جان کلام و خلاصه مرام، که همه را کفایت می کند از ظاهر و باطن دین و دنیا و آخرت، آن است که: ...
اسرار خوشبختی، قسمت بیست و یکم:
امانت خدا، پیش ما
جان کلام و خلاصه مرام، که همه را کفایت می کند از ظاهر و باطن دین و دنیا و آخرت، آن است که: مراقب و مواظب امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) باشیم، که خدای متعال ایشان را به امانت به ما سپرده اند؛
سوال این است که این مراقبت چگونه باید باشد؟ ما در این دوران غیبت چگونه می توانیم مراقب ایشان باشیم؟
بهترین کار آن است که همواره ایشان را همراه و ناظر بر خودمان بدانیم و همیشه بدانیم که دیده و شنیده می شویم و نگران ایشان باشیم، که نکند کاری از ما سر بزند که ایشان آزرده شوند. و حتی نگران آزردگی ایشان از کار دیگران باشیم؛ بلکه ناراحت از ناراحتی ایشان.
مواظب باشیم که مواظبمان هستند،
مراقب باشیم که مراقبمان هستند،
حکم حضور در وادی ایمان، این است.
و مراقبت و مواظبت از امانت، معمولا همراه با نگرانی و دلهره و دلواپسی هم هست.
از سویی خدای مهربان فرمود: (ولا تتبع الهوی)1 از هوا پیروی نکن.
و حضرت ابراهیم (علیه السلام) دعا کردند:
(فاجعل افئده من الناّس تهوی الیهم)2 خدایا! دلهایی از مردمان را چنان قرار ده که هوای آنان را بکند، به سوی آنان پر بکشد.
حضرت امام صادق (علیه السلام) در علت این که چرا سلمان را بسیار یاد می کردند، فرمودند: زیرا او هوای امیرالمومنین (علیه السلام) را بر هوای خود ترجیح می داد.3
خلاصه این که: هر هوایی باطل است الا هوای کوی او ...
پس در هوای او، مراقبت ایشان باشیم. آنگونه که جز خواست او چیزی نخواهیم ...
رایحه ای از معرفت
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند:
(شمّه من المعرفه، خیر من کثیر العمل)4
رایحه ای از معرفت، بهتر از عمل زیاد است.
یعنی: یکبار خدای متعال یا ولی او را با نفَس خود، همراه کردن، (خیرٌ من کثیر العمل) است؛ یعنی: دَمی که در آن خدای متعال و یا حبیب او باشد، (خیرٌ من کثیر العمل) خواهد بود.
یک نفَس با من نشستی، خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد، این ویرانه بوی گل گرفت
و یا: نیم نفس آغشته به بوی خوش حضور آن حقیقت الهی، که یکی از ذوات مقدّس معصومین (علیهم السلام) هستند، بهتر از عمل زیاد است.
یعنی: گر به همه عمر خویش، با تو بر آرم دَمی
حاصل عمر آن دَم است، باقی ایام رفت
یعنی: افضل اعمال، او را نفس کشیدن و با او نفس کشیدن است.
یعنی: افضل اعمال هم نفَس شدن با اوست.
یعنی : اگر از حضور آن حقیقت، بویی به مشام جان رسیده باشد، خیرٌ من کثیر العمل.
یعنی: افضل اعمال، نوشیدن از دَمی است که او در آن باشد.
نگاه مهربانِ نگار به ما
در فرهنگ زیبای شیعی ما، کم نیستند کسانی که آرزوی دیدن امام زمان (علیه السلام) را دارند؛ کسانی که بتوانند نگاهی به حضرتش بکنند. ولی آیا تا به حال دیده اید که کسی آرزویش این باشد که وجود مبارک ایشان نگاهی به او بفرمایند؟
نگاه ما به ایشان - اگر خود حضرتش مدد فرمایند- اتمام حجت برای خوبترینها بودن است؛ ولی نگاه ایشان به ما، خوبترینها شدن است. اوّلی قرار گرفتن در جاده سعادت است، دومی سعید شدن است. اوّلی ایمان آوردن است، دومی مؤمن شدن.
پس بیایید با تمام وجود، سعی در دوام توجـه بـه ایــن حضور آگاه مهربانِ ساکت داشته باشیم، با حیا و شرمساری و رعایت ادب؛ شاید آن نگاه رحمت بر همگان، به نگاه رضایت از ما برگردد؛ بدل شود.
حرفهای خودمانی1
میدانید چرا وقت و بی وقت، دل آدم میگیرد؟
این که اوضاع بر وفق مراد نیست، بهانه دم دستی و نخ نما و مستعملی است که برای از سر باز کردن خود آدم هم کفایت نمی کنه!
چون: همان که ظاهرا بر خر مراد سوار است، این را یافته که این مراد آنی نیست که پیش از رسیدن به آن خیال میکرد.
اصلاً جنس این دنیا این است؛ معنی سراب بودن دنیا این است؛ برای همین است آن که ندارد، گرسنه است و آن که دارد، تشنه. برای همین است که مرگ و میر و غصه و تلخ کامی و تنگی سینه و گرفتن دلِ داراها، اگر بیشتر از ندارها نباشه که هست، کمتر هم نیست!
میدانید چرا؟! قلب و روح آدم، وقتی آرام است که موافق رضای مقلب القلوب، بگردد و از نفس کشیدن تا دست و رو شستن و غذا خوردن و کارکردن برای او باشه؛ در واقع، او را نفس بکشی؛ دست و روی او را بشویی؛ بر سر سفره او نشسته باشی و برای او کار و عبادت کنی.
در ملک عاریتی احساس مالکیت، داشتن، دلچسب نیست؛ توهم دل گیر کننده ای است؛ یک چیزی مثل مال دزدی و یا مال غصبی!
همین است که دیگر هیچ چیز لذّت بخش نیست؛ مثل یک آدم الکی خوش که می داند الکی خوش است، ولی به روی خودش نمی آورد؛ و این احساس از میان سالی جدّی تر می شود تا پیری که واویلا! و اگر نتوانی چاره اش کنی؛ واویلا...
حرف های خودمانی2
در عرف انسانی " کلاه برداشتن" و "کلاه گذاشتن" هر دو به یک معنی است و معنی هر دو فریب دادن است. در هـر صورت بدترین نوع آن کلاه برداشتن از خود و یا کلاه گذاشتن سرخود است.
فریب دادن خود! این که آدم خیال کنه "من از همه بهتـرم"؛ بـه ایــن دلیل که خیلی ها، هر از چند گاهی خودشان را "چک آپ" میکنند، که نکند بیماری داشته باشند؛ ولی معمولاً آدم اصلاً خیال نـمـی کنـد کـه ممکن است خودش هم عیبی داشته باشد، و این که آدم دنبال کسی بگردد که عیبهای او را بفهمد و به او پیشکش کند! اگر کسی هم به او عیبش را بگوید، توی دهانش میزند، نه این که دهان او را ببوسه؛ یعنی از او تشکر کند.
و بدتر از او کسی است که در مواجهه با هر کسی و یا هر چیزی به دنبال عیبهای او میگردد؛ خیال میکند معیوب بودن دیگران، یعنی معیوب نبودن خودش!
و نادان تر از این دسته کسی است که از او سؤال نکرده، عیب دیگران را به آنان گفته و آنها را نصیحت کرده و ارشاد میکند! که فرموده اند: (تُعرَفُ حَماقَةُ الرَّجُلِ فِي ثَلاثِ في كلامه في ما لايعنيه، و جوابِه عَمّا لا يُسأل عنه، وتَهَوّرِه في الأُمور)5
احمق بودن هر فردی با سه نشانه شناخته میشود: اول یاوه گویی و گفتن سخنان بیهوده، دوم پاسخ دادن به چیزی که از او سؤال نمیشود و سوم تهوّر و بی باکی در کارها (یعنی: بی کلّه بودن در حرف زدن و کار کردن)
حرف های خودمانی3
از نتایج لطیف و دلنشین تربیت و تعالی الهی دین ـ کـه این روزها کمیاب شده، و معنای آن که سهل است، حتی اسمی هم از آن باقی نمانده - زندگی بی تکلّف است.
"تكلّف؛ یعنی تکلیف من درآوردی برای خود درست کردن؛ در حالی که مکلّف نیستی، برای خودت تکلیف تراشیدن؛ زحمت بیجا و بی حاصل برای خود درست کردن؛ کار بیهوده برای خود تراشیدن.
اصل در حسن و خیر و صدق و عدل و زیبایی وجود مبارک رسول خدا (صلى الله علیه و آله) است و خدای متعال در گزارش از رفتار و کردار ایشان می فرمایند: (قُل... ما أنَا مِنَ المُتكلّفين)5؛ بگو: من از کسانیکه سختی بیهوده برای خود میسازند، نیستم.
آداب و سنن بی معنی؛ رعایتهای بی دلیل؛ بایدها و نبایدهای بی منطق؛ که بسیاری از آنها ناشی از ترس از خدای دروغینی به اسم مردم است: "مردم چه میگویند؟!" از خدا و ولی خدا نمی ترسند و حیا نمیکنند، ولی از توهّم کنایه کسانی که حتی معلوم نیست چه کسانی هستند، میترسند و زندگی را بر خودشان تلخ و سخت میکنند.
این فرمایش، بیان حق مطلب است که فرموده اند: (دین) اسلام بــر (پایه) عقل بنا شده:
(قال كُميل بن زياد سَألتُ أميرالمؤمنين (عليه السلام) عن قواعِدِ الإسلام ما هي؟ فقال: «قواعد الإسلام سَبعَة: فأوَّلُها العَقل...)6
کمیل گوید: از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در مورد قواعد (پایه های) اسلام سؤال کردم که چیست؟ فرمودند: پایه هـای اسلام هفت چیز است: پس اولین آنها عقل است....
چرا که: دین حضرت خاتم که خاتم ادیان است، رفتار و کردار همان حضرت است که عقل كلّ، و وجود مباركش كلّ عقل میباشد؛ و ازکوزه همان برون تراود که در اوست؛
و در این معرکه کم عقلتر و بدبختتر کسی است که با امر و نهی و نصیحت و ملامت، سعی در تحمیل تکلّف به دیگران دارد. نادان نمیداند که اصل عمل به تکلّف در مورد خود، به امر حق تعالی مردود است،
وای بر تحمیل کردن آن بر دیگران، که داشتن نیّت خیر در این ارشاد غلطِ اجباری، توجیه زشتی عمل او نیست.
اصلاً چرا باید دیگران مطابق پسند ما رفتار کنند؛ مگر پسند ما همان پسند حق تعالی است؟! چرا دست از سر هم بر نمیداریم؟! شاید برای تشفّیِ خودبزرگ بینی خود و یا التیام درد عقب ماندگی.
نکبت این تکلّف تحمیلی وقتی بیشتر احساس شده و آزاردهنده تــر میشود که مجال باقی مانده از عمر را کم بدانی، در حالی که کارهای ناتمامت زیاد هستند.
منابع:
1 سوره ص/ آیه 26
2 سوره ابراهیم/ آیه 37
3 الامالی شیخ طوسی/ مجلس پنجم
4 نثر اللّئالی/ صفحه 76
5 شرح غررالحکم/ جلد 3/ صفحه 303
6 تحف العقول/ صفحه 196