میفرمود: «به هنگام بأساء و ضراء، وجدان میکنی که نه از تو....
اسرار خوشبختی، قسمت سی و چهارم:
بیخودی از خویش به بلا
میفرمود: «به هنگام بأساء و ضراء، وجدان میکنی که نه از تو و نه از دیگری کاری ساخته نیست؛ از همه جا و همه کس منقطع میشوی و شروع میکنی به خدا خدا کردن. وقتی مقداری گذشت و سختی هم شدت پیدا کرد، از شدت سختی و فشار حتی اسم خدا هم یادت میرود و آن که برایت میماند، خود خدای متعال است.»
خدایا! آیا میشود که دعای امام سجاد (علیه السلام) را در حق ما روسیاهان قبول فرموده و ما را به سختی عقوبت ادب نفرمایی: «إلَهِي لَا تُؤَدِّبنِي بِعُقُوبَتِكَ»؛1
و دیگر اینکه ما را چنان در خودت و برای خودت قرار دهی که از نام ما و از ما، حتی حرفی نماند الا هو؛ یعنی فقط اشاره ای به سوی تو؟! اگر نکنی شرح بی نهایت روسیاهی غیر تو بودن را کجا باید برد و پنهان شد؟! مگر مِلکی و حکومتی غیر مِلک و حکومت تو هم هست؟! یا حمید یا مجید! یا علی یا عظیم! یا عزیز یا حکیم! یا غنی یا حمید!
از آثار شگفت انگیز عمل به احکام اصول دین و مداومت به آن این است که مواظبت به یکی از آنها حتی سبب نجات، تربیت و تعالى مطلوب انسان میشود. از جمله آن احکام، توجه به دوام امتحان الهی در همه لحظات زندگی است. بعضی ها گمان دارند که فقط مشقّات و مشکلات زندگی امتحانهای الهیاند؛ در حالی که هر فعلی از افعال اختیاری و ارادی انسان هر قدر هم که ظاهرا خرد و ناچیز بوده باشد، امتحانی است و حتی در مورد افعال غیر ارادی و انعکاسی مانند نفس کشیدن که میتواند چنان با توجه انجام شود که در زمره عالیترین عبادات بوده باشد، خدای متعال می فرماید:
«خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أيكم أحْسَنُ عملا»2
خدای متعال مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک از شما خوش کردارترید.
یعنی تمام فاصله بین تولد و مرگ؛ همه لحظات، انسان در بوته آزمایش و در امتحان الهی است؛ یعنی هر فعل اختیاری از او، ارزشی است و به کنندۀ آن مثبت، یا منفی ارزش میدهد. چنین است که اگر کسی متذکر این معنا باشد، در هیچ امری از امور خود حتی اگر ظاهراً ناچیز باشد، اصلاً جرأت نمیکند سر به هوا، بی خیال و باری به هر جهت، زندگی کند؛ و این امر نه فقط در امور ظاهری، بلکه در موارد قلبی و ذهنی نیز جاری است؛ در توجّهات، تفکّرات و توهّمات و تخیّلات. آن همه تأکید خدای متعال بر آگاهی او بر پنهان و آشکار انسان و اعمال او، به این دلیل است.
«چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار»
از اسلام تا یقین
«يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ العُسْرَ» 3
خدا آسانی و راحت شما را میخواهد نه مشقّت شما را.
از شگفتیهای دین خدای متعال و بندگی درست او این است که اگر کسی بخواهد از خوبترینها باشد، به طوری که بندگی او را بکند، به نحوی که همۀ اوقات او از کردار و رفتارِ بندگی آکنده باشد، شدنی است و اگر کسی خواسته باشد که از خوبترینها باشد و هیچ کردار و رفتاری نداشته باشد، شدنی است.
اوّلی باید واجباتش را به موقع به جا آورده و از مستحبّات آنچه را که میل و مجال و همّتش اجازه میدهد، به جا آورد.
دومی باید به جای بندگی کردن فقط بنده باشد ولاغیر؛ و برای این کار در تملیک خود به وجود مبارک ولی الله و توكّل و تفویض امر خود به ایشان به عنایتی نایل شده باشد که مشیّت و اراده اش در مشیت و اراده وجود مبارک ولی الله مستهلک شده؛ و به این ترتيب، ولایت حضرتش در او تحقق یافته باشد؛ و به این ترتیب فعلی که از او صادر می شود، فعل ولی الله باشد، نه فصل او. این همان مؤمنی است که بر بالای نامه اعمالش نوشته اند: «حُبُّ علي بن أبي طالب»؛ رسول الله (صلى الله علیه وآله) فرمودند:
«العنوان صُحِيفَةِ المُؤمِنِ حُبُّ عَلَيَّ بن أبي طالب»4
سرلوحه صحیفه اعمال مؤمن، محبت علی بن ابی طالب است.
یعنی هر عملی از او سر زده، خود حبّ علی بن ابی طالب است و طی این مرحله فقط به محبّت آن حضرت شدنی است؛ نه آنکه محبّ باشی؛ بلکه در محبّت حضرتش محو شده باشی، تا جایی که خود محبت او شده باشی که حق الیقین این است؛ و «از کوزه همان برون تراود که در اوست»؛ در آن حال افعال صادره از تو، او و مقتضیّات محبت اوست که هر محبوبی در محبت خود حضور دارد؛ طوبى لَه وَ حُسن مَآب.
این معنا اصل و حقیقتی است که طور قلابی و دروغین آن اعتقاد عرفاست در ساقط شدن شریعت هنگام رسیدن به حقیقت، که در واقع تخیّل و توهّم آنان از حقیقت و رسیدن به آن است؛ زیرا ساقط شدن شریعت به معنای ساقط شدن نستجير بالله خدای متعال از خدایی و بنده از بنده بودن میباشد، که محال است.
در سلوک رحمانی، «أوّلُ الدِّينِ مَعرِفَةُ الله»5 است، و در سلوک صناعی، آخِرُ الدِّينِ مَعرِفَةُ الله است.
در سلوک رحمانی، معرفت ولی خدا با معرفة خدا توأماند.
اما در سلوک صناعی آن دو ربطی به هم ندارند.
در سلوک رحمانی خدای متعال و ولی اش به طور عینی، نه علمی، حضور احاطی به همه دارند؛ و چون معرفت صنع خدای متعال است، پس کافی است با توجه به این حضور، ادب این حضور هم رعایت شود وگرنه بقیه اش به عهده ما نیست؛ زیرا در توان ما نیست؛ زیرا «المَعْرِفةُ صُنع الله»6 و احکام شرعي، در واقع ادب این محضر مقدساند. و چون هر کاری در زندگی احکام دارد؛ لذا برای سلوک رحمانی وقت و توان اضافی لازم نیست. در واقع سلوک رحمانی رعایت ظاهر و باطن توأمان دین است؛ رعایت اصول و فروع با هم؛ الا اینکه از نکبت ظلمت سقیفه و در و دیوار و کربلا و غیبت، احکام معرفت گمشده است؛ که اوّل و اهمّ آن همان است که گفته شد.
«الاسلامُ هُوَ التَّسْلِيمُ»؛7 اسلام همان تسلیم بودن است.
یک وقت هست که فرد به کسی که انسان تسلیم اوست می گوید: هرچه تو بگویی گوش میدهم؛ یعنی من خودم سر جایم هستم، به حرف تو هم گوش میدهم. یک وقت هست میگوید: من خودم را تسلیم تو میکنم، تو هر طور بکشی من کشیده می شوم؛ دستم در اختیار تو، چشمم در اختیار تو، میلم در اختیار تو، قلبم در اختیار تو. هر طور میخواهی بگردانی بگردان. این بالاترین مرتبه در تسلیم است؛ همان مرتبه ای كه وجود مقدس رسولالله (صلى الله علیه وآله) آن را واجدند.
«اسمُ الله الرّحمَنِ الرَّحِيم» مقام نورانی خود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است. وقتی خدای متعال به ایشان میفرماید: «بسم الله الرّحمنِ الرحيم» یعنی به باطن نورانی خودتان عمل کن یا رسول الله! به وسیله آن عمل کن، ایشان حتی «ب» را هم برای خودشان برنمی دارند، باز هم میگویند: (بسم الله الرحمن الرحيم)؛ یعنی به سبب و وسیله آن حقیقت الهیه رحمان و رحیم چنین میگویم، چنین میکن.
صاحب خانه دانستن ولی الله
اگر سعادت جانانه الهی یار باشد و به شما توفیق حضور و خدمتکاری در بیت مبارک امام زمان (علیهالسلام) داده شود، چه میکنید؟! کتاب دعایی بر میدارید و میروید گوشهای و مشغول عبادت و انجام مستحبّات و خواندن ادعیه و گفتن اذکار میشوید؛ یا حضور در آن بیتالنّور را مغتنم شمرده و از عبادات به واجبات و مقداری از مستحبّات که مُخلّ خدمتگزاری نباشد، اکتفا کرده و در روال عادی امور بیت، انجام وظیفه میکنید، در حالی که متذکّر به حضور خود در آن سرای بهشتی و حضور صاحب البيت هستید؟
کسی که دنیا را در هر زمانی خانه ولی آن زمان میداند و متذکّر به صاحبالدّار بودن وجود اقدس صاحب الزمان است، چنین زندگی میکند؛ در روال عادی زندگی با توجه به مالکیت آن وجود مبارک به عالم و مافیها و با تذکّر به حضور آن عزیز در اوّل و آخر و ظاهر و باطن با رعایت ادب و احترام و محبت زنده بوده و زندگی می کند.
لایه اول معنای ولایت الهيه كه- وجود مبارک ولی الله -دارد مالکیت است؛ مالکیت همان حق عظیم الهی است که با خلقت تحقق بیرونی پیدا کرده است؛ لذا کسی که وجود مبارک امام زمان (علیه السلام) را صاحبالدّار میداند، میداند که معنای این عنوان این است که وجود و خانه وجود، لاجرم آنچه در آن است، از آنِ خدای متعال و خلافتاً و نیابتاً، از آنِ خلیفه اوست؛ لذا خود و مایملک خود را از آنِ او دانسته و سعی در مواظبت و مراقبت به همین وظیفه و تکلیف منحصر به فرد و لوازم آن دارد.
به شدّتِ مراقبت و مواظبت به این معنا مراتب عالیه طی میشود و این است معنای آیه شریفه:
«يا أيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنثى و جَعَلنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللهِ أَتْقَيكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِير»8 ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و ملت ها و قبیله ها قرار دادیم، تا یکدیگر را بشناسید. بی تردید بخشنده ترین شما نزد خدا مراقب ترین شماست؛ یقیناً خدا دانا و آگاه است.
هرچه دار و ندار خود را به خدای متعال بیشتر بدهیم و خود را مِلک او و لاجرم از آن خلیفه اش بدانیم، آنان را بیشتر یافته و او را بیشتر خواهیم داشت؛ به فرمودۀ «مَنْ كَانَ لِلّهِ كَانَ اللهُ لَه»9 هر كـه برای خدای باشد، خدای نیز از آن او خواهد بود؛ و «مَنِ اتَّقَى الله وقاه»؛10 هر که خدای را پاسداری کند، خدای نیز از او پاسداری کند؛ همچنان که در دعای جوشن کبیر نیز عرض می شود:
«يَا مَنْ هُوَ فِي مُلْكِهِ مُقِيمٌ».
و اگر نیل به کمالات دو راه داشته باشد، یکی هم این است. حال به قول معروف: در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
راهِ سلمان شدن
میل خدای متعال است که حق است و آن میلی است که در قلب مبارک حبیب او و ولی او پدیدار میشود که یا بالله است یا لله. حال نازم آن قلبی را که میلی که در آن است، یا بِوَليّ الله است، يا لِوَليّ الله. هرچه هست میل حق، حق است.
خدای متعال فرمود: «وَلَا تَتَّبع الهوى»11 و از هوی پیروی نکن.
و حضرت ابراهیم (علیه السلام) دعا کردند: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»12
خدایا، دل هایی از مردمان را چنان قرار ده که هوای آنان را بکند، به سوی آنان پر بکشد.
و حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در علت یاد کردن بسیار ایشان از سلمان، سه سبب فرمودند: اول اینکه «إيثارُهُ هَوَى أميرالمُؤمِنِينَ عَلَى هَوَى نَفْسِهِ ...»13 او هوای امیرالمؤمنین را بر هوای خود ترجیح میداد. خلاصه اینکه هر هوایی باطل است الا هوای کوی تو.
به قول حافظ:
تو تا به روی من ای نور دیده در بستی / دگر جهان در شادی به روی من نگشاد
هوای زلف تواَم عمر میدهد بر باد / هوای زلف تواَم عمر میدهد بر باد
منابع:
1 دعای ابوحمزه ثمالی
2 ملک: 2
3 بقره: 185
4 بشاره المصطفی، 154
5 محاسن 1: 3
6 توحید شیخ صدوق: 410
7 محاسن 1: 222
8 حجرات: 13
9 روضه المتقین 13: 195
10 محاسن 1: 3
11 ص: 26
12 ابراهیم: 37
13 امالی شیخ طوسی: 133