صراط مستقیم راهی است که به معرفت و محبت می رساند...
اسرار خوشبختی، قسمت پنجاه و سوم:
بیچارگی ها و چاره های حسینی
فرموده اند: «صراط مستقیم راهی است که به معرفت و محبت می رساند»1. این معرفت و محبت مصادیقی دارد که در آیه «انّما» یا آیه «ولایت» از آنان یاد شده است:
«إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُم راكِعُونَ»2؛ ولىّ شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند، همان کسانی که نماز بر پا می دارند و در حال رکوع زکات میدهند.
خدای متعال، رسولش امیرالمؤمنين و ائمه معصوم از خلفای ایشان؛ کسانی که خدای متعال ولایت آنان را به عنوان ولایت خود معرفی می فرماید: «محبت» مقوله آشنایی برای انسان است: دوست داشتن. اما گر چه معرفت مقولۀ فطری است، ولی نامی آشنا با تعریفی ناآشنا برای اوست؛ موهبتی الهی است که در کوران غفلت تعلّق دل به دنیا، از کف رفته است.
اميرالمؤمنين (صلوات الله علیه) نشانه اهل معرفت را بیان فرموده اند:
«أعرَفُكُم أخوَفُكُم»3؛ شناساترین شما، خائف ترین شماست.
عقلاً نیز چنین است: شناختن، به روبه رو شدن و دیدن و یافتن حاصل می شود؛ و عملکرد نفس در ملاقات با هر عظمتی، خوف و خشیت است. وجود مبارک رسول الله (صلى الله عليه وآله) و مقام نورانی ایشان و خلفایشان همان نور عظمت الهی است و حقیقت ایشان به هر صفت که جلوه کند، عظیم است؛ چه به قهرش و چه به مهرش و مواجهه با عظمت به هر صفت که بوده باشد، طرف مقابل را ذلیل، خائف، خاشع و ترسان میکند.
پس چرا ما در مواجهه با وجود مبارک امام (علیه السلام) در زیارت یا غیر آن، چنین احساسی نمییابیم؟! چرا دلمان نمی لرزد و احساس شرم و حیا و خشیت وجودمان را فرا نمی گیرد؟!
اميرالمؤمنين (صلوات الله علیه) می فرمایند: «هر کسی دو روزش یکسان باشد، مغبون است»4؛ یعنی روزها مانند پله هایی میمانند که در طی کردن آنها شخص باید به طرف تعالی صعود بکند؛ خصوصاً این چنین است در مورد عبادات که هر کدام مانند نردبانی به طرف آسمان هستند؛ بالاخص آنهایی که تکرار میشوند، یا میشود آنها را تکرار کرد؛ مانند نماز و روزه و رفتن به زیارت.
نشانه قبولی در عبادات، یافتن سکینه و آرامش باطن و نورانیت دل است، که لاجرم در اخلاق و رفتار شخص نمایان میشود. به زبان خودمانی آدم، آدم تر میشود. این آثار را هر کسی که به عبادتی موفق بوده باشد، بعد از اتمام آن تا مدتی در خود احساس میکند.
به چه دلیل آثار این همه نمازها و روزه ها و زیارت ها که خصوصاً برای عده ای رفتاری تکراری شده است، در آنان ماندگار نیست؟! این زیارت ها چگونه به جا آورده میشود که امام حسین (علیه السلام) در سینه آنان مستقر نمی شود و با آنان به شهر و دیار و منزل خود، آورده نمی شود؛ چند روزی به طور موقت در حال و هوای کربلا باقی میمانند و بعد از مدتی نه چندان بلند، باز هم هوای کربلا را میکنند؟ چرا بعد از ده ها بار زیارت، بوی امام حسین (علیه السلام) از اینان شنیده نمیشود؟! چه نقصی در به جا آوردن این اعمال هست که مانند بوی عطرِ روی لباس، دوام کوتاه و ناپایداری دارد؟! چرا مانند عطر درون گل، حسینی شدنشان دوام ندارد؟! آنان که در کربلا حسینی شدند، مگر به جز این است که در تمام عمر خود، فقط یک بار به کربلا مشرّف شدند؟
با این همه، غلامتان به من آموخت در میانه خون، که روسیاهی ما نیز چاره ای دارد... عهد بندگی، عهد خدای متعال با مخلوقات خود:
«ألَمْ أعمد إليكُم يا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيطان... وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِراطٌ مُستَقيم»5؛
آیا با شما عهد نکردیم ای فرزندان آدم که شیطان را بندگی نكنيد... و اینکه مرا عبادت کنید؛ این راه مستقیم است.
و نیز: «وَ قَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ»6؛
و پروردگارت حکم فرمود که جز او را بندگی نکنید.
عهد بندگی؛ یعنی از آنِ خدای متعال بودن؛ یعنی با او بودن؛ برای او بودن تا برسد به آنجایی که او را بودن. برسد به جایی که همه وجود آدم، خدای متعال را متجلّی کند، صدا بزند، متذکّر شود.
و این همان مسیر کتاب و سنت است که در تعالیم معصومین و انبیا و اولياء (عليهم السلام) به آن پرداخته شده است:
«قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ العالمين»7
بگو: به راستی که نماز من و عبادات من و زندگی ام و مرگم برای خدایی است که پروردگار عالمیان است.
خصوصاً وجود مقدس رسول الله (صلى الله علیه وآله) که به ولایت الهی حرف را تمام کردند تا بهانهای برای کسی نمانده باشد. کربلا جلوه زیبای بندگی امام حسین (صلوات الله علیه) است؛ برای خدای متعال بودن، خدای متعال را خواستن با همه وجود، با همه دار و ندار؛ آن هم با کمال معرفت و با کمال اشتیاق.
ارزش هر عملی در پیشگاه خدا، اولاً به میزان معرفتی است که عمل کننده آن دارد؛ به میزانی که کسی بفهمد دارد چه کار میکند، فعلش ارزش پیدا میکند؛8 آن سیادتی که وجود مقدس و مبارک امام حسین (صلوات الله عليه) در بندگی خدا دارند، نشانه کمال معرفت ایشان است و نشانه کمال اشتیاق ایشان؛ در واقع سیدالشهدا (علیه السلام) در کربلا به این دو خصوصیت تجلی فرمودند: به معرفت و محبت.
لذا به میزانی که هر کسی حسینی شود، واجد این دو خصوصیت می شود. با لااُبالی گری نمیشود حسینی شد. «حسین دارم، چه غم دارم» یک شعار شیطانی در دهان کسانی است که میخواهند در مجالس امام حسین (سلام الله علیه) لاابالی بوده باشند.
«بندگی»؛ یعنی ما از آن خداییم و باید برای خدای متعال زندگی کنیم و چون اصل و اساس در بندگی، اولاً متذکر بودن به بنده بودن است؛ پس به این ترتیب بالاترین خسران و معصیت و خلاف، این است که ما با غفلت از این معنا زندگی کنیم.
تصوری که در مکاتب انسانی در مورد احوالات قلبی انسان وجود دارد این است که افعال قلبی انسان، مانند فراموشی، یاد آوردن، محبت و نفرت، در اختیار انسان نیست؛ اما در مکتب الهی و منطق خدای متعال، انسان در احوالات قلبی خودش «مختار» است؛ لذا در قرآن فرامینی، ناظر بر متذکّر بودن و با حواس جمع زندگی کردن میبینیم:
«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَ خِيفَةً»9؛
و پروردگارت را در خودت با گریه و پنهانی یاد کن.
«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ»10؛
و یاد کن پروردگارت را هنگامی که فراموش کردی.
«فاذکرونی أذْكُرْكُم»11؛
مرا یاد کنید، تا من هم شما را یاد کنم.
همین طور است در مورد محبت و نفرت؛ چون در اختیار انسان است خدای متعال به وجود مقدس رسول الله (صلى الله عليه وآله) امر فرموده اند که مودّت اهل بیت (علیهم السلام) را اجر رسالتشان قرار دهند. در «محبت»، انسان دلش میخواهد، اما در «ودّ» دلش میسوزد.
ودّ، حب شدید است و مودّت، مقید بودن به ودّ است. مودّت بالاتر از دوست داشتن است، دوستی کردن است.
سيّدالشهدا، باب بینهایت رسول الله (صلوات الله عليهما)
اباعبدالله (سلام الله علیه) نهایتِ بی نهایت است. انسان در خانه هر کدام از ائمه (علیهم السلام) که بایستد، عنایت آن امام، انسان را به در خانه امیرالمؤمنين ( صلوات الله علیه) میبرد و امیرالمؤمنین انسان را به در خانه رسول الله (صلى الله علیه وآله) میبرند و هر که به در خانه رسول الله برسد، میفهمد که نهایتِ بینهایت آنجاست.
مقام خاتم الأنبيا (صلى الله عليه وآله)، مقصد اقصی برای تمام اولیا است و آن وقت خود آن حضرت راجع به سیدالشهدا (سلام الله عليه) چه فرموده اند؟ «حُسَینُ مِنّى وَ أَنَا مِنْ حُسَينِ»12 یعنی همین جا که من هستم، اباعبدالله هم همین جاست. اگر کسی توجه به این مسئله داشته باشد، در معرفت سيّد الشهدا (صلوات الله علیه) معرفت رسول الله را هم میتواند پیدا کند.
امام حسین (صلوات الله علیه)، نهایت خلقت
در مجموعه خلقت خدا، خمسه طيّبه جایگاه خاص خودشان را دارند؛ یعنی وجود مقدس رسول الله (صلوات الله عليه وآله) جایگاه خاص خودشان را دارند. ایشان و امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) موضوعیّت دارند. باز ایشان، امیرالمؤمنين و حضرت صديقة طاهره (صلوات الله عليهم)، هر سه، جایگاه خاصی دارند.
دوازده امام و چهارده معصوم هم جایگاه خاصی دارند. اگر شما به خمسه طيبه (صلوات الله عليهم) توجه کنید، آخرشان کدام است؟ امام حسین (علیه السلام) است. در این مجموعه خمسه طیبه، این سیر به وجود مقدس سيّدالشهدا (علیه السلام) ختم می شود. لذا فرموده اند: راه با امام حسین (علیه السلام) تمام می شود.
در واقعیت بیرونی از یک منظر دیگر دقیقاً همین است. نهایت سیر مؤمنین، صالحین در طول زندگی، در طول زمان، در نهایت خلقت به کجاست؟ به بهشت است. بهشت شعاعی از ساحت مقدس سيّدالشهدا (عليه السلام) است؛ پس راه با امام حسین (علیه السلام) تمام میشود.
منابع:
1 تفسیر کنزالدقائق 1: 105.
3 غررالحکم: 185
4 من لایحضره الفقیه 4: 382
5 یس: 60
6 اسراء: 23
7 انعام: 162
8 معانی الاخبار: 1
9 اعراف: 205
10 کهف: 24
11 بقره: 152
12 کامل الزیارات: 52، باب 14