واقعه عاشورا عمیق ترین و دقیق ترین تابلو از فهم و زندگی و معرفت...
اسرار خوشبختی، قسمت پنجاه و پنجم:
رضا و تسلیم
واقعه عاشورا عمیق ترین و دقیق ترین تابلو از فهم و زندگی و معرفت خداپسندانه است. در عین حال، آنچه که آنجا مصیبت واقع شده است، آنچه که ظلم واقع شده است بر گردن اشقیایی بود که باعث و بانی آن بودند «مِنَ الأولين والآخرين».
وجود مقدس حضرت سیدالشهدا (صلوات الله علیه) رضای خدا می داند که آن قدر بایستد تا شهید شود، آن قدر بایستد تا زن و بچه اش به اسیری برده شود؛ لذا می ایستند. از آن طرف نظر به ظلم دارند و مردم را نصیحت میکنند و مقاومت میکنند و از آن طرف وقتی نظر به خدای متعال دارند، شکر میکنند، میگوید:
«إلهى رِضاً بِقَضَائِكَ، تَسلِيماً لأمرِكَ ، لَا مَعبُودَ سواك»؛1
الهی به حکم تو راضی ام و تسلیم امر توام و ای فریاد رس دادخواهان، معبودی جز تو نیست.
«التَّسلِيمُ لِأمرِ الله»:
تسلیم به امر خداوند.
وجود مبارک رسول اکرم و اهل بیت ایشان (صلوات الله علیهم اجمعین)، حبیب منحصر به فرد خدای متعال اند؛ «لَا حَبِيبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهلُهُ»؛2 لذا ولایت و رضایت آنان همان ولایت و رضایت الهیه است؛
لذا رفتار و کردار آنان همان دین و آیین مرضیّ خدای متعال و تعيّن عينى آن برای تأسّی و اقتدای طالبان رضا و لقای حق تعالی است؛ نشان دادن راه و باز کردن راه برای یافتن و داشتن حق تعالی.
وجود مبارک هر نبی و هر امامی، نبی و امام به دنیا می آیند. امام، امام به دنیا میآید، اگر چه طفل بوده باشد، کودک بوده باشد و در زمان امام دیگری بوده باشد. با این عنایت که تا وقتی امام دیگری هست که بزرگتر از او و صاحب منصب و صاحب مسئولیت است، او به عنوان امام، زبان به هدایت مردم باز نمیکند.
لذا اگر از دیدگاه دیگران وجود مبارک امام حسین (سلام الله علیه) در اعمال و عبادات خودشان نهایتی را طلب میکنند، آن نهایت، همان روز اوّل هم برای ایشان حاصل بوده است. به این ترتیب اگر هر پیامبر و امامی عامل به اعمال و عباداتی است که البته مرضیّ خدای متعال است، به این معنا نیست که او در آن اعمال دنبال کمالی میگردد؛ بلکه آنچه اتفاق می افتد، این است: با عمل ایشان به عنوان دین، صورت بیرونی آن اعمال و آداب و احکام برای دیگران متحقق و آشکار میشود و به این ترتیب، راه برای کسانی که پشت سر او سیر میکنند باز میشود؛
لذا اگر از هر پیغمبری دینی است و اگر برای هر امامی سنت و سیره ای است و اگر برای وجود مقدّس سيّدالشهد (سلام الله علیه) کربلایی است، جلوه رضایت الهی از ناحیه مقدس اوست و نقش آن در رابطه با مردمان این است که:
دین الهی که آیین و عملکرد ولی اوست، و حقیقت صراط مستقیم او که ولایت ولی اوست و امام و هادی سبیل و صراط او که شخص ولی اوست، برای مردمان شناخته و این حقایق برای آنان دیده شود و این مسیر برای طی شدن گشوده گردد، تا برای طالبان آن نهایت، هدایت و برای غیر آنان، اتمام حجت باشد.
دو مجلای ورود به ساحت حسینی: مصیبت و محبت
حقیقت اسم «اله» محبت امام حسین است و حقیقت اسم «الله» مصیبت امام حسین (صلوات الله عليه) و یک پرده از حقیقت اسم «الله نُورُ السَّمَواتِ وَالْأَرضِ»3 نيز این است؛ مصیبت فراگیر امام حسین (علیه السلام). محبت امام حسین (علیه السلام) پایه است و پنهان؛ و مصیبت امام حسین (علیه السلام) آتش است و آشکار. «محبت» او در مَحرم است و «مصیبت» او در مُحرّم. محبت امام حسین (علیه السلام) خصوصی است و مصیبت امام حسین (علیه السلام) عمومی.
«محبّت» او دیوانه را عاقل میکند و «مصیبت» او عاقل را دیوانه. «محبّت» به آرامی میماند، ولی «مصیبت» تازه، تازه میسوزاند و میرود، مگر آنکه با ذکر آن دوباره تازه شود؛ لذا محرم که عالم عزادار و عزا برپاست، خصوصاً در تاسوعا و عاشورا، آتش آن تنوره کشان دامن پیر و جوان را میگیرد.
و چنین است که قیمتی ترین مؤمن کسی است که سوز عزا و داغ مصیبت سيّدالشهدا در او دوام دارد و نام مبارک امام حسین (علیه السلام) بر زبان او، بغض گلوی اوست؛ امام حسین (علیه السلام) برای او «قَتِيلُالعَبرات» است. نام مبارک امام حسین (علیه السلام) برای در آوردن اشک او کافی است.
کربلایی شدن و حسینی شدن
یک نکته لطیف پنهان در مورد وجود مبارک امام حسین (سلام الله علیه) این است: محبت ایشان و مصیبت ایشان دو مقوله اند. آنچه الحمد لله ما به آن مبتلا هستیم، سوز مصیبت ایشان است. اگر امام زمان (صلوات الله علیه) عنایت کنند، اگر والده مکرمه مقدّس ایشان امضا بفرمایند و آن محبت را به انسان بچشانند، آن «محبت» چیز دیگری است.
سوز مصیبت ایشان که به طور معمول دوام ندارد و مقطعی است، انسان را میسوزاند؛ اما محبت ایشان که بنا به چیستی خود، قابلیت دوام دارد، انسان را محو خود ایشان میکند و به جایی میشود که با معرفت توأم بوده باشد که اعلا درجه از هر دو است.
به میزان معرفت، انسان بهره مند از محبوب است؛ اما به میزان محبت، انسان از آنِ محبوب است. و نُورٌ عَلَى نُور این است که انسان هم معرفت داشته باشد و هم محبت؛ یعنی هم محبوب از آنِ انسان باشد و هم انسان از آن محبوب.
هوای کربلا را داشتن غیر از هوای امام حسین (علیه السلام) را داشتن است؛ کربلایی بودن، غیر از حسینی بودن است. اگر کربلایی شدی، گِل دلت تُربت میشود و اگر حسینی شدی، جانم حسین میشوی. اگر کربلایی شدی، حرم میشوی و اگر حسینی شدی، ضریح میشوی. اگر کربلایی شدی، در زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) ایشان را زیارت میکنی و اگر حسینی شدی در زیارت او امام حسین (علیه السّلام) را زیارت میکنی. اگر کربلایی شدی میروی بهشت و اگر حسینی شدی خود بهشت میشوی.
شرط تربیت در مدرسه حسینی (صلوات الله علیه)
کربلا مانند یک مدرسه میماند، هر کس وارد این مدرسه بشود، تن به تعلیم و تربیت الهی داده است. اما صرف داخل شدن به مدرسه، هیچ وقت متضمن رسیدن به نتیجه فارغ التحصیل شدن از آن نیست. چه در مدرسه، چه در خانواده، چه در هر مجموعه ای، اگر کسی بخواهد خوب رشد کند، خوب حضور داشته باشد و از مواهب حضور در مجموعه استفاده کند، باید «ادب» آن مجموعه را رعایت کند.
در کربلا هم همین طور است؛ «ادب» حرف اول را می زند. اصلا سرّ آزاده شدن در کربلا؛ یعنی آزاد شدن از خود، آزاد شدن از نکبت دشمنان خدا و اهل بیت (علیهم السلام)، همین «مؤدب بودن» است. مگر دلیل قبول شدن «زهیر» و «حرّ» غیر از این بود؟ وقتی فرستاده امام حسین (سلام الله علیه)، زهیر عثمانی مذهب را به نزد سيّدالشهدا طلبید، او اندکی تعلّل کرد، همسرش به او نهیب زد: که پسر پیغمبر تو را طلبیده است تو تعلّل میکنی؟! ادب کرد و به خدمت حضرت شرفیاب شد. عثمانی از خیمه خودش خارج شد و از خیمه امام حسین (سلام الله علیه) حسینی برگشت، علوی برگشت؛ و در روز عاشورا چه کارها نکرد!
واضح تر از واقعه زهیر، قصه حرّ است؛ همه میدانند که به خاطر ادبش نسبت به ساحت مقدس صدیقه طاهره (سلام الله عليها)، حُرِّ یزیدی، علوی شد، فاطمی شد، الهی شد، از اولیاء الله شد. به این ترتیب اگر کسی بخواهد کربلایی شود، از رفتار کربلایی ها می تواند راز و رمز کربلایی شدن را بفهمد و «ادب»، درس اول و آخر کربلاست. عالم همیشه پر از وجود مبارک و جلوه نورانی امام حسین (سلام الله علیه) است، خصوصا ایام منصوب به ایشان، ادب این حضور و محضر را رعایت کنیم؛ بلکه ان شاء الله حضرتش مرحمت کرده و ما را هم قبول کنند.
کسانی که به کربلا نرفتند:
- مخالفين؛
- اطرافیان یزید و رؤسای قبایل که خود را به پول فروختند و به تبع آنها افراد قبیله؛ که در نظام قبیلهای، امر امرِ بدون چون و چرای رئیس قبیله است. سی هزار دینار طلا رقمی بود که یزید به هر نفر از اهل خواص کوفه داد.4 هر دینار، چهار و نیم گرم طلا بوده و این ثروت عظیمی است!
- ترسوها؛
- افراد موافقِ خیرخواه و عالِم که این راه را منتهی به هلاکت و بی فایده می دانستند. اینان به عقل و فهم خود بیش از وجود مبارک امام حسین (علیه السلام) اعتماد داشتند؛ مانند: ابن عباس و فرزدق. اینان شاید گمان میکردند ماندن و ارشاد مردم و روشنگری آنان و جواب به سؤالات و شبهاتشان، بهتر و مفیدتر از رفتن و مردن است؛ لذا با تسلیم نشدن به وجود مبارک امام حسین (علیه السلام) و اطاعت نکردن از ایشان ماندند و اتفاقاً در انتقال فضائل اهل بیت (علیهم السلام)، خصوصاً حضرت امیر (علیه السلام) نیز مؤثر واقع شدند. اما بهره ای از ولایتی که آنان را الهی کند، نبردند. در حالی که آنان که تسلیم امر ولی الله شدند، نه به تشخیص نارسای خود؛ از کودک شیرخواره تا آن غلام بی نام که فقط نشانش غلام بودن بود، در کنار وجود مبارک امام حسین (علیه السلام) جا گرفته و از اولیاء الله شدند: «السَّلامُ عَليكُمْ يَا أَولِياءَ اللهِ وَأَحِبَّائه...
که وقتی زیارتنامه آنان را میخوانی، میفهمی آنان که به مصلحت بینی خیرخواهانه خود عمل کردند، نه به امر مولا، و بدجوری جا ماندند. حال و روز این گروه اخیر که عالمان و موافقان و خیرخواهان بودند و رفوزه شدند، عبرت آموزتر است. آنان تعقّلی متناسب با علمشان نداشتند.
منابع:
1 مقتل الحسین مقرّم: 357
2 زیارت آل یس
3 نور: 35
4 الکامل ف التواریخ 3: 503