سخنران: دکتر اسدی کد: A- 1001
آقای دکتر اسدی
بِسمِ اللهِ الرَحمَنِ الرَحِیم
الحَمدُللهِ رَبِ العَالَمِن – اَلصَلاهُ وَ السَلامُ عَلی سَیِدِنا و نَبیِنا مُحَمَد ، وَ عَلی آل طَیِبینَ الطاهِرینَ المَعصوُمینَ لا سیما بَقَیهُ فی الاَرَضین . اللهُ مَن اَنتَ السَلام وَ مِنکَ السَلامُ وَلَکَ السَلام وَ اِلَیکِ یَعُودُ السَلام سُبحانَ رَبِکَ ، رَبِ عِزَتِ عَما یَصفُونَ و السَلامُ عَلَی المُرسَلین اَلحَمدُلِله رَبِ العالَمین . السَلامُ عَلیک اَیُها نبی وَ رحمه اللهِ وَ بَرکاتُه السَلامُ عَلَی ائمه الهادینَ المَهدیین .
السَلامُ عَلَی جَمیاً اَنبیاءِ و رُسُلِهِ وَ مَلا ئِکَتِه اَجمَعین ، السَلامُ عَلَینا وَ عَلی عِبادَه الله صالِحِین. السَلامُ عَلَی عَلیٍ اَمیراَلمُومِنین ، السَلامُ عَلَی صِدِیقَه الشَهیده . السَلامُ عَلَی اَلحَسَن وَالحُسِین سید الشَباب اَهلِ الجَنه اَجمَعین . السَلامُ عَلَی عَلی اِبن الحسین زین العابِدین ، السَلامُ عَلَی مُحَمَد بن عَلی باقِر عِلمِ نَبیین ، السَلامُ عَلَی جَعفَر ابن مُحَمَد صادق ، السَلامُ عَلَی موسی ابن جَعفَر کاظِم ، السَلامُ عَلَی ابن موسی الرِضا ، السَلامُ عَلَی محمد ابن علی الجَواد ، السَلامُ عَلَی علی ابن محمدِ الهادی ، السَلامُ عَلَی الحَسنِ ابن عَلی زَکیه العَسگَری ، السَلامُ عَلَی الحُجته ابن الحَسن .
السَلامُ عَلَیکَ یا اَبا عَبدالله وَ عَلی الاَرواحِ الَتی حَلَت بِفِنائِک ، عَلَیکَ مِنی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بقیتُ وَ بَقِیَ اللَلُ وَ النَهارُ ، وَ لا جَعَلَنیُ الله اخِرَالعَهدِ مِنی لِزِیارَتَکُم ، السَلامُ عَلَی الحُسَینِ و عَلی عَلِی بنِ الحُسَینِ وَ عَلی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلی اصحابِ الحُسَین .
امیدوارم خداوند توفیق عرض ادب و عزاداری واقعی و پیروی حقیقی نسبت به ساحت مقدس ابی عبدالله علیه السلام را به همه ما عنایت فرماید و ما را در این ماه حزن کائنات و ماه عزای فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) در زمره عزاداران واقعی ابی عبدالله (ﻋلیه السلام) به حساب آورد انشاء الله .
فرصت بسیار عجیبی است،خدا می داند در این دو سه روز،گاهی با خودم فکر می کردم که اصلاً این دهه را به این بحث اختصاص بدهم؛که محرم چه نقشی دارد؟امام حسین (ﻋلیه السلام ) چه کرده که برای مایی که توجه به آن حضرت انشاء الله داریم،به برکت مجالس آن حضرت چه گیر ما بیاید،و چه چیز هایی که بزرگان در این دهه محرم و در مجالس عزای امام حسین( علیه السلام ) بدست نیاوردند.
وبعد بنا به جهاتی احساس کردم نه! نباید بحث این باشد. به این نتیجه رسیدم شعر منصوب به امام حسین (علیه السلام) که دو سال است(البته صبح ها) راجع به آن بحث کردیم رابگویم.
صَبَغتُ العالَمینِ اِللمعالی (م-1)
سبقت گرفتم به جهانیان(اللمعالی) به آن ارزش های عالی و بالا (بِه حُسن خَلیقهٍ وَ عُلُوه) این سبقت من به وسیله حسن خلق،ﻋلو همتم بود.دو سه سال قبل،عاشورای ده روزِ صبح (صَبَغتُ العالَمینِ اِللمعالی) را بحث کردیم،اکثر شما در جلسه ی صبح تشریف داشتید,نوار هایش هم موجود است، سال پیش ده جلسه مصرع دوم را بحث کردیم(به حسن خلقه و علوه)خلقه چیست؟حسن خلقه چیست؟همت و علوهمت چیست؟این که امام(علیه السلام) فرمودند: من با حسن خلقه و علوِ همت به این سبقت رسیدم.چون دیگر امسال صبح ها شرایط زمانی من اجازه نمی دهد در آن جلسه شرکت کنم،ادامه بحث را شب ها همین جا پی می گیریم.مصرع بعدی،بیت دوم مصرع اولش
وَلاحَ به حکمتی نورالهدی(م-3)
درخشید ، دمید ، ﺳﺮزد با حکمت من نورالهدی،نور هدایت،
فی لَیلٍ فی ضَلالٍ مُدلَیه (م-4)
در آن شب ها که ظلمت و تاریکی آن شب ها در نهایت ظلمت و تیرگی بود،در شب هایی که تاریکی به اوجش رسیده بود نور عدالت با حکمت منِ حسین درخشید و دمید،حالا می بینیم چقدر خدا توفیق می دهد در این دﻫﻪ با کمک خودشان این بیت تمام شود به بیت بعدی بپردازیم یا نه.(وَلاحَ) دمید،سرزد،مثلا شما به کتب عربی کتاب های لغت مراجعه می کنید؛لاحَ الفجر:فجر دمید،حتی اگر برای شمس هم بخواهند لاحَ را بکار ببرند،خورشید سر زد،یک چیز نورانی یک عامل درخشنده وقتی سر می زند و خودش را نشان می دهد و آشکار می شود،همانی که سر زدن یا دمیدن ما در فارسی می گوییم این را می شود کلمه (لاحَ) در عربی بکار برد.خب،چی؟(لاحَ)،(لاحَ) فعل است،فاعلش در این مصرع چیست؟(نورالهدی)نور هدایت،حالا نور چیست؟نور هدایت چیست؟باید بعد بحث کنیم. (وَلاحَ به حکمتی نورالهدی )باحکمت من نور هدایت سر زد.خب اول باید طبق روالِ فرموده ی حضرت،(لاحَ)که یک فعل است؛دمیده،سرزده،آشکار شد،خودش را نشان داد، ظاهر کرد.باحکمت من نور هدایت،حکمت چیست؟ما ﯾﮏمقدار لازم است اول از دید قرآن کریم و روایات معصومین و منابع بزرگواران در مورد این کلمه ی حکمت بحث کنیم تا بعد ببینیم اگر امام حسین(علیه السلام)فرمودند :باحکمت من نور هدایت (لاحَ) این حکمت چیست؟آن وقت حکمتی که (بِه حِکمَتی)،حکمتِ منِ امام حسین (علیه السلام)یا منتسب به خودشان (به حکمتی)با حکمتِ من.حکمت بر وزن فِعلَ از نظر زبان عربی، شما به کتب لغت که مراجعه کنید می گویند بناء نوامت.
بناء نوامت یعنی چه؟مثلاً فرض کنید که شما می فرمایید(جَلستُ)؛ نشستم،(جَلستُ) فعلی است که به صورت متکلم وحده بکار می برید.من (جَلستُ)،من نشستم،اما چگونه نشستم؟چطور نشستم؟در چه وضعی نشستم؟در چه حالی بودم؟این را دیگر در این کلمه (جَلستُ) نشان نمی دهد.
اگر بخواهیم نوع را بیان کنیم،اینکه با چه کیفیتی بود؟به چه صورتی بود؟این را باید از همین ریشه بر وزن (فعله) به آن اضافه کنید می گویید(جَلستُ،جَلستُن)نشستم یک نوع معینی است از نشستن. مثلاً یک وقت مؤدبانه می گوییم فلانی نشست،یک وقت مغرورانه می گوییم فلانی نشست،یک وقت در اوج خستگی می گوییم فلانی نشست،با سرحالی و شادابی فلانی نشست،ما در فارسی یک چنین ﻗید هایی می آوریم وقتی می گوییم؛نشست،نشستن بی ادبانه،نشست، نشستن مؤدبانه،نوع نشستن را نشان می دهد.یا سخن گفت،چه نوع حرف زدنی،حرف زدن مودبانه صحیح با منطق،مثلاً صادقانه یا سخن گفتن،سخن گفتن کاذبانه،ریا کارانه.
در زبان عربی وقتی بخواهند بناء نوع بکار ببرند،اون نوع را مشخص کنند،از همان کلمه بر وزن(فِعلَ) بکار می برند.حکمه بناء نو بر وزن (فِعلَه) مثلاً می گویید سیره معصومین(علیهم السلام)،سیر یعنی حرکت کردن،مسیری را طی کردن.
سیره با سیر فرقش چیست؟
سیره نوع سیر است،نحوه ای از حرکت و سیره می گویید:سیره ی معصومین،یعنی نحوه ای که معصومین(علیه السلام)زندگی می کردند، سیر می کردند و پیش می رفتند.مثلاً بنده می خواهم شیوه،لذا شیوه ای ما در فارسی به کار می بریم می گوییم:شیوه ی زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام)چگونه بود؟ﺷﯿوه ی حکومت مولا به چه صورت بود؟شیوه ی صلح امام حسین(علیه السلام) چگونه بود؟این را ما در یک کلمه،نحوه ی نوع سیر و حرکتی که معصومین( علیهم السلام) داشتند می گوییم سیره معصومین(علیهم السلام).
سیره مثل جِلسه بر وزن فِعله حِکمه بناء نواست نواز چیست؟حِکمه از کلمه محکم،پابرجا،استوار و یک چیزی که حکم قاطع روی آن آمده است.ریشه ی این کلمه در عربی است.حکمه بناء نواست نوعی از کار که خیلی محکم و پا بر جا واصولی و ریشه دار و عمیق است.
ما با این کلمه خیلی کار داریم، اگر در قرآن مراجعه کنیم به روایات، به سیره معصومین، به گفتار بزرگان، آن قدر مسئله ی حکمت،عظیم است که اگر کسی نتوانست به درجه ای از حکمت دست بیابد،قرآن کریم فرمود:آن کس که به اوحکمت داده شد همانا به او خیر کثیر داده شده.خیر کثیر از دید قرآن نه از دید انسان معمولی( ممکن است من چیزی را خیر بدانم که در واقع اصلاً خیر نباشد چه برسد به آنکه کثیر باشد یا قلیل).
خدا در قرآن میگوید:اگر به کسی حکمت دادیم،خیر کثیر به او داده شده است،حالا این حکمت چیست؟ریشه یابی کنیم، و امام حسین (علیه السلام) وقتی می فرمایند:
“صبغتُ العالمین اللمعالی”
سبقت گرفتم،جلو افتادم،(بحث کردیم یک مقداری در طول سال های گذشته سبقت امام حسین (علیه السلام) چیست،انبیا غبطه ی امام حسین(علیه السلام)را می خورند،از امام باقر( علیه السلام) سؤال شد،( نه اینکه بگویید ما شیعه هستیم و احساسات شیعه بر ما غلبه کرده،می بالیم که شیعه هستیم و افتخار می کنیم که احساسات شیعه وجود ما را گرفته باشد،خدا را شاکریم که این احساسات پشتوانه ی ادراک،استدلال،تعمق،تفکر و یک عالمه منطق است،ما بدون منطق حرف نمی زنیم به یاری و عنایت خودشان انشاءالله(ر-1):یابن رسول الله اینکه جد شما رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموند:
اِنَ الحُسینِ مصباح المهدی و سفیتهُ النجاه (م-6) (مدینه معاجز الأئمه الإثنی عشر 4 / 52)
مگر شماها مصباح هدایت نیستید،شما سفینه ی نجات نیستید،فرمود همه ی ما مصباح هدایتیم، همه ما سفینه ی نجاتیم،ولی سفینه ی جدم حسین (اَسرَع) خیلی سرعت دارد،کارها می کند،سفینه ی امام حسین (علیه السلام) کارها می کند،این مصباح هدایت،این نور هدایت ابی عبدالله (علیه السلام)،ولی خوشا به حال آنهایی که رابطه قلبی با ابی عبدالله(علیه السلام)برقرار کنند.یکی از راه هایی که این رابطه برقرار می شود این محرم است.خصوصا دهه اول محرم تا اربعین،این پنجاه روز را قدر بدانید بنا به جهاتی کارها می شود در این پنجاه روز حالا عنایت فرمائید اگر ابتدا امام حسین(علیه السلام)می فرماید:
“صبغت العالمین”
سبقت گرفتم،جلو افتادم(لاحَ به حکمتی)بر می گرداند،این عبارت را به آنجا که حکمت من باعث شده است،ما باید روی حکمت یک مقداری توجه کنیم؛اگر نور هدایت امام حسین(علیه السلام) همان مصباح هدایت است،همان سفینه نجات است،که از بقیه اسرع است،یک حساب خاصی برای امام حسین(علیه السلام)در عالم وجود باز کرده،خود امام حسین(علیه السلام)می فرمایند:به حکمتی اینجا با را(باء) سببیت بگیرید،در سبب به علت،به کمک،به استعانت حکمت من،این حکمت چیست که حکمت امام حسین(علیه السلام) غوغا می کند.
حالا گفتیم حِکمه بر وزن فِعله نوعی کار که جِلسَ نوعی از نشستن باید یک آداب خاصی در آن داشت وقتی می گوییم حِکمه، نوعی از حکم و کار و فعل که محکم،استوار،ریشه دار،قوی و اساسی است،همین جا عنایت بفرمائید یک وقت کارها سطحی است،مقطعی است،هوای نفسانی است،یا چیز هایی دیگر اینها خیلی ارزش ندارد.
مخصوصاً امشب به مناسبت شب اول محرم که معمولاً اولین جلسه ابی عبدالله(علیه السلام)است در این دهه است،به در خانه ی اولین سفیرش جناب مسلم بن عقیل (سلام الله علیه) می روم،همین نکته، بحث ما به این مطلب خیلی ارتباط دارد ،آقا نوع حرکت مردم ِکوفه حکمت داشت یا خالی ازحکمت بود؟احساسات در آن فراوان بود حکمت در آن نبود.
اگر حکمت بود که با مسلم(سلام الله علیه)این کارها را نمی کردن،حالا باید این شبها انشاءالله بحث کنیم،اجازه بدهید از قرآن یک شاهد بیاورم کاری که محکم است و شیعه ای است،عمقی است و استوار است،اما کاری که بر مبنای هیجان،احساسات یا انگیزه های غلط مقامی،دنیوی،سیاسی،پولی و غیره می توان باشد،آیه صریح قرآن است.
قرآن کریم از جمله قضایایی را که خیلی تکرار کرده است حتی گاهی با لفظ واحد،بعضی وقتها مضمون تکرار می شد،بعضی وقتها لفظ تکرار می شود،آن که تکرار شده قضیه ی بنی اسرائیل، همواره تکرار کرده قرآن کریم،من جمله این چند آیه که تکرار شده در قرآن یا بنی اسرائیل توجه پیدا کنید نعمتی که ما برای شما قرار دادیم تا به آنجا که:
وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ (م-7)
برای شما بحر را شکافتیم،بحر احمر را وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ “و همه فرعونیان را غرق کردیم ” فَأَنْجَیْناکُمْ “وشما را نجات دادیم” أَنْتُمْ تَنْظُرُون (البقره(2) : 50)
“شما دیدید وقتی گوش کردید به حرف موسی(علیه السلام)ودنبال موسی(علیه السلام)آمدید،فرعونیان غرق شدند،نابود شدند،شماها نجات پیدا کردید و عزت پیدا کردید سر بلند شدید اینها را دیدید،”وَاَنتُم تَنظُرُون”مهم است شما دیدید.
وَاذا واعدنا موسی اربَعینَ لَیله(م-8) (الاعرف(7):142)
چهل شب با موسی(علیه السلام)قرار گذاشتیم از میان شما برود که خودِ این یک امتحان بود،برای مردم که روایت زیادی از ذیلِ این آیه داریم که مردم امتحان بدهند حالا که چهل روز موسی(علیه السلام)در میان شما نیست چکار می کنید” واِذا واعدِنا موسی اربعین لیله”موسی(علیه السلام)هارون را جای خودش گذاشت که مردم، برادر من را خدا گفته که در میان شما باید چنین و چنان باشد.
واِذا واعدِنا موسی اربعین لیله ثُم اَتَخَذتُم العجلَ مِن انتم الظالِمُونَ (آ-2)
گوساله پرست شدید،شما دیدید وقتی با موسی(علیه السلام) بودید،کار به کجا رسید آخر چهل روز موسی(علیه السلام)از بین شما رفت،این قدر تغییر ماهیت دادید،اینقدر خودتان را از این طرف به آن طرف زدید.
خب این جا دقت کنیدکه از این دو آیه یک سؤال کنیم تا آیات بعد خودش مشخص می کند.سؤال اینکه؛نوع حرکت و تبعیت و پیروی بنی اسرائیل از موسی(علیه السلام)حکیمانه بود؟قطعاً نه،اگر حکیمانه بودریشه داشت،محکم بود،
مثلاً فرض کنید یک چادری،به یک خیمه ای،یک سایبانی را می خواهیم یک دو شاخه زیرش بزنیم،چهار -پنج تا این طرف آن طرف تا این خیمه را برای ما نگه دارد که نخوابد،یک وقت این پایه ها را خیلی محکم زدیم هرچه آن بالا برف بیاید و فشار می آورد چون پایه محکم است این خیمه نمی خوابد و یک وقت پی ندارد و محکم نیست یک مقداری که برف رویش می نشیند،یک مقداری که آسیب می بیند یک دفعه پایه ها می خوابد،خیمه می خوابد، چی شد؟این مردم این جور خوابیدن،افتادن،از بین رفتند،خوابیدن به معنی ارزش ِمقامی،یک دفعه از تبعیت فرعون به بعد از حضرت موسی(علیه السلام)به گوساله پرستی افتادند،موسی(علیه السلام)را دیدند،معجزه را دیدند،آن همه آثار الهی را دیدند(وَ انتم تنظرون).
اگر آیه می فرمود باز یک راه فراری می شدپیدا کرد اما آیه می فرماید(وَ انتم تنظرون)دیدید با خودتان با این همه حرف،یک سامری آمد با یک گوساله چگونه گولتان زد و شما را برد.
ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ (م-9) (البقره(2) : 52)
بخشیدیم شما را باشد که شما (لَعَلَکم تشکرون) شاید که قدر دان شوید،شاید بیدار شوید اما آیه بعدی مشخص می کند.
وَاِذا اتَینا موسی الکِتابَ و الفُرقان لَعَلَکم تهتدون(م-10) (1-2) (همان:53)
یاد بیاورید به موسی(علیه السلام)کتاب دادیم و فرقان که فرق بگذارد که حق این است و باطل این است بیدار شوید،کتاب با چه کسی کار دارد؟کتاب با فکر،اندیشه،تعلیم،تعلم،با محکم کاری بالا آمدن.
یک شاهد همین جا برایتان می آورم آن حدیث معروف(ر-1)امام کاظم (علیه السلام)به جناب هشام که شاگرد برجسته امام کاظم(علیه السلام)است که هم در اصول کافی آمده هم در منابع روایی دیگر مفصل آمده که امام(علیه السلام)به هشام می فرمایند:با عقلا بنشین.بعد هشام می گوید:اگر من افرادی را پیدا کنم که اینها آدم های خوبی باشند اما کشش عقلیشان بالا نباشد چه بکنیم،این دو جمله را با این حرف کنار هم بگذارید.امام(علیه السلام)فرمود: با آنها از در حکمت وارد نشو،موعظه شان کن.
ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ (م-11) (النحل (16): 125)
موعظه تذکرِ خیرخواهانه است،حکمت تعمق،تفکر ریشهای و عمیقانه ی یک مسئلهای را شناختن و با باور و ایمان پیدا کردن،دردی که ما در تاریخ ادیان داشتهایم طبق این آیه ی قرآن زمان بنی اسرائیل {دردی که تاریخ بیان میکند در کلمه ی”حکمت خون به دل پیامبر(صلی الله علیه و آله)و امیرالمؤمنین(علیه السلام)وامروز به دل امام زمان(علیه السلام)میکند}این است که حکمت،فراموش شده و احساسات جای حکمت را گرفته است،با احساسات تنها،کار درست نمی شود،با هیجان و سطحی برخورد کردنِ تنها،کار درست نمی شود،احساساتِ بنی اسرائیل وادار شان کرد امروز جَو ایجاد می کند که بگوییم درود بر موسی(علیه السلام)،دنبال موسی(علیه السلام)آمدندکار به آنجا رسید که فرعونیان غرق شدند.چهل شب موسی(علیه السلام)از میانشان رفت من که نمی گویم قرآن می گوید:چه شد که این مردم با این همه معجزه که دیدند؛حکمت نبود،هیجان و احساس و یک جنبه های گذرای درونی باید تعمق پیدا کرد لذا حکمت بناء نو است افکار که عمیقانه و با عمق صورت می گیرد.
اینجا خوب دقت بفرمائید.غالباً در کتب لغت که ما مراجعه می کنیم می گویند حکمت را در معلومات عقلی واقعی که ابداً قابل بطلان و کذب نیست استعمال می کنند.محکم کاری که می گوییم،یک محکم کاری در رابطه با فعل است؛مثل اینکه بنده این پایه را می خواهم بزنم،این فعل من پایه نصب کردن است.
آن را بالا بردن،آن ساختمان را،محکم کاری شده یا نشده یا سمبَل بندی،همین جوری خیلی سطحی و بی دقت ساخته شده و بعد کوچکترین حادثه ای پیش می آید،ساختمان آسیب می بیند می گویند این کار خیلی کار پایه ای نیست،خیلی محکم نبوده است.اما یک زمان کار،کار فکری است و حکمت را به مسائل عقلی واقعی که قابل کذب نیست استعمال می کنند،این موضوع در مسندات راقب این گونه آمده،در نوع کتب قاموس قرآن این گونه معنی کرده،چرا این گونه معنی کردند.
شاهد قرآنی دارد،شاهد روایی دارد.دقت بفرمایید می گوییم یک زمان کاری که ما می کنیم کار فکری است،مثلاً یک وقت می گوییم آقا چه کار دارید می کنید،می گویید باغچه را بیل می زنم بدنی است،چکار دارید می کنید؟نظارت بر این ساختمان می کنیم یک کمی بدنی-یک کمی فکری است، چون کار بر ساختمان فقط بدنی که نیست درست است چشم شما کار می کند،لباس کار هم پوشیدید رفتید در کارگاه ساختمانی، بالا و پائین می روید کار بنّا و معمار را دارید چک می کنید.
شما یک معرفت و شناختی به عنوان مهندس دارید که بنده ندارم،من نمی توانم مهندس ناظر باشم، شما با آن بینشتان دارید نگاه می کنید، ببینید این فعل با آن علم تطبیق می کند یا نه؟.پس اینجا کار فعلی بدنی تنها نیست،به جنبه ی نظری هم مطرح است.اما یک وقت گوشه کتابخانه ای نشسته اید راجع به معظم انسانی،راجع به یک مطلب عظیم جهان بشری فکر می کنید،می اندیشید ،می گوییم چه کنیم؟می گویید ساکت،می گوییم چطور؟می گوییدمشغول کارم،می گوییم چکار؟می گویید دارم فکر می کنم روی موضوع مهمی،ساعت ها فکر کردم،ساعت ها مطالعه کردم الان همه را ریختم در دنیای ذهنم دارم کلنجار می روم به نتیجه برسم،حرف می زنید حواسم پرت می شود بگذارید کارم را بکنم،این کار،کار فکری است،خوب حکمت،بناء نوع از همه کاری که محکم است در کار بدنی دقت و محکم کاری لازم است در کار نظری،عقلی،فکری دقت و محکم کاری لازم نیست؟
بلکه دقیق بشویم لازمه حکیمانه بودن یک فعل این است که فکر، مقدم بر آن فعل حکیمانه باشد. اگر فکر،حکیمانه شد،تعقل و تحلیل مسئله حکیمانه شد،نگرش بینشی حکیمانه شد،آن فعل امکان حکیمانه شدن را دارد.اگر نبود نمی شد،این استدلال عقلی است،خیلی سریع رد می شوم اجازه بدهید شاهد قرآنی بیاورم.
قرآن خیلی قشنگ همین مطلبی که الان بنده برای شما استدلال عقلی کردم را خط داده است ومن اینجوری استدلال کردم.ببینیم قرآن کجا می گوید.ارتباط آیات را تقاضا دارم عنایت بکنید.سوره بقره آیه 269،همان آیه معروف برای آنکه مشخص شود،اجازه دهید من آیه ی قبلی را بخوانم،آیه 268 چون قسمت آخر آیه 268 در ارتباط با این آیه 269 است
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ (م-12)(آ-2)
شیطان به شما وعده فقر و همچنین امر به فحشا میکند،حالا ببین این فقر چیه؟اگه گوش به حرف فلانی دادی فقیر می شوی اگه این جوری…
وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ (م-13) (البقره (2): 268)
خدا وعده داده که می بخشد خدا به شما وعده مغفرت داده(وَفَضلاً).خدا وعده می دهد فضلش را شامل حال شما کند
اِلهی عامِلنا بفَضلِک ، اِلا عامِلنا به علیک (م-14)
ما برروی وعده خدا اینجوری می گوئیم.(وَالله یَعدِکُم)خدا وعده داده به شما،می گوید من با فضلم برخورد می کنم،البته این را توجه داشته باشید یک وقت خدای ناکرده بنده بد برداشت نکنم،چون به فضل عمل می کند،حالا شتر دیدی ندیدی، اون شعر بابا طاهر ، مقدمات دارد بابا طاهر اگر این را را گفته:
خداوندا که ما را آفریدی بجز از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چهارت زما بگذر شتر دیدی ندیدی
اگر این را می گوید در غالب التماس است.بابا طاهر می گوید:
خوشا آنان که الله یارشان بید همیشه قل هو الله کارشان بید
خوشا آنان که دائم در نمازند بهشت جاودانی جایشان بید
آقایی داشت نزدیک غروب آفتاب نماز می خوند،کسی گفت:آقا الان که آفتاب نیست؟گفت من فقط یک نمازم را در آفتاب می خوانم اونم صبح است،ظهر و عصر که آفتاب رفت،مغرب و عشاء هم تا فیلم تلویزیون را نبینم که نوبت به نماز نمی رسد اما او می گوید:
خوشا آنان که دائم در نمازند.آن وقت این می گوید ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی.این ها را هم کنار بگذاریم یک وقت یک بُعدی نگاه نکنیم به قضیه.حالا
وَالله یَعدُکُم مَغفِرَه مِنهُ وَ فَضلاً(م-15)
خدا به شما وعده داده خدا هم می بخشد،خدا هم فضل دارد ولی فضل خدا حساب دارد،مغفرت حساب دارد،(وَالله واسِعٌ عَلیمٌ) خدا دانایی است که خیلی هم واسع است،دستش باز است کم ندارد ولی علیم است یعنی می داند به کی باید وسعت بدهد به کی ندهد.
یک مثلی ما در ضرب المثل فارسی داریم می گوید:خدا خر را دیده بهش شاخ نداده،این کنایه از واسعٌ علیم است.خدا واسعی است که علیم است،آن وقت بعد از این واسعٌ علیم به این آیه توجه کنید :آیه 269 بقره:
یُوتی الحِکَمَه مَن یَشاء(م-16)
حکمت را به کسانی می دهد که می خواهند،”واسع”، خیلی آیه زیباست،دقت کنید:یعنی خدا به هرکسی می خواهد می دهد و به هرکسی نمی خواهد نمی دهد، خوب مگر کم دارد که به همه نمی دهد، قبلش که گفت (واسعٌ علیم) همه چیز در اختیارش است اما چرا به همه نمی دهد؟.
لیاقت می خواهد،ظرفیت می خواهد،توان می خواهد،گفت هی رفت سراغ استادکه آقا اسم اعظم به من یاد بده.گفت،حالا صبر کن.می خواد ببیند طرف چقدر ظرفیت دارد،خدا رحمت کند استاد ما را فرموده بودنددر وقت سحر آمده بودند سر حوض فیضیه وضو بگیرند دیدند طلبه جوان کم سن و سالی دهن دره می کند و خمیازه می کشد و هی سینه اش را وجب می کندومی گوید تعجب می کنم. گفتم چرا اینجوری می کنی؟نرمش است،ورزش است،گفت استاد تعجب می کنم این همه علم در این سینه کوچولو چگونه جا گرفته؟!گفتم بدبخت می دانی را دیدی،آنچه هنوز نمی دانی را ندیدی. امام صادق (علیه السلام) فرمودند:(ر-1) (م-17)
علم سه پله دارد؛پله ی اول غرور است”من”، پله ی دوم اعتراف به نادانی است،وقتی آدم یک کمی بالاتر رفت می بیند نه بابا خیلی چیزها را نمی داند،پله ی سوم تحیر است،وقتی بالاتر رفت وادی حیرت است،حالا ما وقتی می آییم در این مرحله می بینیم خداوند(واسعٌ) خداوند که کم ندارد (علیم) است که(مَن یَشاء را یُوتَ الحِکمَه) حالا اینجا باید ناله زد،اینجا باید خواست،اینجا باید ظرفیت درست کرد.
حالا آقا هی رفت سراغ استاد، آقا تو را به خدا اسم اعظم به ما بده ،خوب عزیز من ظرفیت نداری زود است. گفت نه قول می دهم. گفت خوب این قوطی را وردار ببر فردا شب بیا تا بگویم باز کنی.گفت چشم ، قوطی را برد دید در آن صدایی می آید،گفت نمی توانم تحمل کنم تا فردا شب صبح شد درب قوطی را باز کرد دید موش درش بود پریدو در رفت. گفت این استاد هم ما را سر کارگذاشته! ما را معطل کرده! قوطی خالی را برداشت رفت سراغ استاد، گفت: ما را سرکار گذاشتی؟ ما از شما اسم اعظم می خواهیم، قوطی موش داری به ما می دهی ، گفت تو یک موش را در قوطی ظرفیت نداشتی نگه داری می خواهی اسم اعظم نگهداری؟
بیهوده نیست که می گویند:همان گونه که دارو را بدون اجازه پزشک و نسخه حق نداری از داروخانه بگیری، اذکار خاص را بدون اجازه استاد صاحب نفسِ راه طی کرده،خون دل خورده،دود چراغ شب خورده ، در محضر اساتید کذایی زانوزده،حق نداری ذکر بگیری.این علم شمه هایی که با کمال تأسف گوشه و کنار مملکت،راه افتاده اهل ذکریم،حلقه ذکر داریم مگر هر کس می تواند،بلا ها که از طریق همین اذکاری که صلاحیت ندارند به اون مرحله ای که نفس آن ذکر را داشته باشند سرمان بیایدخدا می داند .
یکی از بزرگان را کنار حرم حضرت معصوم( سلام الله علیها )دیدم، بزرگ دیگری می گفت الان در کدام ذکری؟ گفت ذکر فلان را می گویم، گفت: روزی چند تا، گفت :روزی هزار تا ،گفت: تو روزی سه تا بیشتر حق نداری بگویی ، ظرفیت تو نسبت به این ذکر سه تا است ، هزار تا پدرت را در می آورد ، من از آن پرسیدم که چه می شود، گفت دچار غرور می شود که با آن غرور با سر به زمین می خورد.
( وَالله واسعٌ عَلیم )خدا که کم ندارد (یؤتی الحِکمه) حکمت را می دهد (مَن یَشاء) به آن کسانی که می خواهند مراحلی را طی کنند ، به یک ظرفیتی برسند*.
مَن یُؤتَ الحکمه (م-18)
آن کسی که به او حکمت داده شد
فَقَد اوُتِیَ خَیراً کثیراً (م-19)
آن کسی که به او حکمت داده شد همانا به او خیر کثیر داده شده
وَما یَذِکَرُ اِلا اوُلُو الاَلباب (م-20) (البقره (2): 269)
توجه به این معنا پیدا نمی کنند ، دقت به این مسائل ندارند ، مگر آنهایی که صاحب خِردند خوب روی این مسائل فکر می کنند . خب پس اینجا حکمت را گفت خیر کثیر، حکمت هم اعطای حضرت حق است، حضرت حق که واسع علیم است به همه نمی دهد بنا به حالا می گوییم خود آیه می گوید به چه کسانی می دهد حکمت را و چرا حکمت امام حسین علیه السلام در آن حد است
لَنُورُ الهُدی بِه حِکمه (م-21)
حکمتی که خود حضرت فرمودند، (خوب حالا اینجا می خواهم شاهدی برای این بحثم بیاورم) پس در اینجا فرمودند که حکمت خیر کثیر است حالا شاهد دیگر در این رابط برای شما سوره بینه آیه 7 است ،خوب دقت کنید :
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّه (م-22) (البینه(98) : 7)
خیر ، خیر کثیر ، خیر البریه. خوب دقت کنید در بحث قرآن ، قرآنی که می گوید ، اگر به کسی حکمت دادم خیر کثیر دادم ،هم خیر است هم خیر کثیر ، کسی که تمام دنیا را داشته باشد. قرآن کریم می فرماید :
وَ مَن الحَیاه دنیا اِلامتاع (م-23) (الرعد(13) : 26)
متاع قلیل چیزی نیست. قرآن که می گوید: تمام دنیا متاع قلیل است، این قرآن می گوید حکمت، خیر کثیر است. بعد همین قرآن می فرماید: بهترین ها از نظر خیر و ارزش و بهترین میان مردم کیانند؟ (اِنَ الذینَ امَنوا وَ عَمِلُو الصالِحاتِ) ایمان جنبه نظری ، فکری ، باوری ، اعتقادی ، درونی ، عمل صالح جنبه ، کار بیرونی و فعلی ، عمل بیرون می تواند شر باشد عمل خیر باشد ، عمل خیر می تواند عمل حسن باشد ، عمل صالح باشد ، فرمود عمل صالح (عمل را بصورت مطلق نفرمود ، حتی عمل حسن را نفرمود) بلکه عمل صالح را قبلاً بحث کردیم، عمل صالح عملی است که در آن مقطع که این کار صورت می گیرد بهتر از آن کار امکان انجامش نباشد، این محکم کاری ، دقیق ، اصولی ، حساب شده بهترین کار ممکن در این مرحله یعنی فرض بفرمایید بنده الان ساعت 8 تا 10 شب از ساعت 9 صبح تا 12 ظهر بهترین کار ممکن برایم چیست کار x اگر به کار y پرداختم که خوب است. اما بهترین نسبت عمل صالح نسبت آنانیست که عمل صالح و ایمان است و ایمان در فرهنگ قرآنی چیست؟ ، عالی ترین شکل باور و اعتقاد درونی اینها (خیر البریه) هستند. یعنی حکمت که خیر کثیر است، آنهایی حکیمند که در مرحله شناخت و باور بهترین شناخت و باور را دارند و کسانی حکیمند که در مرحله عمل بهترین عمل را دارند،لذا گفتند هر حکیمی علیم هست ولی هر علیمی حکیم نیست . چون علیم و عالم می دانند ولی ممکن است آن دانستن را در مرحله ی عمل پیاده نکند .
پس عالم هست ولی حکیم نیست ،حکیم عالمی است آنچه را که می داند در آن جایی که بناست بکار ببرد بکار می برد. هانی ابن عروه حکیم بود ، فهمید باید چه کار کند ، نه تنها می فهمد
( بگذارید یک تکه تاریخ بگویم ):
حضرت مسلم ابن عقیل (سلام الله علیه) وارد کوفه شد، جمعیت زیادی هم دورش جمع شدند واز سر و کول هم بالا می رفتند . همانجوری که مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: در روزی که می خواستند با من بیعت کنند چنان هجوم آوردند که حسنین (علیهم السلام) داشتند زیر دست و پا له می شدند، بعضی ها اشکال کردند ؛حسنین (علیهم السلام) آن موقع کوچک نبودند! چون سی سال امیرالمؤمنین (علیه السلام) خانه نشین بودند، هر کدام هم قبل از خانه نشینی حضرت هفت ، هشت ساله بودند ، یعنی هر کدام سی هفت ، سی هشت ساله بودند،پس منظور حضرت این نیست که بگویدزیر دست و پا،می خواهد بگوید آنقدر جمعیت هجوم آورد که خانه ی مراکه حسنین (علیهم السلام) باید حفظ کنند، اینها داشتند زیر دست و پای جمعیت می رفتند، ولی همین امیرالمؤمنین (علیه السلام) سر در دل چاه می کند؛ خدا منو از این مردم بگیر . به من مردمی بهتراز این مردم بده.
حالا مسلم (سلام الله علیه) برادر زاده ی امیرالمؤمنین (علیه السلام) و داماد امیرالمؤمنین (علیه السلام) چون زن مسلم (سلام الله علیه)دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) است { یک خواهر پدری امام حسین (علیه السلام) زن مسلم (سلام الله علیه) است}مسلم (سلام الله علیه) هم از یاران با وفااست. کار مسلم (سلام الله علیه) همه اش حکیمانه است، اونهایی هم که با مسلم (سلام الله علیه) هستند همه حکیمانه اند، لذا هنگامیکه جناب مسلم آمد سی هزارنفر دورش را گرفتند، (خیلی قشنگ این نکته تاریخی را دقت کنیداز یکی از قوی ترین وقدیمی ترین مدرک برایتان می گویم، مقتل ابی مقنم که قدیمی ترین و اولین و در زمان ائمه (علیهم السلام) می زیسته،این جناب ابی مقنم،ایشان می نویسد این قضیه را در تاریخ طبری هم از او نقل می کند یعنی سنی ها هم این مطلب را قبول کردند.)
وقتی سی هزار نفر دور مسلم را گرفتند و حضرت فرمود من پیک امام حسین (علیه السلام) هستم، آیا آمادگی دارید؟ چه می کنید؟ اولین کسی که در این جمع سی هزار نفره سخنرانی کرد و نظرش را داد که بود و چه گفت؟ یادتان می آید ، آبس ، آبس یکی از هفتاد و دو شهید کربلاست، یکی از آن شهداست ، آبس بلند شد و گفت: من راجع به بقیه ی این جمع نظر نمی دهم ، خودتان بعد متوجه می شوید، (یعنی اینها دروغ می گویند دل به این ها خوش نکنید) . ولی من نسبت به خودم می توانم حرف بزنم، من تا آخرین قطره ی خون با شما هستم . گفتی بجنگ می جنگم ، گفتی سکوت کن سکوت می کنم ، گفتی قیام کن قیام می کنم ، گفتی بنشین می نشینم تا آخرین قطره خون با شما نشان می دهم چون که فرستاده ی امام منی هرچه می گویی چشم .
مسلم (سلام الله علیه) گفت این نامه را بردار و برو در راه به امام حسین (علیه السلام) بده. آبس گفت چشم، نامه را گرفت و رفت و با امام حسین (علیه السلام) برگشت و روز عاشورا در کربلا شهید شد . دومین نفری که در این جمع سخنرانی کرد که بود؟ جناب حبیب ابن مظاهر بود .
دومین نفر حبیب ابن مظاهر بود و کوتاه ترین سخن را گفت، فقط گفت: پیک امام من ، من هم مثل آبس نظر می دهم هر چه ایشان گفت من هم همین کار را خواهم کرد . یعنی می گوید اگر راست می گویید، حرف می زنید با او می ایستید، خوب کار به کجا رسید!
کار به جایی رسید وقتی که مسلم (سلام الله علیه) آمد خانه در یک آن، موقعِ نماز مغرب شدند سیصد تا ، نماز عشاء شدند سی تا، تاریخ می گوید، از مسجد در آمدند شدند ده تا ، ته کوچه مسلم (سلام الله علیه) رسید دید هیچکس نیست . مسلم ضرر نکرد ، مسلم رسید به آنجایی که باید برسد ، اون بدبختیهایی که دنیا و مقام و پول و چند روزه زندگی به خیانت نسبت به ولی الله و سفیر ولی الله وادارشان کرد از آن زمان تا الان و الی ابد در عذاب مخلدند و خَسر الدنیا و الاخره شدند، اما مسلم (سلام الله علیه) نگاهی به این طرف و آن طرف کرد، هانی را هم که گرفتند ، جایی ندارد، آمد به دیوار خانه ای تکیه کرد (دلم می خواست می توانستم برایتان بخوانم، باور کنید اگر به حال خودم بود و شرایط بود تا صبح در غربت مسلم سلام الله علیه بخوانیم و حرف بزنیم که آقا یک طرف اوج شرافت ، استقامت ، ایستادگی ، خم به ابرو نیاوردن یک طرف اوج رذالت و پستی و تعلقات دنیوی) یک وقت تکیه به دیوار خانه داده توئه پسری دارد، اوضاع شهر پریشان است، پسره نیامده، مادر هی در را باز می کند و سرک می کشد، دید یک مرد غریبه پشت دیوار خانه اش است می گوید، مرد چرا نمی روی؟ جواب میده می شه خانم یک کمی آب به من بدهی؟ باشد ، رفت یک کاسه آب آورد بدست مسلم داد ، مسلم (سلام الله علیه) آب را نوشید، اون زن رفت لحظاتی بعد آمد ببیند پسرش را و کوچه می بیند، باز دید آن مرد ایستاده گفت: آب که خوردی چرا نمی روی؟ گفت آخر من جایی ندارم که بروم . گفت مگه تو کی هستی . گفت من مسلم ابن عقیل و توئه تا متوجه شد به قول آن شاعر کار به جایی رسید که در کوفه یک مرد پیدا نمی شد که مسلم (سلام الله علیه) را جا بدهد، باید یک زن جا میداد .