سخنرانی حاج شیخ باقرعلم الهدی
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر با دقت و بررسی نسبتاً دقیق تری به تاریخ امیرالمومنین علیه السلام بنگریم و زندگی حضرت را مورد بررسی قرار دهیم می توانیم مقاطع حساس زندگی حضرت را بر سه بخش تقسیم کنیم. بخش اول از سنین ده سالگی تا سی وسه سالگی است یعنی از ابتدای روز بعثت خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه وآله که در آن تاریخ سن شریف امیرالمومنین علیه السلام ده سال بود تا روز رحلت پیامبر اکرم که سن شریف امیرالمومنین در آن تاریخ33سال بود،بخش دوم از سی وسه سالگی امیرالمومنین تا پنج سال مانده به آخر زندگی ایشان،یعنی بیست و پنج سال بعد از رحلت رسول معظم که طبعاً سن شریف حضرت در آن تاریخ پنجاه و هشت سال بود،پس از ده سالگی تا سی وسه سالگی مقطع اول و از سی وسه سالگی تا پنجاه وهشت سالگی مقطع دوم شد و مقطع سوم از پنجاه و هشت سالگی تا شصت وسه سالگی یعنی پنجاه سال حکومت ظاهری حضرت،توجه کنید من می خواهم در عرایضم هدفی را تعقیب کنم که متناسب با روز شهادت حضرت هم باشد و در ضمن خواب آور نباشد.وقتی ما در هر سه مقطع یعنی مقطع ابتدایی از ده تا سی و سه سالگی و مقطع وسط از سی و سه تا پنجاه و هشت سالگی و مقطع نهایی ومقطع تنهایی یعنی از پنجاه و هشت تا شصت و سه سالگی دقت می کنیم که وجود مقدس امیرالمومنین علیه السلام در هر یک از این سه مقطع زمانی مواجه با مشکلات بسیار سنگین بود و در هر یک از این سه تاریخ مصائب بسیار سخت وطاقت فرسایی داشت از این سه مقطع بر حسب آن چیزی که آثار به ما نشان می دهد برای امیرالمومنین کدام سنگین تر بود؟دو مقطع آخر یعنی از سی وسه سالگی تا شصت وسه سالگی این سی سال برای امیرالمومنین درد آورتر بود.من هر چه دقت کردم که ببینم آیا بیست وپنج سال وسط برای امیرالمومنین علیه السلام سخت تر گذشت یا پنج سال آخر نتوانستم ترجیح دهم ،لذا اجمالاً میگویم که این مقطع وسط و آخر عمر بر امیرالمومنین علیه السلام خیلی سخت گذشت.اما در بیست وسه سال اول یعنی از ده تا سی و سه سالگی و از روز بعثت رسول معظم تا روز رحلت ایشان،امیرالمومنین علیه السلام دو تا مشکل سخت داشت که هر یک به تنهایی کافی بود تا هر انسان نیرومندی را خرد کند و هر انسان فوق العاده ای را از بین ببرد ولی امیرالمومنین بود که تحمل کرد.مشکل اول امیرالمومنین در زمان بعثت پیامبر اکرم این بود که بار رسالت به تعبیر خود حضرت تمام مشکلاتِ پیامبر اکرم در تبلیغ اسلام و رساندن دین به مردم عمدتاًبه دوش امیرالمومنین علیه السلام بود دقت کنید این که من گفتم از ده سالگی تا سی وسه سالگی کار داشتم شما یک آقای بیست و سه ساله را در نظر بگیرید که در زیر چهل شمشیر در بستر پیامبر اکرم خوابیده است آن شبی که امیرالمومنین زیر چهل شمشیر در بستر پیغمبر خوابید سن شریف ایشان بیست سه سال بود مگر آن روزی که امیرالمومنین در مقابل عَمرِابن عَبدود ایستاد سن شریف ایشان چقدر بود؟مگر آن روزی که قدمش را روی شانه پیامبر اکرم گذاشت و سیصد وشصت بُت را از خانه کعبه بیرون ریخت سن شریف ایشان چقدر بود؟مگر در آن تاریخی که در خیبر را از جا کَند و هفت قلعه خیبر را لرزاند ،سن شریف ایشان چقدر بود،مگر در آن تاریخی که در محضر پیامبر اکرم در جنگ احد جان فشانی می کرد که واقعاً هم از جان گذشته بود و آنچنان فداکاری می کرد که جبرئیل را به تعجب وا داشته بود وقتی که ما از فداکاری امیرالمومنین تعجب می کنیم که ما شناختمان نسبت به امیرالمومنین علیه السلام خیلی ضعیف است شناخت جبرئیل نسبت به امیرالمومنین علیه السلام با معرفت ما خیلی فرق دارد و در عین حال در جنگ احد از فداکاری امیرالمومنین جبرئیل به تعجب افتاده بود مگر در آن تاریخ سن امیرالمومنین علیه السلام چقدر بود که آن طور فداکاری می کرد.
درست تمام مشکلاتی که رسول معظم با آن مشکلات دست وپنجه نرم میکردند و همه صدماتی که متوجه رسول معظم بود از روز اول بعثت تا روز رحلت همه به دوش امیرالمومنین کشانده می شد این حقیقتی است که قران هم میگوید
أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک (الشرح (94): 1-2)
بِه علی علیه السلام
پیامبر اکرم دستش را به سوی خدا بلند کرد و عرض کرد خدایا تو وقتی به موسی ماموریت دادی که برود به طرف فرعون و تبلیغ رسالت کند حضرت موسی به تو عرض کرد خدایا من در زبانم لکنت است یک نفر را بفرست که مرا در تبلیغ رسالت کمک کند خدایا تو برای موسی یک مددکار از اهلش فرستادی که با ر رسالت را به دوش بکشد آن برادرش هارون بود و موسی گفت :
وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی * هارُونَ أَخی (طه(20) : 29- 30)
خدایا من از تو می خواهم برای تحمل مسئولیت شدید رسالت و برای تحمل این بار سنگین یک نفر را کمک کاربرای من بفرستی ولی آن کمک کار من را علی ابن ابی طالب علیه السلام قرار بده آیه نازل شد
اَلَم نَشرَح لَکَ صَدرَک ما به شما شرح صدر دادیم به توسط علی ابن ابی طالب
وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک و وفر شما را یعنی بار سنگینی که به شما محول شده بود را توسط علی ابن ابی طالب از دوش شما برداشتیم.پیامبر اکرم در شعب ابی طالب با همه مسلمانان در محاصره بود،در آن تاریخ سن امیرالمومنین چقدر بود؟ده ساله بود که پیامبر اکرم مبعوث به رسالت شد دو یا سه سال مخفیانه دعوت کرد که سن امیرالمومنین میشود سیزده سال چیزی هم فاصله نشد که به شعب ابی طالب افتادند دستِ بالا پانزده سال.آقا امیرالمومنین علیه السلام پانزده ساله بود که یک شب جناب ابی طالب هفتاد مرتبه از داخل رختخواب بیرونش کشید و به جای پیغمبر و پیامبر اکرم را جای دیگر برد هفتاد مرتبه در یک شب.دقت کنید که شما در یک شب بیست مرتبه از خواب بپری و دوباره خوابت ببرد و هیچ ناراحتی دیگری هم نداشته باشی من وشما صبح دیوانه هستیم.اعصابِ خرد و ناراحت منتظر یک جرقه هستیم تا بدشانسی چه کسی بیاید و این جرقه را بزند.بچه یا زن خودمان باشد،یا مشتری و مراجعه کننده باشد در تاب و تحمل من و شما یا هر انسان خارق العاده و فوق العاده و نیرومندی نیست.در یک دوره هولناکی که هر لحظه ممکن بود پیامبر اکرم هدف قرار بگیرد جناب ابی طالب خودش بیدار می ایستاد و پیغمبر در بستر می خوابیدند بعد از یک لحظه احتمال خطر می داد می آمد پیغمبر را بیدار می کرد و به نقطه دیگر می برد و به امیرالمومنین علیه السلام میفرمود تو جای پیغمبر بخواب که اگر دشمن ریخت نتواند در این تاریکی تشخیص دهد.تو که فرزندم هستی کشته شوی ولی پیغمبر بماند که این چند لحظه فاصله میشد باز می آمد پیغمبر را بلند می کرد و علی ابن ابی طالب را جای ایشان می خواباند من خیلی کوتاه اشاره می کنم و می گذرم پس اولین مشکل امیرالمومنین در مقطع اول زندگیش یعنی از ده سالگی تا سی وسه سالگی همان مشکلاتی بود که به دوش پیغمبرهم بود همان سنگ هایی که به طرف پیغمبر سرازیر می شد همان خاکستری بود که به سر پیغمبر می ریختند همان ناروایی بود که به پیغمبر متوجه بود در تمام مصائبی که در بیست وسه سال دوران بعثت متوجه رسول معظم بود بارش به دوش امیرالمومنین علیه السلام بود
وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک به علی این یک مشکل و مشکل دوم که امیرالمومنین علیه السلام در این مقطع از عمر شریفشان داشتند این بود که یک عده زیادی ازکسانی که به پیغمبرظاهراً گرویده بودند ولی واقعاً ایمان نداشتند که ما اسمشان را می گذاریم منافق حالا یا از ترس به پیغمبرگرویدند یا به طمع این که اگر اطراف پیغمبر را بگیرند به جایی میرسند یا به طمع این که بعد از پیامبر اکرم بتوانند بهره ای ببرند.آنهایی که ظاهراً اطراف پیغمبر را گرفته بودند و واقعاً ایمان نداشتند و ما اسمشان را منافق می گذاریم اینها که می خواستند به پیغمبر ضربه بزنند به پیغمبر ضربه نمی زدند به امیرالمومنین ضربه می زدند ضربه منافقین برای پیغمبردرد آورتر از مصائبی بود که از ناحیه مشرکین متوجه ایشان می شد،تمام ضربه های منافقین مستقیماً متوجه امیرالمومنین علیه السلام بود.یک نمونه از آن را برایتان بگویم که خیلی جالب است،پیامبر اکرم که از مکه به مدینه هجرت کردند دوازده شبانه روز طول کشید تا برسند به مدینه،پیامبر اکرم پشت دروازه مدینه صبر کردند مردم مدینه به استقبال ایشان آمدند و به پیغمبر اصرار می کردند که به شهر تشریف بیاورند ولی ایشان می فرمودند که نه من همین جا می مانم عرض می کردند چرا وارد شهر نمی شوید؟فرمود من به امر خدا علی ابن ابی طالب را در مکه جای خودم گذاشتم و ناموس و مالم را هم به او سپردم صبر می کنم تا علی به من برسد سپس وارد شهر می شوم فلانی آمد محضر پیامبر اکرم ،آنچه که توانست سماجت کرد یا رسول الله وارد شهر شوید تا عاقبت سخن را به آنجا رساند که،معنا ندارد شما این جا بیرون دروازه شهر ایستاده اید برای اینکه علی ابن ابی طالب به شما بپیوندد تا این سخن راگفت پیغمبر یک نگاه تندی به او کرد وفرمودند ساکت شو،من از ناحیه خدا مامورم و حق ندارم که وارد شهر مدینه شوم مجاز نیستم وا رد شهرشوم تا علی ابن ابی طالب به من برسد وقتی امیرالمومنین از راه رسید از بس در مسیر پیاده حرکت کرده بود از پاهای مقدسش خون می ریخت چشم رسول معظم که به امیرالمومنین افتاد او را در آغوش گرفت آن قدرگریه کرد و اشک ریخت.من نه دلم می خواهد که بعضی از مطالب را بی پرده بگویم و شاید خود صاحب ولایت و امیرالمومنین راضی نباشند که من بعضی از حرف ها را بی پرده بگویم و شما هم تحمل آن را نداشته باشید در زمان پیغمبر صلی الله علیه وآله آنقدر به امیرالمومنین ضربه زدند تا به این وسیله بتوانند به خود رسول معظم ضربه بزنند تا این جا که پیغمبر و امیرالمومنین نشسته بودند با هم آرام صحبت و مناجات یا نجوا می کردند. فلانی گفت که چرا پیغمبر همیشه علی ابن ابی طالب را که یک جوان نورَس است بر همه ما امتیاز می دهد؟تا این جا که در جبهه جنگ هم سر در گوش او گذاشته است.یک اسائه ادبی هم به امیرالمومنین میکرد پیغمبر وقتی متوجه شد یک نگاهی به او کرد و گفت ساکت باش،من به امر خدا در این ساعت با او سخن می گویم.تمام ضربه های منافقین در زمان پیامبر اکرم متوجه امیرالمومنین علیه السلام بود مشکل دیگر امیرالمومنین این بود که یک قشر نفهمی که نمی دونم اسم آنها منافق یا غیر مومن بگذارم این قشر نفهم در اثر حسادت نمی توانستند ببینند که پیغمبر اسلام یک نورَس جوان بیست وسه ساله را آنقدر امتیاز می دهد که گاهی می فرماید این یک نگاه غربت تو بر عبادت جن وانس فضیلت دارد و گاهی هم می فرماید یک نفس تو در نزد خدا با ارزش تر از عمل نکوی خلق است،یک نفس تو.این را نمی توانستند تحمل کنند ولی هر چه که بود باز هم مشکلات امیرالمومنین در زمان پیامبر اکرم قابل تحمل تر بود می دانید چرا؟چون امیرالمومنین یک مدافع جدی داشت و آن هم پیامبر اکرم بود تا پیغمبر از دنیا رفت امیرالمومنین علیه السلام فرمود یک رکن علی ویران شد حالا دیگرکیست که از امیرالمومنین حمایت کندچه کسی است که خود را سپر بلای امیرالمومنین کند و در مقابل تیرها بایستد و لذا این بیانات امیرالمومنین در نهج البلاغه است که امیرالمومنین در کنار بستر پیغمبر یا بعد از رحلت پیغمبر می فرمایند مصیبتی که بر ما وارد شد به هیچ وجه قابل جبران نیست به یک جهت که دفاع و حمایت از امیرالمومنین تمام شد.واز سی و سه سالگی یعنی روز رحلت پیامبر اکرم تا پنجاه وهشت سالگی،یعنی بیست وپنج سال دوران غصب خلافت که چگونه بگویم و کدام مصیبت را می توان گفت؟ کار امیرالمومنین علیه السلام به جایی رسیده که وضع ایشان در ظرف چند روز، چند روز، نه چند ماه دقت کنید ظرف چند روز، نه چند ماه و نه چند سال، کارِ امیرالمومنین که قدم به شانه های رسول معظم می گذارد به این جا رسید که فلانی گریبان او را بگیرد و با سر و پای برهنه از داخل خانه بیرون بکشد.چند روز؟یک سال نبود که،یک ماه هم که نشد.کار امیرالمومنین به آنجا کشیده شود و چنان سیر نزولی داشه باشد که وقتی می آورند در اجتماع به پای منبر نگهش می دارند یک شمشیر هم بالای سرش می گذارند و می گویند با ابی بکر بیعت کن و گر نه تو را می کشیم که در جواب آنها یک جمله فرمودند اگر مرا بکشید بنده خدا و برادر پیغمبر را کشته اید،همین یک جمله را ولی عمر در کمال گستاخی و با عرض سلام ادبی گفت ما این که بنده خدا هستی پذیرفتیم ولی این که برادر پیغمبر هستی را قبول ندارم.کار امیرالمومنین به جایی برسد و مصیبت و بلاهایش آنقدر زیاد شود که در خطبه شقیقه می فرماید در آن شرایط می فرمایند زندگی درنظر من استخوان داخل گلو بود.توجه بفرمایید نمی فرمایند که گذران عمر برای من مثل فردی بود که استخوان در گلویش گیر کرده است فرمود
فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًى (علل الشرائع 1 :151) صبر کردم در حالی که در گلویم استخوان و در چشمم خار بود.توجه کنید که چه شرایط سختی بود که اگر نفس می کشید و تکان می خورد تمام زحمات پیامبر اکرم بر باد رفته بود و اگر دست به شمشیری می برد تمام زحمات رسول معظم و اساس اسلام بر باد می رفت و از طرف دیگر چگونه صبر کند آقا که هر وقت به منزلش می آید که همسرش زانو به بغل گرفته و اشک می ریزد،آقا یک لحظه تصور کن و ببین که این روزهای آخر وقتی به خانه می آمد و می دید همسرش در بستر خوابیده و بچه هایش دارند دور این بستر می چرخند ای مردم های غیرتمند و با اهمیت اگر روز شهادت امیرالمومنین نبود که من به خودم اجازه نمی دادم که هیچ وقت مصیبت را مجسم کنم،اگر همسر من وشما یک کسالتی پیدا کند و مریض شود و در بستر بخوابد و چند بچه خردسال هم داشته باشیم همین که داخل خانه بیاییم و ببینیم که همسرمان داخل رختخواب خوابیده و بچه ها هم پژمرده و ملول هستند که ما را در بستر می بینند کافی است که عمر ما را تمام کند ولی امیرالمومنین از دو جنبه می سوخت یکی اینکه فاطمه در بستر افتاده بود و بچه ها هم دارند این منظره را می بینند و مصیبت درد آورتر این بود که امیرالمومنین می دانست که فاطمه به خاطر او بستری شده است و بچه ها هم می دانند که این مادر برای دفاع از پدر بین در و دیوار قرار گرفته است،این برای امیرالمومنین خیلی سخت وسنگین بود ولی هر چه بود آن هفتاد و پنج یا نود و پنج روز سخت برای امیرالمومنین خیلی روز خوشی بود چرا؟چون اگر مدافع اولیه اش پیغمبر را از دست داد،فاطمه ای است که از او دفاع کند اگر پیغمبر نیست،صدیقه کبری پاره تن پیغمبر هست همین مردم بی ادب و گستاخ باز هم جرات نمیکنند که با وجود زهرای اطهر بی ادبانه تر حرکت کنند امان از روزی که فاطمه را هم از دست داد یعنی دیگر امیرالمومنین که آماج تیرها و بلاها بود امیرالمومنینی که از ناحیه مشرکین و منافقین و همه دشمنان اسلام و مسلمین هدف بود این امیرالمومنین هم آخرین مدافع اش را از دست داد لذا بر بالین فاطمه زهرا فرمود دیگر ای کاش جان علی هم با نفس هایش بیرون آید
نَفْسِی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَهٌ یَا لَیْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ
(دیوان أمیر المؤمنین علیه السلام : 123)
امیرالمومنین در نهج البلاغه یک جمله دارد که در آن نیمه شب کنار قبر زهرای اطهر فرمود فاطمه جان خیلی برای من گران بود که تو را با دست های خودم به خاک بسپارم یک نگاهی به قبر پیغمبر کرد و عرض یا رسول الله
لولا بَلَغتُن مُستَولی این جمله خیلی عجیب است و عرض کرد یا رسول الله اگر دشمن بر من چیره نمی شد از کنار قبر فاطمه به خانه نمی رفتم همین جا می ماندم تا جان بدهم این جمله خیلی عجیب است ما در مدارک اهل سنت می بینیم که دانشمندان اهل سنت از عاشیه نقل کردند که عاشیه گفت علی ابن ابی طالب کنار قبر فاطمه گفت فاطمه جان با مردن تو علی عزتش را از دست داد عزت علی ابن ابی طالب هر چه بود تمام شد بودن صدیقه کبری در آن هفتاد و پنج یا نود و پنج روز برای امیرالمومنین علیه السلام پشتوانه ای بود اما از اون روزی که فاطمه زهرا هم از دست رفت برای امیرالمومنین خیلی سخت آمد خیلی دشوار بود که پیغمبرو فاطمه را از دست داده است حق او را از بین برده اند هتک حرمتش کرده اند دیگر چیزی باقی نگذاشته اند،توجه کنید تمام آن دردهایی که بیست وسه سال و چند ماه بر قلب مقدسش وارد شده و همه این مصائب هم هست بعد از این هم باید چندین سال دیگر دردها را تحمل کند.بیست و پنج سال غصب خلافت و پنج سال هم حکومت سی سال دیگر باید در این جامعه بلا و مصیبت ببیند ولی امیرالمومنین علیه السلام همه این بلاها را تحمل کرد و مثل کوه استوا ر ماند خدا لعنتشان کند و هر لحظه بر عذابشان بیافزاید.با این همه بلا و محنتی که دیده است باز هم وقتی می خواهد می خواهد بجنگد دنبال همین امیرالمومنین علیه السلام میفرستد و امیرالمومنین هم به عنوان یک مشاور به کمکش می آید الله اکبر که اینها چقدر پست بودند و الله اکبر که چقدر این امیرالمومنین بزرگوار است باز هم تا جبهه جنگ پیش می آید، اینکه فلانی بر حسب ظاهر زمامدار اسلام و مسلمین است ولی همین امیرالمومنین علیه السلام امام حسن را می فرستد تا در جبهه جنگ شرکت کند تا اساس اسلام محفوظ بماند.آقا چه تحملی داشت ما یک بی ادبی و جمله ناروا می شنویم تا آخر عمر نمی توانیم از دلمان بیرون کنیم با اینکه فحش می آید و باد می برد و مردم هم از یادشان می رود نمی توانیم از دلمان بیرون کنیم آن همه بلا و محنت را دیده است ولی باز هم مشکل تا پیش می آمد می گفت بفرستید تا امیرالمومنین بیاید.علما و یهود نصاری می آمدند داخل مسجد از خلفا سوال می کردند آنها بلد نبودند جواب دهند آبرویشان در مخاطره بود آنها که جیزی نداشتند وقتی می فرستادند به دنبال امیرالمومنین علیه السلام بلا فاصله در مسجد حاضر می شدند و جواب و پاسخ آنها را می دادند و می رفتند.در یک ماجرایی علمای یهود آمدند به مسجد و از فلانی سوالاتی کردند که نتوانست جواب دهد گفتند پیغمبر شما هم همین طور بود آن پیغمبری که فریاد اسلامش همه جا را گرفته است همین طور بود که تو خلیفه اش هستی؟فلانی هیچ چیز نگفت یهودا از جا بلند شدند و با خندیدن به اسلام و منبر رسول معظم از در مسجد بیرون رفتند سلمان می گوید به دنبالشان رفتم تا درکوچه سرِ راهشان را گرفتم و گفتم شما چند مشکل داشتید که به شما جواب ندادند بیایید برویم نزد کسی که به شما جواب دهد گفتند این که خلیفهالمسلمین بود که نتوانست،گفت حالا بیایید و برویم گفت بردمشان خانه امیرالمومنین علیه السلام و نشستند محضر امیرالمومنین علیه السلام گفتم حالا سوالات خود را مطرح کنید آنها سوالاتشان را کردند و امیرالمومنین همه را بهتر از آنچه که تصور می کردند جواب داد عاقبت یکی از آنها گفت آقا یک مشکل دیگر برای من باقی مانده است این را جواب بده تا برویم آقا فرمودند چه است گفت من تعجبم (جهانی است بنشسته در کناری)شما با این همه علم و دانش گوشه خانه ای نشسته چرا منبر پیامبر اکرم را در اختیار دیگر گذاشته ای ،پیغمبر شما نمی دانست که تو شایسته ای برای خلافت که او را گذاشته است؟تا این جمله را گفت قطرات اشک از دیدگان امیرالمومنین علیه السلام سرازیر شد و گفت چرا پیغمبرما فرموده است حَقّ بَرِه رسانده و بیان کرده است از این ها هم برای من بیعت گرفته است گفت پس چطور مسلمان هایی اینها هستند که با داشتن مثل شما و بیان فضائل شما باز هم شما را گذاشته اند و رفته اند این ها چطور مسلمان هایی هستند؟شما را به خدا عجیب نیست تحمل کرد تا جایی که توانستند به امیرالمومنین مرموزانه ضربه می زدند بعضی از دوستان و رفقا می دانند که من در بیان مصائب و مظلومیت امیرالمومنین علیه السلام آن چنان از خود بی خود می شوم که هرگز در عاشورا این چنین نمی شوم شما را به خدا قسم چطور انسان نسوزد امیرالمومنین با این همه عظمت و بزرگواری.آخر لا مذهب ها سه روز قبل بود که خانه اش را به آتش کشیدید و همسرش را کتک زدید و بچه اش را کشتید سر و پای برهنه او را بیرون کشیدید همه این ها را تحمل کرده است حالا که بر اوضاع مسلط شده است گویا امیرالمومنین علیه السلام تمام آن مصائب را فراموش کرده خاک بر سرتان بکنند باز هم وقتی در تنگنا قرار می گرفتید می فرستادید دنبال امیرالمومنین و او هم می آمد درمسجد ای بی دین های لا مذهب آخر قدر شناسی شما کجا بود؟هنگام مردن فلانی است داخل بستر افتاد و یک نگاهی به اطراف بستر کرد گفت من سه کار کردم ای کاش نمی کردم و سه کار هم نکردم که ای کاش می کردم،ای کاش سه چیز راهم ازپیغمبر می پرسیدم دقت کنید و ببینید چقدر مرموزانه ضربه می زنند یکی از کار هایی که نکردم و ای کاش می کردم این بود که من فلانی را بیرون نفرستادم که ای کاش از مدینه بیرون می فرستادمش و نزدیک من نبود این شیطانی بود که دست و پای من را بست ای کاش دور می فرستادمش که در تصمیم گیری آزاد بودم این را مورو جوزف نقل می کند او یک مورخی است که شیعه و سنی به نقلش اعتماد می کنند سه کار را نکردم که ای کاش می کردم یکی از آن این بود.و یکی از سه کاری که کردم ای کاش نمی کردم این بود که من در سقیفه خلیفه شدم که ای کاش نمی شدم سه چیز را کاش از پیغمبر می پرسیدم نظرم این تیکه است،یکی این که کاش از پیغمبر می پرسیدم این بود که خلیفه بعد از تو کیست که من هم با او بیعت کنم شما را به خدا قسم این جمله هنگام مرگ برای چه می باشد؟انساناً قضاوت کنید که برای چیست؟جز برای اینکه زیر پای امیرالمومنین را خالی کند که مبادا کسی بعد از این فکر کند پیامبر اکرم علی ابن ابی طالب را به عنوان وصی اش وصایت کرده و وصایت داشته و او را وصی خودش قرار داده است این را به هنگام مرگش گفت.چقدر برای دل امیرالمومنین درد آوراست.هر خلیفه باید قاطعیت داشته و جامع باشد ولی فقط خشونت دارد و بدرد نمی خورد. عبد الرحمان عوف رفت و عثمان آمد بر بالینش نشست گفت عثمان من به نظرم رسیده است که برای بعد از خودم عمر را خلیفه قرار بدهم نظر تو چیست؟گفت به نظرم شایسته است،گفت پس کاغذ و قلم بردار او هم برداشت:بسم الله الرحمن الرحیم این آن چیزی است که ابی بکرحتی پیامبر اکرم و جانشین و خلیفه پیغمبر سفارش می کند که بعد از من،بعد از این جمله به حالت اغماء رفت عثمان از پیش خودش نوشت که عمر جانشین من است بعد از چند لحظه چشمهایش را باز کرد گفت چی نوشتی و عثمان هم برایش خواند گفت این جمله آخر را که من نگفته بودم لابد ترسیدی من در این حالت اغماء بمیرم و جهان ومسلمین سرگردان و متحیر بشوند بله؟گفت بله،گفت خدا به تو امر خیر دهد .بفرمایید که پیغمبراکرم تا این اندازه برای جهان اسلام و مسلمین اندیشه نمی کرد؟که ابی بکر و عثمان اندیشه می کردند که آقایان می گویند پیغمبر از دنیا رفته و کسی را تعیین نکرده است و جناب عمر هم اینطوری روی کار آمدند هیچ جهت دیگری نداشت درباره امیرالمومنین هم حکم خدا و هم بیان پیغمبر و هم بیعت صد وبیست هزار نفر بود ارزش نداشت،فقط توصیه ابی بکر برای مشروعیت دادن به حکومت عمر بسنده می کرد شما را به خدا قسم این درد نیست؟
حالا فلانی روی کار آمد آنقدر جنایت و گستاخی وآنقدر وقاهت و بی شرمی و آن قدر خیانت و خباثت که به بیان نمی آید تا آنجا که مرحوم علامه امینی در الغدیر نقل می کند که فلانی آمد روی منبر رسول الله نشست ظرف شراب را هم گرفت و یک کمی آب در آن ریخت گفت مسلمانان آن شرابی که بر شما حرام شده است شراب ناب است غِشتار اشکالی ندارد وخودش بالای منبر پیامبر اکرم آشامید.حالا من وتویی که امروز داریم می شنویم،می سوزیم برای امیرالمومنینی که نظاره گر است که چطور با زحمات پیغمبر مرموزانه بازی می کنند،در باور نیست.شرایط هم شرایطی است که باز امیرالمومنین نمی تواند تکان بخورد و نفس بکشد و لذا در خطبه شقیقه می فرماید این ده سال حکومت فلانی چون از همه بیشتر طول کشید یازده یا دوازده حکومت،مدتی طولانی و فوق العاده سخت بود برای من
فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّهِ وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ (معانی الأخبار :361)
من در این مدتی که گذشت خیلی سوختم موقع مرگ این یکی است حالا ظلم و جنایت تمام می شود وِل کن نیستند این آقایان.
عبد الله پسرعمر آمد پیش خواهرش حفصه .حفصه گفت برادرم عبدالله،بابایم دارد می میرد حالش خیلی بد است؟گفت بله گفت بابایم دارد می میرد نمی خواهد برای بعد از خودش جانشین تعیین کند؟عبدالله گفت نه،پدر من فهمیده تر از آن است که بمیرد و جانشین خود را تعیین نکند.حفصه گفت نه همین طور است که من می گویم عبد الله گفت الان می روم و پدرم را بازجویی می کنم اگر چنین تصمیمی داشته باشد ملامتش می کنم آمد کنار بستر بابایش نشست گفت بابا شنیدم که تو نمی خواهی برای بعد از خودت وصی و جانشین تعیین کنی؟گفت حالا اگر تعیین نکنم چه اشکالی دارد عبدالله پسر عمر گفت بابا تو اگر یک چوپان داشته باشی با چند گوسفند در بیرون شهرکه گوسفندان را می چراند یک وقت هم با چوپانت کار داشته باشی پیغام بفرستی بگویی بیا با تو کار دارم،چوپانت آمد تا بر تو وارد شود آیا اول از او نمی پرسی که گوسفندان را به که سپردی آمدی؟گفت چرا حالا اگرچوپان گفت من گوسفندان را به امید خدا رها کردم تا از میان خودشان یک چوپان پیدا کنند از او می پذیری؟گفت نه ،گفت تو می خواهی بر پروردگار وارد شوی اگر بر خدا واردشوی و خدا فرمود ای چوپان گوسفندان را چه کردی چه جواب خواهی داد ؟اگربه پروردگار گفتی گوسفندان را به حال خودشان رها کردم تا یک کسی از میان خودشان پیدا کنند خدا از تو می پذیرد؟این دلیل عقلی است بر وجود و لزوم رهبردر جامعه، خُب چی جواب داد شیطنت را ببینید،من به نظرم می آید این مصائب امیرالمومنین علیه السلام خیلی دردآورتر ازمصائبی است که ما عموماً به آن فکر می کنیم گفت اگر کسی را تعیین کردم و مُردم از فلانی پیروی کردم که موقع مردنش مرا تعیین کرد و اگر کسی را تعیین نکرد،این جا چه کار می کند؟باز هم ریشه های حکومت امیرالمومنین علیه السلام را قطع کردن و گرفتن و خوردن و بردن و چاپیدن است مبادا که روزی امیرالمومنین علیه السلام بر اوضاع مسلط شود تمام آن چه را در توان داشتند برای خرد کردن امیرالمومنین علیه السلام به کار گرفتن ولی خدا هم جواب آنها را داده است
وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین
(القصص (28): 5)
وقتی امام زمان علیه السلام ظاهر شود اول جسد کثیف این دو تا را از خاک بیرون می کشد و به قدرت خدا زنده می شوند و امام به آنها نشان می دهد که این فرزند امیرالمومنین است که بر اوضاع دارد حکومت می کند
وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُون
(همان:6)
به آنها نشان می دهیم شما بدتان می آمد و نمی خواستید عاقبت چه کار کرد عاقبت به اطراف نگاهی کرد و گفت شش نفر بودند که وقتی پیامبر اکرم می خواست بمیرد پیغمبر از این شش نفر راضی بود یک طلحه و یکی زبیر یکی عبدالرحمن عوف و یکی سعد ابی وقاص یکی عثمان است و یکی علی ابن ابی طالب این شش نفر،دقت کنید گفت اگر ابی عبیده جراح زنده بود،که این ابی عبیده جراح یکی از هم پیاله های همین آقایان است که شغل اصلی او گورکن وقبرکن بود،گفت اگر ابی عبیده زنده بود برای خلافت از همه این ها شایسته تر بود،وای، که یک قبرکن بر امیرالمومنین علیه السلام برای خلافت شایسته تر است ظلم آنها و مظلومیت امیرالمومنین را تا کجا می بینید؟گفت اگر الان عبید جراح می بود نوبت به این ها نمی رسید.این شش نفر پیغمبر از آنها راضی بود شروع کرد به این که آخر اینها ،من می ترسم بعضی از آقایان استعداد نداشته باشند و این حرف های مرا حملِ بر عصبیت کنند که این عصبیت نیست اعتقاد من این است ،بعد از این که گفت موقع مردن،پیغمبر از این شش نفر راضی بود اما تو طلحه وقتی پیغمبر از دنیا داشت می رفت دلش از توخون بود اول شش نفر پیغمبر از آنها راضی بود آقایان این هایی را که می گویم اهل سنت نقل کردند.ابن ابِ الحدید می گوید این حرف ها یعنی چه اول می گوید پیغمبراز شش نفر راضی بود بعد می گوید طلحه پیغمبر دلش از تو خون بود به خاطر یک بی ادبی که به پیغمبر کرد که الان نمی خواهم توضیح بدهم،زبیر تو هم که عیبت این است که سعد ابی وقاص تو هم که عیبت این است عثمان تو هم که عیبت این است اگر بر اوضاع مسلط شوی بنی امیه را بر اوضاع مسلط می کنی و آنها با اسلام دشمن هستند همه این ها را می فهمد عبد الرحمن عوف تو هم که عیبت این است علی ابن ابی طالب تو هم که انسان سبک سری هستی فَاِنَّ بِکَ ذَهبٌ ولی در عین حال چاره نیست خوب گوش کنید گفت این شش نفر را در یک اتاق بکنید در جلسه آقایان آذربایجانی یک شب گفتم ما نه امیرالمومنین را شناختیم و نه دشمنان امیرالمومنین را شناختیم ما نه امام حسن مجتبی و نه امام حسین را شناختیم و نه دشمنان آن ها را شناختیم ما هر دو طرفمان ضعیف است لذا هم تولی و هم تبری ما ضعیف است واقعاً آن ها را نشناختیم و لذا یک کسی که کمی اهل درد است می نالد و داد می زند می گوییم آقا ناراحتی ندارد چرا ناراحتی داشته باشد اگر کسی یک ذره و یک جو درد داشته باشد و تاریخ امیرالمومنین را سریع بنگرد به امیرالمومنین قسم ذوب می شود.گفت این شش نفر را داخل یک اتاق کنید و یک جمعیتی را تعیین کرد و گفت شما هم با شمشیر پشت در بایستید بعد از سه روز در را باز کنید ببینید که چطور به امیرالمومنین ظلم کرده اند اگر بعد از سه روز در را باز کنید و اکثریت یک نفر را تعیین کردند که او خلیفه است اگر اکثریت یک نفر را تعیین کردند اقلیت را گردن بزنید مهلت به آنها ندهید و اگر سه نفر یک طرف بودند و سه نفر دیگرطرف دیگر بودند حق با عبد الرحمان عوف است حق آنجایی است که عبد الرحمان عوف آنجاست مگر شیعه و سنی نقل نکردند که پیغمبر فرموده است
عَلِیٌ مَعَ الْحَقِ وَ الْحَقُ مَعَ عَلِیٍ (بحار الأنوار 38 :29س) علی با حق است این مزخرف چرا عبد الرحمان عوف را محورقرار می دهد در مقابل پیغمبر، چرا در مقابل پیغمبر یک نفر دیگر را محور قرار می دهد جهت دارد چون می خواست در آن شش نفر امیرالمومنین علیه السلام خلیفه نشود بلکه تا دری باز کردند امیرالمومنین را گردن بزنند چرا نقشه این بود؟خوب دقت کنید چون در این شش نفر امیرالمومنین یک طرف،می ماند پنج نفر که در این پنج نفر امکان داشت یک نفر به نفع امیرالمومنین رای دهد و آن هم زبیر بود چهار نفر دیگر هم با امیرالمومنین دشمن بودند سعد ابن وقاص بابای عمر سعد است عبدالرحمان عوف شوهر خواهر عثمان است عثمان از بنی امیه است و بنی امیه همیشه با بنی هاشم دعوا داشتند خب حالا چطور شد این شش نفر را در یک اتاق کردند امیرالمومنین در خطبه شقیقه می سوزد و می فرماید وای وای چقدر روزگار مرا عقب انداخته است آیا من باید با عبدالرحمان عوف و با طلحه و زبیر در یک سطح قرار بگیرم؟
آن آقایی که انبیاء طفلِ ابجد خوان مکتب او نیستند کارش به جایی رسیده است که با عبدالرحمان عوف در یک سطح قرار بگیرد همین پدرسوختگی ها بود که فردا سبب شد معاویه بگوید من نه علی .اگر این جور را پایین نمی آوردند بعد معاویه جرات نمی کرد بگوید من نه علی.اینها امیرالمومنین را پایین آوردند.روز امیرالمومنین است یک دعا می کنم و تو هم با توجه بگو آمین من خودم که التهاب عجیبی دارم نمی دانم شماها چه حالی دارید.خوب این شش نفر چه کار کردند این شش نفر دور هم نشستند اول کسی که در این شش نفر حرف زد طلحه بود خوب گوش دهید گفت من به نفع عثمان رفتم کنار، من سعی کردم ضمن اینکه از مظلومیت امیرالمومنین می گویم یک نگاه اجمالی هم به تاریخ امیرالمومنین داشته باشم مسائل اعتقادی را هم در این زمینه گوش زد کنم.طلحه گفت من به نفع عثمان رفتم کنار،خب بله عثمان تقویت شد،زبیر دید تا طلحه به نفع عثمان کنار رفت او هم گفت من به نفع علی ابن ابی طالب رفتم کنار شدند چهار نفر دیگر علی ابن ابی طالب و عثمان و عبدالرحمان عوف و سعد ابی وقاص.سعد ابی وقاص گفت من به نفع عبدالرحمان عوف رفتم کنار شدند سه نفرعثمان وعبدالرحمان عوف و امیرالمومنین ،عبد الرحمان نگاهی به امیرالمومنین کرد وگفت یا علی ابن ابی طالب من حاضرم به نفع تو بروم کنار،اگرعبد الرحمان عوف به نفع امیرالمومنین می رفت کنار کار تمام بود گفت من حاضرم به نفع شما کنار بروم اما مشروط امیرالمومنین گفت با چه شرطی گفت مشروط بر اینکه به حکم خدا و پیغمبر و سیده ابی بکر و عمر حکومت کنی چرا این جمله را گفت برای این که امیرالمومنین را وادار به عقب نشینی کند امیرالمومنین یک نگاهی کرد و فرمودند من قبول نمی کنم گفت برای چه حضرت فرمود برای اینکه روش ابی بکر و عمر یا از قران وسنت پیغمبراست یا از خودشان است اگراز خودشان است که ارزش ندارد و اگر از قران و سنت پیغمبر است که من به قران و سنت پیغمبر عمل می کنم گفت من نمی فهمم با همین شرط امیرالمومنین نه نگاه به عثمان کرد و گفت تو حاضری گفت بله من به نفع شما رفتم کنار،چی شد عثمان آمد روی کار امیرالمومنین و زبیر کنار ماندند اقلیت هستند دیگرمی بایست در خانه را بازمی کردند هم زبیر و هم امیرالمومنین را گردن بزنند ولی کوچک تر از این حرفها بودند خب همان جلوی در امیرالمومنین نفس همه آنها را گرفت و نگذاشت بیرون بیایند تا در باز شد خب ملت منتظر هستند که از این خانه چه کسی بیرون می آید امیرالمومنین همان جا در آستانه در این طرف پنج نفر هستند و این طرف ملت سر پا ایستاد گفت بسم الله الرحمن الرحیم شما را به خدا قسم می دهم غیر از این کیست که در آیه مباهله جان پیغمبر معرفی شده باشد ملت داد کشیدند علی ابن ابی طالب ،کیست که در حال رکوع انگشتر داده و آیه نازل شده
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُون
(المائده (5): 55)
ملت فریاد کشیدند علی علی علی کیست نان خود را به مسکین و اسیرداده مردم فریاد زدند علی ،علی ،علی ،
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد (البقره (2): 207)
کیست که جای پیغمبر خوابیده و این آیه آمده است علی است،علی است،علی است،کیست که پیغمبر در جنگ خیبر فرمود فردا پرچم را به دست ابر مردی می دهم کَراءٌ غِیرَفَرّاز فرار نمی کند ،خدا و پیغمبر او را دوست دارند او هم خدا و پیغمبر را دوست دارد غیر من همه گفتند علی ،علی ،این آیه در شان چه کسی نازل شد
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (مریم(19) : 96)
علی است علی است علی است،کیست که تقسیم کننده بهشت و جهنم است علی .آنچنان امیرالمومنین نفسها را در سینه حبس می کند ای مگس عرصه سیمرغ نه جولان گه توست اِرضِ خود میبری وما هم نمی دانی
عثمان بر اوضاع مسلط شد عثمان چه کار کار کرد تمام بنی امیه را روی کار آورد یعنی تمام دشمنان اسلام و پیغمبر را آورد روی کار معاویه را قبلاً جناب ابی بکرروی کار آورده بود در شام شورش شد یک لشکر را فرستاد برای سرکوب کردن آن شورش به سرکردگیِ برادر معاویه ضمناً دستور داد اگر برادر معاویه منعزل شد معاویه جای او را بگیرد او هم رفت شام را فتح کرد و آنجا ماند گفت من آمدم شام را فتح کردم حالا بیایم و آن را به ابی بکر تحویل دهم ماند آنجا، عمر هم که بر اوضاع مسلط شد تقویتش کرد بعد نگاهی به اطراف کرد و گفت این شش نفر باید خلیفه را تعیین کنند وگرنه معاویه از شام می اید یعنی آنقدر به آن قدرت دادم که ادعای خلافت بکند .
شب بیست و یکم ماه رمضان تسبیح به دست می گیرید و می گویید اللّهُمَّ العَن قَتَلَتَ امیرالمومنین می گویی اللهم العن قاتِلَ امیرالمومنین نمی گویی قاتل امیرالمومنین را بکش می گویی خدایا آنها که امیرالمومنین را کشتند لعنت کن چرا؟فکر کردی ابن ملجم قاتل امیرالمومنین است اللهمَّ العَن قَتَلَت امیرالمومنین عثمان هم به روی کار آمد معاویه را آنقدر تقویت کرد و نیرو داد که قابل بیان نیست.
آمدند به عثمان می گویند استان دار شما در بصره برای ما ناموس نگذاشته است دیگر نه ما به زن خود و نه به دختران خود اطمینان نداریم او را جلب کنید گفت من شاهد می خواهم چهار نفر شاهد آمدند و گفتند که ما او را دیدیم که با امیرالمومنین جمیله دارد زنا می کند خال روی پای ام جمیله را هم دیدیم همه چیز را به بازی گرفتند نشد که نشد یک عده از کوفه آمدند و گفتند که این استان دار تو عرق می خورد و می آید مسجد امام جماعت می شود یک فکر بردار گفت من شاهد می خواهم :عرق خورده بود آمد در مسجد امام جماعت شد نماز خواند،قی کرد و برگرداند توی محراب، رفت به دارالعماره افتاد روی تختش و ملت هم آمدند و انگشتر او را از دستش و انگشتش بیرون آوردند آمدند مدینه و گفتند از این شاهد بهترکه نفهمیده انگشترش را از انگشتش در آوردیم گفت من شاهد می خواهم بعد همه مسلمانان ریختند و زدند او را کشتند اما چطور؟وقتی مسلمانان در خانه اش را محاصره کردند که او را بکشند برای معاویه پیغام فرستاد که ما اینقدر به تو کمک کردیم حالا در محاصره هستیم به ما کمک کن معاویه هم دلش می خواهد عثمان کشته شود تا خلافت به او منتقل شود چه کار کرد یک لشکر عظیمی فرستاد گفت بیرون شهر مدینه بایستید و داخل شهر نروید تا من هم دستورندادم کاری نکنید گفتند خیلی خوب لشکر را فرستاد که بگویند کمک فرستاد ولی دستور داد که هیچ کاری نکنند اینها هم آمدند بیرون شهر مدینه صبر کردند تا از اطراف مدینه دستور نیامد وعثمان هم کشته شد و برگشتند به شام این کار معاویه بود به امیرالمومنین خبر دادند که آقا مسلمانان دور خانه عثمان را محاصره کرده اند.یک بار که محاصره کردند امیرالمومنین وساطت کردند و عثمان هم توبه کرد حضرت ضمانتش را کردند و عثمان را مسلمانان رها کردند این بار که مسلمانان خانه اش را محاصره کردند ترسیدند که دوباره دیر شود و عثمان دست به دامان امیرالمومنین شود و امیرالمومنین هم ضمانت کند آب و نان را بر او بستند آمد روی پشت بام وگفت ایها الناس دارم از تشنگی می میرم خانه ام را محاصره کرده اید اقلاًبگذارید که آب داخل خانه بیاید خبر رسید به امیرالمومنین .امیرالمومنین امام حسن را خواست یک مشکِ آب تهیه کرد فرمود این مشک این مشک را به دوش بکش با حسین علیه السلام دو نفری با هم بروید و مشک را داخل خانه ببرید به آنهایی که خانه عثمان را محاصره کردند بگویید علی ابن ابی طالب سفارش کرده است که از آب و نان جلوگیری نکنید حضرت مجتبی علیه السلام خودشان آب بردند شما را به خدا قسم ببینید این امیرالمومنین فردا کارش به جایی می رسد که معاویه همان معاویه ای که کمکش نکرد تا عثمان کشته شود پیراهن عثمان را روی سرش انداخت و گفت علی عثمان را کشته است من هم می خواهم خون عثمان را از علی بگیرم امیرالمومنین علیه السلام هم فریاد می زد خدا کند از من وتو آنی را که درخون عثمان شریک تر است.خب کی او را کشته مسلمان ها و طلحه و زبیر همین ها او را کشتند امیرالمومنین برای او آب فرستاد.یا امیرالمومنین روز بیست ویک ماه رمضان است وقتی فهمیدی عثمان مستاصل است آب برای او فرستادی آن هم به وسیله آقا زاده ات امام مجتبی مومنین هم فعلاً مستاصل و بیچاره هستند واقعاً بیچاره هستند این اوضاع ناراحت کننده عراق را آقایان می توانند کی تصور کنید،امیرالمومنین بیا امروزبه آقا زاده ات امام عصر دستور بفرما یک نظری عنایت هم به ما بکند یک نظر عنایت و گوشه چشمی هم به ما کند ما که عثمان نیستیم مردم غالباً سیاه پوش شدند به عنوان عزای شما خودشان را هم عزادار می دانند اگر این ساعت از روز منزل می رفتند و می خوابیدند راحت تر هم بودند حاضر شدند در این مجلس که نه شام بود و نه پذیرایی دارد این را دیگر نمی شود هیچ حسابی گذاشت،یا امیرالمومنین بیا و یک گوشه چشمی هم به ما بکن چند دقیقه بعد را برای مظلومیت خیلی گریه کن چون این جاها گریه دارد عثمان را کشتند و ریختند با امیرالمومنین بیعت کنند فرمود من را تنها بگذاید دیگر آب گل آلود شده است و صاف نمی شود گفتند نمی شود هر چه امیرالمومنین سعی کرد که بابا من را رها کنید فرمود
یکی دیگر را پیدا کنید من می شوم مشاوراو و کمکش می کنم با من بیعت نکنید گفتند نمی شود هر چه امیرالمومنین فریاد زد که من را رها کنید آن قدر ساختمان را کج ساخته اند که نمی شود درست کرد باید آن را خراب کرد و دوباره آن را ساخت و شما حاضر نیستید گفتند ریختند رَدای امیرالمومنین را گرفتند و پاره کردند امام حسن و امام حسین را لگد مال کردند دستش را عقب می کشید ریختند دست امیرالمومنین را کشیدند امیرالمومنین را این طرف و آن طرف می کشیدند مُردیم زیر چکمه این ها به ما رحم کن دست امیرالمومنین را گرفتند و با امیرالمومنین بیعت کردند من بررسی کردم در هفت جای نهج البلاغه امیرالمومنین می فرمایند مثل شتری که از تشنگی آخر شتر می تواند هفت شبانه روز نه آب بخورد نه غذا بخورد حیوان عجیبی است لذا در سفرهای بیابانی از شتر استفاده می کردند ولی وقتی به آب می رسید دیگر نمی شود کنترلش کرد،امیرالمومنین می فرمایند
هفت جای نهج البلاغه به این تعبیرو یا شبیه به این دارد می فرماید مثل شترتشنه ای که به آب زلال و سود می رسد نمی تواند خود را کنترل کند این ها اینجور ریختند به سر من لباس های مرا پاره کردند امام حسن و امام حسین را لگد مال کردند تا با من به زور بیعت کردند حالا دیگر بر اوضاع مسلط شده حالا دیگری می خواهند که ای کاش این خواستن هم نمی بود ممکن است کسی بگوید آقا این طورحرف نزن خود امیرالمومنین این روزهای آخر عمرش گریه می کرد و می فرمود ای کاش من شماها را نمی دیدم و شماها را نمی شناختم
این آشنایی من با شما من را که پشیمان کرد دلم را هم پر از خون کرد دارم از دنیا می روم.با امیرالمومنین بیعت کردند و امیرالمومنین بر اوضاع مسلط شد همان روز اول که با او بیعت کردند چند نفر مخالفت کردند یکی از آنها عبدالله ابن عمربود بیعت نکرد مالک اشتر به امیرالمومنین گفت اجازه می دهید بروم و گردنش را بزنم فرمود نه رهایش کن نه مخالفت او ضرر دارد و نه موافقت او نفع دارد رهایش کن برود ارزش ندارد یکی سعد ابی وقاص بود بابای عمر سعد،همان کسی که عمر را رقیب امیرالمومنین علیه السلام قرار داده بود یکی عبدالرحمان عوف بود یک هفت الی هشت نفری با امیرالمومنین علیه السلام بیعت نکردند یک عده ای هم دلشان به امیرالمومنین آب نمی خورد ولی چاره هم نداشتند یکی از آنها طلحه بود امیرالمومنین را نمی خواست لذا آن جا به نفع عثمان کنار رفته بود اما امروز دیگر چاره ندارد با امیرالمومنین بیعت کرد.ام بر اوضاع مسلط شد دقت کنید امیرالمومنین که بر اوضاع مسلط شده است چند مشکل دارد یکی سم پاشی همین هفت الی هشت مخالف بود،دو در یک جلسه چند سالِ قبل پانزده شب آخرماه مبارک این مسئله را من تحلیلاً بررسی کردم آن جا هم گفتم نَقضِ مردم ما عوض شده بود گندیده شده بود می گویند یک بنده خدایی که در دباغ خانه کار می کرد و می دانید که دباغ خانه که پوست دباغی می کنند بوی گند همه جا را فرا گرفته است گذر این بنده خدا به بازار عطر افتاد یک چند قدم که می رفت یک مرتبه غش کرد و افتاد ریختند.یکی برا ی او نبات داغ آورد یکی شانه هایش را مالید یکی گفت من می دانم دردش چیست این شامه او با بوی گند عادت کرده است این جا بوی عطر می دهد بوی گند می خواهد تا زنده شود او را به دباغ خانه بردند و او به هوش آمد مردم با گند انحراف و بدعت خو گرفته بودند حالا عطر امیرالمومنین آن ها را گیج می کند عطر عدالت به شام آن ها نمی سازد امیرالمومنین این را یافت ولی آن ها نمی فهمیدند لذا روز دوم گفت بیایید مسجد من با شما کار دارم به این شکی نیست روز دوم آمدند در مسجد حضرت رفت روی منبر و نشست فرمود با من بیعت کردید می دانید من چه کار می کنم به خدا قسم اگر کنیزی را خبردار شوم نابجا از بیت المال به کسی سپردند آن کنیز را می گیرم و می آورم به بیت المال تحویل می دهم یک قِران از بیت المال دست کسی باشد می گیرم و می آورم به بیت المال تحویل می دهم یک خطبه عجیبی خواند جگرها را کَند گفت امروزی را که من دارم به اوضاع مسلط می شوم مثل روزی است که از اسلام هیچ خبر ندارید اسمتان مسلمان است هیچ خبر ندارید این بیست و پنج سال حقیقت اسلام را از شما گرفته است من باید دوباره از ابتدا شروع کنم.چند روزی گذشت طلحه و زبیر برای امیرالمومنین پیغام فرستادند به وسیله یک آقایی گفتند برو به امیرالمومنین بگوآقا شما که دارید منسب ها را تقسیم می کنید فلان کس استان دارآنجاست ما برای شما خیلی زحمت کشیدیم حاا چی شد که مالک اشتر دور شما می چرخد امیرالمومنین به آن واسطه فرمودند که برو به آن دو بگو چی می خواهند از من و گفت طلحه و زبیر می گویند حکومت بصره و کوفه را به واگذار کن بصره دست یکی و کوفه هم دست دیگری باشد فرمودند برو به آنها بگو اینجا در مدینه و زیر دست من هستید آرام نیستید اگر به کوفه و بصره در عراق بروید چه کار می کنید؟عجله نکنید صبر کنید هنوز اولش است این دستت باشد آن هم آمد وگفت فهمیدند که نه امیرالمومنین با آن قبلی ها فرق دارد فرقش از زمین تا آسمانهاست گوش دهید معاویه فهمید که عثمان را کشتند و بعد هم رفتند با علی ابن ابی طالب بیعت کردند فوراً آمد در مسجد شام روی منبر رفت و شروع کرد زار زار گریه کردن پیراهن عثمان را که پاره پاره و خون آلود بود انداخت بالای سرش دو تا انگشت عثمان هم قطع شده بود یکی آن جا وقتی انگشت عثمان را قطع کردند برداشت و فرار کرد جزء دشمنان امیرالمومنین هم بود نایستاد زود فرار کرد و آمد به شام و نزد معاویه رفت دو انگشت معاویه را هم به او تحویل داد آن پیراهن را معاویه انداخت بالای سرش و دو انگشت هم در دستش بود ای ایهاالناس عثمان را مظلوم کشتند و ریزه ریزه کردند این دو تا انگشتش این هم پیراهنش وای داد و جنجال ملت هم زدند زیر گریه امان از مردم احمق گریه کردند و اشک ریختند بعد گفت ایهاالناس اگر با من به عنوان خلیفه بیعت کنید من از عثمان خون خواهی می کنم حالا قاتل عثمان چه کسی بود یکی خود معاویه کمکش نکرد یکی طلحه و یکی زبیرو یکی عایشه می آمد به مسجد پیغمبر جلوی مسلمانان پیراهن پیغمبر را روی سرش می انداخت و به عثمان اشاره می کرد و می گفت این پیغمبر خرفت یهودی زاده را بکشید خدا بکشدش تمام آثار پیغمبر را از بین برد،چرا عایشه این کار را کرد برای این که وقتی عثمان به اوضاع مسلط شده بود جیره او را از بیت المال با بقیه زنان پیغمبر یکسان داده بود گفت تو چه امتیازی داری ابی بکر و عمر بیشتر به او می دادند لذا وقتی عثمان روی کار آمد گفت تو چه امتیازی داری عاشیه هم می آمد گریه می کرد و می گفت این پیغمبر خرفت یهودی زاده را بکشید بعد هم از مدینه رفت مکه گفت من نمی توانم با عثمان زندگی کنم قاتل عثمان این چند نفر به اضافه عموم مسلمانان بودند لذا امیرالمومنین که آنقدر محبت کردند یک باره خانه عثمان محاصره شد آمدند ضمانت کردند و نجاتش دادند مرتبه دوم هم باز پیمان شکنی کرد حضرت دخالت نکردند ولی امام مجتبی را به کمکش فرستادند لذا به مسلمانان گفتند خیلی اذیتش نکنید و آب و نان را بر او نبندید،ولی معاویه گفت مردم با من بیعت کنید من خون خواهی می کنم ملت هم بلند شدند و با معاویه بیعَت کردند شد خلیفه شام حالا رقیب معاویه امیرالمومنین است باید امیرالمومنین را خرد کند