سخنران: دکتر اسدی کد: A- 1003
آقای دکتر اسدی
الحمدو الله رب العالمین و الصلوه و السلام علی سیدنا و نبینا محمد و علی طیبین و الطاهرین و المعصومین لا سیما بقیه الله فی الارضین
(م ـ 1) قال الحسین علیه السلام
در مصرع اول از بیت دوم از این اشعاری که امام حسین علیه السلام خودشان را در این اشعار در واقع معرفی می فرمایند. در کلمه حکمت بود این که اگر امام علیه السلام فرمودند: (ولاه) سرزد، دمید، درخشیدن گرفت. به حکمتی به وسیله حکمت من به سبب حکمت من، نورٌ هُدی – نور هدایت؛ فی لیال- در آن شبهائی که فی ضلاله مُدلهمه در گمراهی و ضلالت تاریکی بسیار زیاد همه جا گیر بود.
خوب بحث در حکمت بود. عرض کردم که با توجه به این فرموده امام علیه السلام نور هدایت که انشاءالله بحث خواهیم کرد خود یک سرمایه بسیار عظیم است آن هم نور هدایتی که در لیالی مُدلَهمه در شبهای تاریکی که ضلالت همه جا را گرفت. این نور روشن گر شود و مصباح هدایت بودن امام «علیه السلام» به وسیله این نورانیت است که در عالم باقی مانده که انشاءالله در ادامه خواهد آمد. اما همه اینها به فرموده خود حضرت در اثر حکمت ایشان است. این حکمت از چیست؟ هم از دید قرآن کریم هم از دید روایات معصومین علیهم السلام و هم از دید عقل یکی از بزرگترین و ارزنده ترین سرمایه ای که بشر می تواند در این نشئه به این سرمایه برسد، حکمت است.
از دید قرآن کریم ملاحظه فرمودید در دو شب گذشته به پاره ای از آیات فشرده و مختصر توجه کردیم وارد شدیم تا آن حد از دید قران کریم حکمت، خیر کثیر است البته باید به این نکته توجه داشت. که اگر قرآن کریم حکمت را خیر کثیر می داند همین قرآنی که کل عالم را در حد این عالم بودن، متاع قلیل می شمارد. تمام آسمان با این همه وسعت، زمین با این همه عظمت موجودات و مخلوقات گوناگونی که در این نشئه و جهان قرار گرفته اگر در حد همین موجود باشد. از دید قرآن متاع قلیل است. اما حکمت خیر کثیر است خوب این بحث به نظر بنده اگر به هیچ آیه ای از آیات دیگر قرآن هم توجه نکنیم خودش شاید به تنهایی کافی باشد دلی خوب دیدید به آیات دیگری مُجملاً پرداختیم .
قرار شد امشب از دید روایات توجه کنیم. روایات اهمیت حکمت را تا چه میزانی بیان کرده مفصل، اینقدر روایات زیادی در باب حکمت داریم که اگر بنا شود تقریباً یک تحلیل و بررسی همه جانبه نسبتاً دقیق نسبت به بحث حکمت فقط از دید روایات داشته باشیم. لااقل یک سی شب ماه رمضان را می طلبد. با توجه به این که دو دهه تا کنون بیت اول را بحث کردیم، و امسال هم ببینم لااقل مصرع اول را بتوانیم انشاءالله در این ده شب بحث کنیم خیلی به روایات مفصل نمی پردازیم ولی نمونه های از روایات را به صورت کلی و سوژه بحث در نظر می گیریم. اگر دوستانی که خواستند خودشان این بحث را ادامه بدهند و پی بگیرند مثلاً بنده در یک زمینه یک روایت یا دو روایت بخوانم شما می توانید در منابع بیست تا روایت دیگر هم در این زمینه کتب روایی ما پیدا بکنید فقط از باب اشاره عرض می کنم. کتاب بحار- جلداول- اینکه من از بحار می خوانم نه اینکه در منابع دیگر نیست چون جمع شده تقریباً به صورت یک دائره المعارفی که از کتابهای دیگر نقل می کند به جای اینکه بنده مثلاً بنده پنج کتاب بیاورم و از این پنج کتاب هر کدام یکی از این روایات را بخوانم هر پنج تا را اینجا نقل کرده لذا از این کتاب فعلاً می خوانیم این روایاتی که می خوانم نوعاً در کافی است در تُحفَ هست در کتب اربعه ما آمده در جوامع روایی ما معمولاً هست که بعضیهاش اگر لازم شد عرض می کنم.
جلد 1 صحفه 146 روایت نسبتاً مفصل است همان روایت معروفی که در کافی مختصری از این روایت آمده د رتُحفُ العقول آمده در بحار مرحوم علامه مجلسی مفصل ترش را نقل می کند. روایتی که امام کاظم علیه السلام به شاگرد برجسته پدرشان امام صادق علیه السلام و شاگرد برجسته خودشان جناب هشام بن حکم راجع به عقل و اندیشه انسان مطالبی را بیان می کند. روایت مفصلی است. یا هشام، یا هشام یا هشام تا که می رسد به این جا ، مطلبی را امام علیه السلام به هشام مطرح می کند که خودش این مطلب تقریباً دو صحفه است. قسمت پایانی این صفحه را فقط این قسمتش را اشاره می کنم. (م ـ 2)
« فان الله » هشام این را بدان بدستی که خداوند « یُحْیِی الْقُلُوبَ الْمَیْتَهَ » خداوند دلهای مرده را یحی، زنده می کند به نور الحکمه با نور حکمت «کما» همانگونه که « کَمَا یُحْیِی الْأَرْضَ الْمَیْتَهَ بِوَابِلِ الْمَطَر» (بحار الأنوار (ط – بیروت) / ج14 / 305) همانطوری که با ریزش قطرات باران زمین مرده را زنده می کند. خوب این روایات خیلی جای بحث دارد انصافاً به قول بعضی از بزرگان حدیث شناس، خود روایت داد می زند از معصوم است و لو انسان ارزش دنبال سندش هم نگردد کما اینکه از نظر سند هم روایت بسیار قوی است. شما ارزش انسان را به قلب انسان می دانید و اگر بنا شود قلب انسان بمیرد همه حقیقت انسان از دست رفته است اگر امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه فرمودند (م ـ 3)
همانا بدانید از گرفتاری ها از بیچارگی ها از نابسامانی ها فقر اجتماعی است و بدتر از فقر بیماری جسمی است و سخت تر و دردناکتر از بیماری جسمی بیماری قلبی است. قلب یک انسان بمیرد. حقیقت وجود او مرده حالا قلب زنده شود عامل زنده شدن قلب به بیان امام کاظم علیه السلام چون شاگردی چون هشام بن حکم با آن زیرکی و تیز بینی که امام دارد به او خوراک می دهد و یاد می دهد می فرماید: نور حکمت است. حکمت چقدر مهم است که نور حکمت می تواند به فرموده امام علیه السلام قلب مرده را زنده کند خیلی مهم است از دید امام علیه السلام تشبیهی که بعد امام می فرماید مانند زمین مرده ای که با ریزش قطرات باران زنده می شود. این تشبیه تا حدودی مطلب را برای ما روشن تر می کند به بیانی به قول اهل فن تشبیه معقول به محسوس از طریق یک امر حسی به ما بفهماند امر معقول را می فرماید: شما به این زمین نگاه کنید. اگر باران نبارد و این ریزش باران بر روی زمین نباشد گیاه سبز درخت آثار حیات و رشد و نمو و آثاری که از این زمین بر موجودات دیگر بناست باقی باشد و ایجاد گردد هیچ کدام وجود ندارد همینطور که باران به این زمین می رسد. زمین هست ولی اثر بخشی مفید بودن به تعبیر امام علیه السلام زنده بودن زمین با این ریزش قطرات باران است حال قلب هست حکمت ندارد به بیان امام علیه السلام مرده است یعنی همانطوری که زمین می تواند گل و گیاه و سبزه موجوداتی را به وسیله باران از خود بروز دهد وقتی باران نبود و این آثار نیست قلب چه می تواند داشته باشد که اگر حکمت نبوده ندارد، اگر حکمت بود، دارد شما حیات و ممات را بررسی کنید.
خیلی این بحث ها خوشبختانه در این مکان در طول این ده سال صورت گرفته. بعضیهایش را به اشاره رد می شویم، شما الان همین حیات ظاهری ما، اگر حرف می زنم اگر دستم را تکان می دهم اگر پایم را تکان می دهم . اگر به شما نگاه می کنم، اگر جواب می دهم ، اگر غذا می خورم، اگر راه می روم اگر رشد می کنم. تمام در اثر حیات است. حالا به محضی که حیات از من سلب شد نه چشم می بیند نه گوش می شند. نه دست و پا حرکتی می کند. نه تغذیه ای نه رشدی هیچ یک از این آثار از این وجود بروز نمی کند قلب به فرموده امام کاظم علیه السلام به هشام اگر حکمت نداشته باشد حکم قلب مرده است اینقدر نور حکمت مؤثر است که قلب مرده را زنده می کند یعنی قلب مثل موجود زنده شروع می کند حالا بحث می کنم روایات را می آورم. که قلب چه آثاری باید داشته باشد که حکمت آن عاملی است که قلب رافعال می کند زنده می کند و این آثار را نشان می دهد این یک حدیث اجمالاً با بیان بسیار مختصر در ارزش و اهمییت حکمت .
حدیث بعدی در بحار جلد اول صحفه 204 شبیه همین حدیث است تفاوت چندانی ندارد ولی از دید دیگر که این حدیث را از روضه کافی مرحوم علامه مجلسی در این جا نقل می کند.
(م ـ 4)
جناب لقمان که بعد آیه اش را می خوانم – و تفسیر از حدیث از آن آیه را از امام علیه السلام شاید امشب به آن برسیم انشاءالله که به تعبیر قرآن کریم لقمان از کسانی است که خداوند به او حکمت داده لقمان از برجستگانی است که قرآن او را به عنوان حکیم معرفی می کند. سخن حکیم را امام صادق دارد برای ما بیان می کند که « قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ یَا بُنَیَّ جَالِسِ الْعُلَمَاءَ» (روضه الواعظین و بصیره المتعظین / ج1 / 11) پسرم با علما نشست و برخاست کن « یُحْیِی الْأَرْضَ بِوَابِلِ السَّمَاءِ» (همان) همانگونه مانند روایت قلبی با آن بیان که لقمان دارد. به پسرش می گوید با آگاهان با دانشمندان با اهل معرفتها نشست و برخاست کن که نور حکمت دل را زنده می کند آنچنان که باران زمین را زنده می کند صحفه 215 همین جلد اول حدیث بسیار قشنگی است که یک مقدار هم طولانی است آنقدر نکته های ظریفی این حدیث دارد که مرحوم علامه مجلسی بعد از این که حدیث را نقل می کنند تحت عنوان «بیان» به توضیح این حدیث هم پرداختند. که من «بیانٌ» ایشان را هم خواند انشاء الله حدیث این است (م ـ 5)
حکمت نورانیت معرفت است «و میراث تقوی» آن ارث و ثمره و نتیجه تقوی است و «ثمرهُ صدق» ثمره صدق « أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ مِنْ عِبَادِهِ نِعْمَهً » (بحار الأنوار (ط – بیروت) / ج1 / 216) خداوند نعمتی را به عبدی از عبادش بنده ای از بندگانش، عنایت فرمود انعَم و اعظم اَرفع اجزل نعمتی نعمت بودنش بالاتر اعظم برجسته تر اَرفع رفیعتر ، اجزال خیلی ارزنده تر و بلند مقام تر و اَبها پر بهاتر «من الحکمه » امام صادق علیه السلام فرمود نعمتی را خداوند به عبدی از عبادش نداده گرانبهاتر و عظیم تر و ارزنده تر و مهم تر از نعمت حکمت – همین جا اجازه بدهید روایت نیمه کاره است من یک استفاده ای بکنم آقا اگر ما به امامانمان عشق می ورزیم که الحمدالله می ورزیم معتقدیم که الحمدالله که که معتقدیم آرزو می کنیم که آنگونه باشیم انشاءالله که آنها می پسندند و دوست می دارند خوب اگر امام می فرماید: نعمتی بالاتر از نعمت حکمت نیست و ما می توانیم حکیم شویم، نشویم؟ این تبعیت از امام است این پذیرش امام است این واقعاً آقا شما می گوئید یک درختی تو باغچه منزلمان کاشتیم این درخت رشدش کمالش به این است که میوه بدهد خوب میوه نمی دهد می گویم درخت به آنجائیکه باید برسد نرسیده لذا درخت سبز بود شاداب بود قشنگ تو این باغچه داشت رشدش را می کرد گفت ولی بناست اُینکه داشته باید باشد را ندارد درخت بناست که میوه بده این درخت میوه نمی ده. یا بوته گل بناست که گل بده این گل نمی ده امام علیه السلام می فرماید: (م ـ 6)
نعمتی که خدا برای شما بندگان مقرر کند از آن نعمت ارزنده تر بالاتر و عظیم تر نباشد طبق این گونه روایات که مفصل است من نمونه اش را می خوانم- بالاتر از نعمت حکمت نیست. خوب قال الله عزوجل : بعد امام علیه السلام استناد می کند به سخن خدا (م ـ7)
که آیه اش را بحث کردیم. امام علیه السلام شاهد هم از آیه آوردند که وقتی خدا می فرماید به کسی که حکمت داده شد خیر کثیر داده شده است معلوم است یعنی چه؟ بعد حضرت به توضیح حکمت می پردازند. (م ـ 8)
حکمت، ثابت قدمی، پابرجایی، ایستادگی و استقامت است و « صِفَهُ الْحَکِیمِ الثَّبَاتُ عِنْدَ أَوَائِلِ الْأُمُورِ وَ الْوُقُوفُ عِنْدَ عَوَاقِبِهَا » (بحار الأنوار (ط – بیروت) / ج1 / 216) صفت حکیم این است. مثل اینکه مثلاً بگوئیم، علم یعنی شناخت عالم، یعنی کسی که می شناسد. علم مطلق گفتم. قید بزنم. علم فیزیک، عالم فیزیک پس صفت عالم فیزیک این است که نسبت به مسائل فیزیکی باید شناخت داشته باشد، می شد بگم عالم فیزیک است ولی شناخت فیزیکی ندارد. این که نمی تواند باشه؟ حکمت ثبات است. صفت حکیم چیه؟
ثبات عند اوائل الامور اول کارها ثابت قدم «والوقوف عند عواقبها» تا سرانجامش هم و است خیلی قشنگه. دقت کنید یعنی گاهی آدم خوب شروع می کند ولی زود رها می کند. گاهی خوب شروع می کند. ولی خوب ختم نمی کند. آن ثابت قدمی که شروع شود و پایان بماند، چقدر با ابی عبدالله از مدینه به مکه آمدند. از مکه تا کربلا آمدند ولی این ایام یواش یواشکی در رفتند. شب عاشورا بودند. نصف شب عاشورا در رفتند می گه یکی از خصائص حکیم ایت است. صفت حکیم این است که می ایستد ثابت قدم خوب است (م ـ 9)
او هادی خلق خدا بسوی خدا پس یکی دیگر از صفت حکیم اینه. خلق خدا را به سوی خدا هدایت می کند. قال رسول الله صل الله علیه و اله وسلم لِعلی علیه السلام. پیغمبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: (م ـ 10)
می گه صفت حکیم هدایت خلق خداست. همانگونه که پیامبر به امیرالمومنین فرمود اگر یک فردی به دست تو هدایت بیابد. از آنچه که آفتاب در شرق و غرب عالم مشارق و مغارب عالم نور افشانی می کند و اثری می گذارد از همه آنها برای تو بهتر و خیرش بیشتر است. خوب بیان مرحوم علامه مجلسی که این حدیث را نقل می کند می خواهد توضیح بدهد. بیان چیه؟ می گه
(م ـ 11)
ما در ادبیات عرب گاهی اضافه اضافه بیانیه است گاهی اضافه اضافه لامیه فرق بین اضافه بیانیه و لامیه چیه؟ در اضافه بیانیه. جنس را بیان می کنند مثلاً وقتی می گویند. (م ـ 12)
خاتمی که از فضه است از نقره است یا خاتمی که «من ذهب» از طلاست. جنس خاتم را از اضافه کردن به این تبیین می کند می گیم خاتم نمی دانیم خاتم چیه؟ بعد که اضافه می کنند به «ذهب» می گویند این اضافه بیانیه است که دارد تبیین می کند یعنی از این جنسه از اینگونه است اما اضافه لامیه در اضافه لامیه در واقع لام اختصاص در آن مقدر داره اختصاص را می رساند مثلاً می گوئیم «غلام زید» غلامی که مال زید است. این مال لِ این اضافه لامیه اختصاصی را می رساند. این غلام فقط مال زید است مال کسی دیگه نیست. می گه اینجاوقتی اضافه کرده (م ـ 13)
یعنی تطبق اضافه لامیه «المراد نور الحاصل فی القلب به سبب المعرفه» نوریکه فقط از طریق حکمت به قلب داده می شود از جای دیگه نمی آید. علامه مجلسی حدیث شناسه این بیان ایشان است که در حدیث قول کرده می گه این اضافه اضافه لامیه است و در اضافه لامیه اختصاص را می رساند. نوری که در اثر حکمت به قلب داده می شود یعنی آن نور آنقدر بالاست که از هیچ عاملی دیگری به قلب داده نمی شه می خواهید قلبتان نورانی بشه باید حکیم بشید حالا چه کنیم ؟راهش چیه بحثی است که این شبها باید بحث کنیم لذا امام حسین علیه السلام می فرماید از کوزه بودن تراود هر آنچه در اوست- نور هدایتی که امام حسین علیه السلام به عالم پخش کرده یک مقدارش در سالها سابق گفته شده. بیشتر آن را شماها خواندید و شنیدید آگاهید. باز هم اگر خدا خواست. یک نمونه های را می گوئیم. امام حسین چه جور نور داده در عالم در هدایت. به جرات الان می گم شما هم قبول دارید. منتهی ما این حرفها را می زنیم اگر ندار به دست کسی می رسه یا کسانی که در جریان این مباحث نیستند و می شنوند. من فقط برای آنها اشاره می کنم ما یک دنیا اَدله داریم نه اینکه ادعا می کنیم چون همین جا دلایلش را گفتیم دوستان مان مطالعه کردند الآن نمی خواهم تکرار کنم. می خواهم برای فهم این روایت این حرف را بزنم.
اینقدر نور هدایت امام حسین علیه السلام قوی، شدید ، عالم گیر، ارزنده ،که اگر نبود ابی عبدالله و کربلا و عاشورا حقیقت قرآن و اسلام لوث شده بود اگر قرآن آخرین کتاب است کتاب خدا تلآلو آخرین کتاب خدا با عاشورای امام حسین علیه السلام است اینها بحث شده و قبلاً و به اثبات رسیده این شدت هدایت نور حسینی می گه در اثر حکمت است امام صادق علیه السلام فرمودند: الْحِکْمَهُ ضِیَاءُ الْمَعْرِفَهِ (بحار الأنوار 1 : 215) این ضیاء و نوانیتی که باید به قلب شما باشد. اضافه ، اضافه لامیه است (م ـ 15)
و یا این علومی که بعداً به این قلب به وسیله نورانیت حکمت اِفاضه می شد یعنی اگر حکیم شدی زمینه افاضه علوم دیگر برای قلب شما فراهم می شود (م ـ 16)
نوریان من نوریان را طالبم می خواهید افاضه بشود به دلتان از دریچه حکمت وارد بشوید حالا حکمت چیست؟ یک مقدار بحث کریم هنو ز خیلی بحث مانده بادی بحث کنیم. که حکمت چیه؟ بنده مدعی باشم حکیمم . بنده بگم این راه . راه حکمته می شه؟ از دید خود روایات فعلاً بحث می کنیم که حکمت چیه؟ و بعد هم اگر قرآن می فرماید (م ـ 17)
این مَن یشاء ما چه کار کنیم ما جز آن من باشیم آن منی که یشاء به او تعلق می گیره، آیا خداوند نعوذ بالله بخیل است؟ خداوند تبعیض قائل می شود؟ که این حکمت را به یک دسته می دهد، به یک دسته می گه آقا دیر آمدی تمام شد. ما بیشتر از این مقدار نداشتیم. نرسیده به شما اگر زودتر می آمدید یکی از دوستان می گفت: { یک بنده خدایی بنا بود ده تا گوسفند بیاره به 10 نفر بده 9 تا آورده بود 9 نفر گرفتند دیدند یکی نیست. گفتند شما آقا 9 تا گوسفند آوردید، گفت نخیر آقا ده تا آوردم. گفت آقا این گوسفندها گفت نخیر اقا ده تاست. آخری دیدند. نمی توانند به هیچ نحوی به این بنده خدا قانع کنند به هر نفری یکی دادند آخری یکی ماند. ببین به این نرسیده اگر زودتر می آمد می گرفت دیگه خوب انسان وقتی بخواهد راه فرار پیدا کند و شیطنت بکند این هم یک راهش خوب حالا.ندارم می خواهم کلک بزنم، اگر زودتر آمده بودی } نعوذ بالله در حریم قدس اللهی بارگاه عظمت. جبر و آن جلیل عزوجل این حرفها که مطرح نیست چرا اختصاص می دهد به من نه همه «من یشاء» یک عده ای را گر گدا کاهل بود. تقصیر صاحب خانه چیست. حالا انشاءالله می خواهم این ایام به برکت آقا ابی عبدالله الحسین و مجالس ایشان و سخن ایشان به این توجه کنیم. اگر حکمت انقدر مهم است حیف نیست ما اگر بتوانیم حکیم شویم. حکیم نشده بمیریم. اگر می شود با نور حکمت دل ما زنده شود. دل مرده از این عالم بریم. اینها را چه کار کنیم. اینها را بخواهیم و بگیریم. انشاءالله حالا عنایت بکنید و ثبات (م ـ18)
توضیح علامه مجلسی نسبت به حدیث عرض کردم «بیان» اینکه امام فرمود: حکمت ثبات است . حکمت ثابت قدمی است حکمت ایستادگی است می گه انسان وقتی یک کار خیری را عملی «من اعمال الخیر» یک کار خیری از کارهای خیر می خواهد شروع بکنید: زمینه تزلزل پیش می آید دلسرد بشیم، دل مرده بشیم ما را بی عقیده کنند ما را نسبت به این عمل سست کنند می گه اگر حکیم است ثابت شد امام صادق«علیه السلام» و شبیه به همین را باز امام کاظم «علیه السلام» به همین جناب هشام فرمودند.اگر یک گردو توی دستت باشه تمام خلق آدم بگویند این گردو نیست. در شما تاثیر ایجاد می کند شما می دانیدکه گردو دیگه، یعنی باورت اعتقادت شناختت معرفتت به حدی رسیده که می خندد همه مردم اشتباه می کنند. اما اگر همه مردم بگویند گردو هم هست شما یقین هم داشتید تاثیر در یقین شما نمی گذارد بلکه می گویی همه مردم هم فهمیدند. چو آلان این لیوان آب است. بنده با تمام قوای شناختیم، به این یقین رسیده ام توی این لیوان آب . حالا همه دوستان توی این جلسه حسینیه بفرمایند آب توش نیست بنده می گویم بقیه معذرت می خواهم ببخشید استباه دارند می کنند. شاید مثلاً دوره یا نور جوری تابیده مسئله ای پیش آمده چی شده که آب داخل این را نمی بینند حالا همه بفرمائید خوب بله معلومه دیگه بنده هم می گم خیلی خوب چون من به این نزدیکم برای من معلوم شد برای شما معلوم گشت می گه حکیم کسی است چنان معرفت پیدا می کنه، چنان باور داره آنچنان در راستای این باور حالا روایات را در رابطه با این را می خوانم برایتان، ثابت قدم می ایستد که عوامل تزلزل (م ـ 19)
می خواهد شروع کنه فتنه ها درست می شه مخصوصاً شیطان هم بیکار نمی شینه می گه ای طرف داره شروع می کند. حالا می آید به عناوین مختلف فتنه گری می کنه اما اگر کسی حکیم باشد. این فتنه ها در او تأثیر ایجاد نمی کند. او ثابت قدمه (م ـ 20)
ما توی دنیائیم اینجا داریم کار می کنیم. این کارها و اعمال ما نسبت به یک عمل خیر که می خواهیم در این عالم انجام بدهیم اینقدر مفسده دنیوی درست می شه ممکن است یکجا به مقام من لطمه بخوره. برای این کار خیر. ممکن یک جا به پرستیژ من بربخوره ممکن یکجا حرف پشت سر من در بیارند. ممکن است یکجا – الان برای شروعش مشکل ندارم- ولی می خواهم بروم جلو حسادتها برانگیخته بشه، یک عده بیایند فتنه انگیزی بکنند می گه حکیم ثابت قدمه خسته نمی شه وای می ایستد تمام قدرتها از مدینه تا مکه، از مکه تا کربلا به امام حسین «علیه السلام» می گفتند: آقا نمی شه مثلاً جای دیگه برید؟ کوفه برید حرکت به سمت کوفه نداشته باشید دست بردارید. چه بکنید. ولی امام «علیه السلام» می گه من به این کار آلان – حالا که کار پاکان قیاس از خودمگیر- توجه دارند به عنوان نمونه و شاهد از سطح بالا بیائید پائین عرض می کنم – ما باید این کار را باید انجام بدهیم الا هر کی هر چی می خواهد بگه.
لذا حضرت حتی در شب عاشورا فرمودند: همه تان هم اگر می خواهید برید. برید من یک تنه وای می ایستم. ما کارمان اینه به هم جهت هم فرمودند اگر واقعاً می خواهید ببینید مومنید یا نه بین خود و خدا خلوت کنید فکر کنید، اگر الان در ایران همه ملت ایران همه ملت ایران یک صدا بگویند تشیع باطل است آیا در شما تأثیر می گذارد اگر گذاشت حکیم نیستید معلومه قشنگ نفهمیدید شما تحت تأثیر مَردُمید، حرف مردم در شما تأثیر می گذارد. آقا خیلی ها بی دین شدند. خوب بشند مثل اینکه خیلی ها آلان می آیند می گویند توی این لیوان آب نیست. شما شخصیتتان تازه باید بیشتر معلوم بشه. که به به و اَه اَه مردم برای شما تأثیری نداره اگر واقعاً به این درجه رسیدید همه ملت ایران یکپارچه بگویند- نعوذ بالله – تشیع باطل است شما بگوئید من یک تنه داد می زنم حق با علیست وای می ایستم آخرین قطره خونم ما را از تما می خواهیم بگیرید بریزید، بریزید سخن ما، باورما، اعتقاد ما، جز این که حق با علی، اگر اینجوری بودید، نور حکمت به دلتان تابیده و حکمت و نورانیت دارد در وجود شما ایجاد می کند . اگر همه یک صدا گفتند حق با علیست خوشحال می شوید.اما در اصل عقیده شما شدت و تأثیر نمی کند. حکیم، حکمت این مقدار می تواند مهم باشد. یک حدیثی دیگه اجازه بدهید از امام «علیه السلام» در این رابطه بخوانم. صحفه 215 بله این را برایتان خواندم. اجازه بدهید. یک توضیح مُختصری عرض کنم بعد بروم سراغ این حدیث بسیار خوب پس حکمت این مقدار مهم حکمت گفتیم چیه؟ یک توضیح نسبت به بحث دیشب بدهم. یک کمی محسوستر بشود بحث بعد این چیست را از روایات بگم. از خودمان نگیم، جمع بندی دو شب حرف گذشته من، این بود که حکمت در مرحله نظر شناخت صحیح مطابق با واقع که از آن شناخت صحیح تر، قشنگتر بهتر و دقیقتر وجود ندارد در مرحله عمل هم عالی ترین و بهترین شکلی از عمل که یک انسان می تواند انجام بدهد که به تعبیر قرآن کریم می شد. ایمان و عمل صالح خوب حالا اجازه بدهید من عنوان نمونه در بزرگانی که از این وادی علم و ایمان و اعتقاد و قرآن و روایات توی این مسائل سیر کردند مثلا بگم کشکول شیخ بهایی، از باب نمونه این عبارت هم شاید قبلاً هم عرض کرده باشم مرحوم شیخ بهایی می گوید حکیمی انسان زیبا روی بد اخلاقی را دید – ببینید حکیم نظر دهنده نظری حکمتیست ربط بدهید به حدیث پیغمبرصلی الله علیه و آله (م ـ21)
چگونه نگاه می کنید وانکه حالی دید و فردا را ندید وانکه کف را دید و دریا را ندید- همین ظواهر بینا، اینها که شناخت بینش می خواهد نگرش دقیق می خواهد اگر بخواهد نگرش حکیمانه اگر مطرحه می گه اگر حکیمی زیبا روی بداخلاقی را دید گقت خانه چه زیباست، اما صاحب خانه چقدر زشت است یعنی چی؟ یعنی اگر این انسان را با این ظواهر نگاه کنیم «ربّ اَرنا الاشیاء کماهی» حکمتی که اینقدر مهمه حکمت چیست؟ شناخت دقیق، من این انسان را دارم می شناسم، شناخت سطحیم اینه قیافه چقدر قشنگه ولی یک مقدار عمقی تر بشوم خویش، منشش، اخلاقش، رفتارش حقیقت وجودی که باید داشته باشد چیه؟ گاهی دو تا با هم دیگه جمع می شود چقدر خانه زیبا و صاحب خانه زیبا اما حالا اگر خانه زیبا نبود، صاحب خانه زیبا بود. بر مبنای نگرش حکمتی خانه زیبا با صاحب خانه بد خانه زشت با صاحب خانه خوب، کدام ترجیح دارد؟ حالا چند در صد جامعه نگرششان آنجا نگرش حکیمانه است؟ در انتخاب همسر، در انتخاب دوست، در انتخاب معاشرین . حکمت باید خودش را نشان بده، نه ادعا باشه ملاک رفت و آمد معاشرت آقا با فلانی رفت و آمد می کنم چون پول خیلی داره ممکن یک روز بدردم بخوره این برخورد، برخورد حکیمانه نیست چون من ملاک را پول و بدرد خوریی مادی می دانم. با فلانی آرزو می کنم رفتار آمد بکنم که معاشرتم بیشتر بشود. چرا؟ چون یک انسان وارسته کاملی ایست شاید با بزرگان بنشینم یک شعاعی بزرگی آنها به قلب من بتابد
گلی خوشبویی در حمام روزی رسید از دست محبوبی بدستم
بدو گفتم مشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گلی ناچیز بودم و لیکن مدتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد و گرنه من همان خاکم که هستم
نگرش را در انتخاب معاشر شغل آقا این شغلی که الان برای من پیش آمده است. پول خوب توش در میاد. خوب حالا پول خوب توش در میاد. ایمان از دست میره تا نمی ره؟ شخصیتت لِه می شه یا نه؟ به چاپلوسی می افتی یا نمی افتی؟ به خلاف شرع می افتی یا نمی افتی؟ به چه و به چه می افتی یا نمی افتی اگر هست این نگرش نگرش حکیمانه نیست. از شغل در آمد را می بینم. ولی اگر از شغل این تواقعیت را ببینم در کسبم در کارم در معامله ام گفت . آقا اگر این جوری معامله نکنم از بقیه در رقبای بازار عقب می افتم. این نگرش، نگرش حکیمانه نیست اینها بحثهای نظری تنها نیست، بحث نظری است به لحظه به لحظه زندگی ما در این عالم مربوط می شه. اگر حکیم است می گه باطن عالم حقیقتی دارد. ما باید خودمان به حقیقت باطن عالم وفق بدهیم. حقیقت باطن عالم صداقت است. این را می شناسیم یا نه شناختیم می شود نگرش حکیمانه پیش اهل تن ادب بر ظاهر است. بگدارید یک مقدمه بگویم بعد این رباعی را بخوانم خیلی قشنگه این دو بیت شعر را آقا بنده الان به نماز می ایستم خیلی قشنگ چنان مودب عالی با یک آدابی دیدید بعضیها اَدا اَطوار هم در میارند مخصوصاً اگر دیگران تماشا کنند با یک حالتهای خاصی گردن کج و فلان اما دل پر از ریا نفاق ، کینه، مردم فریبی و حقه بازی خوب آن کسی که نگرشش نگرش ظاهر است عجب قشنگ به نماز ایستاده ولی آن کسی که باطن را می بیند یک لبخند می زند.
یکبار گفتم این جا(مرحوم انصاری همدانی) آن عارف بزرگ در محضرش سخن از یک آدم خیری شد آدم خیلی خوبیست چون سرشان را اندختند پائین نگرش بقیه به این ظواهر امر بود اما نگرش او حکیمانه بود «ربّ ارنا اشیاء کماهی» واقعیت چیه؟ یکی از شاگردانش که دیشب تو این جلسه بودند. ایشان فرمودند. از شاگردان اخلاقی مرحوم انصار همدانی بود ایشان فرمودند که امشب نمی بینم. ولی دیشب دیدم فرمودند. بعد از جلسه من خدمت مرحوم انصاری رسیدم مردم بزرگ که شاگردها تربیت کرده. توی وادی اخلاق و عرفان گفتم حضرت استاد شما سخن از بنده شد ساکت شدید سرتان را پائین انداختید . مطالب خاصی نفرمودید. فرمودند که به شما می گویم که یاد بگیرید او همه این کارها برای ارضای منیت بعد از مرگش می کند هنوز من باطن من است. اما اگر بگوئید خدا دوست داره این کار را بکنم هر چی بخواهد در مقابل این کار برای من در نظر بگیره خودش می داند به قول آن بزرگ می گفت : اینقدر چرتکه ندارید به اعمالتان شما کارتان را بکنید نگرشی چگونه است آقا بنده کدام کار را بکنم که کاخ من تو بهشت از کاخ آقا بزرگتر باشد آنجا رفتیم دیدی کاخ من از آقا بزرگتره ما که غرق این مسائل هوای نفسی ، بدبختی این عالمیم درس برای مقام جلسه روضه من از جلسه شما مهمتر است، پس من روضه نشناختم. دروغ می گیم که مجلسمان شلوغ بشه الله اکبر ، کلک بزنیم نقشه طراحی بکنیم که جلسه ما جلوه کند پس شما چه نوع نگرشی نسبت به ما دیت دارید معنویت را هم آوردید در وادی مادیت می خواهد این حکمت نداره«ربّ اَرنا اَشیاء کما هی» نیست لذا می گه حکمت خیر کثیر است همه چیز را با واقعیت عالم وفق می ده، پیش اهل تن ادب بر ظاهر است. که نهان را حق زایشان ، ساتر است خیلی قشنگه، آنهائیکه این شعر را گفتند یک عمر کار کردند مراحل را طی کردند. سوختن بعد از سوختنشان زبان حال بیان کردند پیش اهل تن ادب بر ظاهر است تن من جسم من جان من تن آدمی شریف است نه لباس زیباست نشان آدمیت – اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی- چه میان نقش دیوار میان آدمیت – طیران مرغ را دیدی ای خدا تو را به جان ابی عبدالله تو را به خون به ناحق ریخته ابی عبدالله تو را به شش ماه کربلا ای خدا در این ایام عزای ابی عبدالله به ما توفیقی عنایت کن بر این هوای نفسمان براین آلودگیهای درونمان بر این گرفتاریهای نفسانیمان غلبه کنیم طیران مرغ دیدی تو زپا یبند شهوت به در آی تا ببینی طیران آدمیت طیران آدمیت تا کجاست رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر تا چه حد است مقام آدمیت تا کجا می تواند برود انسان حالا من ادب را در همین ظاهر ادب تن ، ادب جان و تن پیش اهل تن – ادب بر ظاهر است که نهان را حق زیشان ساتر است خداوند چشم باطن بینی اینها را پوشانده ساتر است. اینها که باطن را نمی بینند که ظاهر را می بینند لذا «رب ارنا اشیاء کما هی» نیست بله ظاهر این جوری پیش دانایان ادب بر باطن زانکه دانا بودن تو فاطن است. پیش دانایان ادب بر باطن است. اما یک فردی که داناست حکیم است«ربّ ارنا اشیاء کما هی » حقیقت را می ببیند به من نگاه می کند در مقابل ضریح ابی عبدالله چنان با گردن کج و با ادب ایستادم و زیارت جامعه می خوانم، اما او داناست. می گه این دل آن دلی نیست که امام حسین علیه السلام می خواهد. این نهان آن نهانی نیست که امام حسین فریاد زد و آنگونه باشید لذا اهل درد و اهل باطن ناله ها می زدند. گریه ها می گردند سوزها داشتند که خدا چشم دل ما را باز کن اول نسبت به خودمان چون گاهی
(م ـ22) خودشان را نمی شناسند.خودی که (م ـ 23)
آنچنان امر برخودشان مشتبه شده که اگر روی زمین راه بروند می گویند ای زمین بر قامت والانگر زیر پای کیستی تالانگر ما ایینیم. این خودش را نمی شناسد این چه جوری می خواهد دیگران را بشناسد. پیش دانایان ادب بر باطن است. زانکه دانا بو دل تو فاطن است. فاطن با (طا) معلق – فَطن ، زیرک فاطن اسم فاعل است خوب می فهمد که باطن چه خبره این باطن، باطنی هست که آنگونه که باید باشی یا نه باز در این زمینه اجازه بدهید یک شعری از سعدی بخوانم که خیلی قشنگه ای که وقتی نطفه بودی در شکم – وقت دگر طفل بودی شیرخوار- مدتی تالا گرفتی تا بلوغ – سروبالائی شدی سیمین اَزار- همچنین تا مرد نام آور شدی فارس میدان و مرد کار زار – آن چه دیدی برقرار خود نموند و آنچه بینی هم نماند برقرار یعنی حکیمانه نگاه کن فارس میدانی مرد کارزاری چنینی چنانی تو آنی از یک مگس که امروز سالار و سر پنجه ای چنین و چنانی چنین و چنانی الان تو الان را فقط ببینی ظاهر بینی منم که کاراته رفتم. منم که قدرتم بازوانم منم که پول و ثروتم چنین و چنان است. منم که معلوماتم چنین و چنان – منم که میزم از میز شما بزرگتر است منم که منم. اینها را که می بینی . چقدر تا حالا تغییر کردی هی بالا هی پائین هی بالا هی پایین همین جور هم بعدش هست نگرش ، نگرش حق بینانه باید باشد حقیقت در عالم این است (م ـ24)
فقط وجه رب است این وجه رب با خود رب چه فرقی دارد یک سال این جا گفتم تکرار نمی کنم . آنهائیکه یادشان هست نیستند دیگر نمی گویم بروند دنبال نوار. چرا فرمودند : یبقی وجه رب نفرمود خود رب خود رب که معلومد فقط یک اشاره می کنم . (م ـ25)
ارتباطش بعد را آنجا بگیرید. وجه رب ولی الله است ولایت تتامه الاهیه باقی است.غیر از حضرت حق که رب است باقی است ولایت تامه اللهیه است که شروع با ولایت است پایان هر نشئه با ولایت شروع با مرحله بعد با ولایت است لذا ولی الله تمام نمی شود این بحث را قبلاً کردم حالا نمی خواهم بگم. حقیقت عالم را با حکمت ببینیم. «کُلّ من علیها فان» گذر کردم زقبرستان کم و بیش بدیدم قبر دولتمند و درویش نه درویش بی کفن در خاک خفته – نه دولتمند بُرد از یک کفن بیش – این نگرش حکیمانه می خواهد تچرا باید این قدر سرگرم باشیم مشغول باشیم به ظواهر امر دل خوش کنیم. ای که وقتی نطفه بودی در شکم وقت دیگر طفل بودی شیرخوار اینها تغییر کرد طفلان که نماندی- مدتی بالا گرفتی تا بلوغ – سرو بالائی شدی سیمین ازار – همچنین تا مرد نام آور شدی – فارس میدان و مرد کارزار – آن چه دیدی برقرار خود نمود
اینها ظواهر امر است هی عوض میشه هر لحظه به رنگی بُت عیار بر آمد و آنچه بینی هم نماند برقرار. این و آنچه بینی هم نماند قرار یک زمان آنچنان فرد مشغول است { چند روز قبل در مجلس ترحیمی شرکت کرده بودم واعظ در بالای منبر این قضیه را ایشان فرمود گفت یک آقای ساختمانی در تهران ساخته بود که گفته من قویترین ابزار مصالح ساختمانی و سیستم مهندسی و چنین و چنان ، چنان زلزله 10 ریشتری هم نمی تواند کارش بکند. این حکیمه است؟ به چی می نازی؟ گفت حالا خداوند اگر گاهی بخواهد گوشها را بکشد حالا زلزله 10 ریشتری هم نمی خواهد گاهی این جوری همه کارت تمام شد نقاش آمد از خانه رفت بیرون صبح کامیون اثاثیه را بیاره نصف شب حاج آقا مُرد . صبح به جای اینکه بیارن توی این خانه بردن بهشت زهرا – حالا طبق بیانی هم که بعضیها می کردند بچه ها سر تقسیم ارث دنبال جنازه نرفتند. حکیم چی را نگاه می کند؟ در این سراچه بازیچه غیر مستی عشق به ره چه رو کنی عاقبت پشیمانیست. حسین را داشته باش. امام زمان را داشته باش قرآن را داشته باش ایمان را داشته باش باطن را داشته باش استدلال می کنم یک وقت فکر نکنید فقط می خواهم اساره کنم در این سراچه بازیچه غیر مستی عشق به خدا قسم نه پول نه مقام نه همسر نه فرزند نه شاگرد نه دوست نه رفیق منهای آنچه در راه خداست هیچ است و هیچ اگر نگرش حکیمانه باشد خوشا بحال آنهائیکه ولو سوختند ولی به این حکمت رسیدند به آنجا رسیدند که بگویند خدایا غیر از تو هیچ (م ـ 26)
توی دعای روزهای ماه رجب از ناحیه مقدس امام عصر فرازش این است «الهی لا تکلنا الی غیرک» «الهی غیرک » غیر از خدا هم هیچ در مناجات البته اولیای الهی در راستای اشتباه نشود لذا در مناجات شعبانیه می خوانید (م ـ 27)
می روند {بیش جناب ابراهیم خلیل الرحمن، گذاشتند توی منجیق، بلندش کنند، بیاندازند توی آتش چهار ملک برجسته اللهی، جبرائیل – میکائیل عزائیل اسرافیل خودشان به جزع فزع افتادند خدا یک بنده موحد داریی، داره می سوزه، ببین یکاری بکن – خداوند فرمود بروید سراغش آمدند دور منجنیق جناب ابراهیم خلیل ابراهیم من جبرائیل هستم می توانم کن فیکون کنم عزرائیلم جان همه را بگیرم، اسرافیلم چه بکنم. گفت: با شما ها کاری ندارم، (م ـ 28)
یعنی این ابراهیم در مقابل ابی عبدالله در گودال قتلگاه ابراهیم دیگه آن صحنه را که ندیده بود، ابراهیم که دیگه زن و بچه اش را در چنگال دشمنان ندیده بود و ابراهیم که دستهای قلم شده برادرش مثل ابوالفضل «علیه السلام» جلو چشمانش ندیده بود. ابراهیم که شهادت مثل علی اکبر با آن مقام و عظمت پیش چشمان امام حسین را ندیده بود ابراهیم آن شش ماهه پرپر شده روی دستاش که ندیده بود همه اینها را دیده خم به ابرو نه به نظر من شاید مهمتر از اینها چون دلیل دارم که این حرفها را می زنم نظر شخصی ام نیست از منابع عرض می کنم ابراهیم معرفتی که امام حسین نسبت به حضرت زینب «سلام الله علیها» دارد ملکه عالم وجود است بعد از حضرت زهرا «سلام الله علیها» وقتی سجاد به او می گوید: عالمه غیر معلمه محدثه، حضرت سجاد به حضرت زینب فرمودند. یعنی تو علم لَدُنی داریی. یعنی افاضه حضرت حق بر تو صورت می گیرد {امام حسین وقتی می بیند، زینب «سلام الله علیها» الان تو خیمه باید اسیر چنگال این لامذهبهای آلودها بشود مگر این رنجها شو خیست. اما تو گودال قتلگاه حتی زیر چکمه شمر (م ـ 29)
الله اکبر چرا؟ شما ظاهر را می بینید من زیر چکمه شمرم باطن را نگاه کنید }
گفتم یکبار این جا یکسالی مکه بودم، پشت مقام ابراهیم دلم خیلی گرفت روی غربت امیرالمومنین بی اختیار برای خودم ناله می زدم اشک می ریختم، برای خودم زمزمه می کردم واقعاً صادقانه بگم، دلم سوخت برای امیرالمؤمنین، یکی از دوستان زنده دلم را دیدم از سمت کعبه حجر بوسید داره می یاد به طرف مقام گفتم بروم ایشان را ببینم تا خودم را خالی کنم ایشان بنده را دید خواست کوچک نوازی کند. محبت کرد آمد پشت مقام تا همدیگر را بغل کردیم من بٌغضم تَرکید شروع کردم ناله زدن گفت چی شده؟ چه خبره؟ گفتم چقدر علی مظلومه آخه چقدر باید علی مظلوم باشد. یکدفعه یک جمله ای گفت: مثل اینکه اب ریختند روی اتش من را آرام کرد گفت شما دیگه چرا، گفتم چرا حاج آقا گفت باطن نگاه کن در و دیوار داره می گه علی، ظواهر را می بینی، خدا کنه اینها به آدم که می رسند گوش آدم را شنوا کنند. آدم یکی گوش بدهد بعد بشنود چشم دل باز کن تا که جان بینی- وانکه نادیدنی است آن بینی آن حکمت می خواهد که بر آن مبنا آنهایی که حکیمند الان می دانید چه می شنوند. بخدا قسم از درو دیوار می شنوند، مظلوم حسن جان – درودیوار الان می گه حسین کائنات می گه حسن عالم وجود داره می گه حسین – غلغله ایست در عالم باطن خدا ترا به جان حسین گوش دل ما را چشم دل ما را به باطن عالم نسبت به حسین «علیه السلام » باز و شنوا بگردان خوب دیگر فرصت گذشت امشب اینها ماند هنوز خیلی بحثها مانده روایات حکمت یعنی چه؟ و حکیم کیست؟ چه کار کنیم حکیم بشویم. امشب فقط اینقدر عرض کردم در روایات حکمت را بالاترین نعمتها معرفی کرده حالا حکمت چیست؟ چگونه است؟ چگونه بد دست می آید؟ فقط خواستم نمونه هایی را بگم . «ربّ اَرنا لاشیاء کَما هی» به آن باطن نگاه کردند. امروز روز ورود اهل البیت به کربلاست.چشم باطن چه می بیند؟ چشم ظاهر چه می بینه؟ یک عده با امام حسینند. وارد کربلا شدند ما پیروز می شویم؟ ما قدرت بدستمان میاد؟ ما غمائم جنگی بدستمام میاد؟ نگاهشان این نگاه یک عده ام نگاهشان امام حسین «علیه السلام» حقیقت عالم را می ببنید و اینها فرمود(م ـ 30)
طبق بیانی است وقتی که حضرت وارد کربلا شدند. استفهام تاریخ است. باطن را می بیند ظاهر که چیزی نیست که ما بفهمیم. از یک پیرمردی سوال کرد اسم این جا چیه؟ این را می گنه «تف» فرمود نام دیگرش چیه؟ قازوریه نام دیگرش چیه؟چند تا اسم داشت گفت نامه دیگرش . کربلا فرمود: بار را بُگشائید. مقصد همین جاست پیاده بشوید فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» یکی پرسید توی راه هم اتفاق افتاد هم حضرت علی اکبر «علیه السلام » هم حضرت قاسم «علیه السلام»داریم. اینها تکرار اتفاق افتاد و بیان شده برای روشنی ما. آقا جان . کلمه استرجاع به زبان آوردید بله همه مان کشته می شویم. منهم کشته می شود بله مرگ در نظر شما چگونه است
(م ـ 31)
حکیمه دیگر ظاهر مرگ چیست؟ وای زندگیم از من گرفته می شود جوانیم از من گرفته می شود جوانیم از من گرفته می شود اطرافیان گرفته می شد از دنیا دل می کنم . هنوز آرزو دارم هنوز کارهایی این ظاهر حالا باطن چیه گر مرگ رسد چرا هر اسم که این راه به توست می شناسم مرگ اگر مرد است گو نزد من آیی- تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من از عمری ستانم جاودان او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ بدم نمی آید تا حاج آقا چینی تشریف آورند این چند بیت تشعر را که ورود امام حسین به کربلاست بخوانم بعد انشاءالله یک اشاره ای برویم به کربلا بحث نیمه کار ماند انشاءالله ادامه بدهیم.
فرود آئید یاران سنگر این جاست مقدس سرزمین باور این جاست
عمود خیمه را اینک بکوبید که ما را وعده گاه دارو این جاست
کمر محکم ببندید ای عزیزان که جولانگاه صدها لشکر این جاست
بیاخواهر مهیا شو مهیا که وقت امتحان خواهد این جاست
خدا خواهد تو را انسان کامل که دانشگاه انسان پرور این جاست
همانجایی که گرد آب نایاب برای عترت پیغمبر این جاست
همانجایی که بار که بر سرما سنان و تیز و سنگ و خنجر این جاست
همانجائی که افتد ازدم تیغ دودست از پیکر آب آور این جاست
همانجائی که با تیر سه شعبه شود پاره گلوی اصغر این جاست
همانجائی که جسم شش برادر بر روی خاک بینی پر پر این جاست
همانجائی جسم را بگیری بسان جان شیرین در بر این جاست
همانجائی که از رگهای خونین بگیری بوسه جان پرور این جاست
بار بگشائید این جاست که ما باید خودمان را آماده کنیم . اما می گویند همه دور شتر زینب را گرفتند، یکی زیر بغل زینبب را گرفت یکی بازوان زینب را – یکی زانواش را آورده بالا زینب پاها شو بگذارد روی آن زانو ابوالفضل می آید جلو شش برادرم علی اکبر می آید . حضرت قاسم میاد. عون و جعفر میاد با چه احترامی ملکه عالم وجود را می آورند پایین امام حسین «علیه السلام » فرمود خیمه زینب را وسط بزنید. خیمه بنی هاشم را گرد اگرد خیمه زینب اصحاب را اطرافش بزنید همه جا عظمت زینب اما جان به قربانت زینب؛ غروب یازدهم وقتی شتر برهنه آوردند. زینب یک نگاهی به چپ به نگاهی به راست امام سجاد که بنا به حکمت اللهی باید بیمار باشید اما او چه می کند مظهر صبر خدا و علی زینب یکی یکی بچه ها را سوار مرکب کرد بروید کنار اینها ناموس الاهیند دست نزنید ، اما این جا خودش می خواهد سوار بشود. عباسم.