درباره ی بعثت آخرین پیامبر سخنان زیادی گفته شده...
درباره ی بعثت آخرین پیامبر سخنان زیادی گفته شده که بعضا با عقل سازگار نیستند ، در این گفتار بحثی پیرامون شبهانی در باب بعثت خواهیم داشت.
هدف از بعثت
تاکنون به این شعار هموطنان زرتشتى دقیق نشده بودم:
پندار نیک
گفتار نیک
کردار نیک
این سؤال به ذهنم رسید که ارتباط این سه موضوعِ نیک! با هم چگونه است؟
آیا پندار نیک، لزوماً گفتار نیک و کردار نیک را به همراه مى آورد یا اساساً این ها موضوعاتى جدا از هم هستند؟
شاید بتوان گفت که پندار نیک، مى تواند مقدمه گفتار نیک شود، چرا که پشتوانه هر کلام، افکار پسِ آن است و پشتوانه قوى، کلام غنى مى سازد.
اما مسأله اصلى این است که آیا این دو لزوماً منتهى به کردار نیک مى شوند؟
گمان مى کنم خیر!
زیرا فاصله بین آنچه به آن باور داریم و
آنچه بدان عمل مى کنیم بسیار است و عوامل متعدد در آن دخیل
که اگر چنین نبود این اندازه شاهد عالمان بى عمل نبودیم…!
شاید یکى از عوامل مؤثر در این میان این است که روان هر کدام از ما پر است از انواع نقیصه ها و کمبودهاى ذاتى و اکتسابى.
زخم هاى کودکى، تجربیات بزرگسالى، باورهاى غلط تربیتى یا فرهنگى که در ضمیر ناخودآگاه مان نفوذ کرده و…
و هر کدام از اینها مانعى مى شوند میان پندار و کردار ما
پس لازم است که براى رفع نمودن این موانع تلاش کنیم تا بتوانیم با غلبه بر ضعف هاى نفسى و اختلالات شخصیتى خود به “سلامت روان” برسیم و لااقل یکى از موانع را در تبدیل پنداره هاى نیکو به کردار نیکو، از پیش پایمان برداریم.
و چه بسا این همان مفهوم “تزکیه نفس” باشد و لازمه حفظ “کرامات اخلاقى” که پیام آور رحمت، هدف از بعثت خود را تکمیل آن دانسته اند*
و البته تمام اینها حاصل نشود جز به لطف و یارى حضرت دوست…
****
* به راستی که من برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شده ام.
إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلَاقِ
(مکارم الاخلاق ص ٨)
شمیم
تحریف در چگونگی بعثت
تحریف در چگونگی آغاز بعثت در خیلی از کتب و سایت ها دیده می شود که خوشبختانه انسان با عقل خود که نور است و می تواند تشخیص حق از باطل را بدهد.
می گویند که : پیامبر در غار حرا بود. جبرئیل آمد و گفت: بخوان. گفت: خواندن نمیدانم. حضرت را گرفت و فشار محکمی داد. سپس گفت: بخوان. دوباره حضرت گفت: خواننده نیستم. دوباره فشاری داد و گفت: بخوان. حضرت فرمود: چه بخوانم؟ گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ.
جبرئیل رفت و لرزشی بر حضرت عارض شد. از کوه پایین آمد و به سوی خانه رفت. سراسیمه فرمود: زملونی زَملونی؛ مرا بپوشانید.
خدیجه پرسید: چه شده است؟
گفت: بر عقل خویش میترسم که جن زده شده باشد.
خدیجه حضرت را نزد ورقه بن نوفل(پسر عموی خودش) برد. ورقه از حضرت سؤالاتی کرد و آنگاه گفت: هذا ناموس الاکبر. این همان است که بر موسی و عیسی نازل شده است. ترس حضرت کاسته شد و پیامبر اکرم(ص) بازگشت.(در آن زمان تازه فهمید که پیامبر شده است!!!)
و عقل در پاسخ می گوید:
آیا پیامبراکرم خواندن نمیدانست؟!
آگر ایشان بیسواد بودند پس جمله معروف من شهر علم و علی باب آن است، چیست؟
فرض میگیریم پیامبر بیسواد بود و خواندن نمیدانست، مگر جبرئیل کتاب آورده بود؟
آیا اگر یک کلمه را به او میگفتند، نمیتوانست آن کلمه را تکرار کند یا اینکه از روی کتاب بخواند؟
آیا تکرار کلمه به کلمه وحی، نیاز به سواد خواندن و نوشتن دارد؟!
پاسخ منطقی کسی که میگوید: بخوان، این است که نخست باید از او بپرسید چه بخوانم؟
آیا پیامبر نمی دانسته که روزی مبعوث خواهد شد؟
ظاهر داستان با حقیقت و عقل سازگاری ندارد. جاعلان این داستان، درصددند به نوعی از شخصیت پیامبر بکاهند و داستان وحی را بهگونهای بیان کنند که گویی پیامبر(ص) پیش از رسالت جاهل بوده و از رسالت خویش بیخبر.
طبق این داستان، جبرئیل آمده است تا وحی را کلمه به کلمه به پیامبر بگوید و او نیز تکرار کند. آیا محمد(ص) چهل ساله، بزرگ و تاجران عرب و محبوب مردم، نمیتواند چند کلمه را تکرار کند؟!آیا این اهانتی بزرگ به ساحت رسولالله نیست؟؟؟
خورشید
قلب سفید
عجب مهمونی ایه امشب، همه بزرگان جمع اند!
پیراهن نوی سفید را از جعبه در میارم، اتو می کنم و میپوشم. پیراهنم از سفیدی برق میزنه!
تو پارکینگ بودیم که صدای پدر توجه ما را به خودش جلب کرد. ای بابا! لاستیک عقب پنچره.
_علی جان! بپر از انباری زاپاس را بیار!
پشت در انباری وایسادم، در را آهسته باز کردم، همه چیز اینجا خاکیه! تمام سعیم رو میکنم که لباسم به جایی نگیره؛ از بین این همه وسیله پر گرد و خاک، باید دنبال چرخ زاپاس بگردم!
اوووه…. بالاخره پیداش کردم.
_بفرمایید این هم زاپاس!
_چرا پیراهنت این شکلی شده؟
_چه جوری شده؟ اصلا به چیزی نخورد.
_انگار یه لایه خاک روش نشسته! نگاه کن!
«پیراهن نوی سفیدرنگ من فقط تو یه فضای پر گرد و خاک بود و کدر شد!»
.
.
.
آینه دل هر چه نازکتر و مصفاتر باشد، ظهور تیرگیها در آن روشنتر و نمایانتر است.
قلب نازنین اولیای الهی علیهمالسلام با صفاترین دلها و نورانیترین آنهاست؛
روبهروشدن آن حضرات با مرائی کدر، مانند دشمنان الهی، برای انجام وظایف دینی، انجام روزمرگیهای دنیا به جهت داشتن جسم مادی، مواجهه ایشان با مردم (در مقایسه با عبادت حق تعالی) و…، موجب میشود آینه مصفای قلب آنان را زنگار بگیرد؛ ازاینرو، برای زدودن این زنگار و صیقل و جلادادن دوباره قلب، استغفار میکنند.
در حدیث نبوی آمده است: «گاهی بر دلم غبار مینشیند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش میخواهم»
مستدرک الوسائل، ج ۵، ص۳۲۰ و بحارالأنوار، ج ۲۵، ص ۲۰۴.