خیلی از پرسش ها و سوالاتی که در جامعه پخش می شود با اندکی تفکر و جستجویی ساده، قابل پاسخ دادن است.
امروزه در دست هر کس حتی در دورافتاده ترین روستاها هم اینترنت وجود دارد و می توان با یک جستجوی ساده از صحت و سالم بودن موضوعی اطمینان پیدا کرد. طبق فرمایش مولا علی، شبهه را از آن جهت شبهه نامیدند، زیرا که شبیه به حق است، (1) ولی حق نیست، تنها به آن شباهت دارد. درباره ی امام حسن عسکری علیه السلام هم شبهه ای معروف در اذهان جاریست که در نگاه اول شبیه حق است، با اندک تفکری خنده دار می شود و با جستجویی ساده مسئله حل می شود.
عسکر یا عسگر؟
خیلی ها بر این باورند که امام حسن، از این رو به عسگر معروفند، چرا که فرزندی نداشتند، مانند انگوری که به انگور عسگری معروف است، چرا که بی دانه است!
در نگاه اول به این شبهه از خودمان می پرسیم که واقعا امام حسن فرزندی نداشتند؟ مانند انگور عسگری بی دانه و بی فرزند بودند؟ برای همین به عسگر معروفند؟
با بررسی بیشتر در ذهن، باید پرسید مگر اعراب حرف “گ” دارند؟
از همان دوران مدرسه یاد گرفتیم که حروف الفبای فارسی و عربی یکیست، اما اعراب حروف “گ چ پ ژ” را ندارند. یعنی کلماتی که این حروف را دارند، عربی نیستند، مانند همین عسگر، اگر انگور بی دانه ای به نام انگور عسگری معروف است، دلیل بر گردو بودن تمام اجسام گرد نخواهد بود.
بررسی عمیق تر
امام حسن و پدرشان امام هادی علیهم السلام به امامان عسکریین معروفند، یعنی لقب عسکر، مشترک میان پدر و فرزند است، چرا که آن حضرات به دستور حاکمان عباسی در سامرا که یک پادگان نظامی بود، تحت نظر زندگی می کردند و عسکر عنوان غیر مشهوری برای سامرا بوده (2) و در لغت عربی به معنای لشکر، جمعیت، انبوه افراد می باشد. حتی محل دفن آن بزرگواران به حرم عسکریین معروف است.
اگر عسگر به معنای بی دانه درست بود، امام هادی که فرزند داشتند، پس چرا به ایشان هم امام عسکری می گویند؟
از آنجا که در بین امامان شیعه، دو امام به نام حسن مزین هستند، برای رساندن منظور و تمایز بین این دو بزرگوار، القاب آنها را به اسمشان اضافه می کنیم، امام دوم به نام امام حسن مجتبی و امام یازدهم به نام امام حسن عسکری معروف می باشند.
زندگی در حصر
امام حسن عسکری علیه السلام کودک بودند که به همراه پدرشان و خانواده به عراق فراخوانده شدند و در سامرا که پایتخت آن روز عباسیان بود، حصر خانگی شدند. حتی معروف است که ایشان تنها امامی بودند که به حج نرفتند.
امام حسن عسکری پس از شهادت پدرشان، شش سال امامت شیعیان را بر عهده داشتند و با خلفای عباسی زیر هم زمان بودند:
معتز عباسی( ۲۵۲- ۲۵۵ق) ، مهتدی (۲۵۵-۲۵۶ق) و معتمد ( ۲۵۶-۲۷۹ق)
برخی زمان ها به دلیل جنگ قدرت، از فشار بر حضرت غافل می شدند و این همان زمان هایی بود که شیعیان می توانستند با امام حسن دیدار کنند و برخی زمان های دیگر، حصر شدیدتر می شد و ایشان را به زندان می انداختند.
طبق نظر برخی علما، یکی از علت های فشار زیاد به حضرت عسکری، شایع شدن روایات قیام قائم در میان مردم بود، فرزند امام حسن که قرار است زمین را از ظلم و جور پاک کند، ترسی بود که به جان حاکمان وقت افتاده بود، برای همین ایشان را بیشتر از امامان گذشته در حصر و مراقبت قرار می دادند.
به طور کلی محدودیت های ملاقات های شیعیان با آنها بسیار شدید بود، آنقدر که معروف است در مواقعی که ایشان به قصر فراخوانده می شدند، شیعیان در راه می ایستادند تا حضرت را ببینند و عرض ادب کنند.
علی بن جعفر حلبی نقل کرده: در یکی از روزها که قرار بود امام به دارالخلافه برود ما به انتظار دیدار وی جمع شدیم؛ در این حال از طرف آن حضرت توقیعی (نوشتهای) بدین مضمون به ما رسید: «کسی بر من سلام و حتی اشاره هم به طرف من نکند؛ زیرا در امان نیستید. (3)
راه ارتباطی شیعیان با حضرت حسن عسکری مکاتبه و نامه بود و البته برخی وکلایی که معروف ترین آنها عثمان بن سعید عمری است، همان شخصی که پس از شهادت حضرت عسکری، اولین نایب بین امام زمان و مردم بود، شاید از همین زمان ها بود که جامعه ی شیعه با مفهوم غیبت آشنا می شد.
عثمان تحت پوشش روغن فروش به خانه ی حضرت رفت و آمد داشت، او اموال و نامههای شیعیان را در ظرفهای روغن میگذاشت و نزد امام میبرد تا کسی از وجود و محتوای آن باخبر نشود. از این رو لقب او را «سمّان» و «زَیّات» نیز گفتهاند.(4) البته دوستداران دیگر هم در لباس خیار فروش و خرما فروش هم به طور خاص به خانه ی ایشان رفت و آمد داشتند.
داود بن اسود، خدمتگزار امام که مأمور هیزم کشی و گرم کردن حمام خانه حضرت عسکری علیه السلام بود، می گوید: روزی حضرت به من گفتند: «این چوب را بگیر و نزد «عثمان بن سعید» ببر و به او بده».
من چوب را گرفته، روانه شدم. در راه به یک نفر سقّا برخوردم. قاطر او، راه مرا بست. سقا از من خواست حیوان را کنار بزنم. من چوب را بلند کردم و به قاطر زدم. چوب شکست و من وقتی محل شکستگی آن را نگاه کردم، چشمم به نامه ای افتاد که در داخل چوب بود؛ به سرعت چوب را زیر بغل گرفته، برگشتم.
وقتی به در خانه امام رسیدم، عیسی، خدمت گزار امام کنار در به استقبالم آمد و گفت: «آقا می گوید که چرا قاطر را زدی و چوب را شکستی؟»
گفتم: «نمی دانستم داخل چوب چیست»
امام حسن علیه السلام فرمود: «چرا کاری می کنی که مجبور به عذر خواهی شوی؟ مبادا بعد از این چنین کاری کنی، اگر شنیدی کسی به ما ناسزا هم می گوید، راه خود را بگیر و برو و با او مشاجره نکن. ما، در شهر و دیار بدی به سر می بریم؛ تو فقط کار خود را بکن و بدان که گزارش کارهایت به ما می رسد». (5)
سرانجام در سن 28 سالگی، در هشتم ربیع الاول سال 260 هجری توسط سمی که از طرف معتمد خلیفه عباسی به ایشان خورانده شد به شهادت رسیدند و در میان بهت جمعیت، پسرشان حضرت مهدی علیه السلام که ولادتشان مخفی بود، در انظار حضور یافتند و نماز را به جنازه ی امام حسن عسکری خواندند.
منابع
- و إنّما سمّیت الشبهه لأنها تشبه الحق / نهج البلاغه خطبه ۳۸
- ابن خلکان، وفیات الاعیان، ۱۹۷۱-۱۹۷۲م، ج۲، ص۹۵.
- راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۴۳۹
- طوسی، الغیبه، ۱۴۱۱ق، ص۳۵۴.
- بحار الأنوار, جلد۵۰ , صفحه۲۸۳