود را از آن ادا کن و آن چه از آن باقی می ماند بر اهل و خاندان خود خرج کن و ما را معذور دار که بیشتر از این نتوانستیم به تو بدهیم».
احسانی در این سطح بر اعرابی گران آمد و به امام عرضه داشت:
بدهکاری من حتی به اندازه ی ثلث این مبلغ هم نمی شود. یعنی بقیّه ی آن را پس بگیرید اما امام هادی علیه السّلام حاضر نشد از آن سی هزار درهم چیزی از آن مرد پس بگیرد. اعرابی به سمت دیار خود بازگشت در حالی که می گفت: خداوند متعال به این که رسالت خود را در میان چه خاندانی قرار دهد داناتر است. (6)
منابع
- من لا یحضره الفقیه، صدوق، ص23
- سوره آل عمران،آیه 23
- سوره مجادله، آیه 10
- سوره زمر، آیه 9
- الاحتجاج طبرسی، ج 1 ، ص 454.ج2،ص259
- پیشوایان هدایت ج12 ص 34