در نفَس داشتن امیر المؤمنين (صلوات الله عليه) و محبت ایشان، توحیدی شدن، حق شدن نفس و....
در نفَس داشتن امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) و محبت ایشان
در نفَس داشتن امیر المؤمنين (صلوات الله عليه) و محبت ایشان، توحیدی شدن، حق شدن نفس و رستگاری از خویش است یک معنای آیه شريفه (وَمَن يُعَظِّم شَعائِرَ الله وَهُوَ مِن تَقوَى القُلُوب)1؛ این است که اهل تقوا، یعنی خداداران، آن حقیقت الهیه را در هر صورتی که بوده باشد، می شناسند و از آن پاسداری کرده و بزرگش می شمارند.
لذا نه فقط برای امیر (علیه السلام) واله و شیدا هستند، بلکه برای قرائت قرآن که صورت لفظی و کتبی ایشان است و مقیّد بودن به واجبات و بلکه مستحبات که در واقع صورت آیینی آن وجود مبارک هستند، نیز شایقاند و قبل از اینها و بعد از اینها و با اینها در دمِ خود، او و محبت او را در نفَس دارند: عليّاً حق، عليّاً هو.
«رستگاری» آنجا نیست که تکالیفت را خوب انجام میدهی؛ «رستگاری» آنجاست که تنها تکلیفت را که تسلیم بودن است، با معنا به جا آورده باشی و به این ترتیب در آن موقعیت تکالیفت همان است که به تو انجام میشود.
«رستگاری» از ایمان تو به خدای متعال شروع میشود و در ایمان خدای متعال به تو، به مقصد میرسد.
«رستگاری از خواندن نماز تو برای خدای متعال آغاز میشود و با نماز خواندن خدای متعال در تو، ادامه می یابد.
«رستگاری» رستن از دست خود و پیوستن به دست حق است، تا بشود (فَسُبحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلَّ شَيءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)2
«رستگاری» وقتی است که نَفَست بشود «عليّاً حق، عليا هو»؛ بشود «هو»؛ یعنی دَمَت على، همدمت على. شنیده ای «هوالحق»؟ وقتی نفَست «هو» شد، حق میشود؛ نفَست حق میشود و دهانت هم به گفتن کمتر باز میشود. ولی اگر باز شد، حق میگوید و مستجاب هم میشود.
هر چه به طلوع آفتاب نزدیک تر شود، انواری از خورشید، فضا را روشن و روشن تر میکند؛ و همچنین است به گاه نزدیک تر شدن به وقت ظهور خورشید الهی که انواری از معارف الهی حضرتش در فضای تاریک فهم انسانی پرتو افشانی می کند. شاهد بر این، روایتی است که می فرماید: سوره توحید را کسانی در آخرالزمان خواهند فهمید «إِنَّ اللهَ - عَزَّوجَلَّ - عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامُ مُتَعَمِّقُونَ؛ فَأَنْزَلَ اللهُ تَعَالَى: (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ)3 یعنی توحید را وجدان خواهند کرد؛ یعنی نفَس آنان جایگاه «هو»، جایگاه «الله» یا جایگاه خود سوره مبارکه توحید خواهد بود و این امر به جز به حضور آنان در ولایت آن حضرت و عنایت خاصه ایشان، بر آنان شدنی نیست.
سرورم! «برخیز و با بهار سفر کرده باز گرد»، تا آدم ها بیابند که از دَم شما، صاحب دم شده اند، آدم شدهاند.
پر کردن خویش از او به نَفَس
«آیه» ها نشانه های راه به سمت حق تعالی نیستند؛ نشانه از خود اویند؛ چرا که فعل اویند و هر فاعلی خود را در فعلش می نمایاند؛ پس چرا ما او را در نور خورشید، در شادابی درخت، در آب، باد، باران و بهار نمیبینیم؟! در «این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود»؟!
(وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الجِنَّ وَالْإِنسِ لَهُم قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنُ لَا يُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْتامِ بَلْأضَلَّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ)4
بسیاری از جنیان و آدمی را برای دوزخ واگذاردیم (از آنکه به سوء اختیار و با کردار زشت، خود را دوزخی ساختند) که دل دارند، ولی با آن حق را در نمی یابند، چشم دارند، ولی با آن (آیات خدا) را نمی بینند، گوش دارند، ولی با آن سخن حق را نمی شنوند؛ اینان همچون چهارپایان اند؛ بلکه گمراهترند؛ اینان همان غافلاناند.
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود/ هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار5
تشتّت بال؛ ذهن شلوغ؛ حواس پرت؛ حرف ها و کارهای بیهوده؛ اوّل، وسط و آخر این مردهدلی است. اول بایستی به این دربدری فکر و ولگردی ذهن و آشفتگی بال و آلودگی دل پایان داد، بعد...
در مواقع سکینه: در اوقات فضیلت نماز؛ بين الطلوعين؛ سحر؛ یک ششم اوّل نیمه شب تا اذان صبح؛ بین غروب و مغرب و بعد از هر نماز و اوقات استجابت دعا و روزهای با فضیلت که حضور آن حقيقت زنده الهی بیشتر وجدان میشود، در فراغ بال نشسته، او را به دَمِ خود بگیرید. خود را از او پر کنید. خود را با او آمیخته کنید. سعی در دوام این آمیختگی و توجه به آن داشته باشید. حضور آن حقيقت در شما، دل شما را زنده کرده، زنگار از گوش و چشم و دهان او زدوده، او را بینا و گویا و شنوا خواهد کرد؛ پس آنگاه فهم درستی از کائنات خواهید یافت؛ کائنات برایتان نه ماده مرده، بلکه موجود زنده و شاهد بر شما خواهد بود، که آینه حضور حق تعالی میباشد. بِمَنْهِ وَ كَرَمِه.
زنده بودن غیر از زندگی کردن است؛ اوّلی سهم همه مخلوقات خدای متعال است، حتی سهم طبیعت، ولی دومی فقط سهم اهل معنا و معرفت است. کسی زنده است که به او از چشمه حیات نوشانیده اند؛ و کسی زندگی میکند که از چشمه حیات مینوشد. (نَحْنُ عَينُ الحَياة)6 ما چشمه حیات هستیم.
«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَينَ الحَياة»7
سلام بر تو ای چشمه حیات.
ذکر دل قراردادن نام دل آرای «علی»
زندگی به جز برای وجود مبارک اهل بیت (علیهم السلام)، دو پول سیاه نمی ارزد. فقط حمالی برای منیّت و شیطان است. خدای متعال ما را به خاطر آنها و برای آنها خلق فرموده، ولی ما به قول معروف سُرنا را از سر گشادش زدیم، بعد میگوییم چرا صدایش در نمی آید؟! چرا دلمان آرام نیست؟ چرا احساس رضایت نداریم؟ چرا سرگردانیم؟ چرا سیر نمیشویم؟ و نیز چراهای دیگر.
برای اینکه: به اذن خدا و رسولش قرار بوده آنچه در خلقت و شریعت بوده در ظرف خودش «علی» باشد. حالا ما چقدر «علی» هستیم؟! مشکل ما اینجاست. وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) و نام مبارک ایشان، عنوان کلی برای همه ائمه (علیهم السلام) هستند، هر چه در مورد شئونات و حقوق ایشان در آیات و روایات گفته شده باشد در مورد بقیه ائمه (علیهم السّلام) هم هست، مگر داشتن عنوان «امیرالمؤمنین».
ائمه (علیهم السّلام) بعد از ایشان همه علویاند، حتی وجود مبارک امام زمان (علیه السلام)؛ مگر نه این است که وجود مبارک امیرالمؤمنین حق اند و در زیارت امام زمان (علیه السلام) به ایشان عرض میشود:
«السَّلامُ عَلَى الحَقِّ الجَدِيدِ»؛
پس ایشان همان امیرالمؤمنین تجدید شده هستند. در همه عالم خلقت و شریعت، حق «علی» است و از آنِ «علی» صلوات الله علیه است؛ مگر نفرمودند: «عَلِيُّ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَلِي، يَدُورُ مَعَهُ حَيثُمَا دَارَ»8.
این امر فقط برای زمان ایشان نبوده، بلکه قاعده کلی و همیشگی در خلقت و شریعت است. اميرالمؤمنین، امیر در همه عوالم بوده و هستند و خواهند بود. به اذن خدای متعال و رسول الله (صلى الله علیه وآله)، قیامت، قیامت امیرالمؤمنین است. قیامت، نمایش قد و بالای ایشان است. عرب به کسی «علی» میگوید که بالاتر از او نباشد. علت بالاترین بودن ایشان این است که نفس رسول الله (صلوات الله عليهما و آلهما) هستند. نام مبارک امیرالمؤمنین به تنهایی گره گشای عالم است.
به قول شهریار:
یا «علی» نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّى/ بأبي أنت وأمّى
به طرف قلبتان نام مبارک ایشان را گفته و تکرار کنید، آنگاه امنیّت و محبت را با هم تجربه کنید. این کار را هر روز انجام دهیم، تا اثر آن در قلبمان ماندگار شود.
بين دانستن یک معنا و داشتن آن فاصله از زمین تا آسمان است؛ آن معنا اگر حرفی کلمه ای، عبارتی الهی باشد، دانستنش شخص را باسواد و نادان را دانا و منبر و مجلس را پر رونق میکند.، ولی داشتنش نادان و دانا را آدم و آدم را عالِم و عالِم را عارف و عارف را خائف و خائف را عامِل و عامل را عالی و اعلا و بالاخره «علی» می کند.
برای داشتن معنایی که از آن یاد شد، اولاً باور به آن را باید قلبی کرد؛ اگر آن معنا در آیه یا اسمی از اسماء خدا باشد، آن را در حال فراغ بال و با رغبت و محبت به طرف قلب، مکرراً قرائت، یا از قلب تلاوت کرد؛ یعنی آن را از قلب بیرون آورده و به زبان جاری کرد، یا حتى بدون تکلّم آن را با رغبت و محبت با همه تن ادا کرد و گفت؛ یا با قلمِ خیال، به روی قلب نوشت و سعی در پاک نشدن آن داشت و اگر محو شده بود، مجدداً نوشت.
اما مؤثرترین شیوه، نشستن در آن است: به حجم آن معنا توجه کرده و خود را محاط در آن و آن را محیط بر خود قرار داد و در آن فضا بود و نفس کشید و او را با خود آمیخته و خود را در آن محو کرد. عالی ترین شیوه برای اعلاترین شدن این است.
نشستن در سکینه حضور او: گوش کردن به سکوت
اینکه خودش فرمود: (لَیسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ)9؛ یعنی اینکه خودتان را معطّل نکنید. بروید پی کارتان؛ «إِنَّهُ لَا يُعرَفُ إِلَّا بِهِ»10 که اگر او به هر تعریفی به غیر خود، یا به کیفیت شناخته شود، عملاً مثل پیدا کرده؛ و او (لَيسَ كَمِثْلِهِ شَيْء). آنچه از او به خود او یافته میشود، حضور بی کِیف اوست که بازخوردی از آن، در موطن نفس یافته می شود که آن همان «سکینه» است.
«سكينه» محل حضورِ معرفت خدا و ولایت اوست. لذا آنچه در آن وجدان میشود آرامش ذهن و دل و راحتی خیال ناشی از یافتن امنیت است و کلید ورود به سکینه، گوش کردن به سکوت است؛ گوش کردن به «الله» تبارک و تعالی؛
توضیح: اسم جلاله الله از دو جزء ال لاه تشکیل شده و از جمله ریشه های «لاه»، «اله» به معنای «سکن» میباشد. حقیقتِ سکینهای که امیرالمؤمنین علی است، سکوت است و عظمت و امنیت؛
و آن که زهرای مرضیه است، سکوت است و سوز؛
و آن که سیدالشهداست، سکوت و شیرینی؛
و آن که صاحب الزمان است، سکوت است و محبت و چشم انتظاری...
منابع:
2 یس: 83
3 کافی 1: 230
4 اعراف: 179
5 سعدی
6 شرح الاخبار 3: 494
7 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
8 اعلام الوری 1: 316
9 شوری: 11
10 کافی 1: باب لایعرف الا به