هر فرد متدیّن و مسلمانی این را میداند وقتی نسبت به دین، مؤمن است که آنچه در دین
اسرار خوشبختی، قسمت بیست و چهارم:
شرح بیچارگی ما
هر فرد متدیّن و مسلمانی این را میداند وقتی نسبت به دین، مؤمن است که آنچه در دین هست برای او قلبی شده باشد؛ یعنی معتقداتش قلبی بوده باشد، زبانی نبوده باشد. گذشته از این هر متدیّنی این را هم خوب میداند که معارفی که در توحید، نبوّت، ولایت و امامت است در واقع مانند اقیانوسها و دریاهایی هستند که ابتدایشان ممکن است معلوم باشد.
بله «لَا إِلَهَ إِلَّا الله»، اما اینکه انتهای «لَا إِلَهَ إِلَّا الله» وجزئیاتش چقدر است فقط خدای متعال میداند و رسول و ولى او. نکته ای که حائز اهمیت است این است که دانستن و داشتن این اطلاعات، درست است که قلبی انسان نیست؛ اما در ذهن انسان جا میشود و جزء محفوظاتش به حساب میآید و در حافظه اش جا میگیرد و همین مقدار هم در هدایت او بسیارمؤثر است.
یعنی مثلاً اگر ما نسبت به وجود مبارک امیرالمؤمنين (صلوات الله عليه) اطلاعات درستی داشته باشیم؛ از مقامات ایشان، از شئونات ایشان، از خصوصیات ایشان، همین مقدار کمک شایانی برای دانای به آن در مقابل جریانهای شیطانی مخالف ایشان میکند؛ بطلان آنها را می فهمد و آنها را نمی پذیرد و مصون از گمراهی میماند و چه بسا میتواند با آنها مقابله کند.
یا در مورد مسائل توحیدی، درست است که:
«مَعرِفَةُ اللهِ سُبحانَهُ أعلَى المَعارف» است؛1
معرفت خدای پاک و منزه، بالاترین معرفت هاست؛
و انسان میداند که واجد آنها نیست؛ اما با این همه، اگر شخص بداند که اصل در توحید این است که خدای متعال غیر از مخلوقاتش است، از اینکه در ورطه هلاکت بیفتد، محفوظ می ماند و فریب کسانی را نمیخورد که میگویند خدا همه چیز است و همه چیز خداست! حداقل با زبان هم که شده به خدای متعال، بزرگترین ظلم را نمیکند.
لذا مطالبی که در این نکته ها گفته میشود حداقل نتیجه اش میتواند این باشد که عزیزان این معنا را بدانند، اگرچه ممکن است این مطالب برای شخص به سادگی قلبی نشود و او آنها را وجدان نکند و واجد آن معارف و معانی نشود، اما این خاصیت را میتواند داشته باشد که از غلتیدن او در تقصیر و قصور حتی فکری و ذهنی در ظلم به امیرالمؤمنين (صلوات الله عليه) و اهل بيت (عليهم السلام) جلوگیری کند.
همه معایب و نواقص معرفتی و عقیدتی ما در مبحث امامت و اطاعت و بیعت در آن، در یک جا خود را نشان میدهد و از آن پرده برداشته میشود:
و آن اینکه ما وجود مبارک ائمه (علیهم السّلام) را بر حق میدانیم، ولی احساس اینکه ایشان امام و ما مأموم هستیم را نداریم؛ احساس اینکه آنان ولی امر و صاحب کار ما بوده و ما از آنِ آنان و کارگر آنان (علیهم السلام) هستیم را نداریم.
و بدتر از نداشتن آن، ندانستن آن است؛ متذکر نبودن به آن است؛ جهل مرکب به آن است که داریم و از نوع غلیظ آن را هم داریم.
و حالا این ماییم و بیچارگی و نکبت عالمگیر غیبت: که هم گمشدن معانی و هم گمکردن راهکارهای رسیدن به آن است.
در حالی که زنده بودن غیر از زندگی کردن است؛ اوّلی سهم همه مخلوقات خداست حتی سهم طبیعت، ولی دومی سهم اهل معنا و معرفت است. کسی فقط زنده است که به او از چشمه حیات نوشانیدهاند ولی کسی زندگی میکند که از چشمه حیات مینوشد.
معرفتِ گمشده
خدای مهربان در خلقت خودش تجلّی فرموده؛ یعنی خودش را شناسانده؛ خودش را معرفی کرده است. آن «حضور» در خلقت خدا و در باطن آن حاضر است و با یافتن آن حضور، می توان معرفت خدای مهربان را یافت و داشت.
معرفت؛ گوهر گمشده هر انسان عاقلی است که همه از کودکی، دغدغه داشتن آن را در خودشان احساس میکنند. اگر چه نتوانند آن را کلمه کنند.
معرفت خدای متعال، یعنی یافتن خدای متعال و داشتن او.
با وجدان حضور خدای مهربان در خود، می یابیم که حقیقت بی نشانی بر ما احاطه دارد که فقط میتوانیم بگوییم هست، اما نمی توانیم بگوییم چیست؛ لِقایی که گفته میشود همین است.
مواجهه ما با خدای متعال، باعث ایجاد انفعال هایی در نفس ما می گردد:
اوّل: «حیرت»؛ به انسان حیرت دست میدهد چون آنچه را می یابد که نمی تواند بگوید چیست، فقط میتواند بگوید هست.
دوم: «ذلّت»؛ به انسان ذلّت دست میدهد چون خدا به هر جلوه ای که خودش را تعریف کند عظیم است و مواجه شدن انسان با عظمتی که حدّی برای آن نیست، باعث ایجاد ذلّت در وجود انسان است.
سوم: «محبت»؛ آدم بی بهانه از شدّت محبت به خدا گریه میکند؛ با همه ذلّتش در آستانه او مشتاق اوست و نسبت به او ولع دارد.
و بعد همه وجودش را «سکینه» و «سکوت» پر میکند. اینها نشانه های معرفتاند.
خراباتی که حوالیِ خانه خداست، آنجایی است که معرفت خدا با آتش محبت به سراغ انسان میآید و خرابش میکند؛ خراب اندر خراب، اندر خراب؛ و میشود خرابه حیرت، خرابه ذلّت و خرابه محبّت ...
معرفت خدا یا معرفت نفس؟
۱ اصل دین، معرفت خدای متعال است و آن یافتن خود خداست، نه داشتن اطلاعات نسبت به او، یا اثبات بودن او یا به گونه ای تصوّر او! چرا که ذهنیّات ما مخلوق ما هستند، نه خالق ما!
۲ در کائنات آنچه دیده میشود در پرتو نور خورشید دیده میشود و هر چیزی که در آن نوری باشد از خورشید گرفته است و همین امر در مورد خدای متعال صادق است؛ همان گونه که هر مخلوقی موجودیّت خود را از خدای متعال دارد، نورانیت معرفتی و علمی خود را نیز از او دارد؛
و اولین نکته در این امر این است که: آنچه در طبیعت دیده میشود به خورشید دیده میشود، نه آنکه خورشید توسط سایر اشیاء دیده شود. به فرموده امام صادق (علیه السلام):
«بِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا يُعْرَف»2؛
آنچه شناخته میشود به او (خدای متعال) شناخته می شود، نه آنکه او به دیگران شناخته شود.
3 جایی نیست که حضور خدا در آنجا نباشد؛ پس در هر جایی از درون و بیرون نیست مگر اینکه محضر خداست و ما در محضر و مشهد او هستیم؛ در حالی که او را نمی توانیم ببینیم، ولی توسط او دیده میشویم. این نکته و توجه و تذکر به آن، شاه نکته رسیدن به معرفت خداست و هر کسی در تربیت دینی به جایی رسیده، با التزام به این تذکر بوده است.
4 مهم ترین موردی که در پرتو شناخت خدا، برای خود انسان روشن میشود، خود اوست. انسان بدون شناخت نمی تواند خود و زندگی اش را آن طور که اقتضای شأن و وظیفه اوست تدبیر و تنظیم کند؛ لذا تذکر به خدا، معرفت او را به دنبال خواهد داشت و معرفت او، معرفة النّفس را؛ و چنین است که نتیجه فراموشی حق تعالی، نسیان و فراموشی خود خواهد بود:
«وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْأولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»3
و مانند کسانی نباشید که خدای را فراموش کردند و خدا آنها را به خودشان فراموشاند؛ آنان همان تبهکاراناند.
و این همان معنایی است که در حدیث شریف ذیل فرموده اند:
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»4
هر کس خودش را شناخت، کسی است که پیش از آن پروردگارش را شناخته است.
معرفتی از سوی او و به خواست ما
آنچه به وضوح می یابیم، عدم امکان شناخت خدا از سوی ماست و تنها راه ممکن برای آن شناخت توسط خود اوست؛ معرفت صنع خدای متعال است، بالله است:
«المَعرِفَةُ صُنعُ الله»5
معرفت صُنع (ساخت) خداست.
«اعرفُوا الله بالله»6
خدا را به خدا بشناسید.
در جواب این سؤال، که پس ما چه باید بکنیم؟ چه کاری از دست ما در شناخت خدا برمی آید؟ برخی گفته اند که: برو بخواب تا خدای متعال بیدارت کند! همان عده به دلیل عدم کفایت این جواب و نارسایی آشکار آن، جواب دیگری را دست و پا کرده اند و آن اینکه راه رسیدن به معرفة الله، عبادت است؛ غافل از اینکه عبادت خدا بدون معرفت او، صورتی بی معنا و تلاشی بی حاصل است.
فرمایش نورانی امام صادق (علیه السلام) که فرمودند:
«إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَأَوْجَبَهَا عَلَى الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّب»7
به راستی که برترین واجبات و واجب ترین آنها بر انسان، معرفت پروردگار است.
به وضوح نشان میدهد که معرفت در حالی که در استطاعت انسان نیست، ولی با این همه جدای از فروع دین، احکام مستقل خود را دارد که با اتیان به آنها میتوان امیدوار بود که خدای متعال به فضلش خود را به بنده اش تعریف فرماید.
معرفت، بنا به فرمایش اهل بیت (علیهم السّلام)، اساس ایمان است؛ پس اگر معرفتی در کار نبود، ایمانی نیز در کار نیست؛ لاجرم بنده در این مورد تکلیفی ندارد.
از سویی ایمان، اساس تقواست و تقوا در مراحل معنوی، مرتبه بعد از آن است؛ پس اگر ایمانی در کار نبود، تقوایی در کار نبوده و این همه «اِتَّقُوا الله» های قرآن مجید -نستجير بالله- تکلیف مالايُطاق است؛ و همچنین است مراحل بعدی عالم معنا ...
آن که چنین نظر خانمان برانداز دین و ایمان را دارد، متذکر نیست که اثر هر چیزی در طبیعت و نتیجه هر عملی از اعمال انسان، به خداست و این به معنای برداشته شدن تکلیف نیست.
نکته قابل توجه و بسیار مهم این است که پایبند بودن در به جا آوردن عبادات (به همان معنای اصطلاحی آن مانند نماز، روزه، حج و ... ) می تواند باعث بیشتر شدن معرفت و عمیق تر شدن آن گردد. اصلاً نیت معمول و متداول عبادات، «قُربةً إِلَى الله» است و قرب خدا، معرفت اوست و این خود نشانه از آن است که برای رسیدن به معرفت، باید احکام آن را رعایت کرده و برای تثبیت و تشدید آن، مسیر دین را با حفظ و معنادار کردن با آن پیمود.
اما فرمایش امیرالمؤمنین (علیه السلام) که: «أوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُه»8؛ صراحت در این امر دارد که دین بیمعرفت خدا، مجموعه ای از الفاظ و آداب تو خالی و بی معناست که «لا يُسْمِنُ وَلا يُغْنِي مِنْ جُوع»9؛ تشنگی و گرسنگی قلبی و فطری انسان را نمی تواند برطرف کند؛
پس لازمه عمل به دین و احکام آن، داشتن معرفت خداست؛ از سویی رسیدن به معرفت خدا احکامی دارد، مانند هر فریضه دیگر که عمل به آن واجب و در اختیار ماست، اما حاصل و نتیجه آن مانند هر عمل دیگر به اذن خدا تحقق یافته و به این ترتیب، صنع اوست.
منابع:
1 غررالحکم:712
2 تحف العقول:245
3 حشر:19
4 مصباح الشریعه:13
5 اسرار آل محمد2:610
6کافی1: 213
7کفایه الاثر:262
8 نهج البلاغه:39
9غاشیه:7