روز بیست و سوم ماه ذی القعده الحرام، روز زیارت مخصوصه امام رضا علیه السلام ...
روز بیست و سوم ماه ذی القعده الحرام، روز زیارت مخصوصه امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) می باشد و زیارت آن حضرت سنت است. سید ابن طاووس در کتاب «اقبال الاعمال» بر زیارت امام رضا (علیه السلام) از راه دور و نزدیک در این روز تاکید کرده است.
در حدیثی از آن حضرت نقل شده است که می فرمایند:
«مَنْ زَارَنِي عَلَى بُعْدِ دَارِي أَتَيْتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي ثَلَاثِ مَوَاطِنَ، حَتَّى أُخَلِّصَهُ مِنْ أَهْوَالِهَا إِذَا تَطَايَرَتِ الْكُتُبُ يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْمِيزَانِ.»1 هر کس مرا با توجّه به دوری قبرم زیارت کند، قیامت در سه جایگاه نزد او بیایم، تا او را از صحنه های هولناک آن روز خلاصی بخشم؛ اوّل زمانی که نامه اعمال به دست انسان ها داده میشود، دوم نزد پُل صراط و سوم نزد میزان و ترازوی اعمال.
همچنین در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که فرمودند:
«سَتُدْفَنُ بَضْعَةٌ مِنِّی بِخُرَاسَانَ مَا زَارَهَا مَکْرُوبٌ إِلَّا نَفَّسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ کَرْبَهُ وَ لَا مُذْنِبٌ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ؛»2 (به زودی پارهای از تن من در خراسان مدفون خواهد شد، که هیچ غمزدهاى او را زیارت نمیکند مگر آنکه خداى عزّوجلّ غبار غم را از خاطرش برطرف میکند و هیچ گناهکارى مگر آنکه خدا گناهانش را میآمرزد.)
زیارتی با قبول مالکیت او
«يَا مَوالي بأبي أنتُم وَ أَمِّي وَ نَفسِي، أَنِّي عَبدُكُم وَ طوبي لي إن قَبِلتُمُونِي عَبداً»3
ای موالیان من! پدر و مادر و جانم به فدای شما، من بنده شما هستم و خوشا به حالم اگر مرا به عنوان عبد و بنده خود بپذیرید.
در تمام زیارتها به این نکته اشاره شده است که بالاترین بهره از زیارت، آن است که: زائر، وجود مبارک ولی الله را «عَارِفاً بِحَقِّهِ» زیارت کند؛ یعنی زیارت کند در حالی که به حقّی که او دارد آگاه بوده و آن را باور داشته باشد؛ یعنی بداند که او امام واجب الاطاعه است؛ این تعریف لازمه معنای «عَارِفاً بِحَقِّهِ» است. پس حالا باید دانست به چه دلیل وجود مبارک ولی الله واجب الاطاعه است؟
آن کسی واجب الاطاعه است که مالک بوده باشد. یعنی داشتههایش مال خودش باشد؛ وجودش، شخصيّتش، مالش و مایملکش و ... در واقع او ملزم نیست در آن موارد از دیگری اطاعت کند.
اصلا بندگی خدای متعال به خاطر «مالکیّتِ» او بر خلایق است و در رابطه با وجود مبارک معصوم هم همین طور است؛ یعنی خدای متعال آنچه داشته به رسول الله (صلى الله عليه وآله) بخشیده و ایشان آنچه داشتهاند به امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) و ایشان به خلیفه خودشان، تا امروزه که همۀ این داشتهها از آن وجود مقدس امام زمان (علیه السلام) و در اختیار ایشان میباشد.
به هر حال به این دلیل است که آنها شده اند «مولا» و ما شده ایم «عبد». اینکه ما با چه تلقّیای خدمت امام (علیه السلام) مشرّف شویم، در بهره مندی ما از ایشان نقش مهمی دارد. اینکه یک غلام محضر آقایش حاضر شود با اینکه یک مُحبّ معمولیِ بی ارتباط با ایشان خدمتشان شرفیاب شود، تفاوت میکند.
شاه کلید بهره مندی از وجود مبارک امام (علیه السلام) که ممکن است بیش از مواقع دیگر مقبول آنها واقع شویم، زمانی است که این احساس در انسان هست و با صداقت به محضر شریفشان عرض میکند: «أنَا مَولَى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ»؛ آقای من! من هر چه دارم از آن شماست، شما منّت بگذارید و مرا قبول فرمایید.
که اگر چنین شود همان میشود که امام جواد (علیه السلام) بدین مضمون فرمودند: «شما هر چه به آنان بدهید، آنان نیز متقابلاً همان را از خودشان به شما خواهند داد؛ اگر خودت را بدهی، آنها هم خودشان را، اگر جان خود را بدهی، آنها هم جان خودشان را خواهند داد.4 اما این کجا و آن کجا!
فرموده اند: زیارت امام رضا (علیه السلام) برترین زیارت هاست؛ حتی از زیارت امام حسین (علیهالسلام) و زائرین او برترین زائران در قیامت اند؛ و بر این امر چنین دلیل آورده اند که امام رضا (علیه السلام) را جز خواصّ از شیعیان زیارت نمیکنند.5
یک معنا از این فرمایش این است که: برای کمال در تشیّع و خلوص در آن و از ممتازترین شدن در آن، باید وجود مبارک امام رضا (علیه السلام) را قصد کرد و با ایشان مأنوس بود که معنای زیارت، قصد کردن و انس گرفتن است؛
پس آنکه در زندگی قصدش معرفت و یافتن آن حضرت و مأنوس بودن و همدم شدن با ایشان باشد، از ممتازترینان شیعیان و مؤمنین است.
ابوصلت هروی گوید: از حضرت امام رضا (علیه السلام) شنیدم که می فرمود:
آگاه باشید هر کس مرا در غریبی ام زیارت کند، خدای عزوجل برای او اجر (مزد و عوض و بهره) صد هزار شهید و صد هزار مؤمن راستین و صد هزار حاجی و عمره گزار و صد هزار مجاهد را نوشته و او را با ما محشور فرموده و وی را در اعلا مرتبه از بهشت همراه ما قرار دهد.
روایاتی مشهور از زیارت امام رضا (علیه السلام):
بنده ای که آزاد گشت
ابوعلىّ معاذيّ از ابوالحسن هروى روايت می کند كه: «مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت على بن موسى الرّضا (عليهما السّلام) آمدند و هر دو مشغول زيارت شده و پس از آن، مرد بالاى سر حضرت و غلام به سمت پائين پا رفته مشغول نماز شدند و بعد از نماز، به سجده رفتند و سجدهشان بسیار طولانى شد تا اينكه آن مرد سر از سجده برداشته و غلام خود را در حال سجده ديد.
مرد غلام را صدا زد. غلام سر از سجده برداشت و گفت: آقاى من چه مىفرماييد؟ مرد گفت: ميخواهى تو را آزاد كنم؟ آيا در سجدهات همين را از خدا خواستى؟ غلام گفت: بلى! مرد گفت: تو را در راه خدا آزاد نمودم و آن كنيزى كه در بلخ دارم نيز آزاد كرده براى خشنودى خداوند به تو تزويج نمودم و مهريّه او را فلان مبلغ معيّن براى او از جانب تو بر ذمّه گرفتم و فلان مِلك كه در فلان محلّ دارم براى شما دو تن و اولادتان، نسلى بعد از نسل وقف كردم و اين امام را شاهد گرفتم.
غلام شروع كرد بگريستن و سوگند ياد كرد و گفت: بخداوند تعالى و اين امام بزرگوار قسم كه من در سجدهام چيزى جز اين كه شده است از خدا نخواسته بودم و اكنون سرعت اجابت دعا را دريافتم.»7
امانتی که ادا شد
محمّد بن احمد ابوالفضل نيشابورى گويد: محمّد بن احمد سنانىّ براى من نقل كرده گفت: «من در خدمت سرلشكر ابونصر صغانى فرمانده سپاه بودم و او به من احسان ميكرد، و من در ركاب او تا صغانيان (كه شهريست در ماوراء النّهر و امروزه ظاهرا جزء تاجيكستان است) بودم، و از جهت اكرامى كه او بر من مينمود، اطرافيانش بر من حسد ميورزیدند.
او مرا امین خود می دانست و گاهی امانتی به من می سپرد. روزی كيسهاى مختوم كه در آن سه هزار درهم بود به من داد كه آن را به خزانهاش تسليم كنم. من آن كيسه را گرفته در جايى كه دربان او نشسته بود، نشستم و كيسه را در برابر خود نهادم و راجع به كار خود با ديگران صحبت می کردم كه يكباره ديدم كيسه پول نيست و آن را سرقت كردهاند. نمی دانستم چه كنم؟!
امير، غلامى داشت بنام خطلخ تاش که آن زمان در آنجا حاضر بود. هنگامی که كيسه را نیافتم از آنان جویا شدم و همگى منكر شدند و گفتند: ما از آن خبر نداريم و تو چنين كيسهاى در اينجا نگذاردهاى و اين افترائى است كه بر ما مىبندى! امّا من از حسادت ايشان خبر داشتم.
از ترس اينكه مرا متّهم نمايند، دوست نداشتم كه اين قضيّه را براى امير ابونصر بگويم. در حيرت بودم كه چه كنم، نميدانستم كه چارهام چيست و چه كسى كيسه پول را ربوده است؟ به یاد آوردم که پدرم هر گاه امرى او را محزون ميساخت و گرفتارى پيدا ميكرد، به مشهد حضرت علی بن موسی الرضا (عليه السّلام) رفته و زيارت ميكرد و در آن مكان مقدّس دعا مي نمود كه خداوند گرفتارى او را فرج بخشد و همّ او را برطرف سازد، پس به مقصود ميرسيد و حاجتش روا ميشد.
من فرداى آن روز به دیدار امير ابونصر رفتم و براى سفر به طوس از او اذن خواستم و گفتم: در آنجا كارى دارم، پرسيد كارت چيست؟ گفتم: من غلامى دارم كه از اهل طوس است و فرار كرده و من كيسه پولى كه براى رد كردن به خزانه مرحمت كرده بوديد گم كردهام و گمانم اين است كه او آن را ربوده است. امير گفت: متوجّه باش موقعيّتت در نزد ما متزلزل نشود. گفتم: پناه ميبرم به خدا از چنين چيزى! گفت: چه كسى ضامن تو مىشود اگر پرداخت آن وجه را به تأخير اندازى؟ گفتم: تا چهل روز اگر بازنگشتم، خانه و مِلك من در اختيار شما است؛
امير نامهاى به ابو الحسن خزاعيّ نوشت كه جميع مايملك مرا در طوس متصرّف شود و به من هم اذن رفتن داد. من به سوى طوس به راه افتادم و منزل به منزل چارپاى سوارى كرايه ميكردم تا به طوس رسيدم و قبر حضرت را زيارت كردم و در آنجا در بالاى سر مبارك حضرت دعا كردم و از خداوند خواستم كه مرا بر موضع آن مال مطّلع سازد. در آنجا مرا خواب ربود و در عالم رؤيا رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) را ديدم که فرمود: «برخيز، حاجتت روا شد.»
از خواب بيدار شدم و وضو گرفتم و مشغول نماز و دعا شدم که باز چشمان مرا خواب ربود و در حالت رؤيا باز رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) را ديدم به من فرمود: «آن كيسه را خطلخ تاش دزديده و در زير اجاق خانهاش دفن كرده و آن كيسه در آنجا به مُهر امير ابونصر صغانى موجود است.»
بسوى امير بازگشتم، در حالى كه هنوز چهل روز تمام نشده و سه روز باقى مانده بود. چون بر امير داخل شدم، گفتم: حاجتم روا شد! گفت: خدا را شكر!
بيرون آمدم و لباس سفر را عوض كرده و خود را مرتّب نموده و بر او وارد شدم. پرسيد: اكنون كيسه كجاست؟ گفتم: نزد خطلخ تاش است. پرسيد: از كجا دانستى؟ گفتم: رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) در خواب در كنار قبر حضرت رضا (عليه السّلام) مرا با خبر ساختند.
امير، بدنش بلرزه در آمد و فورا خطلخ تاش که از عزيزترين غلامان او بود را طلبيد و گفت: كيسهاى كه برداشتهاى در كجاست؟! او انكار كرد. امر كرد كه او را به زدن تهديد كنند تا بگويد كيسه كجا است. من گفتم: اى امير! لازم نيست بفرمائى او را بزنند، زيرا رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) جاى كيسه را به من خبر داده است، گفت: آن كجا است؟
گفتم: در خانهاش در زير اجاق با همان مُهر امير دفن شده است. كسى را كه مورد اعتمادش بود فرستاد، و دستور داد كه آنجا را حفر كند، و آن مرد به خانه او آمد و آنجا را حفر كرد و كيسه را سر به مُهر يافت و آن را برداشته نزد امير آورد و بر زمين نهاد. چون امير نظرش بر آن كيسه افتاد و مُهر خود را بر آن ديد، رو به من كرده گفت: اى ابو نصر، من پيش از اين فضل و موقعيّت تو را نمىشناختم و به زودى بر حقوق و احسان تو و احترامت مىافزايم و تو را بر ساير افراد پادگانم مقدّم ميدارم و اگر ميدانستم قصد مشهد دارى، تو را بر يكى از اسبهاى سوارى خود سوار ميكردم.
ابو نصر گويد: من از تركان دستگاه او بابت این وضع و موقعيّت خود نزد امير ترسیدم كه حسادتشان بر من زیاد شود و مرا در گرفتارى شديدى اندازند. لذا از امير اذن گرفتم و به نيشابور آمدم و در دكّان خود نشستم و به كاه فروشى خود ادامه دادم و تا اكنون به همين كار مشغولم، و لا قوّة إلّا باللَّه.8
سر بر آستان
محمّد بن احمد ابوالفضل نيشابورىّ گويد: از حاكم رازى دوست ابى جعفر عتبىّ شنيدم گفت: ابو جعفر عتبى مرا به نزد ابو منصور بن عبد الرّزّاق فرستاد و چون روز پنجشنبه بود از او اذن خواستم كه به زيارت حضرت رضا (عليه السّلام) بروم. گفت: بشنو تا براى تو در امر اين مشهد و زيارتگاه مقدّس چيزى بگويم. آنگاه گفت: من در ايّام جوانى، نادان بودم و بر زوّار و اهل اين مشهد آزار ميرساندم و راه را بر زوّار آن مىبستم و متعرّض زائران ميشدم و اموالشان را ميربودم.
پس روزى به شكار رفته بودم و آهوئى را ديدم و تازى (سگ شكارى) خود را در پى آن فرستادم و پيوسته آن تازى او را تعقيب ميكرد تا اينكه آهو به داخل محيط آن مشهد پناه برد و ايستاد و تازى در مقابل او ايستاد و نزديك نمي رفت و من هر کار ميكردم كه سگ نزديك به او شود، نميشد. چون آهو از جاى خود حركت ميكرد، تازى آن را دنبال مينمود تا آهو داخل صحن گرديد و تازى در همان جا ايستاد و داخل نشد. پس آهو داخل حجرهاى از حجرههاى صحن مقدّس شد. اما هنگامی که من به صحن داخل شدم، آهو را نديدم. از ابونصر قارى پرسيدم: آهوئى كه الان داخل صحن شد، كجا رفت؟ گفت: آن را نديدم. سپس در مكانى كه آهو داخل آن شده بود رفتم، سرگین و اثر ورود آهو را ديدم، امّا خود آهو را نیافتم.
از آن پس با خدا عهد كردم كه زوّار را اذيت نكرده و متعرّض آنان نشوم، مگر براى كار خير و رفع حاجتشان. پس از آن هر گاه براى من مشكلى روى ميداد، به زيارت آن حضرت رفته و در آنجا دعا و ناله و زارى ميكردم و حاجت خود را از خداوند ميخواستم و خداوند حاجت مرا مرحمت ميفرمود. در آنجا از خداوند خواستم كه به من پسرى عنايت فرمايد، دعايم مستجاب شد و داراى پسرى شدم و چون به حدّ رشد و بلوغ رسيد، او را كشتند. من باز به مشهد رفته و از خداوند خواستم پسرى به من روزى كند. خداوند فرزندى پسر براى بار دوم به من عطا فرمود و تاكنون در آنجا حاجتى از خدا نخواستهام جز اينكه خداوند به من عطا فرموده است و اين آن چيزى است كه براى من از بركت اين مرقد مطهر- كه خداوند بر ساكنش درود فرستد- به ظهور رسيده است.9
روز بیست و سوم ماه ذی القعده الحرام، روز زیارت مخصوصه امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) می باشد و زیارت آن حضرت سنت است. سید ابن طاووس در کتاب «اقبال الاعمال» بر زیارت امام رضا (علیه السلام) از راه دور و نزدیک در این روز تاکید کرده است.
در حدیثی از آن حضرت نقل شده است که می فرمایند:
«مَنْ زَارَنِي عَلَى بُعْدِ دَارِي أَتَيْتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي ثَلَاثِ مَوَاطِنَ، حَتَّى أُخَلِّصَهُ مِنْ أَهْوَالِهَا إِذَا تَطَايَرَتِ الْكُتُبُ يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْمِيزَانِ.»1 هر کس مرا با توجّه به دوری قبرم زیارت کند، قیامت در سه جایگاه نزد او بیایم، تا او را از صحنه های هولناک آن روز خلاصی بخشم؛ اوّل زمانی که نامه اعمال به دست انسان ها داده میشود، دوم نزد پُل صراط و سوم نزد میزان و ترازوی اعمال.
همچنین در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که فرمودند:
«سَتُدْفَنُ بَضْعَةٌ مِنِّی بِخُرَاسَانَ مَا زَارَهَا مَکْرُوبٌ إِلَّا نَفَّسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ کَرْبَهُ وَ لَا مُذْنِبٌ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ؛»2 (به زودی پارهای از تن من در خراسان مدفون خواهد شد، که هیچ غمزدهاى او را زیارت نمیکند مگر آنکه خداى عزّوجلّ غبار غم را از خاطرش برطرف میکند و هیچ گناهکارى مگر آنکه خدا گناهانش را میآمرزد.)
زیارتی با قبول مالکیت او
«يَا مَوالي بأبي أنتُم وَ أَمِّي وَ نَفسِي، أَنِّي عَبدُكُم وَ طوبي لي إن قَبِلتُمُونِي عَبداً»3
ای موالیان من! پدر و مادر و جانم به فدای شما، من بنده شما هستم و خوشا به حالم اگر مرا به عنوان عبد و بنده خود بپذیرید.
در تمام زیارتها به این نکته اشاره شده است که بالاترین بهره از زیارت، آن است که: زائر، وجود مبارک ولی الله را «عَارِفاً بِحَقِّهِ» زیارت کند؛ یعنی زیارت کند در حالی که به حقّی که او دارد آگاه بوده و آن را باور داشته باشد؛ یعنی بداند که او امام واجب الاطاعه است؛ این تعریف لازمه معنای «عَارِفاً بِحَقِّهِ» است. پس حالا باید دانست به چه دلیل وجود مبارک ولی الله واجب الاطاعه است؟
آن کسی واجب الاطاعه است که مالک بوده باشد. یعنی داشتههایش مال خودش باشد؛ وجودش، شخصيّتش، مالش و مایملکش و ... در واقع او ملزم نیست در آن موارد از دیگری اطاعت کند.
اصلا بندگی خدای متعال به خاطر «مالکیّتِ» او بر خلایق است و در رابطه با وجود مبارک معصوم هم همین طور است؛ یعنی خدای متعال آنچه داشته به رسول الله (صلى الله عليه وآله) بخشیده و ایشان آنچه داشتهاند به امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) و ایشان به خلیفه خودشان، تا امروزه که همۀ این داشتهها از آن وجود مقدس امام زمان (علیه السلام) و در اختیار ایشان میباشد.
به هر حال به این دلیل است که آنها شده اند «مولا» و ما شده ایم «عبد». اینکه ما با چه تلقّیای خدمت امام (علیه السلام) مشرّف شویم، در بهره مندی ما از ایشان نقش مهمی دارد. اینکه یک غلام محضر آقایش حاضر شود با اینکه یک مُحبّ معمولیِ بی ارتباط با ایشان خدمتشان شرفیاب شود، تفاوت میکند.
شاه کلید بهره مندی از وجود مبارک امام (علیه السلام) که ممکن است بیش از مواقع دیگر مقبول آنها واقع شویم، زمانی است که این احساس در انسان هست و با صداقت به محضر شریفشان عرض میکند: «أنَا مَولَى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ»؛ آقای من! من هر چه دارم از آن شماست، شما منّت بگذارید و مرا قبول فرمایید.
که اگر چنین شود همان میشود که امام جواد (علیه السلام) بدین مضمون فرمودند: «شما هر چه به آنان بدهید، آنان نیز متقابلاً همان را از خودشان به شما خواهند داد؛ اگر خودت را بدهی، آنها هم خودشان را، اگر جان خود را بدهی، آنها هم جان خودشان را خواهند داد.4 اما این کجا و آن کجا!
فرموده اند: زیارت امام رضا (علیه السلام) برترین زیارت هاست؛ حتی از زیارت امام حسین (علیهالسلام) و زائرین او برترین زائران در قیامت اند؛ و بر این امر چنین دلیل آورده اند که امام رضا (علیه السلام) را جز خواصّ از شیعیان زیارت نمیکنند.5
یک معنا از این فرمایش این است که: برای کمال در تشیّع و خلوص در آن و از ممتازترین شدن در آن، باید وجود مبارک امام رضا (علیه السلام) را قصد کرد و با ایشان مأنوس بود که معنای زیارت، قصد کردن و انس گرفتن است؛
پس آنکه در زندگی قصدش معرفت و یافتن آن حضرت و مأنوس بودن و همدم شدن با ایشان باشد، از ممتازترینان شیعیان و مؤمنین است.
ابوصلت هروی گوید: از حضرت امام رضا (علیه السلام) شنیدم که می فرمود:
«أَلَا فَمَن زَارَنِي فِي غُرَبَتِي كَتَبَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ أَجرَ مِائَةَ ألفِ شَهِيدٍ وَمِائَةَ أَلفِ صِدِّيق و مِائَةَ أَلفِ حَاجٌ وَ مُعتَمِرٍ وَ مِائَةَ أَلفِ مُجَاهِدٍ وَحُشِرَ فِي زُمْرَتِنَا وَ جُعِلَ فِي الدَّرَجَاتِ العُلَى مِنَ الجَنَّةِ رَفِيقَنَا»6
آگاه باشید هر کس مرا در غریبی ام زیارت کند، خدای عزوجل برای او اجر (مزد و عوض و بهره) صد هزار شهید و صد هزار مؤمن راستین و صد هزار حاجی و عمره گزار و صد هزار مجاهد را نوشته و او را با ما محشور فرموده و وی را در اعلا مرتبه از بهشت همراه ما قرار دهد.
روایاتی مشهور از زیارت امام رضا (علیه السلام):
بنده ای که آزاد گشت
ابوعلىّ معاذيّ از ابوالحسن هروى روايت می کند كه: «مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت على بن موسى الرّضا (عليهما السّلام) آمدند و هر دو مشغول زيارت شده و پس از آن، مرد بالاى سر حضرت و غلام به سمت پائين پا رفته مشغول نماز شدند و بعد از نماز، به سجده رفتند و سجدهشان بسیار طولانى شد تا اينكه آن مرد سر از سجده برداشته و غلام خود را در حال سجده ديد.
مرد غلام را صدا زد. غلام سر از سجده برداشت و گفت: آقاى من چه مىفرماييد؟ مرد گفت: ميخواهى تو را آزاد كنم؟ آيا در سجدهات همين را از خدا خواستى؟ غلام گفت: بلى! مرد گفت: تو را در راه خدا آزاد نمودم و آن كنيزى كه در بلخ دارم نيز آزاد كرده براى خشنودى خداوند به تو تزويج نمودم و مهريّه او را فلان مبلغ معيّن براى او از جانب تو بر ذمّه گرفتم و فلان مِلك كه در فلان محلّ دارم براى شما دو تن و اولادتان، نسلى بعد از نسل وقف كردم و اين امام را شاهد گرفتم.
غلام شروع كرد بگريستن و سوگند ياد كرد و گفت: بخداوند تعالى و اين امام بزرگوار قسم كه من در سجدهام چيزى جز اين كه شده است از خدا نخواسته بودم و اكنون سرعت اجابت دعا را دريافتم.»7
امانتی که ادا شد
محمّد بن احمد ابوالفضل نيشابورى گويد: محمّد بن احمد سنانىّ براى من نقل كرده گفت: «من در خدمت سرلشكر ابونصر صغانى فرمانده سپاه بودم و او به من احسان ميكرد، و من در ركاب او تا صغانيان (كه شهريست در ماوراء النّهر و امروزه ظاهرا جزء تاجيكستان است) بودم، و از جهت اكرامى كه او بر من مينمود، اطرافيانش بر من حسد ميورزیدند.
او مرا امین خود می دانست و گاهی امانتی به من می سپرد. روزی كيسهاى مختوم كه در آن سه هزار درهم بود به من داد كه آن را به خزانهاش تسليم كنم. من آن كيسه را گرفته در جايى كه دربان او نشسته بود، نشستم و كيسه را در برابر خود نهادم و راجع به كار خود با ديگران صحبت می کردم كه يكباره ديدم كيسه پول نيست و آن را سرقت كردهاند. نمی دانستم چه كنم؟!
امير، غلامى داشت بنام خطلخ تاش که آن زمان در آنجا حاضر بود. هنگامی که كيسه را نیافتم از آنان جویا شدم و همگى منكر شدند و گفتند: ما از آن خبر نداريم و تو چنين كيسهاى در اينجا نگذاردهاى و اين افترائى است كه بر ما مىبندى! امّا من از حسادت ايشان خبر داشتم.
از ترس اينكه مرا متّهم نمايند، دوست نداشتم كه اين قضيّه را براى امير ابونصر بگويم. در حيرت بودم كه چه كنم، نميدانستم كه چارهام چيست و چه كسى كيسه پول را ربوده است؟ به یاد آوردم که پدرم هر گاه امرى او را محزون ميساخت و گرفتارى پيدا ميكرد، به مشهد حضرت علی بن موسی الرضا (عليه السّلام) رفته و زيارت ميكرد و در آن مكان مقدّس دعا مي نمود كه خداوند گرفتارى او را فرج بخشد و همّ او را برطرف سازد، پس به مقصود ميرسيد و حاجتش روا ميشد.
من فرداى آن روز به دیدار امير ابونصر رفتم و براى سفر به طوس از او اذن خواستم و گفتم: در آنجا كارى دارم، پرسيد كارت چيست؟ گفتم: من غلامى دارم كه از اهل طوس است و فرار كرده و من كيسه پولى كه براى رد كردن به خزانه مرحمت كرده بوديد گم كردهام و گمانم اين است كه او آن را ربوده است. امير گفت: متوجّه باش موقعيّتت در نزد ما متزلزل نشود. گفتم: پناه ميبرم به خدا از چنين چيزى! گفت: چه كسى ضامن تو مىشود اگر پرداخت آن وجه را به تأخير اندازى؟ گفتم: تا چهل روز اگر بازنگشتم، خانه و مِلك من در اختيار شما است؛
امير نامهاى به ابو الحسن خزاعيّ نوشت كه جميع مايملك مرا در طوس متصرّف شود و به من هم اذن رفتن داد. من به سوى طوس به راه افتادم و منزل به منزل چارپاى سوارى كرايه ميكردم تا به طوس رسيدم و قبر حضرت را زيارت كردم و در آنجا در بالاى سر مبارك حضرت دعا كردم و از خداوند خواستم كه مرا بر موضع آن مال مطّلع سازد. در آنجا مرا خواب ربود و در عالم رؤيا رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) را ديدم که فرمود: «برخيز، حاجتت روا شد.»
از خواب بيدار شدم و وضو گرفتم و مشغول نماز و دعا شدم که باز چشمان مرا خواب ربود و در حالت رؤيا باز رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) را ديدم به من فرمود: «آن كيسه را خطلخ تاش دزديده و در زير اجاق خانهاش دفن كرده و آن كيسه در آنجا به مُهر امير ابونصر صغانى موجود است.»
بسوى امير بازگشتم، در حالى كه هنوز چهل روز تمام نشده و سه روز باقى مانده بود. چون بر امير داخل شدم، گفتم: حاجتم روا شد! گفت: خدا را شكر!
بيرون آمدم و لباس سفر را عوض كرده و خود را مرتّب نموده و بر او وارد شدم. پرسيد: اكنون كيسه كجاست؟ گفتم: نزد خطلخ تاش است. پرسيد: از كجا دانستى؟ گفتم: رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) در خواب در كنار قبر حضرت رضا (عليه السّلام) مرا با خبر ساختند.
امير، بدنش بلرزه در آمد و فورا خطلخ تاش که از عزيزترين غلامان او بود را طلبيد و گفت: كيسهاى كه برداشتهاى در كجاست؟! او انكار كرد. امر كرد كه او را به زدن تهديد كنند تا بگويد كيسه كجا است. من گفتم: اى امير! لازم نيست بفرمائى او را بزنند، زيرا رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) جاى كيسه را به من خبر داده است، گفت: آن كجا است؟
گفتم: در خانهاش در زير اجاق با همان مُهر امير دفن شده است. كسى را كه مورد اعتمادش بود فرستاد، و دستور داد كه آنجا را حفر كند، و آن مرد به خانه او آمد و آنجا را حفر كرد و كيسه را سر به مُهر يافت و آن را برداشته نزد امير آورد و بر زمين نهاد. چون امير نظرش بر آن كيسه افتاد و مُهر خود را بر آن ديد، رو به من كرده گفت: اى ابو نصر، من پيش از اين فضل و موقعيّت تو را نمىشناختم و به زودى بر حقوق و احسان تو و احترامت مىافزايم و تو را بر ساير افراد پادگانم مقدّم ميدارم و اگر ميدانستم قصد مشهد دارى، تو را بر يكى از اسبهاى سوارى خود سوار ميكردم.
ابو نصر گويد: من از تركان دستگاه او بابت این وضع و موقعيّت خود نزد امير ترسیدم كه حسادتشان بر من زیاد شود و مرا در گرفتارى شديدى اندازند. لذا از امير اذن گرفتم و به نيشابور آمدم و در دكّان خود نشستم و به كاه فروشى خود ادامه دادم و تا اكنون به همين كار مشغولم، و لا قوّة إلّا باللَّه.8
سر بر آستان
محمّد بن احمد ابوالفضل نيشابورىّ گويد: از حاكم رازى دوست ابى جعفر عتبىّ شنيدم گفت: ابو جعفر عتبى مرا به نزد ابو منصور بن عبد الرّزّاق فرستاد و چون روز پنجشنبه بود از او اذن خواستم كه به زيارت حضرت رضا (عليه السّلام) بروم. گفت: بشنو تا براى تو در امر اين مشهد و زيارتگاه مقدّس چيزى بگويم. آنگاه گفت: من در ايّام جوانى، نادان بودم و بر زوّار و اهل اين مشهد آزار ميرساندم و راه را بر زوّار آن مىبستم و متعرّض زائران ميشدم و اموالشان را ميربودم.
پس روزى به شكار رفته بودم و آهوئى را ديدم و تازى (سگ شكارى) خود را در پى آن فرستادم و پيوسته آن تازى او را تعقيب ميكرد تا اينكه آهو به داخل محيط آن مشهد پناه برد و ايستاد و تازى در مقابل او ايستاد و نزديك نمي رفت و من هر کار ميكردم كه سگ نزديك به او شود، نميشد. چون آهو از جاى خود حركت ميكرد، تازى آن را دنبال مينمود تا آهو داخل صحن گرديد و تازى در همان جا ايستاد و داخل نشد. پس آهو داخل حجرهاى از حجرههاى صحن مقدّس شد. اما هنگامی که من به صحن داخل شدم، آهو را نديدم. از ابونصر قارى پرسيدم: آهوئى كه الان داخل صحن شد، كجا رفت؟ گفت: آن را نديدم. سپس در مكانى كه آهو داخل آن شده بود رفتم، سرگین و اثر ورود آهو را ديدم، امّا خود آهو را نیافتم.
از آن پس با خدا عهد كردم كه زوّار را اذيت نكرده و متعرّض آنان نشوم، مگر براى كار خير و رفع حاجتشان. پس از آن هر گاه براى من مشكلى روى ميداد، به زيارت آن حضرت رفته و در آنجا دعا و ناله و زارى ميكردم و حاجت خود را از خداوند ميخواستم و خداوند حاجت مرا مرحمت ميفرمود. در آنجا از خداوند خواستم كه به من پسرى عنايت فرمايد، دعايم مستجاب شد و داراى پسرى شدم و چون به حدّ رشد و بلوغ رسيد، او را كشتند. من باز به مشهد رفته و از خداوند خواستم پسرى به من روزى كند. خداوند فرزندى پسر براى بار دوم به من عطا فرمود و تاكنون در آنجا حاجتى از خدا نخواستهام جز اينكه خداوند به من عطا فرموده است و اين آن چيزى است كه براى من از بركت اين مرقد مطهر- كه خداوند بر ساكنش درود فرستد- به ظهور رسيده است.9
منابع
1 عیون اخبارالرضا (علیه السلام)
2 من لایحضره الفقیه/ شیخ صدوق
3 بحار الانوار 9: 135، از کتاب عتیق
4 تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام: 332
5 کافی 9: 335
6 من لایحضره الفقیه 2: 585
7 ترجمه عيون أخبار الرضا (عليه السلام)/ ج2/ ص695
8 ترجمه عيون أخبار الرضا (عليه السلام)/ ج2/ ص 701
9 همان مدرک/ صفحه 702