سخنران: دکتر اسدی کد: A- 1004
آقای دکتر اسدی
قال الحسین علیه السلام: م-1 به عرض رساندم که اگر به این سه بیت از اشعاری که مولایمان امام حسین علیه السلام، در معرفی خودشان ، در واقع بیان فرمودند توجه کنیم ، تحت این عنوان که امام حسین شناسی از دید خود امام حسین (علیه السلام) که به دو فایده به اندازه فهم ناقص بنده از شرح وسط و تحلیل این اشعار می توان به دست اورد ، یکی شناخت بهتر امام حسین علیه السلام ، آشنا شدن با وظیفه ما ، در تبعیت از آن بزرگواران ، جهت رسیدن به آن درجات و مقامی که آنها می خواستند، ما به آن درجه برسیم. یعنی ما ضمنی که سبقت العالمین را بحث کرده ایم معالی را بحث کرده ایم، که 20 جلسه وقت گرفت در دو سال گذشته ، غیر از اینکه امام حسین علیه السلام که بود ؟ به کدام درجات رسید ؟ سبقتش به چه معانی بود ؟ علو همت ایشان چه بود؟ حسن خلیفه چه بود ؟ که نشان می داد ، در عین حال به ما می فهماند اگر ما می خواهیم شیعه امام حسین باشیم ، ما هم وظیفه سبقت داریم یا نه ؟ و اگر ما بخواهیم به اندازه امکانات خودمان حسن خلیفه پیدا کنیم ؟ چه کنیم به اندازه توان و شرایطمان علو همه داشته باشیم ؟ این بحث در دو سال گذشته به پایان آمد، اما
امسال در مصرع اول بیت دوم :
ولاح بحکمتی نور الهدی فی لیال فی الضلاله مد لهمه
سرزد، درخشید،به حکمت من حسین ؛علیه الصلاه و السلام ،نور الهدی ،نور هدایت و روشنگری و راهنمایی ، فی لیال ، در آن شبهایی ،فی الضلاله در گمراهی و. ضلالت ،مدلهمه، در اوج تاریکی و تیرگی بود. عرض کردم نور هدایت چه مقامی است؟ هیچی ما هنوز بحث نکرده ایم ،انشاءالله در ادامه بحث باید بهش بپردازیم که نور چیست؟ نور هدایت چیست؟ چه ارزشی است نور هدایت ؟ آن هم نور هدایتی که از وجود امام حسین تلالو می گیرد و روشنگر می شود ، که مصباح الهدی نامیده می شود. اگر نور هدایت با تمام این مقام و منزلتی که دارد ، از امام حسین سرزده ، آشکار شده ،به فرموده آن حضرت ،در اثر به استعانت، به سبب حکمت حسینی بوده بحکمتی ، باء را بای استعانت بگیریم ، بای سببیت بگیریم، به سبب حکمت من ، به کمک و استعانت حکمتا که من دارم ، نور الهدی ، نور هدایت چه شد ؟ لاح که نور الهدی می شود فاعل ، لاح می شود فعل . به سبب حکمت من ، لاح نور الهدی ، نور هدایت درخشید ، خوب حکمت چیست؟ که می تواند حکمتی که امام حسین دارد باعث نور هدایت شود . آیا ما هم می توانیم درجه ای از حکمت پیدا کنیم ؟ و در ما اگر حکمت پیدا شود ، به عنوان پیروان این خانواده در ما چه اثری باید بروز کند؟ خوب از دید قرآن کریم ، حکمت را ، دو شب بحث کردیم که حکمت ان مقام شامخ ارزنده ای که یک انسان از نظر شناخت ، از نظر معرفت،از نظر بینش ، عالیترین و بهترین شکل شناخت را، که خلاصه شد در بیان نبوی و رب ارنی الاشیا کماهی . آنچنان که هست به من بشناسان و واقعیت را بر من نمایان کن . پس اگر کسی واقعیت را می بیند ، به اندازه ای که واقعیت را می بیند، به ان اندازه حکیم است . حکیم مطلق کیست؟ خدا. حکمت مطلق مال حضرت حق است ، به هر اندازه ای که یک انسان قرب خدایی پیدا کرده ، صفات الهی در او تجلی پیدا کرده ، به همان اندازه می تواند حکیم شود . لذا اگر خداوند در داستان حضرت ابراهیم خلیل الرحمن ،در قرآن بیان می کند که ابراهیم به خدا عرضه می دارد که ، خدایا به من نشان بده که چگونه مرده را زنده می کنی ؟ ببینید یک زمان ، بنده، شما می فهمیم عطش را ، فهم عطش است . می دانیم گرسنگی را ، این علم ، این علم به گرسنگی است. یک زمان تشنه می شویم و گرسنه ایم. اگر بر فرض ، البته این مثال مصداق ندارد،چون هیچ وقت برای من یا شما ،و ما انسانها اینجوری پیش نیامده ، ولی بر فرض ، فرض محال ، محال نیست عرض می کنم، اگر بر فرض ما ، در عمرمان تاکنون نه گرسنه شده باشیم نه تشنه ،حتی فهم گرسنگی و تشنگی برای ما مشخص نمی شود . بعد از آنکه گرسنه و تشنه شدیم ، الان که گرسنه نیستیم ، سیریم، الانی که تشنه نیستیم ، حالت عطش در ما نیست ، به ما می گویند گرسنگی ، می فهمیم یعنی چی ، ولی که گرسنه که نیستیم ، فهم گرسنگی داریم نه خود حقیقت گرسنگی را . اگر به ما بگویند تشنه، می گوییم می فهمیم یعنی چی، ولی واقعیت تشنگی در من نیست . ابراهیم خلیل الرحمن ، فهم اینکه خدا مرده را زنده می کند، طبق همین آیات داشت یا نداشت؟ چون هم مقام نبوی ایجاد می کند ،هم آیه می گوید که خدا وقتی به ابراهیم فرمود: مگر ایمان نداری؟مگر قبول نداری ؟ برای اینکه ما بدانیم و بفهمیم ، در جواب چه عرض کرد ؟ م-2 یعنی یک درجه بالاتر از فهم، حقیقت را شهود کنم و ببینم و بیایم . بعد از آنکه خدا اجازه داد ، حضرت ابراهیم آن کار را کرد و دید، خدا وقتی می خواهد یکی از مقامات ابراهیم را به به ما معرفی کند می گوید:م-3 به ابراهیم ملکوت هستی را نشان دادیم نه ملک هستی را . ملک هستی و آلان من وشما نگاه به این ساختمان می کنیم ، این ساختمان ملکی از هستی این حسینیه است. ملک که می گوییم یعنی عالم ماده ، یعنی عالم ظاهر ، شما یک زمان ، یک حسینیه را نگاه می کنید ، دیوارها بلند است یا کوتاه ؟ ستونها قشنگ است یا زشت؟ نمی دانم فضا وسیع است یا غیر وسیع ؟ اینها ملک حسینیه است . اما در عالم معنی آن مکان چگونه شناخته شده ؟ ایا منشا برکات است ؟ آیا منشا هدایت است ؟ آیا منشا ارشاد است آیا منشاء نزول خیرات است آیا منشا استجابت دعاست ؟ یا خدای نکرده منشا ضلالت و منشا گمراهی و امور دیگر ؟ مگر مسجد ضرار قرآن بیان نمی کند ؟ داستانش را می دانید در تاریخ ، ملکش چه بود؟ مسجد . ولی ملکوتش چه بود؟ عامل فریب و نیرنگ وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (الأنعام (6): 75)
ما ملکوت را به ابراهیم نشان دادین . و اگر پیغمبر به خدا عرضه می دارد رب ارنی الاشیاء کماهی، خدایا به من بنمایان و بشناسان اشیا را آنگونه که هست، حقیقت هستی را بشناسیم و واقعیت عالم را، یک،در مرحله نظر بینش پیدا کنیم، این خیلی مهم است و خیلی عظیم است . اجازه بدهید من اشاراتی را که بزرگان در طول عمرشان رنجها برده اند، به این مطلب رسیده اند. در این رابط ، همانطوری که دیشب گوشه هایی را در غالب شعر یا بیانات حکیمانه صاحب نظران اشاره کردم، اینجا هم اشاره ای داشته باشیم باز هم . یکی از بزرگان می گوید، مثلاً ببینید ، آقا ما غذا می خوریم، همین غذا خوردن ،بنده غذا می خورم ، گاو هم غذا می خورد . اگر ذات خوردن را نگاه کنیم ، منهای نکوهش حکیمانه ، خوردن است . ولی اگر یک کمی دقیقتر بشویم . این معرفت و بینش را از سطح نگرش سطحی ببریم بالاتر به نگرش حکمتی برسانیم.
غذای عام خام است و بود پوست غذای خاص مغز است وچه نیکوست
در این معنی نگر در کاه و گندم چه می باشد غدای گاو و مردم
چقدر نگرش قشنگ است ، غذای عام خام است و بعد پوست، شما عامه موجودات را، حیوانات مثلاً خوب علفی را می خورد ، حیوانی را ، مثلاً می درد ، می خورد بصورت خام ، و یا مثلاً درختی از زمین مواد غذایی را می گیرد ، تو همین مرحله ، ولی یک کمی که وجود می آید بالاتر ، خوب عنایت کنید یک کمی که وجود می آید بالاتر انسان می شود ، انسان با مغز کار دارد کما اینکه در کاه و گندم ، کاه این ظاهر را اگر شما به گوسفند دادید و گاو ، انسان آن جنبه مغز این وجود که گندم است ، تازه توی گندمش هم آن مغزش که که حالت آردی دارد ، تازه آن آرد را هم بصورت پخته تر در بیاد که مناسب با انسان باشد، این تازه در ملک وجود انسان و حیوان . اما حالا در همین ملک و ملکوت وجود انسان هم نگاه کنید ، از امام مجتبی براتون بخوانم:م-4 تعجب می کنم از کسانی که در مملوکات و خوراک جسمشان ، یتفکر، فکر می کنند ، می اندیشند، دقت می کنند، اما در روحشان نه، غذا سالم باشد ، بهداشتی باشد ، رعایت کرده باشیم ، آن شرائط لازم این غذا را برای خودمان فراهم آورده باشیم . کَیْفَ لَا یَتَفَکَّرُ فِی مَعْقُولِهِ… (بحار الأنوار 1 :218) چرا در آنچه که مناسب به جانشان داده شود فکر نمی کنند ؟ خوراک جسم سالم باشد، جسم را سالم و شاداب بار می آورد. خوراک جان اگر سالم نباشد جان را آلوده می کندو خوراک سالم جانی ، جان را رشد می دهد ، کسانی که توچه به ملک دارند ، یعنی حد معرفتشان در خود شناسی و موقعیت خود در پهنه هستس، ملک وجود خودشان است. لذا چکاپ بکنم. بهترین بیمارستانها بروم،عالیترین داروها را از هر کجای عالم برای من تهیه بکنید، پزشک و متخصص را ببینید، آن وقت چی؟ نکند ملک وجود نقص پیدا کند. اما اگر به حقیقت وجود انسان در مرحله انسان شناسی ، تا انسان شناس نشدیم ، انسان ساز نخواهیم بود ، تا خود شناس نشده ایم خود ساز نخواهیم شد . مقدمه خود سازی ، خود شناسی است. خود را چگونه می شناسیم؟ بر مبنای آن شناخت ، شناخت حکیمانه نسبت به انسان . لذا وقتی می بینیم در این وادی افراد قرار می گیرند. مثلاً یکی از حالتهای وجودی ما ، در این عالم مرگ است . به این وادی می رسیم ، می میریم ، مرگ در بینش حکیمانه فنا نیست، نقل مکان است ، از این مرحله به یک مرحله دیگر ، خوشبختانه در این حسینیه به مناسبت باز ایام محرم م-5 فرموده خود ابی عبد الله در صبح عاشورا به اصحابش که قبلاً بحثش را کردیم . در بینش مرگ فنا نیست ،مرگ نقل مکان است ، از جایی به جایی ، از مرحله ای به مرحله ای که یابد، حالا ما نگرش ما به این مرگ،
از این مرگ صورت فکن تا نترسی از این زندگی ترس کاکنون (که اکنون)در آیی
از این زندگی ، زندگانی نخیزد که گرگ است وباید زگرگان شبانی
به دقت کنید،نگرش چقدر فرق می کند، از مرگ وای چه می شه، دارم می روم. خوب بروم . اگر قرار شد مرگ برسد ، خوب بروم خدا می داند، اینها را ما دیدیم ، خدا را شکر . گفت: گرچه از نیکان نیستیم ولی نیکان را دوست داریم ..گرچه از بزرگان نیستم ولی بزرگان را دیدیم . اساتیدی خدا برای ما مقرر کرد به لطف و عنایت خودش که در محضر این بزرگان زانو زدیم . با تمام وجودشان یک ذره از مرگ نمی تر سیدند، عملشان هم نشان می داد، خنده شان می گرفت، خوب باشد. از یک مرحله باید برویم توی یک مرحله دیگر ، از یک گذرگاه، باید برویم توی….، بله ،از چی باید ترسید؟ حالااز این مرگ صورت فکن تا نترسی ، مرگ صورت فکن چیه؟ یعنی آن عاملی که این صورت را از من می گیرد، من را وارد صورت دیگر می کند، صورت گر،دیشب خوندم:
گر مرگ رسد چرا هراسم کین راه به توست می شناسم
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا از او عمری ستانم جاودان
او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
آقا امشب با این کت شلوار دیگر پوشیده ام من من به این کت و شلوار من که نیست ، کت شلوار من که تغییر کرد ،کت شلوار دیگر پوشیده ام . صورت ملکی برزخی می پذیریم. صورت ملکی برزخی را می دهم. صورت ملکی قیامتی می پذیرم.
این صورت فکن است این مرگ
از این زندگی ترس که اکنون در آنی
این زندگی که همه اش حیات واقعی من انسان ، حیات سرمایه ای است الهی ، حیات قدرتی است ملکوتی، حیات شعله ای است از عالم برتر که این شعله در خرمن ملک که آمد کسانیکه بیدار شدند،گرچه ملکی اند و فرشی والی شعله ور شده اند به عشق عرش . چرا برخی در فرش همه نگرش شان به عرش است ؟برخی در فرش جز فرش هیچی نمی بینند. این معرفت است ،چگونه می بینید؟ گرچه فرش را می بیند می گوید من در ملکم ، در خاکم ولی از خاک نیستم ، برای خاک نیستم:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورده در این ویر خراب آبادم
مرغ باغ ملکوتم ،نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم ،وز پی جانان بروم
اما حالا چرا وایستادم؟
من به خود آمده ام تا که زخود بازروم هرکه آورده مرا باز برد در وطنم
نگرشی که حکیمانه می شود می گوید: اِ ،تمام سعیت ،تلاشت، فعالیتت ، کوششت، برای همین زندگی چند روزه فرشی ملکی است که این حیات شما نیست، اون شعله درخشنده آمد تا شما را شهله ور می شوند، جداشون می کنند، سوالی چند شب قبل ، عزیزی از عزیزان جلسه پرسیدند، مقام حضرت علی اصغرعلیه الصلاه و السلام 6 ماهه بود.این همه مقام بالا . یا بعضی ها مثلاً توی کربلا 11 ساله حالا 11،12،13 با آخر 6 ماهه هنوز کاری کرده به این مقام رسیده؟ چی است من یک اشاره می کنم انشاءالله باید یک وقت اینها را مسبوط بحث کنیم ، فقط یک اشاره می کنم ، آقا حکیم آمده توی یک مثلاً گزینش شاگرد برای دبستان ، کلاس اول ابتدایی حکیمانه و شناخت شناخت واقع بینانه است نه شناخت سطحی 500 تا بچه را آورزده اند می گویند 50 تا مال تو این کلاس است ، بر انداز می کند می گوید: این را می گیریم اینرا نه این را می گیریم این را نه بر مبنای چی؟ می گوید اون زمینه اون لیاقت اون استعداد اون توان اگه بینش درست باشد ها خوب خیلی وقت ها ما اشتباه می کنیم چون ماکه حکیم مطلق نیستیم ولی اگر حکمت در حد درست و صحیح و منطقی اش باشد این فردی را هم که سعی دارد حکیمانه بر خورد می کند می گوید این بله این نه اقا اینکه هنوز بچه است بله میدانم به کجا می خواهد برسد شما الانش را می ببنند من 30 سال دیگر را می بینم می خواهم 30 ساله دیگر سرمایه گذاری کنم بعد از 30 سال یکی را در عرصه هستی به عنوان مشعل درخشنده در این فضا قرار بدهم خوب م-6 توی زیارت جامعه م-7 خدا با علمی که دارد میداند که کدام ها را بر گزیند، جدا کند، آقا بناست در عالم وجود شهدای کربلا شعله روشنگر از ارزش های عرشی بر فرشیان باشند اونی که این صلاحیت را ندارد تا صبح عاشورا هم کربلاست میگویند ولی اونی که در عالم وجود زمینه اش را دارد ولو 6 ماهه است می گویند تو یکی هم باید بیایی اون لحظاتی که نمی شود وقتی ابی عبد الله فریاد سر می دهد م-8 علی اصغر شروع کردبه حرکت کردن یعنی بابا من هم هستم من یکی هنوز یک سرباز هم باقی است بر مبنای ملکوت نگاه کنید نه فقط بر مبنای ملک راجع به حضرت زهرا سلام الله علیها ما 7 ،8 شب بحث کردیم یعنی حکیم با حکمت نگاه می کند و جدا می کند این هم یواشکی بگوییم ها این حرفها برای دهان من زیاد است به ما گفتند بزرگان ما می گوییم جرئت پیدا می کنیم دهه محرم جدا می کنندها دهه محرم این جلسات قدر بدانید تو مجالس ابی عبد الله توی حالا من مجلس که می گویم ممکن است تنها هم یک گوشه ای نشسته ای ، یک یا حسین از اعماق جانت در آمد یک زیارت عاشورا از دلت برخاست السلام علیک یا ابا عبد الله
در کوی ما شکسته دلی می خزند و بس بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
یک وقت عاشورا تمام شد این فرصت عجیب ما بزرگانی را می شناختیم مثل مرحوم علامه امینی پای برهنه سر برهنه از یک مجلس در می آمد تو اون مجلس از اون مجلس در می آمد تو اون مجلس اینجا می نشست اونجا می نشست اینجا ناله می زد اونجا ناله می زد اینجا سرش را به دیوار می زد اونجا سرش را با مشت می زد چی؟ می گوید دهه عاشورا گذشت در عالم معنا یک عده جدا شدند من چی موندم و کجا بودم ؟ لذا در نگرش حکمت خیلی حرف ها توش نهفته است
از این مرگ صورت فکن تا نترسی از این زندگی ترس که اکنون در آنی
این زندگی ادامه بیابد ؟ اگر زندگی باشد که در بیت بعدی برای من مشخص می کند که از این زندگی جز شکم جز شهوت جز یعنی جز ملک و تعلقات ملکی چیزی دیگر بر نمی خیزد خب این زندگی دوامش و تداومش مرا از رسیدن به آن عالم والا می آورد پایین باز می دارد
از این زندگی ترس که اکنون در آنی
از این زندگی زندگانی نخیزد
از این زندگی زندگانی نخیزد چرا؟ چون یک زندگانی به معنی واقعی قرآن می گوید دیگر م-10 اجابت کنید تا زنده شوید مگر ما مرده ایم مگر نفس نمی کشیم مگر راه نمی رویم می گوید این زندگی نیست این را که گاو هم دارد که این را هم که پشه دارد این را که فیل و کرگدن و گرگ هم دارد آن زندگی که با نگرش حکمتی می خواهید نگاه کنید یعنی زنده آثار زنده را باید داشته باشد زنده انسانی باید آثار انسانی از او بر خیزد از این زندگی زندگانی نخیزد
زندگی که توش مقام است پول است و شهوت است و منیت است اینها خصیصه حیوانی است حیوانیت بر می خیزد لذا یک نگرش صحیح حکیمانه این است بعضی ها را در قالب خوک می بینند قضیه مر حوم آشیخ حسینعلی نخودکی و باز کردن چشم یکی از شاگردان برای یک مرحله موقت که تو حالاشون نوشتند دیگر که تو حالاتشون نوشتند دیگر شاگردی در مراحل شاگردی مرحوم آشیخ حسنعلی نخودکی به اون درجه رسید یک مقداری چشمش را باز کند رفت برگشت گفت دارم دیوانه می شوم بر گردان چرا؟ یکی را خوک می بینم یکی را سگ می بینم یکی را گراز می بینم یکی را پلنگ می بینم اونی که صفت وجودی اش درندگی است در فردای قیامت نسخ نیست مسخ هست مسخی که بحث می شود توی بحث های اعتقادی ما همین است دیگر مسخ به چه صورت است؟ مثلاً آقا واقعیت وجود من ظاهر وجود من کت –شلوار و مثلاً اتو کشیده و ادکلن زده و اصلاح کرده و خیلی همچنین فرض کنید که ژیگول مآب است این ظاهر وجود است حالا من نیستم دارم مثال می زنم این ظاهر وجود خیلی هم است اما حقیقت وجود پرداز درنده خوبی نسبت به بندگان خدا اونهایی که حکیمند، یعنی معرفت واقعی دارند این فرد را به شکل یک گرگ می بینند به شکل یک پلنگ می بینند به شکل یک حیوان درنده چون واقعیت است دیگر واقعیت رو می شود منتها چون مامور به ظاهرند اونی که ظرفیت دارد
هر که اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند
او مامور به سکوت است لذا برخی از بزرگان شاگردانشان را می خواهند تربیت کنند یک کمی میدان می دهند می فرستند بیرون بعد هواشون هم دارند طرف می گوید :……ساکت بعد صداش می زند دیدی نتونستی هنوز زود است برو حالا مرحله بعدی برو مرحله بعدی ولی به اونجایی می رسد آقا اومد پیش آشیخ حسنعلی نخودکی آقا نمی تونم اینو از من بگیر من تحملش را ندارم :
از این زندگی زندگانی نخیزد که گرگ است و ناید ز گرگان شبانی
شما توقع دارید گرگ شبان گله شود کدوم منطقه این را می پذیرد ؟ گرگ می خواهد شبان از گله دور بشود تا بتواند بیاید گله را شکار کند. آقا این گرگ صفتی که در زندگی روزمره من است از این که حیات بشری زاییده نمی شود لذا اگر نگاهی کنیم نگاهمان را باید حکیمانه بکنیم
چند باشی عاشق صورت بگوی طالب معنی شود معنی بجوی
اجازه بدهید مثال بزنم یک بیت شعر مثال را دقت فرمایید خدایش رحمت کند یک مرد خدایی بود مرد بزرگی بود حدود 14،15 سال قبل دیسک کمر گرفته بودم پزشک به من استراحت مطلق داده بود افتاده بودم نمی تونستم حتی نماز را باید خوابیده می خواندم این مرد خدا تشریف آوردند برای عیادت خدایش رحمت کند نشست کنار بستر و گفت حالا که شما خوابیدی کاری که نمی تونی بکنی ما هم اینجا نشسته ایم با هم حرف بزنیم تا نشست این شعر را برای من خواند
*
این شعر منسوب به مولا امیر المومنین (علیه السلام) است . به
*
همانا بیچاره کرد ضعیف کرد این گردن ها را کج کرد پایین کشید چی؟ زیاده طلبی زندگی ، گردن مردان را . یعنی انسانی که مرد خداست انسانی که انسان است این انسان بخاطر فضول العیش اینی که حالا یک کم اضافه تر خانمان بزرگ تر بشود نمی دونم میز من تو اداره از میز بغل دستی هی چابلوسی، هی گردن کج کردن، از این و اون مثلاً تعریف بیجا کردن لقد دقت و رقت و…. خوب این یک بیت شعر است بنده یک وقت عاشق صورتم این شعر را می دهم یک خطاط به قدری قشنگ می نویسد که از این خط قشنگتر پیدا نمی شود این یک . دو قابی تهیه می کنم که گرانبها تر از این قاب تو عالم پیدا نمی شود منبتش چنین باشد خاتمش چنین باشد نمی دونم خطش این را زدم به دیوار آقا این شهر چه می گوید ؟ من اصلا عربی بلد نیستم ترجمه اش را هم بلد نیستم اما به چی دلخوش کرده ام ؟ به زیبایی خط این یک مرحله است اما یک وقت خط را دادم مثل یک خطاطی مثل خود بنده که خطم به جمیع معانی زشت است ، یک خط کج و معوجی نوشتم یک قاب هم نه همین جوری یک تکه مقوا بر داشته ام زدم به دیوار ولی نگاه می کند اشک می ریزد نگاه می کند رنگ چهرهاش تغییر می کند ، نگاه می کند از این رو به اون رو می شود آقا این همه فرق در اولی خط از این قشنگتر نمی شود فرض کنید طلا هم هست ، با طلا نوشته اند قاب از این زیبا تر نمی شود او نگاه می کند ؛به چه طلای 18 عیاری به چه خط مثلا نستعلیق یا شکسته چنین و چنانی او به به اش به این ظاهر امر اوست اما آن کس که می گوید:
ما درون را می نگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال
چند باشی عاشق صورت را بگوی طالب معنی شوو معنی بجوی
یک بیت خط ظاهری دارد و معنایی وجود انسان ظاهرش چیست و معنای وجود انسان چیست ؟ ما از یک بیت خط کمتریم؟ یک مرغ یک مثلا فرض کنید طاووس زیبای قشنگ با آن زیبای در عالم طاووس ولی بیماری است که تکان می دهی ، نمی تونه حرکت کند ظواهر دارد ولی واقعیت طاووسی را ندارد یک قناری قشنگ زیبا شاداب می پرد ولی صدایش دچار مشکل شده،نمی تواند بخواند. حقیقت قناری که رحجان درست کرده خواندنش است حقیقت انان چیست؟حکمت می خواهد این را به ما نشون بده حکیم باش یعنی واقعیت را ببین .
چند باشی عاشق صورت بگوی طالب معنی شود و معنی بجوی صورت ظاهر فنا گردد بدان
عالم معنی بماندجاودان صورتش دیدی ؟ زمعنا غافلی از صدف در را گزین گر عاقلی
از صدف در را گذین گر عاقلی ،من بیچاره بی اطلاع که دُر نمی شناسم . یک صدف آوردند،مثلا 5 تا صدف است یکی توش دُر است. حالا ظاهر این صدف هم یک ضربه دیده یک شکستگی دارد،یک خرابی دارد نمی دونم یک چیزهایی چهار تا صدف است ، خیلی ظاهرش پرزرق و برق و قشنگ و دلربا است البته غلط گفتم دل که ربوده نمی شود،گلرباست چون این دلها گل است دلی که دل باشد می دونی چه دلبری می خواهد وقتی حسین دارد سلام الله علیه، جانم به فدایش، دلی که امام حسین توش رفته چی دیگه جذبش می کنه ؟ میگه برو…
برو این دام بر مرغ دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه ما دلبری پیدا کرده ایم که دل را به او داده ایم ، دیگه جای چیز دیگر قرارش نمی دهیم دلی که خدا توش است دلی که امام زمان توش است دلی که فاطمه زهرا توش است سلام الله علیهم اجمعین، اون دل ولی دلی که تمام تعلقاتش مثلا به یک صدف آقا بنده کلکسیون صدف های دریایی دارم، حالا ممکن است بعضی از آقایون داشته باشند . امشب دلخور نشوند از من ولی بیا کلکسیون مقامات معنوی را بگرد به خدا کسانی بودند تو همین ایران ما توی سن خودمون دیدیم توی برف توی سرما توی گرما توی شدت توی حدت، پول صرف کردند، عمر صرف کردند، نشاطشان را دادند، جوانی شان را دادند، از این شهر به اون شهر از این منطقه به اون منطقه گاهی از این کشور به اون کشور می شود اهل دلی بیایند یک جرقه ای به آنها بزند ؟ یک تکانی به درونشان بدهد ؟ببینید آقا سنگ دیگه من حالا روایات را باید بخوانم اما دیگه کشیده شده بحث به اینجا، اینها را بگویم ادامه می دهیم انشاءالله سنگ ،چوب، بنزین نسبت به آتش گرفتن یک تگه سنگ بزار اینجا یک تکه بنزین بزار اینجا کبریت بزن سنگ تکونی نمی خورد ،سنگ است چوب باید خیلی ظریف و لطیف باشد مثل رنده کردن این ها پوشالهای نجاری رنده شده که خیلی مثل کاغذ و مقواست کبریت ممکنه او را شعله ور می کند اما بنزین تا نزدیک می کنی، شعله ور می شود چرا بعضی ها دهه محرم آتش می گیرند ،شعله ورند ،بعضی ها شب جمعه حالشون منقلب است بعضی ها تو دهه رمضان ، دهه صفر این ظرافتی پیدا کرده که با اون ظرافت ، این کبریت که چه عرض کنم اون نور افکن، اون اتش فشان معنویت، ابی عبد الله ی دارد همینجور …ولی من بدبخت آنقدر سنگم که این همه آتش فشان ابی عبد اللهی داره از هر طرف میاد من اصلا باز می گویم سردم است دارم می لرزم لذا می گویند سروم است دارم می لرزم لذا می گویند مرحوم کاشف الغطاء نقل کرده بود سید بحر العلوم نقل کرده بود که در حالات برخی از این بزرگان از هلال محرم که پیدا می شود اینها دیگر حالشون یک جور دیگر بود چرا؟ چون ارتباط با عالم معنا دارد تو عالم معنا اون حقیقت را می بینند وقتی اون حقیقت را می بینند در عالم معنا به اون نگرش می رسند
در بارگاه قدسیان که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
می بینید ولی چه جور دیدن ،مثل دیدنی که خدا به ابراهیم نشان داد ،درجه ای، پس حکمت چیست؟ حکمت در مرحله نظر و نگرش، دیدن واقعیت ها، نه ظاهر بینی و فریب ظاهر خوردن به عناوین مختلف ،شیطان ،شیطان صفتان ،نوچه های شیطان عوامل گوناگون دینوی می خواهد ما را غرق وسایل ظاهری دینوی بکند عزیز من اگر بنده یک مقدار می بینم الان توی فضایی دود گازوئیل جمع شده توی این فضا نمی دونم حس هوا چنین و چنان شده اهل فنا می گویند برای ریه شما مضر است زود پنجره ها را باز می کنم می آیم بیرون ،این ور اون ور ،آقا یک جایی بروم که بتونم یک نفسی بکشم این همه انبیا و اولیا گفتند کسانی که شما را با تهمت آشنا می کنند، کسانی که شما را به طرف شهوت می کشانند ،کسی که شما را سرگرم تعلقات دینوی می کنند، کسانی که مرتب از شکم و شهوت و اون بود و اون خورد و مگه تو عقبی و تو می تونی جلو بیفتی و آقا اینجا از نظر مادی برات آینده دارد، فعلا رها نکن آقا با همه دَر نیفت، آقا تنها می شوی، آقا اینقدر حق نگو آقا یک مقدار برای خودت نگاه دار ، یعنی تو را دارند در عالم ملک نگه می دارند، همه اینها را بریز توی یک کفه تراز و واقعیت عالم که تجلی حق است بریز در یک کفه، بگو خدا همه را یک طرف می ریزم دل به تو خوش می کنم ببین چه چگونه می بینم ؟ این می شود معنی حکمت و گرنه هی بیاییم ادعا کنیم ما حکیمیم، اینها از آیات و روایات در می ایند، حالا براتون می خونم آیات را یک مقدار خوندم روایات را هم حالا ادامه می دهم دیشب یک مقدار روایات خوندم باز هم می گویم خدمتتان چرا قرآن می گوید حکمت خیر کثیر است با توجه به آن معنی حالا یک مختصری هم تیمنا و تبرکا اجازه بدهید از روایات در مورد حکمت متاسفانه خیلی اینجای حرف ظریف است تقاضا دارم دقت کنید متاسفانه دشمنان دانا بازیرکی و دانایی دوستان نادان بر مبنای نادانی نه سوء نیت دست به دست هم دادند نحوه استفاده از حدیث آنچنان که باید در دنیای اسلام باشد ضعیف شد با کمال تاسف ، چرا؟ حدیث ضعیف داریم، حدیث مسند داریم ،تعادل و تراجی در احادیث داریم،جمع بندی احادیث در کنار هم داریم، به یک معنی علم الحدیث چه در علم رجال و چه در علم درایه، از علم تفسیر قرآن به مراتب به یک معنی حساستر و ظریف تر است چون روایات معصومین علیه السلام مبین و مفسر آیات قرآن است لذا گستردگی بیشتری دارد غیر از جنبه دلالتی اش از نظر گستردگی جنبه سند هم مطرح است دشمن نتوانست آیه جعل کند چون قرآن از تحریف محفوض ماند ولی دشمن توانست حدیث جعل کند. در خود که قابل استفاده و تکیه از نظر سند هست نسبت به حکمت، واقعا حکمتی می خواهد تا اینها جمع بندی بشود اینقدر متعدد است و اینقدر علی الظاهر معارض است من امشب یکی دو نمونه را سریع عرض می کنم رد می شوم .
کتاب البحار مرحوم علامه مجلسی جلد اول صفحه 215 چند روایات را می خوانم که از منابع مختلف شیعی نقل شده : 1- حدیث،جلد اول ، صفحه 215 حدیث شماره 22: م-11 از اقا امام صادق عرض کردم آیه ای که دو سه شب قبل بحثش را کردیم، کسی که به او حکمت داده شده خیر کثیر به او داده شده ، قال امام علی علیه السلام ،می گویند خوب آقا امام فرمود دیگر ،حکمت طاعت خداست طاعت هم عمل است، بندگی است، نمازت را بخون روزه ات را بگیر خمست را بده زکاتت را بده حجت را بده امامت را هم بشناس که امام زمانت کیه، م-12 پس این می شود حکمت، کسی این را داشت…بی خود موی دماغ ما نشید وقت ما را هم نگیرید عینا به من اینجوری می گفت اینهایی که این نوع تفکر را دارند آقا به جای اینکه این همه وقت بگذاریم مطالعه کنیم تحقیق کنیم تعمق به فرج بدهیم نظرمان را نسبت به امور گسترش بدهیم، می نشینیم نماز مستحبی می خونیم خیلی ظریفه ها، نکنه نعوذبالله خدای نکرده کسی تو ذهنش بیاد بنده امشب می خوام بگم آقا قرآن خواندن انقدر فایده ندارد به خدا قسم آرزو می کنم اگر یک مقدار مقیدم شبانه روز قرآن بخوانم آرزو می کنم فرصتی پیدا کنم چند برابرش کنم چه از این زیباتر آدم با کتاب خدا خلوت کند بنشیند قرآن بخواند ؟نماز مستحبی بخواند اینها درش بحثی نیست اما اگر حکمت منظور این است ،طاعت الهی، آقا واجبات را خوندی بقیه هم بیشین هی نماز مستحبی بخوان دیگه تعمق تدبر، تفکر شناخت ، بینش، حالا مفصل باید روایت برایتان بخوانم، آنها را می آورم پس آنها چی است؟ چی گفتند اینجوری؟ چرا وقتی پیغمبر وارد مسجد النبی شدند. یک عده این ور نماز مستحبی می خواندند یک عده اون بحث می کردند. همین جملات را مرحوم مجلسی حدیث را نقل می کند. یک عده اون ور با هم بحث می کردند پیغمبر فرمود هر دو دسته کار خوبی می کند من می روم اون ور ،رفت تو اون دسته بحث نشست. پس اینجا چیه؟ کار پیغمبر حکیمانه نیست؟ پیغمبر که معلم حکمت است م- 13 پیغمبر که معلّم حکمت است پس چرا اینجوری به ما یاد داده دو آقا این مفاتیح کتاب دعا و آدابی که در مستحبات باید انجام بدهیم به این قشنگی مرحوم حاج شیخ عباس قمی رَحمَهُ الله عَلَیه براتون جمع آوری کرده در اختیار شماست. از امام صادق (علیه السلام) برای من و شما نقل می کند در شب قدر، شب قدر با آن عظمت با آن فرصت طلایی عبادت شب، شب عبادت است. می گوید امام صادق(علیه السلام) فرمودند یکی از بهترین مفاتیح را خوندید می دونید یکی از بهترین عبادتها در شب قدر مباحثات علمی راجع به دین شناسی و معرفت در دینتان بالا برود این چی شد؟ یکی از عبادات حدیث است، حالا برسیم انشاءالله اینها را بخوانیم پیغمبر به امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند همه جنبه های وجودیت علی باید خدا را عبادت کند دست عبادت دارد پا عبادت دارد گوش عبادت دارد بالاترین جنبه وجودی شما عقل و دل شماست. عقل و دل عبادت دارد عبادت عقل تفکر است. نسبت به حقیقت علی جان و عبادت دل عشق ورزیدن به حقیقت است لذا عشق قبل از تفکر می شود عشق احساساتی غریزی آخ عاشق شدم به چی گفت جوان نمی خواهم دهه محرم است شوخی کنم ولی چه کنم. بحثها لازم است. این را عرض می کنم جوان به مادرش گفت مامان عاشقم، عاشق کی؟ هر کی تو بروی خواستگاری اش انتخاب نکردند. شناخت روش، یا با یک نگاه دلباخته می شود. به چی دلباخته شدی آخه ابروان خیلی قشنگ بود دختر عاقل، پسر عاقل تو که با یک نگاه به ابرو دلت می رود این دل بی صاحبت را معالجه کن. دلی که فریضه یک خط ابرو می شود. این دل نیست این درد بشریت است که گرفتار عالم مُلک است جوان تو که سر یک شهوت جنسی، خدا یادت می رود، برادر و خواهر ،تو که یک مقدار پول تو را آن چنان می فریبد که چاپلوسی کنی، عزیز من که برای میز بزرگتر و مقامت حقیقت عالم والا این دل عبادت ندارد. این عقل عبادت ندارد. عبادت چشم به این است به نامحرم ندوزی، عبادت گوش به این است ناحق نشوی عبادت زبان این است غیبت نکنی تهمت نزنی دروغ نگویی. عبادت دل چیست؟ عشق مجازی نداشته باشی، عبادت عقل چیست؟ فکر غلط نداشته باشی. عقل از چشم بالاتر است عقل درست شود، چشم درست می شود، دل درست شد، چشم و گوش هم به سمتی که دل دلبر گرفته به سمت دلبر حرکت می کند. امام باقر و امام صادق هر دو بزرگوار این را فرمودند. اول توضیح بدهم تا این شعر را معنی کنم حُب یعنی چی؟ حب، دوستی ، خب دوستی است مثل اینکه آب واتر خُب این لغت را عوض کردم. در منطق می گویند تعریف شرح اللفظی اگر بخواهم تعریف ماهیتی کُنهی کنم یک مقداری دقیقتر حالا به اندازه ای که حدالراس می توانیم داشته باشیم حب، دوستی، یعنی دل دادگی، دلدادگی وقتی به چیزی دلمان را دادیم این می شود حب می شود محبت خیلی خب، حالا اگر من دلم را دادم واقعاً به اهل البیت اینکه با کمال تاسف بعضیها می گویند ما محب اهل البیتیم، ولی دروغ می گویند، گناه می کنند، منیت دارند، همین بیان نشان می دهد این حب نیست. این ادعای حب است باید بگویند مدّعی محب اهل البیت هستیم می خواهیم محب اهل البیت باشیم ،ولی محب اهل البیت یعنی کی؟ این شعر امام صادق «علیه السلام» را دقت کنید. از امام باقر هم هست. م- 14 اطاعت را در رابطه با چی قرار داد امام؟ حب صادق لَوْ کَانَ حُبُّکَ صَادِقاً اگر واقعاً دل داده بودی راست می گفتی لَأَطَعْتَهُ مطیع می شدی إِنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ أَحَبَّ مُطِیعٌ (تحف العقول :294) محب نسبت به محبوب مطیع می شود گردن می نهند اگر فرموده است مطیع شود اطاعت از چی از غریزه یا از دل اطاعت از احساسات یا از عقل؟ کدوم اطاعت؟ شب اول آیات حضرت موسی و بنی اسرائیل را که برایتان خواندم. اطاعت بنی اسرائیل تا قبل از بازگشت حضرت موسی و آوردن کتاب اطاعت عقلی دلی معرفتی بود یا اطاعت احساساتی دیدید کدامش بود؟ اگر بود چرا م- 15 پس اگر امام می فرماید هِی طاعَهُ الله حالا در عبارات دیگر می خوانم برایتان روشن می گوید اطاعت الهی تا عقل به فرموده امیرالمومنین در اصول کافی جلد اول حالا می خوانم روایات را برایتان م – 16 با عقل معرفت پیدا کند وقتی با عقل معرفت پیدا کرد من به اندازه ای که معرفت پیدا می کند. حدیث امام حسین «علیه السلام» بحثش را کردیم م- 17 به تفاسیر مراجعه کنید. در ذیل این آیه شریفه ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ عقربه سریع دارد رد می شود فرصت ضیغ است اشاره می کنم می گذارم فردا شب م – 18 خیلی ها می گویند اَی لِیعرِفون بسیاری از آنهایی که اهل دقتند در تفسیر می گویند خُب خود خدا نمی توانست بفرماید ما خَلقتُ الجِنِّ وَ الانس اِلا لِیعرِفُون فرموده لِیعبُدوُن اون وقت امام حسین «علیه السلام» که مفسر قرآن است فرمود ما خَلَقَ اللهُ العباد اِلا لِعرفُوا وَاذا عَرَفُوهُ عَبَدوا امام اول عرفان را معرفت را فرمود بعد عبادت را فرمود می گوید یعنی خدا قرآن چون ایجاز دارد دیگر ضمن اینکه اعجاز دارد می خواهد بگوید آنقدر معلوم است حذف ما یُعلَم صورت گرفته می شود بدون معرفت به عبادت رسید لذا ما خَلَقتَ الجِنَّ وَ الانس الا لِیَعبُدُون (الذاریات(51):56) یعنی معرفت پیدا کن که به عبادت برسی حالا من اشاره می کنم به روایت بحث را می گذارم انشاء الله فردا شب عَن اَبی بَصیر «علیه السلام» حدیث شماره 23 همین ابی بصیر که از امام سوال کرد این م – 19 خیر کثیر است یعنی چه؟ فرمود که طاعهُ الله و معرفهُ الامام حدیث شماره 23 وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً (البقره (2): 269) قال امام فرمود اَلمعرفه (14) فرمود حکمت یعنی معرفت پس اونجا طاعهُ الله وَ مَعرفهُ الامام اینجا فقط یک لغت فرمود مَعرفَه اون وقت جمع بندی اینها حالا بماند. حدیث شماره 24 عَن اَبی بَصیر باز ابی بصیر است م- 20 از امام باقر «علیه السلام» شنیدم یَقُول می فرمود وَمَن یُوتَ الحکمَه فَقَداُوتیَ خَیراً کَثیراً قالَ مَرفَهُ الامام وَ اجتنابُ الکَبائر اَلّتی اَوجَبَ الله عَلَیها النَّار (15) معرفت امام هست. از گناهانی که خداوند برای آن گناهان آتش قرار می دهد اجتناب کنید حدیث شماره 25 عَن سُلیمان بن خالِد قال سَأَلتُ اَبا عَبدالله «علیه السلام» سلیمان بن خالد می گوید از امام صادق «علیه السلام » پرسیدم م- 21 امام فرمود یعنی معرفت دین فهمی فَمن تَفَقَّهَ (قَفَّه) مِنکُم فَهُوَ حَکیم آن کس که از شما تفقه در دین پیدا می کند او حکیم است . م- 22 مرگ فردی ازمومنین برای ابلیس خوشایندتر، دلشادکننده تر از مرگ یک متفکر یک متعمّق چون می گویند فقیه ، فقه یعنی تعمق در مطلب دیگر لغتی اینجا بحث است از یک متفکر متعمق اندیشمندی که با تفکر به تحلیل مسائل دینی می پردازد، برای ابلیس هیچ مرگی به اندازه این مرگ خوشحال کننده تر نیست. داشته باشید تا ادامه بحث برای فردا شب انشاءالله . خب بحث بحث حکمت است واقعیت را ببینم نه ظواهر را. روز سوم محرم است.معمولا توسل پیدا می کنند به حضرت رقیه سلامُ الله عَلیها جانم به فدایش. یک نگرش حکیمانه هم اینجا به اندازه خودمان. سوالات خوبی هم دیشب راجع به حکمت شد. مطالب دقیقی بود. انشاءالله اینها را طرح می کنم. یک عزیزی واقعاً متشکرم جوانی بود. خیلی هم سن بالا نداشت. فرمود اگر حکمت در مرحله نظر نگرش واقعیت است چرا معقول اومد مسلم بن اوسجه ظاهرش را دید. فریفته شد گول خورد. او را به حضرت مسلم راهنمایی کرد؟ خیلی سوال قشنگ است. اینها را بحث می کنم که حکمت معقول به تشکیک است یا نه اینها مامور به ظاهرند یا نه چنین است حالا انشاءالله در ادامه بحثهایم می آید حالا ما به اندازه ای که ما می توانیم از نظر حکمتی به قضیه جناب رقیه سلام الله عَلیها نگاه کنیم.نگرش ظاهر ی یک دختر کم سن و سال تازیانه خورده بدن کبود شده آن همه اذیتها را دیده بابا. بابا گفته ناله زده در اوج مظلومیت و غریبی هم در خرابه شام از دنیا رفت. غریبانه هم اونجا شبانه دفن شد. اینها ظواهر امر بود دیگر اما چرا زینب سَلامُ الله علیها توی کاخ ابن زیاد قبل از این قضیه که عاشورا را دیده خُب این هم دیگه مثل قضیه عاشورا دیگه از عاشورا که بالاتر نبود خرابه شام به یک معنی چرا حضرت زینب «سلام الله علیها» فرمودند م- 23 ما جز زیبایی چیزی ندیدیم این دیدن کدوم دیدن است؟ دیدن واقعیت، حالا ما جنبه ظاهری اش رو اجازه بدهید. یک اشاره ای بکنیم. ببخشید جنبه واقعیتی اش را یک اشاره بکنیم یک مقدار بعد برویم سراغ جنبه ظاهری اش هم. جنبه واقعیتی شما امروز آقا ببیند یک نظامی خدا دارد بر عالم حاکم است. آن نظام چی است؟ که امیرالمومنین توی نهج البلاغه به من و شما یاد داده م- 24 حق پا برجاست. دولت مال حق است. باطل جولانی می دهد. می آید و می رود. چند صباحی می آید و می رود. آقا شام است چه کرده اند در شام 46 سال گفته ام باز هم بعد اشاره می کنم امشب نه. 46 سال از روز فتح شام دستهای مرموز یهود پس پرده بوسیله خلیفه دوم و نصب یزیدبن ابی سفیان عموی یزید کربلا و برادر بزرگ معاویه بعدش هم معاویه بن ابی سفیان. بعدش هم یزیدبن معاویه 46 سال شام را تربیت کردند بر ضد اهل البیت یعنی ضد اسلام یعنی ضد قرآن چه قدرتی، معاویه تنه به تنه قدرت روم می خواست بزند تنه به تنه قدرتهای عظیم آن زمان می خواست بزند. با این دبدبه و کبکبه، آقا، چقدر، باطن را ببینید یک نگاهی امروز به سوریه بکنید به شام بکنید کی بُرد؟ یزید برد؟ یک دختر سه ساله این شعر توی دیوار حرم حضرت رقیه سلام الله علیها چه عظمتی دارد. چه عظمتی دارد. قبلاً قبل از اینکه این تجدید بنا بشود. ضریح کوچولو بود. بعد من رفتم دیدم ضریح را عوض کردند. گفتم ای کاش عوض نمی کردید. اصلاً اینجا و لو گنبد رو بزرگ کردید حرم را بزرگ کردید اینجا خوب است ولی می گذاشتید ضریح همون کوچولو هم باشد که نشون بده همین بچه سه ساله چهار ساله است ها، بنیان یزید رو برکَند، بنیان عبیدالله بن زیاد و معاویه را عبیدالله کیه معاویه عبیدالله که یک مهره معاویه بود الان شما شما بروید تو شام ،چند صد سال قدرت دست بنی امیه بود، بعد هم بنی العباس، بین بنی امیه و بنی العباس ،چند سال طول کشیده قدرتی که اسم ابی عبدالله می بردی مگر زمان بنی عباس، قبر امام حسین را شخم نزدند؟ متوکل و دیگران؟ مگر کسی به زیارت امام حسین می رفت دست نمی بریدند، کجا رفتند؟ چه شد؟ تو همین ایران من و شما به شکل اسلام شناس به شکل مبلغ دین به شکل عالم و چه وچه وچه در هر غالبی خواستند عظمت کربلا و عاشورا و امام حسین و روضه و عزاداری را از من و شما بگیرند. ولی باطن عالم را نگاه کنید. دولت مال امام حسین است. یک تعبیر قشنگی یک آقایی می کرد خیلی خوشم آمد گفت شما تو این دهه محرم سری به دنیا بزنید ترافیک دل است ،دلهاست که داره به امام حسین می رود از هر گوشه و کنار عالم ،من این را اطلاع دارم خدمتتون می گویم این شبها مرتب از گوشه و کنار دنیا تلفن دارم> آقا الحمدلله، مثلاً پریشب یکی از رفقا زنگ زد. آقا انگلیس جلسه ما این است، آقا در اتریش جلسه ما این است، آقا در سویس امشب جلسه امام حسین، انقدر ما مثلاً مستمع داشتیم امشب تو امریکا، آقا بحث امام حسین نمی دونی چه کرده؟ یک دختر سه ساله است این را گفتم براتون بگذارید این مقدمه بگویم یک سالی کارهام مشغله ام دانشگاه کلاسها خیلی گرفتار شدم هفت هشت ماه مشهد نتوانستم بروم هی زمینه را جور کردم. نشد خیلی دلم تنگ شد برای امام رضا و منقلب شدم گفتم آقا جون فداتون بشم. ما رو جواب کردیید راه نمی دید. عنایت کنید ما بیایم مشهد خلاصه کار رو جور کردم از فرودگاه صاف رفتم حرم دیدم دیگر تحمل ندارم حتی بروم مثلاً هتلی جایی، بعد برگردم گفتم صاف بروم حرم وارد شدم حرم همین که رسیدم این دری که باز می شود می رود داخل حرم توی این رواق نماز جماعت شروع شد این در را بستند پشت در ماندم خیلی منقلب شدم گفتم آقا چه غلطی کرده ام هشت ماه که نگذاشتید بیام. حالا بعد از هشت ماه هم اومدم تا روبروی ضریح شما اومدم در را بستید آقا ؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
پشت در نشستم یک کمی گریه کردم سرم را به در کوبیدم دیدم نماز جماعت تشکیل شد گفتم خب حالا نماز را بخونیم درست نیست در حال نماز، به نماز ایستادم، رکعت اول نماز یک مقداری گذشت دیدم یک بچه ای زار می زند و گریه می کند. چنان گریه این جان خراش است چنان گریه این دلسوز است چون من هم پشت همین در بودم دیدم چشمم افتاد دیدم یک دختر بچه هشت نه ساله ده ساله به نظر می آمد. این پشت این در نشسته، لهجه اش ترکی بود من نمی فهمیدم. ولی دیدید ترکها هم نوحه سرایی شون خیلی سوزناک است. خیلی سوزناک است ما با این که ترکی نمی فهمیم دلمون به درد می آدی حالا اونهایی که ترکی می فهمند چه جوری است این دختر سرش را گذاشته بود به این در حرم یک چیزهایی به ترکی می گفت من فقط بابا. باباش را می فهمیدم ناله می زد. من اونقدر حالم تو نماز منقلب شد سلام که دادیم خدا شاهد است شک کردم که این نماز من درست است یا نه چون حالم بد جوری منقلب شده بود که گفتم نماز مغربم را از تو بخونم نماز که سلام داده شد یک آقایی که ترکی می فهمید اومد جلو گفتم آقا این چرا اینقدر ناله می زند؟ گفت این دختر بغل باباش بوده اومده اینجا بابا می خواسته برود تو ضریح را ببوسد این دختر را تو قسمت آقایون نمی گذاشتند تقریباً هشت، نه سال یک هم مثلاًٌ چه بود این را دم در گذاشته.حالا شلوغ هم بوده تو ضریح اذیت بشود گفته اینجا بشین بابا من بروم ضریح را ببوسم بیام بابا رفت تو ضریح را بستن دختر ترسیده که بابا رو گم کرده ،یکی بیسکوئیت بهش می داد، یکی شکلات بهش می داد، یکی ترکی بهش می گفت الان در باز می شود بابات میاد. کسی سنگ بهش نزد به خدا کسی سیلی بهش نزد پشت در نشستم گفتم امام رضا تشکر خواستی منو متوجه مظلومیت عمه ات رقیه بکنی ،چشم ولی آقا جون کی عمه ات را این جوری نوازش کردند بیسکوئیت دادند بغل کردند. نازش کردند. من نشستم ببینم این بابا میاد بیرون این بچه چه می کند. در که واشد تا پدر اومد این دختر خودش را انداخت تو بغل بابا، هی صورت بابا را دست می کشید. این گردن بابا را جوری گرفته بود که ول نمی کرد من بی اختیار به یاد خرابه شام افتادم ،گفتم جانم به فدایت دختر سه ساله ابی عبدالله از کربلا ناله زده 9 روز کوفه تو زندان کوفه ناله زده بابا، بابا گفته حالا هم از کوفه سوار بر مرکب اونها را به عنوان اسیر توی این بیابونها به سوی شام می آوردند تا می گوید بابا یک شلاق می زنند شاید اون بچه ای هم که از افتاد بعد اومدند دنبالش نمی دونم . شاید رقیه بوده حالا همه این مصائب را تحمل کرده حالا اومدند تو خرابه شام. دو جور ظاهراً تو قضیه خرابه شام در لابه لای نوشته ها به چشم می خورد یکی اش این است برای اینکه اینها را اذیت کنند اومدند خرابه می دونید یک مکانی است که سقف ندارد معمولاً کنار کاخ داشتند این اسرای جنگی را که می آوردند گرد تا گرد دیوار دارد اینها توی این خرابه باران اگه میاد. باران رو سرشون ببارد آفتاب اگه هست آفتاب اذیتشان کند سرپناه نداشته باشند ولی محاصره باشند حتی در تاریخ خواندم در خرابه کوفه و شام عمداً غذای معطر گرم جلوی چشم بچه ها به سربازان یزید و ابن زیاد می دادند نان خشکیده را می آوردند به این بچه ها می دادند که تحقیرشان کنند تو یک جایی دیدم سرهای شهدا را به نیزه زدند گفتند ببرید به دیوار خرابه تکیه بدهید اینها توی خرابه اند این سرها را ببینند یک نقل هم این است حالا من این نقل را بگویم نگهبان سر امام حسین را خیلی پول دادند و افراد قوی و مواظب باشید امشب سر امام حسین هم برید معمولاً سر امام حسین را محافظت می کردند نمی بردند نگهبان سر امام حسین می گوید این نیزه را به دیوار خرابه تکیه داده بودم یک وقت دیدم یک دختر خردسال هی پاورچین پاورچین میاد نگاه به من می کند. نگاه به نیزه و سر می کند تصمیم گرفتم خودم را به خواب بزنم، ببینم این چه می کند به بقیه هم گفتم کاری نداشته باشید ببینم چه می کند یک ساعت وقت دیدم دخترک نگاه به چشم ما که کرد فکر کرد خوابیم. اومد این نیزه را یواش یواش خم کرد. خوابوند روی زمین سر را از نیزه جدا کرد، یا حسین دیدم دختر سر را جدا کرد یک وقت دیدم سر یک طرف است بچه یک طرف است بعضی ها خیال کردند بچه خوابش برد از بس ناله زد دیگه بی تاب شد افتاد یک وقت زینب«سلام الله علیها» فرمود غساله بیاورید آن وقت شب رفتند یک زن غساله ای را آوردند، خدا ،زهرا را شبانه دفن کردند، علی را شبانه دفن کردند، اگر امام مجتبی را روزانه دفن کردند اون هم برده و جنازه اش را تیر باران ، بدن امام حسین هم که سه شبانه روز در سرزمین کربلا، غساله اومد پیراهن را از تن دختر خارج کرد ،بچه را غسل بده گفت بزرگ این کاروان کیه؟ زینب «سلام الله علیها» رفت جلو. بله زن بگو. گفت. تانگی این بچه به چه مرضی از دنیا رفته غسلش نمی دهم. این بچه که مریض نبود مرضی نداشت برای چه سوال می کنی؟ گفت: آخه تمام بدن بچه سیاه است.