متن تاک شو (غدیر)
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بچه ها عیدتون مبارک! خوبین؟ اوضاعتون رو به راهه؟ خیلی دوست دارم خوب به حرفام گوش کنیم. فکر نکنین من خانم معلمم یا خیلی بزرگم همین چند سال پیش منم درس میخوندم و جای شما بودم.
- وقتی هم سن شماها بودم این جوری کلاسا هفتم هشتم نبود ما بهش میگفتیم دوره راهنمایی. توی راهنمایی دوستی داشتم، که خیلی باهم خوب بودیم. دوره دبستانو با هم گذرونده بودیم و منم اتفاقی باهاش دوست شده بودم، تا این که وقتی رسیدیم اول راهنمایی همزمان با تغییر مدرسه و ورود دانشآموزای جدید دوستم مریض شد. کسی نمیدونست، نشونهای هم نداشت نسبت به مریضی اش خیلی حساس بود و فقط به من گفته بود. بین کسایی که جدید وارد مدرسه شده بودن دختری بود که خیلی باحال بود همه جوره منو جذب خودش کرده بود رفتارش خیلی خوب بود ظاهرشم بد نبود نمیدونم چرا خیلی دوست داشتم باهاش دوست بشم .
میخواستم باهاش بیشتر دوست شم، و برای دوستی باهاش، یک راه جدید انتخاب کردم، بهش دربارهٔ بچه های مدرسه اطلاعات میدادم و توی همین اطلاعات دادنها، خب پیشش عزیز میشدم. و متاسفانه راز دوستمو بهش گفتم. این لو دادن راز، پیش دوست قدیمیم مشخص شد و من پیش هر دوشون خراب شدم … . همه میگفتن کار اشتباهیه و من تازه فهمیده بودم توی این انتخابم، که به یک فرد جدید نزدیک شم، چه چیزی رو از دست دادم. هم رفیق قدیمیم رو از دست دادم، هم فهمیدم ارزش نداشت که راز دوست قدیمیمو برملا میکردم اصلا اون فرد چقدر مگه مهم بود که به خاطرش دوستی چند سالمو به هم زدم.
- گذشت تا رسیدم به دبیرستان، دبیرستان بیشتر از راهنمایی خوش میگذشت، درس سخت تر بود ولی فضای جدیدی رو امتحان میکردیم. سال اول گذشت، و قبل سال دوم باید انتخاب رشته میکردیم. بچه ها انتخاب رشته یعنی انتخاب سه دنیای متفاوت در آینده ای نه چندان دور.
مدرسه ما فقط رشته های ریاضی و تجربی داشت، من میدونستم طبعم ی مقداری با انسانی بیشتر میخونه و به دردبخورتر میشم اینو ته تهم تو اعماق وجودم حس میکردم حتی مادرمم بهم میگفت که تو موفقتر میشی اگه بری انسانی، ولی فکر میکردم اگه من برم انسانی، دیگه پیش دوست هام نخواهم بود.
چی شد؟
چهارسال ریاضی خوندم، چهارسال مجبور شدم دانشگاه مهندسی بخونم در عوض سه سال دبیرستان بیشتر پیش دوستام موندم.
ولی بعدش فهمیدم به خاطر اینکه پیش دوست هام باشم، هشت سال تو زندگی عقب موندم چون کاری رو پیش بردم که برام هیچ سودی نداشت جز همنشینی با رفقا که الان هیچ کدوم نیستن و ازشون فقط ی خاطره مونده.
اگه میرفتم انسانی، از دوستهام جدا میشدم ولی رشته ای رو میخوندم که واقعا دوست داشتم و شاید چندین برابر موفق میشدم
من بالاخره فهمیدم رشته مورد علاقم چیه ولی بعد از هشت سال.
- وارد دانشگاه شدم بچه ها نمیدونم چقدر میتونین فضای دانشگاه رو متصور بشین هر جور آدمی که فکر کنین با هر فکری و هر ظاهری و هر تیپی توش پیدا میشه و میشه همکلاسیتون، میشه استادتون و میشه سال بالاییتون و بعضا میشه همگروهیتون. روزای اول که وارد کلاسا شدم فقط یک نفرو تو کل کلاس دیدم که حس کردم دختر خوبیه و به من میخوره و اشتراکاتمون زیاده اینه که بهش چسبیدم میزمو بردم کنارش گذاشتم(آتلیه ای بود کلاسامون) ولی اون خیلی از من خوشش نمیومد و بهم پا نمیداد خلاصه یک روز رفتم بهش گفتم ببین چاره نداری جز این که با من دوست بشی و واقعا داشتم خل میشدم از این همه تفاوت هایی که همه با هم داشتیم ولی باید ا هم تعامل میکردی اون دختر انگار مثل یک فرشته نجات بود برام. برای من و روابطم خصوصا که رشته ما پر از کارای گروهی پیچیده بود و این شد که باب دوستی ما باز شد و بسیاری از سختی های درسا برام آسوده شد و اعتماد به نفسی که دو نفری با هم داشتیم و هیچ کس تو دوره با رفیقش نداشت. این یکی از مهمترین انتخابایی بود که تو عمرم تا الان داشتم و باعث شد پنج سال از عمرم که جز سختترین سالها بود به راحتی بگذره. همیشه فکر میکنم که اگر پافشاری نمیکردم روی دوستی با اون دختر و بیخیالش میشدم خیلی اون پنج سال متفاوت میگذشت.
بچه ها از این موقعیتا همش پیش میاد ما همواره باید انتخاب کنیم(تازه بعضی اوقات در لحظه!)
میدونین چیه؟ خدا مارو این مدلی خلق کرده که انسان های انتخاب گری باشیم تو هر انتخاب چیزهایی رو از دست میدیم و چیزهایی رو به دست میاریم. انگار که هر انتخاب با خودش ترازویی داره که یک کفه اش چیزاییه که از دست میدیم و یک کفه اش چیزاییه که به دست میاریم.
مثلا من پیش دوستام موندم و به لحاظ روانی تحت فشار تغییر مدرسه نبودم و خیلی بهم خوش گذشت اون سالها اما در عوض رشته مورد علاقمو از دست دادم و دیگه تا الان فرصت نکردم و ندارم که دوباره وقت بذارم کنکور انسانی بدم. توی این دو کفه کدوم سنگینتره کدوم سبکتر با عاقلانه فکر کردن در میاد.
بچه ها خدا مارو خلق کرد و مارو رها نکرد برامون پیغمبر فرستاد. هر دوره ای از آدما تو هر موقعیت جغرافیایی و تاریخی که تصور کنین پیغمبر داشتن ما هم پیغمبر داشتیم پیغمبر ما حضرت محمد بودند ایشون گفتند که بله قاعده بازی توی این دنیا همینه. همش در معرض انتخابین و اگر آگاهانه انتخاب نکنین چیزایی از دست میدین که دیگه نمیتونین جبران کنین …
اگر هم آگاه نباشیم به انتخابامون اون چه که فرمون انتخاب رو به عهده میگیره دل میشه یا بهتره بگم نفس. ما انسان ها خیلی توانایی های مختلف داریم خیلی از کارارو میتونیم به راحتی انجام بدیم خصوصا کارای بد و زشت. ( میتونیم دروغ بگیم، دزدی کنیم، با هر کسی مثلا چت کنیم، لباسای نامناسب توی خیابون بپوشیم، حرفای زشت بزنیم و …) نفس دقیقا همین کارارو دوست داره و اگر درست به اختیار خودمون انتخاب نکنیم اون برامون انتخاب میکنه نه این که اون مجبورمون کنه منظور اینه که وقتی آگاه نباشیم و نفهمیم تو موقعیت انتخابیم نمیتونیم انتخاب خوب بکنیم.
مثلا فکرشو بکنین که یک سریالی رو خیلی دوست دارین ولی فردا یک امتحان مهم دارین خب اگه ول بدیم و بریم سراغ سریاله از خوندن میمونیم و امتحانم بد میدیم خب تو اون لحظه دل خیلی دوست داره یک بستنی بره بگیره بیاد بشینه جلو تلوزیونو سریالو ببینه بعدم تخت بخوابه ولی اگه به خودمون بیایم تو اون لحظه و رفتن تو اتاقو درو بستن و تمرکز کردن و انتخاب کنیم از یک قسمت سریال جا میمونیم ولی امتحانو خوب میدیم و سرافکنده نمیشیم. این که کلا سر هر انتخابی به خودمون بیایم و با فکر تصمیم بگیریم خیلی مهمه.
پیغمبر ما به ما یاد داد که تو موقعیتای مختلف چه جوری انتخاب کنیم. یاد داد که عقلو بکشیم وسط و دلم دلم و ذاریم کنار.
اما به ما گفت بین همه انتخابایی که من راهنماییتون میکنم که بکنین یک انتخاب فوق خاص هست که باید داشته باشین هر کس اون انتخابو بکنه مهمترین انتخاب زندگیشو انجام داده.هر کس اون انتخاب رو بکنه کفه ی ترازوی عمرش سنگین میشه و هیچ چیز به سنگینی اون نیست.
پیغمبر گفت پیروی کردن، دوست داشتن و دست تو دست علی بن ابیطالب گذاشتن اون انتخاب خیلی مهمه که خدا میگه اگر این انتخابو نکنین اگر این فرد رو به عنوان امامتون انتخاب نکنین بازنده میشین و چیزایی که از دست میدین انقدر زیاد میشه که با هیچ چیز دیگه نمیتونین جبرانش کنین و چیزهایی که به دست میارین اونقدر ارزشمنده که با هیچ چیز ارزشمندی قابل قیاس نیست.
پیغمبر کجا گفت؟ خیلی جاها هزار جا. از همون اول که مبعوث شد بعد از این که گفت من پیغمبرم پشت سرش گفت این فرد هم جانشین بعد از منه. اما اصلی ترین و پررنگ ترینش واقعه غدیر بود.
کسی میتونه بگه غدیر چه خبر بود؟کجا بود و چی شد؟
در سال اخر عمر پیامبر صللالله علیه و اله که ده سال از هجرت ایشان به مدینه می گذشت،پیامبر قصد حج کردند و هرکس که توان مالی و جسمی داشت از سرتا سر شبه جزیره عربستان،یمن و شام همراه پیامبر شد
بعد از مراسم حج پیامبر بلافاصله اعلام کردند که همه باید برگردند حتی انان که در مکه زندگی می کردند و در محلی که محل تقاطع تمام مسیر ها بود رسول خدا دستور توقف دادند
بعد از رسیدن همه ی مردم پیامبر خدا شروع به خواندن خطبه ای کردن
و ایه ای که چندی قبل بر ایشان نازل شده بود را برای مردم قرائت کردند
یا ایه الرسول بلغ ما انزل علیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رساله والله یعصمک من الناس
و توضیح دادند که این ایه در مورد وصایت و جانشینی علی ابن ابی طالب است
و برای مردم بیان کردند که دین تازه و نوپای اسلام را خداوند بدون رهبر و امام رها نخواهد کرد و بعد از مرگ پیامبر مردم سرگردان و گمراه نخواهند شد اگر به کتاب خدا و اهل بیت ایشان تمسک جویند
و امیر ِمومنان را حضرت علی معرفی کردند و فرمودند که او برترین مردم بعد از خودشان است و ولی تمام مسلمین و فضایل حضرت علی را یکی یکی برای مردم بیان کردند و دست ایشان را گرفته طوری که تمام مردم که حدود بیست هزار نفر بودند ببینند که منظور پیامبر این علی است که من دستش را گرفته ام و بعد تمام ۱۱ فرزندان او را که امامت ازان انهاست برای مردم روشن ساخت و از تک تک افراد حاضر بیعت و اقرار گرفت
فقط خیلی تاکید کرد که بی چون و چرا به حرفش گوش کنین اونم مثل منه هر چی خدا میگه رو بهتون میگه. پیغمبر نیست اما امامه!
امام؟ چه کلمه قشنگی … امام معنای لغویش میشه رهبر اما معنایی که پیغمبر گفت به ما یک چیز دیگه است.
گفت امام علی علیه السلام یعنی پدر یعنی مادر یعنی کسی که وقتی انتخابش میکنی از هیچی ترس نداری کسی که وقتی میری دستتو میذاری تو دستش از خیلی خطرات در امان میمونی و نهایتا وقتی بهش بچسبی همه جوره هواتو داره.
شخصی به نام رمیله میگوید در زمان امیرالمومنین علی علیه السلام سخت بیمار شدم تا آنکه در روز جمعه قدری احساس سبکی کردم با خود گفتم : بهتر از هز چیز این است که آبی بر روی خود بریزم و بروم پشت امیرمومنان نماز بخوانم همین کار را کردم آنگاه به مسجد رفتم وقتی آن حضرت بالای منبر رفتند حال من دوباره سخت شد وقتی امیر از مسجد برگشتند و داخل دارالحکومه شدند من هم همراه ایشان داخل شدم ایشان به من فرمود : ای رمیله دیدم به خود میپیچیدی؟
عرض کردم : بلی! و جریان بیماری را برایشان تعریف کردمو انگیزه ی حضور خود را در نماز برایشان گفتم.
امیرالمومنین علی علیه السلام لبخندی زد و فرمودند: ای رمیله، هیچ زن و مرد مومنی نیست که مریض شود ،مگر اینکه ما بخاطر مریضی او مریض میشویم و هرگاه محزون میشود ما بخاطر او محزون میشویم و هر زمان دعا کند ما به او آمین میگوییم و وقتی ساکت باشد مابرای او دعا میکنیم.
عرض کردم : یاامیر المومنین این گفته ی شما حتما مربوط به کسانی است که با شما در این جا (دارالحکومه ) هستند( یعنی کسانی که میبینید از حالشان با خبرید )
پس در مورد آنهایی که در جاهای دیگر زمین هستند چطور ؟
ایشان فرمودند : ای رمیله هیچ مومنی در شرق و غرب زمین از ما پنهان نیست . بحارالانوار ج36 ص154
وقتی ما ایشونو به عنوان امام انتخاب میکنیم ایشون هم میشن پدر واقعی ما.
ایشون امام اول ما هستند بعد از ایشون کیه؟امام حسن؟بعد از ایشون؟ … امام زنده ی حاضر ما کین؟ حضرت مهدی صاحب ازمان.
ایشونم دقیقا مثل امیرالمومنین هستند جایگاهشون و محبتشون به ما. میمونیم مایی که باید انتخابشون کنیم و دستمونو بذاریم تو دستشون و بهشون اعتماد کنیم و البته مثل پدر که وقتی دستمونو تو دستش میذاریم خیالمون راحته، خیالمون راحت باشه.
حالا الان دور هم جمع شدیم به مناسبت سالگرد روزی که پیغمبر ما امیرالمومنین رو به طور رسمی از جانب خدا معرفی کردند. که یاداوری کنیم مهمترین انتخابی که توی کل عمرمون باید انجام بدیم چیه و آیا قوی هستیم تو این انتخاب؟ آیا امام زمانمونو در ادامه ی ولایت حضرت امیر به طور رسمی و قطعی اماممون میدونیم؟