امام رضا علیه السلام، آفتاب ایران، از دیرباز تا امروز، معجزات بسیاری برای شیعیانشان....
امام رضا علیه السلام، آفتاب ایران، از دیرباز تا امروز، معجزات بسیاری برای شیعیانشان به ارمغان داشتند، آنقدر پرنور که هیچ ابر سیاهی را یارای پوشاندنش نیست، در مطلب ذیل، چندی از این معجزات امام رضا را از نظر می گذرانیم.
مادرانگی
کودکم هشت ماهه بدنیا آمد، در بخش مراقبت های ویژه نوزادان در بیمارستان بستری بود. از بدو تولد از آغوشم جدایش کردند و بردند زیر انبوه سیمهای دستگاه و ماسک اکسیژن و سرم و …
هر بار به دیدنش میرفتم، بند دلم پاره میشد. وقتی گریه میکرد، نه میتوانستم از زیر اکسیژن بیرون بیاورمش و در آغوش بکشمش و نه توان دیدن گریه های نحیف و جسم ضعیفش را داشتم. گاهی حس میکردم قلبم از شدت فشردگی در سینه ام تاب نمی آورد.
یک روز وقتی کنار تختش ایستاده بودم و همراه گریه هایش اشک میریختم، ناخودآگاه دستم را روی بدنش گذاشتم، نوازشش کردم، صدایش زدم و شروع کردم به حرف زدن برایش… با اینکه گرسنه بود و سیرش نکردم، اما آرام شد. نوازش و گرمای دست مادر را شناخت. صدایم برایش آشنا بود و آرامش گرفت. آنقدر لمس و نوازشش کردم تا خوابش برد.
پرستارها می گفتند: نوزاد، حضور مادر را میفهمد، حتی اگر لمسش نکند. می گفتند بی تاب آغوش مادر میشود…
او آرام گرفت و خوابید و من بی تاب شدم. دنبال دست نوازشگری بودم تا دل شکسته ام را آرام کند. کاش من هم کودکی بودم، که دست نوازشگری آرامم می کرد…
از بیمارستان بیرون آمدم، موبایلم زنگ خورد. پشت خط یک رفیق شفیق بود که از حرم امام رضا زنگ زده بود. گفت گوشی را میگیرم به سمت ایوان طلا تا سلام دهی.
سیل اشکم جاری شد. نمیدانستم چه بگویم. از فرسنگها فاصله، از پشت تلفن، حرف زدم و درد و دل کردم. سینه ی گرفته ام آرام شد و قلبم کمی قرار پیدا کرد…
گوشی را قطع کردم، سبک تر بودم. انگار دست پرمهر مادری، قلب کوچکم را نوازش کرده بود.
یاد سخن امام رئوف افتادم در وصف امام:
الإِمامُ امام
الأَنیسُ الرَّفیقُ همدم و رفیق است
وَالوالِدُ الشَّفیقُ و پدر مهربان است
وَالأَخُ الشَّقیقُ و برادر همسان است
وَ الاُمُّ البَرَّهُ بِالوَلَدِ الصَّغیرِ و مادر نیکوکار به فرزند کوچکش هست… (1)
حقا که مادرانه حواسش به حال این روزهایم بود. دلم هوای کنج ضریحش را کرد. هوای اینکه بنشینم یک گوشه از حرم و چادرم را بکشم روی سرم و یک دل سیر گریه کنم. رأفت رضوی را لمس کنم و سبک شوم. اما دستم کوتاه بود.
یاد حرف پرستار افتادم که می گفت: نوزاد حضور مادر را میفهمد، حتی اگر لمسش نکند.
چشمانم را بستم و مادران حاضر در عالم را صدا زدم. دستان نوازشگر امام رئوف را همراه با دستان همیشه نوازشگر امام عصر و دوران طلب کردم. اشکهایم جاری بود، اما کم کم دلم آرام میشد، مثل کودکم؛ سیراب از مهر شدم و آرامش…
@haghayeghe_nagofte
برکت لباس امام رضا
«دِعبل خُزاعی»، شاعرِ دوستدار اهل بیت علیهم السلام، قصیده شورانگیز خود را در حضور امام رضا علیه السلام خواند، امام به دعبل فرمودند: همینجا باش! و داخل اندرون شدند.
پس از مدتی، غلامی صد دینار مسکوک برایش آورد و گفت: آقا می فرمایند: برای مخارجت نگه دار. دعبل گفت: به خدا قسم! این قصیده را به طمع صله گرفتن نسروده ام؛ کیسه را بازگردانید و درخواست کرد تا در صورت امکان، آن حضرت یکی از جامه های خود را برای تبرک جستن به او مرحمت فرمایند.
امام علیه السلام کیسه پول را با یک لباس، برای او فرستادند و فرمودند: به این پول نیاز خواهی داشت؛ دیگر بر مگردان. دعبل کیسه و لباس را گرفت و همراه قافله ای از مرو خارج شد….
وقتی که دعبل به وطن خود بازگشت دید که دزدان خانه اش را خالی کرده اند؛ ناچار دینارهای مسکوک به نام حضرت رضا علیه السلام را به دوستان آن امام به عنوان تبرک فروخت. آن گاه سخن امام رضا علیه السلام به یادش آمد که فرموده بودند: به این دینارها نیاز خواهی داشت.
مدتی گذشت… زخم جانکاهی در چشم های خدمتکار دعبل پدید آمده بود. طبیب پس از معاینه چشم خدمتکار دعبل چنین نظر داد: «در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نیستیم و راهی برای بهبود آن نمی یابیم. در مورد چشم چپ او، به درمان می پردازیم و امیدواریم سلامتی خود را باز یابد».دِعبِل از این پیش آمد، سخت ناراحت شد و بسیار گریست.
سپس به یاد باقی ماندهٔ لباس امام رضا علیه السلام افتاد که نزدش بود؛ چون قسمت دیگری از آن را مردم «قم» از او گرفته بودند.
آن لباس را به چشم خدمتکار کشید و چشم او را با قسمتی از باقی مانده لباس، در اول شب بست. وقتی صبح شد و تکه ی لباس را باز کرد، دید به برکت آن لباس، چشم خدمتکار خوب شده است. (2)
در این ماجرا علاوه بر اینکه بر تبرّک جستن به لباس امام رضا علیه السلام تصریح شده، به آگاهی امام رضا علیه السلام از غیب نیز اشاره دارد.
در کتب روایی شواهد متعددی از «توسل به اهل بیت علیهم السلام» و همچنین «تبرک به آنچه به معصومین منتسب است» به چشم می خورد؛ از آنجا که این گونه توسّلات در حضور معصومین انجام گرفته، خود، نشان دهنده ی «جواز توسل و تبرّک» از سوی معصومین علیهم السلام می باشد.
@haghayeghe_nagofte
در محضر امام رضا
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از موسی بن یسار نقل کرده است که گفت: به همراه حضرت رضا(علیه السلام) بودم، هنگامی که نزدیک دیوارههای شهر طوس رسیده بودند، ناگهان صدای ناله و فریادی شنیدم و به دنبال آن صدا رفتم، دیدم جنازهای است، همینکه چشمم به جنازه افتاد، آقا و سرورم را دیدم که میخواهند از اسب پیاده شوند، سپس طرف جنازه آمدند و آن را بلند کردند و همانند برّهای که مادرش را در بر میگیرد و به او میچسبد جنازه را در برگرفتند، آنگاه به من رو کردند و فرمودند: ای موسی بن یسار! هر کس جنازه دوستی از دوستان ما را تشییع کند، از گناهان خارج میشود مانند روزی که از مادر متولّد شده است و هیچگونه گناهی ندارد. و چون جنازه را کنار قبر نهادند، دیدم آقا و سرورم جلو آمدند و مردم را کنار زدند تا میّت برای آن حضرت پدیدار شد، دست مبارک خود را بر روی سینه او نهاده، فرمودند: ای فلان بن فلان! تو را بشارت باد به بهشت، و بعد از این ساعت دیگر هراس و وحشتی نخواهی داشت. و من که این رفتار حضرت و فرمایش ایشان را درباره آن شخص شنیدم، عرض کردم: فدایت شوم، آیا این مرد را میشناسید؟ به خدا قسم این سرزمینی است که قبلاً در آن قدم نگذاشتهاید؟
به من فرمودند: ای موسی بن یسار! آیا نمیدانی اعمال شیعیان هر صبح و شام به ما عرضه میشود؟ اگر در اعمال آنها تقصیری مشاهده کنیم از خداوند گذشت و بخشش برای آنان طلب میکنیم و اگر پرونده عالی باشد و اعمال نیکو در آن ثبت شده باشد توفیقات بیشتر و شکر الهی را برای آن نیکوکار تقاضا مینماییم. (3)
میهمان دوستى امام رضا
مرد گفت: «سفر سختى بود. یک ماه طول کشید». امام رضا (ع) فرمودند: «خوش آمدى!» ـ « ببخشید که دیر وقت رسیدم. بىپناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم». امام رئوف لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانوادهاى میهمان دوست هسیتم». در این هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعلهاش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد.
مرد گفت: «شرمندهام! کاش این قدر شما را به زحمت نمىانداختم». امام رضا در حالى که با تکه پارچهاى، روغن را از دستش پاک مىکرد، فرمودند: ما خانوادهاى نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم». (4)
امام رضا علیه السلام، آفتاب ایران، از دیرباز تا امروز، معجزات بسیاری برای شیعیانشان به ارمغان داشتند، آنقدر پرنور که هیچ ابر سیاهی را یارای پوشاندنش نیست، در مطلب ذیل، چندی از این معجزات امام رضا را از نظر می گذرانیم.
مادرانگی
کودکم هشت ماهه بدنیا آمد، در بخش مراقبت های ویژه نوزادان در بیمارستان بستری بود. از بدو تولد از آغوشم جدایش کردند و بردند زیر انبوه سیمهای دستگاه و ماسک اکسیژن و سرم و …
هر بار به دیدنش میرفتم، بند دلم پاره میشد. وقتی گریه میکرد، نه میتوانستم از زیر اکسیژن بیرون بیاورمش و در آغوش بکشمش و نه توان دیدن گریه های نحیف و جسم ضعیفش را داشتم. گاهی حس میکردم قلبم از شدت فشردگی در سینه ام تاب نمی آورد.
یک روز وقتی کنار تختش ایستاده بودم و همراه گریه هایش اشک میریختم، ناخودآگاه دستم را روی بدنش گذاشتم، نوازشش کردم، صدایش زدم و شروع کردم به حرف زدن برایش… با اینکه گرسنه بود و سیرش نکردم، اما آرام شد. نوازش و گرمای دست مادر را شناخت. صدایم برایش آشنا بود و آرامش گرفت. آنقدر لمس و نوازشش کردم تا خوابش برد.
پرستارها می گفتند: نوزاد، حضور مادر را میفهمد، حتی اگر لمسش نکند. می گفتند بی تاب آغوش مادر میشود…
او آرام گرفت و خوابید و من بی تاب شدم. دنبال دست نوازشگری بودم تا دل شکسته ام را آرام کند. کاش من هم کودکی بودم، که دست نوازشگری آرامم می کرد…
از بیمارستان بیرون آمدم، موبایلم زنگ خورد. پشت خط یک رفیق شفیق بود که از حرم امام رضا زنگ زده بود. گفت گوشی را میگیرم به سمت ایوان طلا تا سلام دهی.
سیل اشکم جاری شد. نمیدانستم چه بگویم. از فرسنگها فاصله، از پشت تلفن، حرف زدم و درد و دل کردم. سینه ی گرفته ام آرام شد و قلبم کمی قرار پیدا کرد…
گوشی را قطع کردم، سبک تر بودم. انگار دست پرمهر مادری، قلب کوچکم را نوازش کرده بود.
یاد سخن امام رئوف افتادم در وصف امام:
الإِمامُ امام
الأَنیسُ الرَّفیقُ همدم و رفیق است
وَالوالِدُ الشَّفیقُ و پدر مهربان است
وَالأَخُ الشَّقیقُ و برادر همسان است
وَ الاُمُّ البَرَّهُ بِالوَلَدِ الصَّغیرِ و مادر نیکوکار به فرزند کوچکش هست… (1)
حقا که مادرانه حواسش به حال این روزهایم بود. دلم هوای کنج ضریحش را کرد. هوای اینکه بنشینم یک گوشه از حرم و چادرم را بکشم روی سرم و یک دل سیر گریه کنم. رأفت رضوی را لمس کنم و سبک شوم. اما دستم کوتاه بود.
یاد حرف پرستار افتادم که می گفت: نوزاد حضور مادر را میفهمد، حتی اگر لمسش نکند.
چشمانم را بستم و مادران حاضر در عالم را صدا زدم. دستان نوازشگر امام رئوف را همراه با دستان همیشه نوازشگر امام عصر و دوران طلب کردم. اشکهایم جاری بود، اما کم کم دلم آرام میشد، مثل کودکم؛ سیراب از مهر شدم و آرامش…
@haghayeghe_nagofte
برکت لباس امام رضا
«دِعبل خُزاعی»، شاعرِ دوستدار اهل بیت علیهم السلام، قصیده شورانگیز خود را در حضور امام رضا علیه السلام خواند، امام به دعبل فرمودند: همینجا باش! و داخل اندرون شدند.
پس از مدتی، غلامی صد دینار مسکوک برایش آورد و گفت: آقا می فرمایند: برای مخارجت نگه دار.
دعبل گفت: به خدا قسم! این قصیده را به طمع صله گرفتن نسروده ام؛ کیسه را بازگردانید و درخواست کرد تا در صورت امکان، آن حضرت یکی از جامه های خود را برای تبرک جستن به او مرحمت فرمایند.
امام علیه السلام کیسه پول را با یک لباس، برای او فرستادند و فرمودند: به این پول نیاز خواهی داشت؛ دیگر بر مگردان.
دعبل کیسه و لباس را گرفت و همراه قافله ای از مرو خارج شد….
وقتی که دعبل به وطن خود بازگشت دید که دزدان خانه اش را خالی کرده اند؛ ناچار دینارهای مسکوک به نام حضرت رضا علیه السلام را به دوستان آن امام به عنوان تبرک فروخت. آن گاه سخن امام رضا علیه السلام به یادش آمد که فرموده بودند: به این دینارها نیاز خواهی داشت.
مدتی گذشت…
زخم جانکاهی در چشم های خدمتکار دعبل پدید آمده بود. طبیب پس از معاینه چشم خدمتکار دعبل چنین نظر داد: «در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نیستیم و راهی برای بهبود آن نمی یابیم. در مورد چشم چپ او، به درمان می پردازیم و امیدواریم سلامتی خود را باز یابد».دِعبِل از این پیش آمد، سخت ناراحت شد و بسیار گریست.
سپس به یاد باقی ماندهٔ لباس امام رضا علیه السلام افتاد که نزدش بود؛ چون قسمت دیگری از آن را مردم «قم» از او گرفته بودند.
آن لباس را به چشم خدمتکار کشید و چشم او را با قسمتی از باقی مانده لباس، در اول شب بست. وقتی صبح شد و تکه ی لباس را باز کرد، دید به برکت آن لباس، چشم خدمتکار خوب شده است. (2)
در این ماجرا علاوه بر اینکه بر تبرّک جستن به لباس امام رضا علیه السلام تصریح شده، به آگاهی امام رضا علیه السلام از غیب نیز اشاره دارد.
در کتب روایی شواهد متعددی از «توسل به اهل بیت علیهم السلام» و همچنین «تبرک به آنچه به معصومین منتسب است» به چشم می خورد؛ از آنجا که این گونه توسّلات در حضور معصومین انجام گرفته، خود، نشان دهنده ی «جواز توسل و تبرّک» از سوی معصومین علیهم السلام می باشد.
@haghayeghe_nagofte
در محضر امام رضا
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از موسی بن یسار نقل کرده است که گفت:
به همراه حضرت رضا(علیه السلام) بودم، هنگامی که نزدیک دیوارههای شهر طوس رسیده بودند، ناگهان صدای ناله و فریادی شنیدم و به دنبال آن صدا رفتم، دیدم جنازهای است، همینکه چشمم به جنازه افتاد، آقا و سرورم را دیدم که میخواهند از اسب پیاده شوند، سپس طرف جنازه آمدند و آن را بلند کردند و همانند برّهای که مادرش را در بر میگیرد و به او میچسبد جنازه را در برگرفتند، آنگاه به من رو کردند و فرمودند: ای موسی بن یسار! هر کس جنازه دوستی از دوستان ما را تشییع کند، از گناهان خارج میشود مانند روزی که از مادر متولّد شده است و هیچگونه گناهی ندارد.
و چون جنازه را کنار قبر نهادند، دیدم آقا و سرورم جلو آمدند و مردم را کنار زدند تا میّت برای آن حضرت پدیدار شد، دست مبارک خود را بر روی سینه او نهاده، فرمودند: ای فلان بن فلان! تو را بشارت باد به بهشت، و بعد از این ساعت دیگر هراس و وحشتی نخواهی داشت.
و من که این رفتار حضرت و فرمایش ایشان را درباره آن شخص شنیدم، عرض کردم: فدایت شوم، آیا این مرد را میشناسید؟ به خدا قسم این سرزمینی است که قبلاً در آن قدم نگذاشتهاید؟
به من فرمودند: ای موسی بن یسار! آیا نمیدانی اعمال شیعیان هر صبح و شام به ما عرضه میشود؟ اگر در اعمال آنها تقصیری مشاهده کنیم از خداوند گذشت و بخشش برای آنان طلب میکنیم و اگر پرونده عالی باشد و اعمال نیکو در آن ثبت شده باشد توفیقات بیشتر و شکر الهی را برای آن نیکوکار تقاضا مینماییم. (3)
میهمان دوستى امام رضا
مرد گفت: «سفر سختى بود. یک ماه طول کشید».
امام رضا (ع) فرمودند: «خوش آمدى!»
ـ « ببخشید که دیر وقت رسیدم. بىپناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم».
امام رئوف لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانوادهاى میهمان دوست هسیتم».
در این هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعلهاش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد.
مرد گفت: «شرمندهام! کاش این قدر شما را به زحمت نمىانداختم».
امام رضا در حالى که با تکه پارچهاى، روغن را از دستش پاک مىکرد، فرمودند: ما خانوادهاى نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم». (4)
منابع