همراه با امام صادق علیه السلام
نامش جعفر و کنیه اش ابوعبدالله و لقبش صادق، پدر گرامیش امام محمد باقر علیه السلام پنجمین امام و پیشوای شیعیان است.
در هفدهم ربیع الاول سال 83 (ه-ق) در مدینه به دنیا آمد. بانوی گرامی ام فروه مادر اوست، حضرت، خود درباره ی مادرش فرموده است: مادرم از بانوان پرهیزگار و با ایمان و نیکوکار بود.
مدت زندگیشان 65 سال و امامتشان 34 سال از 114 هجری تا 148 بود و زمامداران عصر امامت ایشان هشام ابن عبدالملک ، ولید ابن یزید ابن مروان حمار از بنی امیه و سفاح و منصور دوانیقی از بنی عباس بودند.
فرزندانشان شامل 7 پسر و 3 دختر به نام های کاظم-علیه السلام- ، اسماعیل، عبدالله، محمد دیباج، اسحاق، علی عریضی ، عباس، ام فروه و اسماء و فاطمه است.
در زمان خلافت امام صادق –علیه السلام- که مصادف با تغییر خلافت از بنی امیه به بنی عباس بود، فشار دستگاه حکومتی به ایشان کمی کمتر شده بود و فرصتی بود تا امام -علیه السلام- شاگردان بسیاری را تربیت فرمایند.
حدود 4000 شاگرد داشتند که کوشاترین آنها محمد ابن مسلم و زراره بودند که حرف های امام را می نوشتند، اسم این نوشته ها اصل می باشد. 400 اصل معروف به اصول اربعه مائه (اصول 400 گانه ) نوشتند. در کتاب اصول کافی ،17 تا از این اصول یافت می شود و بقیه آن ها متاسفانه به دست ما نرسیده است.
تنها پنج نفر
مأمون رقّى – که یکى از دوستان امام جعفر صادق علیه السلام است – حکایت نماید:
در منزل آن حضرت بودم، که شخصى به نام سهل بن حسن خراسانى وارد شد و سلام کرد و پس از آن که نشست، با حالت اعتراض به حضرت اظهار داشت :
یاابن رسول اللّه ! شما بیش از حدّ عطوفت و مهربانى دارید، شما اهل بیت امامت و ولایت هستید، چه چیز مانع شده است که قیام نمى کنید و حقّ خود را از غاصبین و ظالمین باز پس نمى گیرید، با این که بیش از یک صد هزار شمشیر زن آماده جهاد و فداکارى در رکاب شما هستند؟!
امام صادق علیه السلام فرمود: آرام باش ، خدا حقّ تو را نگه دارد و سپس به یکى از پیش خدمتان خود فرمود: تنور را آتش کن .
همین که آتش تنور روشن شد و شعله هاى آتش زبانه کشید، امام علیه السلام به آن شخص خراسانى خطاب نمود: برخیز و برو داخل تنور آتش بنشین .
سهل خراسانى گفت : اى سرور و مولایم ! مرا در آتش، عذاب مگردان ، و مرا مورد عفو و بخشش خویش قرار بده، خداوند شما را مورد رحمت واسعه خویش قرار دهد.
در همین لحظات شخص دیگرى به نام هارون مکّى – در حالى که کفش هاى خود را به دست گرفته بود – وارد شد و سلام کرد.
حضرت امام صادق سلام اللّه علیه، پس از جواب سلام، به او فرمود: اى هارون !کفش هایت را زمین بگذار و حرکت کن برو درون تنور آتش و بنشین .
هارون مکّى کفش هاى خود را بر زمین نهاد و بدون چون و چرا و بهانه اى ، داخل تنور رفت و در میان شعله هاى آتش نشست .
آن گاه امام علیه السلام با سهل خراسانى مشغول مذاکره و صحبت شد و پیرامون وضعیّت فرهنگى، اقتصادى ، اجتماعى و دیگر جوانب شهر و مردم خراسان مطالبى را مطرح نمود مثل آن که مدّت ها در خراسان بوده و تازه از آن جا آمده است .
پس از گذشت ساعتى، حضرت فرمود: اى سهل ! بلند شو، برو ببین در تنور چه خبر است .
همین که سهل کنار تنور آمد، دید هارون مکّى چهار زانو روى آتش ها نشسته است ، پس از آن امام علیه السلام به هارون اشاره نمود و فرمود: بلند شو بیا؛ و هارون هم از تنور بیرون آمد.
بعد از آن، حضرت خطاب به سهل خراسانى کرد و اظهار داشت : در خراسان شما چند نفر مخلص مانند این شخص – هارون که مطیع ما مى باشد – پیدا مى شود؟
سهل پاسخ داد: هیچ ، نه به خدا سوگند! حتّى یک نفر هم این چنین وجود ندارد.
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: اى سهل ! ما خود مى دانیم که در چه زمانى خروج و قیام نمائیم؛ و آن زمان موقعى خواهد بود، که حدّاقلّ پنج نفر هم دست، مطیع و مخلص ما یافت شوند، در ضمن بدان که ما خود آگاه به تمام آن مسائل بوده و هستیم . (1)
تجارت با سود عادلانه
امام صادق –علیه السلام- “مصادف” ، یکی از یاران خود را برای تجارت به مصر فرستاد و 1000 دینار به او داد. مصادف با آن پول کالایی خرید و با بازرگانان دیگر به سوی مصر رفت.
نزدیک مقصد با کاروانی که از مصر باز می گشت روبه رو شدند و از آنان وضعیت کالای خود در مصر پرسیدند. کاروانیان گفتند کالای شما در مصر نایاب است.( مصادف و دیگر بازرگانان که به مصر می رفتند چون از نیاز مردم مصر اگاه شدند) هم پیمان گشتند که کالای خود را با سودی کمتر از 100 % نفروشند!
و همین کار را هم کردند و نتیجه آن شد که مصادف ، 1000 دینار سود برد.
به مدینه بازگشتند و مصادف دو کیسه که هر یک حاوی 1000 دینار بود به امام صادق –علیه السلام-تسلیم کرد و گفت یکی از این دو، اصل پول شما و دیگری سود تجارت است . امام فرمود این سود سرشاری است چگونه آن را به دست آوردی؟ مصادف جریان نایابی کالا و هم پیمان شدن بازرگانان را شرح داد.
امام فرمودند : سبحان الله، به زیان گروهی از مسلمانان هم پیمان می شوید که کالایتان را با سود کمتر از 100 % نفروشید؟
آنگاه یکی از دو کیسه را به عنوان اصل سرمایه که پرداخته بود برداشت
و دیگری را نپذیرفت و فرمود : من به این سود که با بی انصافی به دست آمده نیازی ندارم.
یا مُصادِفُ! مجالَدَهُ السیوفِ اهونُ من طَلَبِ الحلالِ؛
شمشیر زدن و جنگیدن آسانتر از به دست آوردن روزی حلال است! (2)
دریای کرامت
امام صادق ( علیه السلام ) خاندان خود را از رفتن به بالای بام منع فرمودند.
یک روز خادمهی آن حضرت که تربیت و پرستاری یکی از کودکان را به عهده داشت، به همراه کودک، از نردبان بالا رفت تا در بالای بام او را مشغول کند. کودک از دست او به روی زمین افتاد و از دنیا رفت .
خادمه چنان فریاد زد که امام صادق ( علیه السلام ) از حجره بیرون آمد، رنگش دگرگون شده بود پرسیدند: یابن رسول الله چرا چنین تغییر حال پیدا کردید؟
فرمود: نگرانی من از مرگ فرزندم نیست، بلکه بدین جهت نگرانم که کنیز از من ترسید و این حادثه به وقوع پیوست.».
آن گاه به کنیز فرمود: «تو را در راه خدا آزاد کردم. چیزی بر تو نیست.». این سخن را دو مرتبه تکرار کرد. (3)
نگاه انسانی
شبی، امام صادق ( علیه السلام ) از سایبان بنی ساعده، گذر می کردند، دیدند جمعی از فقرا در آنجا جمعند.
صادق آل محمد علیه السلام نان هایی را که به همراه داشتند بین آن ها تقسیم کردند بدون آن که آنها ایشان را بشناسند.
یکی از اصحاب پرسید: آیا آن ها دوستدار شما هستند؟
فرمود: نه! اما مستمند وبینوا می باشند. اگر از شیعیان ما بودند برای آن ها نمک و خرما هم می آوردم. (4)
منابع:
- بحارالانوار: ج 47، ص 123، ح 176، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب
- کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۵، ص۱۶۲
- بحارالأنوار، ج 47، ص 24؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 296
- کتاب زندگانی حضرت امام صادق علیه السلام، عمادزاده اصفهانی