سخنران: دکتر اسدی کد: A- 1011
آقای دکتر اسدی
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الحسین : سبقت العالمین الی المعالی، بحسن خلیقه و علو همه و …
ضمن عرض تسلیت به پیشگاه مقدس مولامون امام عصر (ع) . من دلم می خواست امشب هم فقط مقتل ازعصر تا امشب رو بخونم ، ولی دیدم نمی تونم ولی مختصراً می گم. به عرض رسوندم که امام حسین در این چند بیت شعر که مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب نقل می کند. مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از مناقب برای ما نقل می کند: حضرت ضمن اینکه خودشان را معرفی می کنند درعین حال راه تکامل به ما می آموزد. اولین درس مصرع اول بیت اول سبقت العالمین الی المعالی: سبقت گرفتم، جلو افتادم، رفتم به اون قله های رفیع ارزشهای والایی که برای یک انسان ممکن است، نه تنها به اونجا رسیدم، بلکه جلو افتادم، سبقت هم گرفتم. به حسن خلیقه و علو همه: با حسن خلیقه خودم، و علو همه خودم که یعنی چه؟
مصرع اول از بیت دوم : ولاح به حکمتی نورالهدی
نور هدایت که عامل روشنگری برای سعادت انسانهاست از من حسین سرزد و دمید و در اثر حکمتی که من داشتم . بحث در حکمت بود و حکمت ابا عبدالله، که این حکمت چیست که باعث می شود ارزشهای والای از انسان سرزند و به اقتضای مقام و رتبه حکمت هر فرد ارزشها هم از اون فرد سر می زند. مثال: اگر ما در زمینه های قدرت جسمانی و بعد تربیت بدنی مثل وزنه برداری، کسی بگوید قدرت من در وزنه برداری به این حد رسیده است ، به جهت این قدرت می تواند این مقدار وزنه را بلند کند. دیگری می گوید قدرت من در این جهت دو برابر اوست، پس دو برابر وزنه را می توانم بلند کنم، حال اگر کسی بیاید در بعد دیگری از ابعاد رفتار انسانی بگوید: من حافظه ام قوی است دلیلش این است که این مقدار مطلب رو حفظ کردم. دیگری بگوید : من حافظه ام دو برابر شماست، نشانه اینست که مثلا دو برابر شما مطلب حفظ کرده ام. ولی اونچه که در این فرموده امام حسین هست و ما می فهمیم و در آیات قرآن و روایات و تحلیل عقلی به اون رسیدیم این شد:والاترین سرمایه،ارزنده ترین قدرت و ارزش که در وجود یک انسان می تواند پیدا شود و ظاهر و آشکار گردد و بوسیله اون قدرت آثار ارزنده انسانی از انسان بروز کند حکمت است . اگر انسان توانست حکیم شود، به معنای واقعی کلمه، اونچه از حکیم سر می زند، صحیح و ارزنده است . ریشه همه این رفتار می شود حکمت. حکمت یک فرد مثلا 10 درجه است، آثار حکمتی این انسان در 10 درجه است ، حکمت یکی 100 درجه است ، آثار حکیمانه این انسان، سخن گفتنش حکیمانه است، تصمیم گرفتنش حکیمانه است، رفتارش بادیگران حکیمانه است ، ولی به اندازه 100 درجه ای. حال اگر حکمت ، حکمت مطلق شد که از آن خداست، اونچه از پروردگار عالم سر می زند، همه اش حکیمانه است . حال اگر حکمت جلوه ای از از حکمت حضرت حق شد، به اندازه اون جلوه آثار حق و الهی دارد. امام حسین می فرماید :حکمت من حسین به گونه ای است که باعث می شود نور هدایت جلوه گر شود. حالا نور هدایت امام حسین رو بحث نکردم. فقط اشاره می کنم. نور هدایت امام حسین ،تجلی الله نور السماوات و الارض است . همون مقدار که الله نور السماوات و الارض یعنی عظمت حضرت حق، همه هستی را پر کرده است ، نور هدایت امام حسین از نظر روشنگری و اثبات حق، هستی را گرفته است و بهانه ای برای کسی باقی نمی گذارد. اما منشا و عامل بروز این نور، به فرموده خود حضرت حکمت من است .
گفتیم حکمت در بعد نظری و در بعد عملی اینطور است . اگر شما فرض بفرمائید بین دو شیئی که وجه اشتراک وجود دارد و وجه اختلاف. مثلا: بین یک حیوان بنام الاغ، با یک حیوان بنام اسب. هر دو از نظر حیوانیت اشتراک دارند، چهار پایند و نفس می کشند و غذا می خورند و بار می برند و مسافر جابجا می کنند. اما تمایزی که در اسب هست و در الاغ نیست اون چابکی و تیزرویی و پرش و حرکت اونچنانی داشتن، که هر چه ما بخواهیم الاغ را تربیت کنیم، اونگونه که اسب می پرد نمی تواند بپرد. اونگونه که اسب می دود نمی تواند بدود. این جنبه تمایز اسب رو از اون چهارپا را می گوئیم وجه تمایز. حال اگر در وجود وجه تمایز این وجود بروز نکند، و رشد نکند، آیا آثار برتری که این نسبت به اون دیگری دارد بروز می کند؟ قطعا نه. باید آثار برتری این وجود در اثر رشد وجه ممیزش بروز یابد. اگر بیائیم وجه تمایز انسان را از بقیه موجودات بررسی کنیم ، در یک عامل که اسمش رو بگذاریم حکمت، که حکمت بر می گردد به یک قوه عظیم خدادادی درنهاد من و شمای انسان بنام قوه دراکه بشری که در اثر این قوه دراکه در دو بعد حکیم شویم از جهت نظر و شناخت و معرفت، حکیم شویم از جهت عمل و رفتار و کردار، حکمت نظری در بعد معرفتی اش، حکمت عملی دربعد عملی اش. اگر حکمت رو از انسان بگیرند از نظر شناخت و معرفت و آگاهی، این انسان حقایق را نشناسد، آیا به منزله کور و نابینایی که وارد یک فضایی شده است و از اون فضا خارج گشته هست یا نه؟ اگر یک انسانی وارد یک حسینیه یا مسجدی نشد از او بپرسند: داخل حسینیه و مسجد چه خبر بود؟ می گوید: نمی دانم چون وارد نشده ام. و چیزی دراین زمینه من نمی توانم ابراز بدارم. اما اگر نابینا وارد این فضا شد و خارج شد. از او بپرسند: شما وارد شدید؟ میگه: بله، به اندازه ای که قوه لامسه من می توانست دریابد که داشتم نظر می دهم. اما از نظر دیدنی من هیچی نمی توانم نظر دهم، چون امکان دیدن برایم نبود. انسانی که به این عالم آمده است، تا از این عالم ، زمینه تعالی عالم اصلی اش را فراهم کند.
نکته: آمدن ما در این جهان باذن الله ، بعنوان بهره مند شدن برای همین دنیا نیست، البته این خود بحث معرفتی و شناختی است، اما بصورت اصل موضوعی می گیرم .
آیه قرآن: وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ… (الأعراف (7): 24)
شما در روی زمین استقرار دارید ، متاعی است برای شما، متاع و کالا ابزار است ، در رابطه با یک هدف دیگر ، تا اون لحظه معین . به همین جهت امیرالمومنین (ع)، نحوه نگرش ما را به این عالم وقتی برای ما توضیح می دهند می فرمایند: الدنیا دار ممر و لا مقر و لعبا …. ، اینجا سرای گذار است، اینجا یک مسافرخانه است، اینجا یک مرحله آماده شدن برای جایگاه اصلی خودتون است. شما اومدید در اینجا تا خودتون را برای اون جایگاه اصلی آماده کنید. حالا حیات اصلی ما، ابدیت ما ، موجودیت ما، موجودیت همیشگی ما از بعد از مرگ آغاز می شود، همانگونه که حیات دنیوی ما در واقع از بعد از زائیده شدن مادر شروع می شود. مرحله جنین و رحم مادر نسبت به این دنیا چیز قابل توجهی نیست. این دنیا از دید امیرالمومنین (ع) و قرآن و عدل و استدلال و نسبت به اون اصلی که بناست در اونجا قرار بگیریم و الی الابد ادامه موجودیت بدهیم، جز یک ابزار و وسیله چیزی نیست. حالا من وارد این عالم شده ام، نحوه ادامه موجودیتم رو در اون عالم باید با نحوه عملکرد خودم در این عالم معین کنم. نحوه عملکرد من دراین عالم لازمه حکیمانه بودنش این است که در مرحله اول نگرش من به این عالم حکیمانه باشد. اگر شناخت حکیمانه نسبت به این عالم نداشتم، عالم رو هدف دیدم، عالم را ابزار شناختم، عمل من عملا در چند روزه این دنیا، در رابطه با همین دنیا می شود، چرا این عمل من نقص دارد؟ چون معرفت من ناقص است. چرا این عمل من کوته بینانه است؟ چون نگرش من کوتاه بینانه است . وقتی من واقعیت هستی را نمی شناسم ، دل به همین هستی خوش می کنم، وقتی دل به همین هستی خوش کردم، تمام قوای خود را بکار می برم تا برای همین مقطع باشم، از حقیقت باز می مانم.
لذا بزرگان درتحلیل این مطلب از نظر قوه نظری و بینشی و قوه عملی تعبیری بکار برده بسیار زیبا و قشنگ . حیات عقل نظری: حیات هر چیز باعث بروز آثاری که از اون چیز انتظار داریم در حد حیات است . اگر دست من حرکت می کند، چون زنده است، ولی اگر مردم دیگه این دست آثار حرکت یک دست زنده را ندارد. درخت زنده آثاری دارد: برگ و ریشه و ساقه و گل و میوه می دهد، ولی درختی که مرد دیگه این آثار رو نداره. عقل زنده و عقل مرده. بفرموده امیرالمومنین (ع) ، تو نهج البلاغه : عقل به خواب رفته و عقل بیدار شده. حیات عقل نظری به معرفت صحیح و حیات عقل عملی به محبت صادق است .
قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى (الشورى(42) : 23) . حکیم جز محب اهل البیت نمی تواند باشد. نه کسی که مدعی حب اهل البیت است ، او دروغ می گوید. مثل اینکه اگر من وارد این حسینیه شدم، لازمه بینایی من این است که دقیق در این حسینیه نگرش داشته باشم. ولی اگر چشمم رو بستم و وارد حسینیه شدم یا چشمم رو باز کردم یک نگاه سطحی کردم و از این حسینیه خارج شدم، از من بپرسند چه دیدی؟ و چگونه شناختی؟ هر زیرکی که حسینیه را خوب شناخته است، از تعریف من می فهمد که من خوب نشناخته ام، چون من کم دیده ام و اینگونه بیان می کنم. کسی که حب اهل البیت را متوجه شود، حبی که ریشه معرفت داشته باشد، چون بعد از عقل است، یکی از سرمایه های عظیم ما دل است . البته بعدیت نه بعدیت رتبه ای،بلکه بعدیت از نظر کیفیت وابستگی به جهت اینکه دل خصیصه اش اینست: وابسته می شود ، دلبسته می شود، دلبر می گیرد، دلداده می گردد. اگر عقل قبل از دل به میدان آمد، دلدادگی می شود دلدادگی عاقلانه ، حکیمانه ، با معرفت و آگاهانه می شود. اما اگر عقل نظر صائب و شناخت دقیق خودش را اعمال نکرد، دل منهای عقل و عاقلانه دلداده می شود:دلدادگی غیرعاقلانه آیا صحیح است؟ چه بسا وقتی به خود آمدیم، متوجه شدیم 20 سال و 30 سال، 40 سال و 50 سال دل داده بودیم به اموری که حیف دل بود که این امور در دل راه پیدا کند.
استاد اخلاقی می گفت: به یکی از بزرگان شخصی گفت: مرا موعظه کن.گفت: شغلت چیست؟ گفت: نجارم .گفت: تاکنون دری برای دلت هم ساخته ای؟ که آیا این در و روی دلت ببندی و هر چیزی را به این دل راه ندهی؟ اگر شما نگهبان یک مکانی باشید، در را برای یک عده باید باز کنید، برای یک عده باید ببندید، ملاک اینکه در برای X و Y باز می شود ولی برای Z و غیره بسته می شود چیست؟ احساسات است ، خوش اومدن از کسی است یا قیافه اش است، مسائلی ظاهری است، یا حقیقت است؟
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب تا در این پرده بجز اندیشه او نگذارم
ما اگر می خواهیم برای دلمون مدخلی قرار بدهیم که ارزش ها را جذب کند و وارد دل کند . دلداده ارزش ها شویم. از کوزه همان برون تراود که در اوست. اون کسی که دلش را به ارزش ها داد چشم و زبان و گوش و بینی اش بسوی ارزش ها دوخته می شود. اما اون کسی که دل به ضد ارزش داد، قطعاً گوش و چشم و زبان هم در راستای غیر ارزش ها حرکت می کند. نکته: هیچ کس در این عالم نیست که دلداده نباشد، محال است، مثل اینکه بگوئیم کسی در کره زمین پیدا میشود که غذا نخورد، آب ننوشد، از هوا استفاده نکند، مگر میشه؟ حیات ما وابسته به آب و غذاست، انسان دل دارد و دل دلبر می طلبد. ولی ملاک انتخاب دلبر برای دل، حکمت و فهم درست و شناخت حقایق است . وقتی پله بالاتر را یکی شناخت، چرا دل به پله پایینتر نمیده؟ و اگر در اثر تلقین و تقلید و تحریک دیگران اتفاقا به یک ارزشی دل بدهد، اما این دلدادگی اش چون تحقیقی و معرفتی و ریشه ای و عمیقانه نیست با وسواس و تردید و جاذبه های دیگری که سرراهش قرار بگیرد، امکان دارد که چی بشه؟ تعویض بشه، بهمین جهت گفتن: یک حیات عقل نظری به معرفت دقیق و حیات عقل عملی به محبت صادق است .
توضیح محبت صادق: حب شیعه به اباعبدالله از حکمتی سرچشمه می گیرد که اگر گفتن هر کسی به زیارت امام حسین برود دستش رو قطع می کنیم، گفت: این دستم رو اون دفعه دادم ، بیا این دستم رو هم حالا قطع کن برویم. اگر روز عاشورا حضرت عباس دست راست رو میده ، نمیگه دستم میگه امامم. دست چپم رو هم بدم. دنیا بداند، من و شمای شیعه هم توجه بیشتری بکنیم، اینها احساسات نیست، اینها تلقین و تقلید از خانواده نیست، اینها از یک پشتوانه فکری شناختی معرفتی عمیقی سرچشمه می گیرد که عقل می گوید : دلت را به ارزش ها بده . حالا راجع به دل و مراحل دلدادگی: دلدادگی غیرحکیمانه: اگر کسی در سن بالا به اسباب بازی دل خوش کند، چرا میگن بده؟ آیا برای کسی که در سنی است که دلبستگی به اسباب بازی برای او اشکال نداشته باشد، شما او که دلداده به اسباب بازی میشه اعتراض نمی کنید، ولی بنده که دلداده میشم اعتراض می کنید.یعنی سطح عقل من از نظر شناخت حقایق عالم، باید اینو به من بفهمونه دیگه در سطح نیستی که بخوای وابسته به اسباب بازی بشی، دیگه بیا بالاتر. همین جا مقایسه کنید. اگر کسی به دنیا دل می بندد، به پول و مقام دل می بندد، نظر حکمیانه ندارد، چرا؟ چون کل دنیا و ما فیها از دید دقیق هستی شناسی ابزاری است در راستای هدف بالاتر. انسانی که دل به ابزار خوش می کند و از هدف باز می ماند، این دلدادگی اش غلط است. این گرفتاری دلدادگی که اکثرا گرفتارش هستند خیلی محسوس نیست. و لذا میان به ما این توجه رو می دن. همین جا از اباعبدالله به اقتضای حکمتی از آن مولا نمونه هایی بگم و بعد درباره مراحل دل توضیح بدم. شما در پاسخ نامه ای که امام حسین به نامه ابن زیاد ( لعنه الله) از طریق جناب حر ابن یزید ریاحی داد، از مقتل خوازرمی، جلد 1، صفحه 239 . بحارالانوار علامه مجلسی جلد 10 صفحه 189.
وقتی نامه را آورد و جناب حر به امام حسین عرض کرد: ابن زیاد (لعنه الله) میگه بیعت می کنید، می پذیرید و تسلیم می شوید یا نه درمقابل شما بایستیم؟ حضرت نامه ابن زیاد ( لعنه الله) رو پاره کردن و فرمودند: این نامه ارزش جواب نداره، ولی به شما ( حر و اطرافیانشون) این رو می گم: لا اصلح قد …. ، رستگار نیستند، خیر نبردند، خوشبخت و سعادتمند نشوند، اون دسته ای که رضایت مخلوق و خوشی مردم را می طلبند اما خشم پروردگار را حاصل می شوند، به قیمت خشم پروردگار. حکمت حسین این است، حکمت حسین یعنی شناخت امام حسین نسبت به مسائل و عملش که مطابق با اون شناخت است . اگر همه مخلوقات در یک کفه قرار بگیرند، خدا در یک کفه . همه مخلوقات میگن اینطرف، خدا میگه این طرف، امام حسین می فرماید: کسی که رضایت مخلوق را می گیرد، خشم خدا را بر می انگیزد، رستگار نیست. در این شام غریبان ، ابا عبدالله، خواهرم و برادرم به جان اباعبدالله، به من نه، به خودت در خلوت جواب بده، ما درطول روز و هفته و ماه و سال و تا این سن که رسیدیم چقدر کارهای روزمره مون برای خشم خدا و رضای مخلوق است؟ شاید بگیم اینکه می گیم خشم خدا و رضایت مخلوق، همه اش دیگران باشه، خودم هم مخلوقم یا نه ؟ رضایت هوای نفس من خشم خداست، من برای رضای خودم اینکار رو می کنم. ولی خدا که به این راضی نیست، یک جا است ، فقط در مورد معصومین: أَنَّ اللَّهَ یَغْضَبُ لِغَضَبِ… (الأمالی(للصدوق) :384) تو غضب کنی مثل اینکه خدا غضب کرده زهرا جان و …
لذا حکمت تام بعد از حضرت حق، مال معصومین است، بعد از معصومین کسانی که به اون نسبت به معصومین تبعیت می کنند، در شناخت حقایق و عمل به اون حقایق کار می کنند. حکمت امام حسین: حتی دوستان گفتند: آقا نرو، بستگان گفتند نرو، برادر گفت نرو، ام سلمه گفتن نرو و … ولی میگه خدا گفته برو.
دل از نظر صدر، قلب، شقف، فواد. این چهار مرحله اول است. به اون مرحله ای برسیم ازمرحله صدری به قلبی ( تطهیر قلب)، از مرحله تطهیر قلب به فواد سالم، از فواد سالم به مرحله شقف رسیدن که درمرحله شقف اونچنان وابسته به ارزش است که هیچ چیزی غیر از اون ارزش نمی بینه. مثل اباعبدالله و اصحاب کربلا.
امام حسین می فرمایند : لا افلح قوم … ، رستگار نیست کسیکه برای رضایت مخلوق خشم خدا را حاصل می کند. من از دو طرف قضیه اش می گم، گاهی از اونطرف سر می خوریم.شکم، شهوت، پول، مقام، دنیا، دوستان ناباب، تعلقات دنیوی و … اگر به اینها توجه نکنم، توجامعه عقب می مونم.مردم می پسندند، خوب این میشه خشم پروردگار. پس این حکیم نیست، چون چیزی رو براش ارزش قائل شده که ارزش واقعی ندارد. مثلا: گاهی بعضی ها( کودکان) پوست شکلات ازنوع مختلف را کلکسیون درست می کنند، این پوسته زرورق قشنگ است، دوستش دارم و نگاهش می کنم، این حکیمانه است؟ بدردکاری می خورد؟ دنیا به اندازه ای که به درد هدف اخروی میگیره بخور، بقیه رو با کمال قدرت بریز دور. بگو برو، نه پول دنیا، نه مقام دنیا، نه اسم و رسم دنیا و نه چنین و چنان، بریز همه رو دور، بگو یک چیز دل ما رو به خودش مشغول کرده او خداست و اولیای الهی. بگو اصلا مردم کیه؟ ما خدا می شناسیم. از دید خدا به مردم نگاه می کنیم. این میشه حکیمانه. اما گاهی از اونطرف : این شکلی که شما بنام دین می گویی خدا نخواسته، میگه من اینجوری می خوام، خوب پس بنام دین کاری می کند که خدا نمی خواهد، خشم خدا برانگیخته شده، چون دلش اینطور می خواهد، پس این هم رستگاری نیست، رستگارآن کسی است که ببیند خدا از او چه می خواهد؟
امام حسین فرمود: او پیش من جواب نداره، ارزش نداره، برای او عذاب مقرر شده، ولی شما مردم این مطلب را بدانید که اگر کسی کاری کرد که خشم خدا را با رضایت مردم خرید ، این انسان رستگار نیست، وقتی که در شب عاشورا، امام حسین اصحابشون رو جمع کردن ، و خواستند با اینها مطلبی رو درمیان بگذارند ( تاریخ طبری ، جلد 7، ص 324 و 325 . ارشاد شیخ مفید ص 233). حضرت فرمود: قرآن برای شما بخوانم. از اول قرآن تا آخر قرآن را هر کجا را بخواهد بخواند، امام است و آگاهی تام دارد. چرا این آیه رو انتخاب کرد؟آیه 178 و 179 سوره آل عمران. خودشون تنها در خیمه خواندند بماند ولی برای اصحاب این آیه رو خواندند: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا…. (الأنفال(8) : 59)، میگه شما وارد این جهان شدید دارید جهان رو نگاه می کنید به جهان چگونه نگاه می کنید؟ یکی از چیزهایی که در این جهان می بینید افراد کافری هستند، که ناز و نعمت و امکانات دارند، و می خوردند و در آسایش هستند. افراد پاک تینتی رو می بینید، که این امکانات به این راحتی در اختیار اونها نیست ( این ممکنه در نحوه نگرش ما به هستی دچار شبهه بکند) امام حسین داره اون شب نگرش حکیمانه خودش رو به هستی در نظام آفرینش رو برای یارانش توضیح می دهد. اونها 30000 نفرند و ما 80 ، 90 تا. اونها اینهمه عده دارند و ما یک مشت زن و بچه تشنه و گرسنه داریم اینجا. اونها می زنند و می گیرند و هل من مبارز می کنند، ما در اوج غربت و مظلومیت و تنهایی قرار گرفتیم. این چیه درنظام هستی؟ گمان نکنید کسانی که کفر ورزیدند، ما به اونها مهلت دادیم و براشون خیر است؟ نه مهلت دادیم، رهاشون کردیم، هرچه می خوان ملق بازی بکنند تا بعد بیخ خرشون را بگیریم. به این معنی: بهشون مهلت دادیم تا هر چه می توانند زیاد کنند گناهانشون رو، برای اونها عذاب خوار کننده ای است، مگر خیال کردید همین چند روز است ؟ شما آینده و ماوراء طبیعه رو ببینید. مثال: ( اینجا بنده الان با یکی شریک شدم، یواشکی می تونم سرش رو کلاه بذارم و نفهمه، الان گران فروختم دیگران متوجه نشدند، نه ،کلاه سر خودم گذاشتم: چگونه؟ عمر گران بهای سرمایه عظیمی که … ) مرحوم شیخ بهایی می گه: استادی داشتیم به ما اخلاق درس می داد ، یک روز نیامد. رفتم سراغش وگفتم : استاد چرا برای اخلاق نیامدی؟ فرمود: کتاب محاسبه نفس می نوشتم. به این قسمت رسیدم . 63 سال از عمر من رفته ، هر سال 365 روز است، ضرب کردم نزدیک به 22000 میشه. 22000روز تقریبی زندگی کردم، اگر روزی یک گناه کرده باشم، 22000 گناه کردم، با اینهمه گناه چگونه به ملاقات خدا بروم؟ مریض شدم شیخ می نویسد استاد ما در این مرض از دنیا رفت.
چه کلاه گذاشتنی از کلاه گذاشتن سر خودمون بدتر؟ این چه نوع کلاه گذاری است؟ عمر، این سرمایه عظیم ، از صبح تا شب صرف پول بشه، صرف شکم بشه، صرف مسائل دنیوی بشه، خوب من دارم کلاه سرخودم می ذارم. لذا امام حسین می فرمایند: خیال نکنید مهلتی پیدا کردند ، یعنی ظاهر رو نبینید، دارن غربال می کنند، جدا می کنند. لذا باید گریه ما و ترس ما، نگرانی ما، در فرهنگ اهل البیت داریم بزرگ می شویم، ما فرق داریم با اونهایی که خیلی مونده تا به این حرفها برسند. مکتب اهل البیت اینها رو به ما یادداده . باید گریه مون برای این باشه نکند بعد از 60 و 70 سال بفهمم عمر رو ضایع کردم، حالا دیگه امکان جبرانش نیست. میگه نگرشی که نسبت به این عالم داری، نگرش حکیمانه باشه، بر مبنای شناخت واقعیت. لذا در صبح روز عاشورا امام حسین فرمود: صبرا و للکرام ….، این بزرگ زادگان، این ارزشمندها، صبر کنید، مگر یک پل است ، یک رودخانه بزرگ که شما ایستادید، این طرف پل و زیر پل دره عمیق و مانعی است که شما باید رد شوید و بروید اونطرف. اگر مرگ در نگرش امام حسین این است که مرگ پلی است که از کجا ما رو می بره؟ شما رو از این عالم تنگ و تاریک گرفتاریهای مشکلات با هزاران نیش شما رو عبور می ده بسوی جنان واسعه، بهشت عظیم الهی و نعمت های همیشگی. مثلا: اگر اینجا 70 سال عمر کنید، از 15 سالگی تا 35 سالگی دوران نشاط باشد، دوباره کم کم هی سرازیر شدن و مو سپید شدن وخم شدن و … اما اونجا نعم دائمی است اونطرف پل. چطور میشه در میان شما اینطوری پیدا می شه ، به کسی بگویند: می خوام شما رو از زندان به کاخ ببرم، بگه وای منو می خوای از زندان به کاخ ببری؟گریه می کند، دیوانه است، ولی اگر حکیم باشه می گوید: کی آقا، هر وقت شما بگی ، هر چه زودتر. لذا امیرالمومنین (ع) جانم به فدایش.میگه: به خدا قسم ازبچه به پستان مادر، علی به مرگ بیشتر علاقمنده. چرا؟ میگه: برای اینکه داره ما رو وارد عالم حقیقی ارزشها می کند و لذا این دشمنان شما که می بینید ، بخاطر خشم خدا، رضایت ابن زیاد ( لعنه الله ) رو فراهم می کنند، نیست مگر اینکه دارند از کاخ به سمت زندان می روند. شما دارید از زندان میروید در کاخ. لذا می فرماید: والله، از جدم رسول الله شنیدم، بابام از رسول خدا (ص) نقل کرد: ان الدنیا سجن المومن و … ، دنیا زندان مومن است، یک کسی گفت: ما بعضی مومنین رو می بینیم که در دنیا، مثل سلیمان پیغمبر و دیگران ، نعمت و امکاناتی داشتند، برخی کفار هم می بینیم در اوج فقر و گرفتاری در این دنیا زندگی کرده اند. چطور دنیا سجن مومن است.پس اون مومنین درناز و نعمت بوده اند؟ جواب داد مقامی که مومن درآخرت دارد، اگر در دنیا مثل سلیمان هم باشد، امکانات سلیمانی در دنیا نسبت به مقام سلیمان درآخرت، مثل زندان است به کاخ. پستی وگرفتاری که یک کافر در قیامت دارد، اگر درکاخ هم اونجا باشد و اینجا در کوخ باشد ، نسبت به اونجا، اینجا براش کاخه. این نگرش داره ما رو نسبت به عالم یک جور دیگه بار می آورد. پس اگر حکمت در مقام نظر رو خوب بشناسیم، یکی از این شناختهای درست، جایگاه خودمون رو در این دنیا و هدف از آمدن در این دنیا و کیفیت برخورد با این دنیا را بدانیم که چگونه باید عمل کنیم اونهایی که فهمیدند چگونه باید عمل کنند ، حکمت دارند.
شما امروز کربلا رو نگاه کنید، تموم شد، تا عصر عاشورا، نسبت به اهل البیت و یاران امام حسین ، زدند و کشتند ، چه کردند که گوشه ای از اون رو بعنوان مقتل براتون خوندم. خوب حالا شما جنگ داشتید ، دعوا داشتید، زدید، کشتید، از حالا به بعد ، انسانی که غرق دنیا می شود، برای اینکه عمر سعد (لعنه الله ) خوشش بیاید، برای اینکه ابن زیاد ( لعنه الله) خوشش بیاید، برای اینکه خبر به یزید ( لعنه الله) میرسد، او لذت ببره و خوشش بیاد، زدید و کشتید، می خواهید زن و بچه راهم اسیر ببرید، خوب اینها را هم اسیر ببرید، این سرها رو هم می خواهید بالای نیزه بزنید، بعنوان اهداف خودتون، بزنید، ولی دیگه آتیش زدن خیمه ها برای چیه؟ یعنی وقتی انسان غرق دنیا میشه ، برای رضایت مخلوق ، خشم خالق رو تا کجا بدست می آره؟ خیمه ها رو آتش زدند، بچه رو تو این بیابونها و خارها دواندند، چه مشکلاتی که برای اینها ایجاد نکردند؟ از مقتل: فاطمه صغری (س) ، دختر امام حسین نقل می کند: کنت واقفه به باب الخیمه …، من جلوی خیمه ایستاده بودم، داشتم نگاه می کردم بابامو و اصحابمون رو، سرهای بریده، مثل قربانی شده، روی این شنها افتاده بودند و اسبها روی بدن اینها مانور می دادند، اسبها رو می تازوندند، و می رفتند و می آمدند، من داشتم فکر می کردم، حالا بعد از این با ما می خوان چه کنند؟من در خیمه ایستاده بودم و می دیدم. آیا ما رو می کشند؟ آیا ما رو به اسارت می برند؟ همینجور داشتم فکر می کردم به این مطلب ، دیدم یک فردی سوار اسبش است و با نیزه داره زنها رو می زنه و اینور و اونور می بره. و این زنها بعضیها خودشون رو به اینها پناهنده می کردند و اینها به اونها پناهنده می کردند ( تو خودشون می لولیدند) و این روسریها و معجرها رو از سر اینها می کشیدند، النگوها رو از دستشون در می آوردن و آنها صیحه می زدند: واجداه، وا اتباه ، واعلیا، واقله ناصرا، واحسنا ، وای چقدر یاوران ما کمند، آیا کسی هست که به ما کمک بکند؟
در این بین دیدم یکی از این سواره ها داره با نیزه به طرف من می یاد. من با تمام قدرتم ترسان و لرزان فرار کردم از جلوی خیمه و من خیال کردم که الان غافلگیر شدم. او پشت سر من اومد، یک وقت دیدم نوک نیزه اش بین دو کتف من فرود آمد ( فرو رفت). باصورت به زمین خوردم. یک وقت دیدم گوشواره ها از گوشم کنده شد. خون به سر و صورت من شروع کرد به پاشیدن ، بیهوش شدم و افتادم. یک وقتی چشم باز کردم دیدم عمه ام زینب (س) کنارم نشسته، گریه می کرد عمه می گفت: پاشو برویم دختر، نمی دونی بادخترها چه کردند، نمی دونی با برادر بیمارت چه کردند؟ حالا من بیهوش افتاده بودم.بلند شدم و گفتم: عمه جان، یک چیزی دارید سرمو بپوشونم که نبینن؟ حضرت زینب فرمود: دخترجان، منم مثل توام. دیدم معجر از سرعمه هم برداشتند. و صورتش از سیلی هایی که خورده بود، سیاه شده بود. وقتی برگشتیم به خیمه دیدیم، برادرم علی ابن الحسین، نمی تونه بنشینه، همین جور افتاده، از شدت گرسنگی و تشنگی و گرفتاریها، ما برای او گریه می کردیم، او برای ما گریه می کرد .آب رو آزاد کردند . گفتند: حالاکه خیمه ها رو آتش زدیم، بچه ها رو تو بیابونها دواندیم، چیزی می خواستیم گیرمون بیاد غارت کردیم ، حالا آب رو آزاد کنید. زینب (س) مسئولیت همه رو بعهده داره، می خواهد کاملا به وظیفه اش عمل کند و بر احساسات غلبه کند، جام آب بدست گرفته، یکی یکی به بچه ها آب میده، آب رو به هر کدوم میده ، این بچه ها تشنه نمی نوشند. به هر زحمتی بود به اینها آب داد. یک وقت دید پشت خیمه صدای ناله جان سوزی میاد، زینب (س) اومد پشت خیمه دید رباب داره زار زار ناله می کنه. خواهرم رباب (س) ، من این بچه ها رو به زحمت آروم کردم.رباب گفت: کمی آب خوردم، دیدم شیر به پستانم آمد. بیاد ناخن زدنهای علی اصغر افتادم. عصر امروز همینطور که صبح مقتل خواندم. شمر (لعنه الله) اومد گودال قتله گاه ، یکی از سپاه دشمن، میگه دلم برای حسین سوخت. گفتم بروم یک ظرف آب بردارم و بیارم. حالا که حسین داره اینجوری از دنیا میره بهش آب بدهم . وقتی ظرف آب دستم بود و اومدم کنار گودال قتله گاه، دیدم شمر (لعنه الله) داره از قتله گاه میاد بیرون. گفت: چه می کنی؟ گفتم : دارم کمی آب برای حسین می برم. گفت: نمی خواد من حسین رو سیراب کردم. گفتم: چی شده؟ یک وقت دیدم سر بریده ابا عبدالله رو از زیر لباسش در آورد. و نشون داد. خولی رو صدا زد، گفت: خولی بیا این سر رو بردار، بسرعت ببر امشب تا دیر نشده در کوفه به عبید الله بن زیاد ( لعنه الله ) بگو کارحسین تموم شد و ما پیروز شدیم. میگه خولی سر ابا عبدالله رو گرفت بسرعت با یک اسب تیزرو وارد کوفه شد. وقتی وارد شد دید در دارالعماره رو بستن. گفتن امشب راهت نمی دهیم. گفت : پس میرم خونه،سر رو یک جا قایم می کنم. صبح زود سر رو می برم پیش ابن زیاد (لعنه الله) . زن خولی عرق شیعی داره، از زنش می ترسید، وقتی وارد خونه شد دم در تنوری داشتند که نون می پختند، سر اباعبدالله رو داخل تنور انداخت و درش رو بست. اومد گرفت و خوابید. نیمه های شب زن خولی بلند شده (نیمه های شب در کوفه) می خواد نماز بخونه و مناجات کنه. دید صدای قرآنی می یاد، خدایا کی داره قرآن می خونه؟ اومد تو حیاط، دید مثل اینکه از آشپزخانه بطرف آسمان، همینطور نور بطرف آسمان بالا میره و پایین می یاد. خدایا چه خبره؟ دید از تو آشپزخانه داره صدای قرآن میاد، اومد دید از تو تنوره، در تنور رو برداشت دید سر بریده ابا عبدالله تو تنوره، دید یک زن سیاه پوشیده قدخمیده ای پهلو شکسته ای کنار تنور داره نوحه سرایی می کنه.پسرم حسین ، الان می روم بدن بی سر تو را می بینم. کوفه می یام سر بی تنت رو می بینم. اومد پشت بام خانه داد زد: آی زنهای کوفه حسین ابن علی امشب در کوفه مهمان منه.
برگردیم کربلا:
زینب داره به زحمت یک خیمه نیمه سوخته ای رو بپا می کنه. بچه ها رو توی این خیمه آروم کرد. به هر زحمتی اینها رو یک مقداری خواب کند، اما دلش پیش حسین است، آرامش نداره، یک سری به گودال قتله گاه بزنه، گاهی هم مواظب بچه ها باشه، فکر می کنم زینب (س) نماز شبش رو می خواد کنار گودال قتله گاه بخونه امشب.
شب است تو به مه، رنگ نیست بجز بانگ مرغ شباهنگ نیست
بتابد همی نور کمرنگ ماه بر اجساد افتاده بر قتله گاه
یکی خیمه دست غمش دوخته نظرکن که نیمی از آن سوخته
در آن بستری از مریضی جوان به گردش صف زده کودکان و زنان
کبوتر صفت کودکان پریش فرو برده سر زیر پرهای خویش
از این خیمه بنگر کمی دورتر سیاهی بیاید تو را در نظر
که باشد که افتاده بر روی خاک؟ که آید از او ناله سوزناک
ملائک دهند از سماء این نوید بود خواهر پادشاه شهید
مهین دخت میر عرب، زینب(س) است بنازم که گرم نماز شب است
به راز و نیاز و به سوز و گداز توگویی که زهرا (س) بود در نماز
چنان است که هرگز ندیده غمی زیاد خدا نیست غافل د می
ولی خوشدل او دختر مرتضی است ز دل راضی او بر رضای خداست
زینب (س) راضی و تسلمیه،ولی یک نگاهی به گودال قتله گاه ، و بعد نگاهش رو دوخت به طرف مدینه، یا جداه ، یا رسول الله (ص)، هذا حسین … یا رسول الله، این همون حسینی است که روی شونه های شما سوار میشد، امروز زیر چکمه شمره ( لعنه الله).