دهم ربیع الاول پیوند آسمانی رسول خدا و ام المومنین
دهم ربیع الاول پیوند آسمانی رسول خدا و ام المومنین
عاشقانه ای بود تا آسمان هفتم، در مطلب زیرگزارش لحظه به لحظه ای از داستان ازدواج حضرت محمد و خدیجه ی کبری را از نظر می گذرانید.
به مناسبت 10 ربیع الاول و پیوند آسمانی رسول خدا و ام المومنین
عاشقانهای تا آسمان هفتم
پیشنهاد ازدواجش در روزگاری که رسومات جاهلی بیداد می کرد، انقلابی عظیم بود؛
– من برای شما زنی در نظر گرفته ام.
– او کیست؟
– او، کنیز شما خدیجه است!
… زن بود. از ثروتمندان عرب بود و هشتاد هزار شتر و سکههای فراوان و خواستگارانی فراوانتر داشت. آن هم ثروتمندانی هم طراز خود، ولی دلش در گرو صداقت جوانی از بنیهاشم می تپید. محبتی عمیق نه از سر عشقهای معمولی که محورش، مغناطیس ارزشهای پاک محمدصلیالله علیه وآله بود. شاید در گرو همین تپیدن دل بود که این خواب عجیب را دید؛
«ماه از آسمان فرود آمد و در کنار من افتاد. سپس هفت پاره شد. و خورشید در بالای کعبه چرخید و کم کم پایین آمد و در خانه من قرار گرفت.» و این رویای صادقه، مهر تاییدی شد بر شیدایی و بی قراریاش.
شد انگیزهای قوی برای انتخابش که نیکوترین انتخاب بود.
شد محرکهای که به او جسارت دهد تا در مجلس خواستگاری باز هم سنت شکنی کند و با صدای بلند، میان بزرگان قریش و اعلام کند که قرار است مهریهاش را خود، بر گردن بگیرد. قصه دلسپردگی طاهرهی قریش به امینِ بنی هاشم اینگونه بود؛
« ستاره قریش بود و به دلیل کمالاتش خواستگاران زیادی داشت. تمام مردان قریش در آرزوی آن بودند که بتوانند با او ازدواج کنند پس خواستگاریها کرده و حاضر شده بودند مهریههای سنگین بپردازند1. او دختر خویلد بن اسد بود، زنی بازرگان، توانگر و صاحب جاه و مقام که مردان را برای تجارت اجیر میکرد یا برای آنها نصیبی از سود خود مقرر مینمود.2 راستگویی و امانت و خوش خلقی رسول خدا صلوات الله علیه که زبانزد همگان شده بود، به گوش خدیجه نیز رسید و همین موجب شد که خدیجه خود به نزد آن حضرت فرستاد و پیشنهاد کرد که همراه کاروان به شام رود و برای او تجارت کند 3. و دو برابر بیش از مزدی که به دیگران پرداخت میکرد به آن حضرت بدهد. وقتی میسره -غلام خدیجه- و محمد از سفر پر سود شام برگشتند، غلام گزارش سفر را جزء به جزء به خدیجه سلام الله علیها داد 4 و برایش تعریف کرد: وقتی به بصری رسیدیم، امین برای استراحت زیر سایه درختی نشست. در این موقع، چشم راهبی که در عبادتگاه خود بود به امین افتاد. پیش من آمد و نام او را از من پرسید و سپس چنین گفت: این مرد که زیر درخت نشسته، همان پیامبری است که در تورات و انجیل درباره او مژده داده اند. این اتفاق با مژده ای که پیشتر راهبی یهودی به خدیجه سلام الله علیها داده بود در هم گره خورد تا وی را بیش از پیش مشتاق همسری با محمد صلوات الله علیه کند. به وی گفت: عموزاده من! به واسطه خویشاوندی که میان من و تو وجود دارد، و عظمت و احترامی که در نزد قوم خود داری، و امانت و خوی نیکو و راستگویی که در تو هست، میخواهم صریحاً به تو بگویم که مایلم به همسری تو درآیم. 5 حکایت دیگری نیز برای طرح ازدواج با دردانه هستی از سوی خانم خدیجه وجود دارد؛ او دوست خود “نفیسه بنت منبه” را نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرستاد تا در این رابطه با ایشان گفتگو کند. نفیسه نزد محمد امین آمد و از علت ازدواج نکردن ایشان جویا شد حضرت پاسخ دادند: “چیزی ندارم که با آن ازدواج کنم.” نفیسه گفت: “اگر این مانع بر طرف گردد و از تو دعوت شود با کسی که در زیبایی و مال و شرف همتای توست با او ازدواج میکنی؟” حضرت پرسید: “او کیست؟” گفت: “خدیجه سلاماللهعلیهما”. 6
خدیجه با تلاش پیگیر ، به ویژه با تدبیر پسر عمویش، ورقه بن نوفل ، به مقصود خود رسید و فرزندان هاشم را که ستارگان حجاز بودند به خانه خود جذب کرد ، آنان در حالی که رسول خدا را با تمام عزت واحترام در میان گرفته بودند ، برای اجرای عقد به حضور خدیجه رسیدند.7
خطبه ای قرا آنچنان که شایسته مقام محمد صلی الله علیه بود، بر زبان ابوطالب جاری شد؛ “سپاس خدای را که ما را از کشت و محصول ابراهیم و ذریه اسماعیل قرار داد و براى ما خانه مقدسى را که مقصود حاجیان است و حرم امنى است که میوه هر چیز به سوى آن گرد آید بنا فرمود و ما را در شهرى که هستیم حاکمان بر مردم قرار داد. سپس برادر زادهام محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب مردى است که با هیچ یک از مردان قریش هم وزن نشود جز آن که از او برتر است و به هیچ یک از آنها مقایسه نشود جز آن که بر او افزون است و او اگر چه از نظر مالى کم مال است ولى مال پیوسته در حال دگرگونى و بىثباتى و همچون سایهاى رفتنى است و او نسبت به خدیجه راغب و خدیجه نیز به او مایل است و مهریه او را نیز هر چه نقدى و غیر نقدى بخواهید آماده است و محمد را داستانى بزرگ و شانى والا و شهرتى عظیم خواهد بود.” 8 پس از این خطبه عموی خدیجه خواست به عنوان پاسخ ابوطالب سخن بگوید ولی به لکنت زبان دچار شد و نتوانست، پس خدیجه سنت شکنی کرد و خود به سخن آمده گفت:عموجان! اگر چه شما به عنوان گواه اختیاردار من هستی ولی در اختیار انتخاب من خود شایسته تر از دیگران هستم. و ابوطالب فرمود:گواه باشید که خدیجه محمد رابه همسری خویش پذیرفت و مهریه را نیز در مال خود ضمانت کرد! برخی از قریشیان با تعجب گفتند :شگفتا! که زنان مهریه مردان را به عهده گیرند؟!ابوطالب سخت به خشم آمده روی پای خود ایستاد و با حرارت گفت: آری! اگر مردی همانند برادر زاده من باشد زنان باگرانبهاترین مهریه خود خواهانشان می شوند و اگر همانند شما باشند جز با مهریه گرانبها حاضر به ازدواج نمی شوند!» 9
… خدیجه سلام الله علیها خلاف جریان آب شنا کرده بود و تنها شدنش نیز برای همین بود؛ اما برایش هیچ ارزشی نداشت که زنان مکه رابطهشان را با او قطع کنند، چرا که با یتیم عبدالله پیوند زناشوئی بسته است. حاضر بود تمام دنیا او را تنها بگذارند و او بماند و گوهری که به دست آورده؛ واقعیتی به زلالی آب و آسمان.
یقین خدیجه، در روزگار تنهایی، همتا نداشت و به پاس این همه عشق و یقین، فداکاری، کرامت و دلدادگی، خورشید در خانهاش آرام گرفت و این افتخار نصیبش شد که محمدصلیاللهعلیهوآله نیز سنت شکنی کند و تا روزگار بانویش خدیجه سلاماللهعلیها، هیچ زن دیگری اختیار نکند و پناه خدیجه بشود مامن آرامش رسول خدا و رسول خدا هم ناملایمات جاهلانه را با لبخند خدیجه سلاماللهعلیها به فراموشی بسپارد.
این موهبت به سراغش آمد که فرشتگان در خانه اش رفت و آمد و زمزمه کنند و در شب معراج، جبرییل سلام خدا را به او برساند. و چه نعمتی از این بالاتر که خداوند به کسی سلام برساند.
بشود گل سرسبد زنان پیامبر، بشود هم تراز آسیه و مریم سلاماللهعلیهما. این لطف قسمتش شود که محمدصلیالله علیهوآله از سال وفاتش به نام “عام الاحزان” یاد کند و پس از وفاتش، بارها و بارها به یادش گریه کند و بگوید: «خدا بهتر از او را به من نداده!»
در دوران سیاه جاهلیت، محمد امین صلی الله علیه و آله مانده بود و میان آن همه جهل و خرافه و فساد، خدیجه سلام الله علیها طاهره و عطر ذل انگیز این عاشقانه، سرآغازی شد برای برکت اهل زمین.
بی جهت نیست که خدا فرموده:” و من آیاته خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه…”؛ همسرانی هم قد و قامت و هم شان خودتان، مثل امین و طاهره.
نیلوفر قاضی
منابع:
1. طبری. محمدبن جریر.تاریخالامم و الملوک(تاریخ طبری)،ج2،ص281.
2. ابن هشام. عبدالملک بن هشام، سیره نبوی،ج1،ص288.
3. ابن هشام. عبدالملک بن هشام، سیره نبوی،ج1،ص188.
4. طبری. محمدبنجریر،تاریخالامم و الملوک(تاریخ طبری)،ج2،ص281.
5. ابن هشام. عبدالملک بن هشام، سیره نبوی،ج1،ص189.
6. ابن سعد.محمد،طبقات الکبری، ج1،ص105.
7. کلینی. محمدبن یعقوب،اصول کافی،ج5،ص374.
8. کلینی.محمدبنیعقوب،اصول کافی،ج5،ص375.
9. ابن شهرآشوب.المناقب،ج1،ص 42.