مجموعه دل نشوته های فاطمیه
فاطمه دنیای علی
مولا جان،
امان از جانی که در تاریکی قبر رها کردی و *بی جان* به خانه بازگشتی از امروز تا قیامت به جای تمام جواب سلام هایی که به شما برنگرداندند.
بنویسند شهادت پیامبر مکرم اسلام، داد می زنم: بمیرم برای بی پناهی ات علی!
بگویند شهادت دردانه ی نبی، زهرای بی بدیل، فریاد می کنم: بمیرم برای بی همدمی ات علی!
علی مجمع آلام است امشب!
مگر چند روز از پرکشیدنِ ستونِ هستیِ علی گذشته؟! نود و اندی روز…
روز که نه! شب! فقط شب!
شب بوده این ایّام برای اهلِ خانه ی علی! روی خوش ندیده اند یک دم!
رسول که رخت بربست، لب های اهل این خانه، به خنده نشکفت!
حال، در روزگاری که مدینه پُر است از بوی تعفّن نیرنگ و بدعهدی، رفتن زهرای جوان چه بر سر علی آورده؟!
زهرا میگویم و زهرا می شنوی…مگر زهرا فقط برای علی بانوی خانه اش بود؟!
که کجا می توان فهمید، فاطمه کجای دنیای علی ایستاده است!
فقط…
فقط می فهمم، زهرا که رفت، علی، آن ستون هدایت و سلطان سریر هدایت، دست به دیوار راه می رفت!
چه بر سرت آمد امیر…
آخ که تا دنیا دنیاست، حلّ این معمّا ناممکن خواهد بود که چگونه افتادن و بلند شدن های مکرّر، برای فاتح خیبر گزارش شده است؟!
علی فاتحِ بلامنازع میدان های شجاعت، زانوانش آنقدر بلرزد؟!
…امان از آتشی که افروخته شد…آتشی که اگر خوب بنگری، چشم را خواهد سوزاند و قلب را آب خواهد کرد…
امان از جانی که در تاریکی قبر، رها کردی و “بی جان” به خانه بازگشتی!
امان از آن آهی که از سینه ات پَر کشید…
امیر! از امروز تا قیامت بر تو سلام؛
به جای تمام آن جوابِ سلام هایی که به شما برنگرداندند…
سلام بر آن امیر مظلوم، که هیچ همراهی نداشت…سلام!
به قلم س مهدی نژاد
این فاطمه ماندنی نیست…
تو برمزار پدر گریان از ظلمت امتش از تنهایی علی و غربت اسلام،هق هقت حسن را نگران تر میکرد وعلی که بغض گلویش میگفت این فاطمه ماندنی نیست ما اما زنده ایم به شعله عشقت نه اهل کوفه ایم و نه اهل مدینه
فاطمه در کنار مزار پدر نشسته است، و ار عمق وجود می گرید. دستش را روی مزار پدر میگذارد، شانه هایش میلرزند، با صدایی بلند میگوید: «پدر جان! آن مجالسى که تو داشتى (با رفتن تو) دچار ظلمت بزرگى شدهاند. … ابو الحسن تو را از دست داد، همان ابو الحسنى که: پدر دو فرزند تو حسن و حسین، برادر تو دوست تو و محبوب تو مىباشد. همان على که تو او را از زمان کودکى پرورش دادى در زمان بزرگسالى او با وى برادر شدى، همان على که محبوبترین دوستان و اصحاب تو بود، همان على که در اسلام آوردن و هجرت نمودن و یارى کردن تو بر همه سبقت گرفت، ما تو را از دست دادیم، گریه قاتل ما خواهد بود، تأسف همراه و مونس ما گردید.
فاطمه ناله میزند به نحوی که نزدیک است روح از بدنش مفارقت کند، آنگاه این اشعار رامی خواند:… دین اسلام که در میان مردم یکى از غربا به شمار مىرود در مصیبت تو گریان شد. کاش آن منبرى را که بر فراز آن می رفتى می دیدى که چگونه بعد از نور وجودت، اکنون ظلمت آن را فرا گرفته و … (1)
فاطمه به هق هق افتاده است، از جا بر می خیزد تا به منزل باز گردد حسن دست مادر را می گیرد تا مادر به زمین نیوفتد . حسن این روزها لحظه ای فاطمه را تنها نمیگذارد . هر روز در دل کوچکش هراسی بزرگ است از واقعه کوچه بنی هاشم…
***
چند روزی است که صدای گریه های زهرا قطع نمی شود مردم نزد علی آمده اند و می گویند: ای ابوالحسن از فاطمه بخواه یا شب گریه کند یا روز…(2)
دل علی میلرزد این دختر پیامبر خداست که گریه هایش مردم را خسته کرده است.
علی به خانه می آید، اینک بغض علی در گلو سنگینی می کند، نگاهی به چهره فاطمه می کند، این فاطمه ماندنی نیست….
منابع
1)بحارالانوار،ج 43،ص35
2)بحارلانوار، ج 43، ص 117
مرضیه حصاری
شعله های عشق
اشک هایش را در پس کوچه های مدینه آنگاه که ندای حق میداد، شنیدم . رشید فروزان آل رسول، کسی نداشت جز حسنین که سوختن مادر را به تماشا بنشینند .
ای ایوب بلای آل طاها، تو را در تنگنای خفته در خواب مدینه یافتم، آنگاه که هیچ تسلیم شده ایی از دین رسول الله حاضر به یاریت نشد، و ندای مظلومیتت را نشنید.
ناله هایت فدک از دست رفته را ندا داد …. ناله هایت فراق پدر را ندا داد …. ناله هایت تنهایی علی را ندا داد … .. ناله هایت دورویی مردم زمانه را ندا داد …..
مدینه …..!!!!!
چگونه دیدی و چگونه شنیدی ستم های غرق در منیت های متوحشان زمانه را بر آل الله، و ریحانه نبی را و سکوت کردی؟!
شعله های کین را برافروختند بر جان زهرای مرضیه، و محبوبه مرتضی علی را در آن سوزاندند، و تو فقط دیدی و …….
چگونه دیدی که شعله های آتش برای عصمت الله را؟! شعله های عشقی برای وصال پدر …..
اما تاریخ از پس دیوار قرن ها این ندا را شنید، و امروز به سوگ آن تنهایی ها، آن مظلومیت ها، آن قهرمانی ها تا پای جانت نشسته و این ندا را به گوش عالمیان میرساند، ندای آزاده بودن، ندای عدالت، ندای حامی مجری امر الهی بودن ……
و امان از پس کوچه های مدینه که ظلم را تا قرن ها بر عدالت خواهان جهان تحمیل کرد، و تنها انتظار است که آرام میکند دل های سوخته از این بی عدالتی به آل علی و محبینش را…
انتظار فرزند آفتاب زهرای مرضیه …….
مرضیه ولی حصاری