معرفی کتاب
اگر مخاطب و دوستدار ادبیات داستانی هستید و یا به دنبال داستانی پرکشش در فضای مذهبی، "دعبل و زلفا" اثر قابل توجه "مظفر سالاری" پیشنهاد مناسبی برای شما خواهد بود. نام دعبل برای آشنایان به تاریخ شعر و ادبیات آیینی، نامی آشناست. دعبل خزائی از شاعران شیعه در عصر امام موسی بن جعفر علیه السلام و امام رضا علیه السلام بوده است که این کتاب روایتگر داستان عشق این شاعر به همسرش زلفاست.
فضای داستان
داستان فضایی عاشقانه دارد و وقایع کششی قابل توجه را برای خواننده ی اثر ایجاد میکند. نویسنده به خوبی توانسته فضاسازی کند و مخاطب را با فضای آن عصر آشنا کند. به روایت دیگر نویسنده در کنار طرح داستانی عاشقانه ما را با زمانه ی دو امام معصوم آشنا می کند و دست شما را می گیرد و با لحظاتی ناب آشنایتان می کند. همچنین سالاری کتاب را تا حد بسیاری بر اساس وقایع و داده های مسند تاریخی نوشته است.
از متن کتاب
در ادامه برای آشنایی شما با فضای کتاب بخشی از آن را در اختیارتان میگذاریم:
“دعبل رفت تا کنار زلفا بنشیند. زلفا برایش جا باز کرد. دعبل که نشست هر دو سرهایشان را به هم تکیه دادند و دیگر حرفی نزدند. طبیب در باغ قدم میزد. یکی زمزمهای داشت و گریه میکرد. دعبل آنجا بود. چشمانش قرمز بود. ابن سیار را که دید با دستار اشک خود را پاک کرد و گفت: کار از شیدایی گذشت و به شوریدگی رسید. دلم آتش است طبیب! چه مرهمی برای دل ریش ریش داری؟ طبیبم زلفا بیمار است. چشمانی که آسمانم بود و ستاره و ماه را در آن میدیدم ابری است. نمیشود نسیم خنکی از خراسان بوزد تا ابرها کنار روند و باز شاعر بتواند عکس خود را در دو جام جهاننما بببیند؟ ابن سیار گفت: من در قرآن خواندهام که یوسف به برادرانش گفت پیراهنم را برای پدر ببرید تا آن را روی چشمانش بگذارد و بیناییاش را دوباره به دست آورد. من که باورش برایم سخت است. زیباست، اما واقعیت ندارد... دعبل مانند برقزدهها از جا پرید و گریان ابن سیار را درآغوش کشید و گفت: چرا خودم نفهمیدم؟ شب، آستین سپید امام را روی چشمان زلفا گذاشت و گفت: سعی کن امشب را راحت بخوابی... گرگ و میش صبح بود که دعبل سراسیمه و شمع در دست اهل خانه را بیدار کرد و وارد اتاق نورانی زلفا شدند. زلفا به آرامی پوشیهی سفید رنگش را بالا زد و چشمانش را گشود. آه از نهاد همه برخاست... ابن سیار دستار از سر کشید و زانو زد. زیباترین چشمانی که در عمرش دیده بود در کنال سلامت و تلالو به او نگاه میکرد. هیچ نشانی از جراحت و بیماری در آنها نبود...”
کتاب نثری روان و دلپذیر دارد و در 332 صفحه از سوی انتشارات آستان قدس رضوی به چاپ رسیده است. همچنین نسخه الکترونیکی این کتاب در دسترس علاقمندان است.
تجربه ی خود را از خواندن این کتاب با ما به اشتراک بگذارید.
مرضیه سادات بیات غیاثی