راستش را بگویم من در نیمه شعبان منتظر ظهور شما نبودم...
سرورم!
راستش را بگویم من در نیمه شعبان منتظر ظهور شما نبودم، اما منتظر حضورتان چرا … به همین دلیل است که دلم میخواست کاش هر روز و همیشه نیمه شعبان بود.
فرموده اند که اگر مومن فضیلت ماه رمضان را می دانست، آرزو می کرد که همه ایام سال ماه رمضان بود. اما راستش را بگویم من که نمی توانم روزه بگیرم، دلم نمی خواهد همه ماه های سال ماه رمضان باشد، ولی دلم می خواهد هر روز نیمه شعبان بود، ولی غروب نداشت. غروب نیمه شعبان اندوه نا امیدی و چشم انتظاری، بدجوری بغضِ گلوی آدم می شود.
سرورم!
من به هر کس که گوش به حرفم داشت گفتم که بیایید به حضور شما توجه کنیم و از حضور شما پاسداری کنیم. اما یا گوش نکردند و یا در عمل تاب نیاوردند و رفتند.
به آنان گفتم: مگر یک بچه شیعه تردید دارد در این که شما آقا و سرور و ما رعیّت ایم؟
بیایید به همین واقعیتی که هست متذکّر بوده و مقیّد باشیم؛ خود را از آن شما دانسته و شما را صاحب کار خود بدانیم و به این ترتیب برای شما نفس بکشیم و زندگی کنیم.
به آنان گفتم: بیایید صادقانه به شما سلام بدهیم؛ حال به هر دلیلی مانند بعد از نمازها و یا انواع زیارت ها به شما عرض سلام می کنیم، بیایید صادقانه بگوییم که سلامتی و تسلیم هر چه داریم از ما، تقدیم محضر مبارک شما …
گمانم این است، یک سلام صادقانه از ما و یک جواب مهربان از شما، برای دنیا و آخرت ما کفایت می کند. ولی، «حُقّه مِهر به آن مُهر نشان است که بود» مگر آن که خدای متعال و شما رحمی به حال ما کنید
یا ارحم الرّاحمین.
سرورم!
صحبت کردن با هر کسی به هر دلیلی که باشد به یاد آوردن او و به یاد او بودن نیز هست. مگر ادعیّه و اذکار در رابطه با خدای متعال به جز این هستند؟!
این سرورانه های من رو سیاه، پیش شما از همین قبیل اند و برای کسی که آن ها را بشنود و یا بخواند هم همین طور.
یک جور دست و پا زدن است برای گدایی و در زدن درِ آستان شما؛ یک جور سلام دادن و سوال کردن و التماس جواب آن را داشتن.
حیف عمر اگر لحظه ای روی از شما برگردد!
حیف عمر اگر لحظه ای انس با شما تبدیل به نسیان از شما شود!
سرورم!
خیلی سالها پیش، آن پیر فرزانه که شما عَلَم دعوت به خودتان را به دست مبارک ایشان داده بودید، می گفت: «نان و آب بر شما حرام باد اگر شب و روزی بگذرد و بر امام زمان (علیه السّلام) گریه نکنید.»
حالا بقول حافظ: «عارفی کو که کند فهم زبان سوسن»
یکی از فرازهای عالی در رفتار شیعی، گریه بر شما و از احکام نورانی آن تباکی می باشد؛ یعنی اگر کسی گریه اش نیامد خود را وادار به گریه کردن بکند. امّا در کوران نکبت جهل ناشی از غیبت، فهم از تباکی، ادای گریه را در آوردن است، نه به اختیار گریه کردن!
سرورم!
کسانی که منتظر تشریف فرمائی شما نیستند، اصلاً ته دلشان، یا آمدن شما را باور ندارند و یا عقیده به آمدن شما برایشان جدّی نیست.
آمدن شما برای آن پیر فرزانه جدّی بود که می گفت: صبح ها که از خانه بیرون می آئید، چند لحظه، از همان دم در به سر کوچه نگاه کنید، شاید کسی که منتظرش هستید از سر کوچه رد شود و شما ببینید.
سرورم!
درس خوانده های ما قاعدتا باید بدانند که خمسه طیّبه و وجود مبارک شما افضل اهل بیت (علیهم السلام) اند. ولی حال و روز ما در دوری از ساحت مقدّسه شما و نفهمی و بدفهمی ناشی از آن، چنان است که این درس خوانده ها باور نکردند که نیابت از طرف شما، کفایت از نیابت از طرف خمسه طیّبه (علیهم السلام) می کند.
چه انتظاری؟!
آخر در این درس ها جایی برای معرفت و محبت و ولایت شما نیست.
از صحّت عمل صحبت می شود، ولی از قبولی عمل که داشتن ولایت شماست، نه!
سرورم!
در فرهنگ الهی شیعی حقیقت مفاهیم و مقامات معنوی اگر چه در قالب الفاظ باشند، حقایق بیرونی و خارجی هستند و آن وجود مبارک و مطهّر شماست: همه مراتب ایمانی و معرفتی؛ هم حقیقت دین مأثور و هم کتاب مسطور.
از همین قبیل است «کَلِمه التّقوی»؛ یعنی: حقیقت تقوی و واقعیت عینی و بیرونی آن. حال اگر خدای متعال امر به «تقوا» فرموده، در واقع امر به التزام و تخلّق و تدیّن به شما فرموده. و در جائیکه راهی را نموده که هر عامی عاقلی آنرا بالعیان و بالوجدان می فهمد؛ می فرماید: (و لِباسُ التّقوی خَیرٌ لّکُم)1 تقوا را به لباس مانند فرموده اند، یعنی: برای تخلّق و تحقّق و تذکّر و معیّت با وجود مبارک و مطهّر شما، شما را هم چون لباس و لایه بیرونی موجودیّت انسانی خود بدانیم؛ موجودیّت خود را در ظرف وجود و حضور شما بدانیم.
الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هدانا اللّه.
سرورم!
با این همه تکلیف در قبال شما و راه کارهای ساده عوام فهم و تنبلی و تقصیر ما، وای اگر شما به فریاد نرسید!
بی معرفتی ما نسبت به وجود مبارک شما که صورت و حالت متراکم آن «غیبت» شماست، به شدّتی است که در فرمایشات نورانی روائی که نشانی شما را داده اند نیز ما، شما را نمی یابیم. ما در درخشش خورشید، تابش آفتاب، بارش باران، سرسبزی طبیعت، روشنائی روز، گوارائی آب، فجر سحر و عصر شما را نمی یابیم!
«چشم باز و گوش باز و این عما!؟»
این همه دوری و کوری و مهجوری ؟! اگر ازین درد، شکایت به شما نبریم پس چه کنیم؟! «هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلَّا الی مَولَاه؟!»2 بنده فراری بجز در دامن و درگاه مولایش جائی برای بازگشت دارد؟! «سیّدی الأمان الأمان الأمان!» که «روز ما تیره تر از شب بود از دوری تو»
سرورم!
«تقوا» نقطه اصلی و کانونی همه تعالیمِ وحیانی در تربیت و تعلیم مخاطبین خود و به معنی «محافظت شدید و پاسداری کردن» است، در حالی که آن را به غلط «پرهیز» معنی کردند.
در واقع امر به تقوا، به معنی التزام و پای بندی به شما و پاسداری کردن و نگهداری و نگهبانی از شماست و چنین شد که نظام تربیتی و تعلیمی دین، چنان به نرمی از هم گسست که کسی باخبر نشد و ما ماندیم و اصول بی فروغ و فروع بی اصول؛ قلب های بی حضور شما و نمازهایی بی حضور قلب!
در فرهنگ الاهی و معارفِ وحیانی منظور از «کلمه الله» شمایید و «اتّقوالله» به معنی کاربردی آن یعنی: پاسداری و محافظت کردن از شما، ذکرِ بلا نسیان در دل و شکر بلا کفران در زبان و طاعت بلا عصیان در عمل نسبت به شماست.
شما خود بهتر می دانید که عقاید و اعمالی که با شما معنی نشوند، جایی برای شما در زندگی انسان باز نمی کنند و زندگی و دنیایی که حضور شما در آن نباشد، دو پول سیاه نمی ارزد و این واقعیّت، بازتابی از فرمایش آن عزیز خداست که بر بالای سر نعش شاهزاده (علی اکبر) فرمودند:
«علی الدّنیا بعدک العفا.»3
«بعد از تو خاک سیه بر سر دنیا بادا»
سرورم!
به ما گفتند که شما موعود هستید: خواهید آمد.
نه آن که موجود می باشید و ما در مشهد و منظر و مرآی شما هستیم و باید متوجه و متذکر این حضور بوده و از شما حیا کرده و در محضر مبارکتان زشت و ناروا نبوده و نکنیم.
به ما نگفتند که عقل و نقل حکم می کنند بر اینکه کار مردم بدون شما سامان نمی یابد.
برای سامان رفتار مردمان اولا دل آنان باید سامان یابد و برای سامان دل ها، سلطان عالم ملکوت که وجود مبارک یدالله و بقّیه الله است، باید اقدام فرمایند؛ همان که خدای متعال از او و عملکردش در پایان سوره یس خبر دادند:
“فسُبحانَ الِّذی بیدهِ ملکوتُ کلِّ شیءٍ و الیهِ ترجعون”
سرورم!
من می دانم که تن من، من نیست؛ مانند: لباس من، که من نیستم. این قبیل اضافه ها، اضافه ملکی هستند. اما جان من و جانِ جان من نیز چنین اند، ولی با این توضیح که «من» هر چه باشم موجودیّتم به جان و جانان من است نه به تنم. و نیز می دانم جانِ جهان و جانِ جان آن و من، وجود مبارک شماست. و منّت و رحمت و نعمت بی منتهای الهی در آفرینشِ ما، همین بوده و تکلیف اول و برترین ما، معرفت همین معنا، سپس مقیّد بودن به لوازم این واقعیّت؛ یعنی: موالات شما؛ غلامی شماست.
سرورم!
کر و کور و لال بودن دل، یعنی دل مرده بودن؛ یعنی همین که چپ و راست به آدم بگویند: بگو! و او هم بگوید. ولی انگار نه انگار!
روز جمعه بگویند، بگو: «انا یا مولای مولاک»
روز دوشنبه بگویند، بگو: «انا یا مولای مولاً لک و لآل بیتک»
بگویند هر روز بگو: «السّلام علیک…
قبل از هر نماز و بعد از هر نماز، بگو: «السّلام علیک»: سلام و سلامتی و تسلیم هر چه دارم تقدیم شما.
ولی انگار نه انگار که خود، از آن شما، و کار و بارمان، کار و بار شما باید باشد!