یکی از معانی اساسی که اصرار به آن شده و ما موظّف به اعتقاد به آن هستیم، تعبیر زیبا و عظیم و عجیب سبحان الله است.
خدایی که در صفت، دور از مخلوقاتش است
یکی از معانی اساسی که اصرار به آن شده و ما موظّف به اعتقاد به آن هستیم، تعبیر زیبا و عظیم و عجیب سبحان الله است.
تسبیح یعنی تبعید، یعنی دور کردن، یا از مبدا حرکت دور شدن. به شنا به این دلیل سباحت گفته می شود، که شنا سریعترین وسیله برای حرکت در آب است. لذا سبح معنی اولیه اش شنا کردن نیست. این اشتباهی است که خیلی ها مرتکب شده اند. سبح یعنی دور شدن و تسبیح یعنی دور کردن. لذا باز اگر به لفظ عربی بخواهد یک معنی تسبیح بگویید، باید بگویید «تبعید».
تسبیح خدا یعنی دور کردن خدا. از چه؟ از خودت به عنوان مخلوق. یعنی خدا هیچ شباهتی به تو ندارد. هیچ شباهتی به مخلوقین ندارد. خدا صفتا دور از من است. خدا صفتا دور از مخلوقینش است. جدا از مخلوقاتش هست.
خوب وقتی شما به همچنین خدایی معتقد بودید، با توجه به اینکه آنچه در مخلوق هست، عیب و نقص است؛ آنچه در مخلوق هست فقر و نقص است؛ اصلا صفت ذاتی مخلوق فقر است؛ مخلوق یعنی که هیچ چیز نبوده، حالا به او دادند. حالا این را که هم به او دادند، همه چیز را که نداند، از هر چیزی یک اندازه ای دادند، دلیل ندارد که همه چیز را داده باشند. این خصوصیت مخلوق است.
پس وقتی انسان، خدای متعال را از مخلوقاتش که صفتند، دور کرد، در واقع خدای منزه را دور کرده است. لذا بزرگان آمده اند تسبیح را تنزیه معنی کرده اند. گفتند سبحان یعنی پاک است، منزه است. این تنزیه و تطهیر در واقع معنی اولی تسبیح نیست. بلکه به اصطلاح، لازم معنای تسبیح است. یعنی معنایی است که از معنای تسبیح نشأت می گیرد، ناشی می شود. در واقع تنزیه نتیجه تسبّح است، نه معنی اولی تسبیح.
آنچه ستودنی ست، مال خداست
“ الحمدالله” یعنی چه؟
یعنی آنچه که ستودنی است، آنچه که زیباست، مال خداست، از خداست.
ولی یک نکته اینجا هست، می گوید همه زیبایی ها و خوبیها مال خداست. باز لازمه معنی اش این می شود که آنچه زشتی است هیچ ارتباطی به خدا ندارد. زشتی به معنی وسیع کلمه. آنچه که زیبایی هست باز به معنی وسیع کلمه، یعنی نیکی، احسان، عدل، هر چه بگویید شامل حالش می شود، آنها خدا نیست، ولی مال خداست، از خداست. پس خدا چیست؟ نمی دانیم.
اگر کمی دقت کنید این سه ترتیب مبارک “اللهاکبر، الحمدالله، سبحان الله” هر کدام به یک نحوی یک حقیقت را بیان می کنند، البته با یک اضافاتی، با یک تفصیلی، با یک جزئیات دیگر، هر سه تایشان یک معنا را می دهد.
باز یک ترکیبی از دو تا از اینها هست که در طول شبانه روز حداقل ما سی و چهار بار می گوییم. در رکوع می گوییم: “سبحان ربی العظیم و بحمده” در سجده میگوییم: “سبحان ربی الاعلی و بحمده” یعنی چه؟
این بحمده در واقع همانی است که متعدد در قرآن هست، که می فرماید: آنچه در زمین و آسمان هست، خدای متعال را یسبح بحمده می گوید. این یسبح بحمده چه معانی دارد؟ “سبحان ربی العظیم و بحمده” همان معنا را دارد. “سبحان ربی الاعلی و بحمده” همان معنا را دارد. بحمده یعنی به حمد خدا، به وسیله حمد خدا، تسبیح او را می کنم. همین یسبح بحمده یعنی چه؟
یعنی به وسیله حمد خدا و با خدا، تسبیح خدا را کردن. همین الحمدالله یعنی آنچه که هست، نعمت است. آنچه زیبایی است، آنچه نیکی است مال خداست، خدا نیست. خدای متعال صفتا، دور از اینهاست. شما که تفکر در آیات خدا می کنید، به آیات تکوینی خدای متعال، آسمان، زمین، گل و گیاه، نگاه می کنید. به عنایت و تفضل خدا، خدای متعال را می یابید. ولی در آن یافتن می فهمید که این درخت، خدا نیست. درست است که در توجه به این آیه، خدای متعال خودش را به شما نشان داده است، ولی آیه خدا، خدا نیست. نعمت خدا، خدا نیست.
سبّوحٌ قدّوس
در اینجا نکته پر اهمّیتی را متذکّر می شویم:
رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» فرمودند: که شرک در امّت من پنهان تر است از حرکت مورچه ای بر روی صخره سیاهی در شب تاریک. چقدر دیده می شود؟ هیچ مقدار! فرمودند: شرک در امّت من پنهان تر از این است. ما مبتلا به یک همچنین شرک خفی هستیم. آن شرک خفی اولا و اساسا به دلیل این است که ما از خدا یک تصوّر ذهنی داریم. خدای ما ذهنی است. به زبان نمیآوریم که آشکار شود. ولی یک خدای موصوفی است. یک خدای معلوم و مشخص و معین موصوفی است که در ذهن ما است و ذهن ما محیط بر آن است.
اصلا در ذهن ما بودن هم، معنایش همین است دیگر! خدا محیط بر ما نیست، ما محیط بر آن هستیم. یعنی ما یک خدایی داریم که مخلوق خودمان است. لذا از او نمیترسیم. لذا آن خدا نه ما را به ترس، نه به عمل صالح، نه به خضوع، نه به خشوع، نه به ذکر وادار می کند، نه در ما طهارت ایجاد می کند، نه به ما اطمینان قلبی می دهد، نه ما را پاک می کند. نه ما را از زشتی ها، از دنیا، از تعلّقات بد و پست خلاص میکند.
ما متاسفانه نمی فهمیم که وقتی می گوییم “سبحان الله”، یعنی خدا آن کسینیست که من تصوّر می کنم. خدا آن کسی نیست که من بگویم. خدا دور از آن است که من فکرش را بکنم.
در اسماء خدای متعال، در ادعیه داریم که: “اللهم و باسمک یا سبوح” (1) خدا سبوح است. سبوح یعنی چه؟ یعنی بسیار سبحان است…
به تعبیر امام سجاد «علیه السلام» در آن دعای شریفشان: خدا سبحان است، ولی خدای متعال که اینقدر سبحان نیست! لذا میگوییم خدایا تو سبّوحی، یعنی تو پاکتر از پاک کردن من هستی. سبحان هستی از اینکه من بگویم سبحانی، از این تسبیح من هم سبحانی. این که من تو را تسبیحت میکنم، در واقع تو را آلوده ات می کنم. و الا تو که این قدر که سبحان نیستی! لذا خدایا تو سبّوحی!
از اسماء خدا یکی هم قدّوس است. آن قدّوس هم مشابه همین سبّوح است. ولی حالا در این ادعیه که اسم خدای متعال یکی اش سبّوح است، یعنی چه؟ سبّوح و قدّوس است، یعنی چه؟ قدّوس، قدّوس است، یعنی چه؟ حالا شما آنرا به این نحو تعمیمش دهید.
سبّوح قدّوس رب الملائکه و الروح. یا سبّوح قدّوس ربّنا و ربّ الملائکه و الروح.” (2)
دمی که مغتنم است
نکته ارزنده ای را خدمتتان عرض کنم و آن اینکه به ما فرموده اند: اصل دین، اساس دین، “ان اساس الدین، التوحید والعدل” (3) اصول دین، توحید واقعا اصل دین و اصل اصول است. یعنی شما دین را چه تعریف میکنید. آنچه که شما بگویید و آنچه که از آن بفهمید با همه گستردگی و عمقش، در معارف، در احکام، در آداب و سنن، در آنچه که هست، در علم و عمل، اصل و اساسش توحید است. اصل و اساسش معرفت خدای متعال است. اگر این درست بشود، بقیه اش به همین تناسب درست می شود. و این به هر شدتی درست شود، بقیهاش هم به تناسب همین، خودشان را تنظیم می کنند.
لذا میخواهید بدوید تا به کجا برسید؟ مسئله ای که هست اگر آدم بدود تا به یک جایی برسد، آنجا کجاست؟ اگر آن جا، جدای از خداست و خدا نیست، که خب، ضلالت است! اگر هم که خداست، که همین جاست! بلکه اتفاقا تمام اعمال، آداب، احکام، سننی که در احکام شرع هست، اولین و اساسی ترین اثری که در انسان باید بگذارد، همانی است که در نیتش لحاظ است. شما وقتی نیت می کنید چه می گویید؟ می گویید، قصد می کنید که این عمل را انجام می دهید، قربه الی الله. یعنی چه؟ یعنی دنبال خدا می گردید. یعنی شما باید معرفتی از خدای متعال داشته باشید، که با آن عمل معرفتش را تشدید کنید. با انجام احکام این اتفاق می افتد.
لذا بدون انجام احکام می شود به معرفتی از خدای متعال رسید. ولی برای تشدید و تثبیتش باید احکام را انجام دهید و لذا باور نکنید کسانی را که زیاد حرف می زنند از خدا، خوب هم می توانند حرف بزنند، ولی در بجا آوردن احکام سستی می کنند، باورشان نکنید.
نکته دیگر اینکه: متاسفانه انسان، مخصوصا وقتی جوان است، بدون اینکه این فهمش کلمه شود، خیال می کند، باید حالا حالا ها کار بکند و بدود، فرصت زندگی و کار خواهد داشت. من می خواهم عرض کنم اشتباه می کنید.
آن زندگی که آدم باید در حقیقت، زندگی کند، حقیقت را پیدا کند و برای حقیقت زندگی کند، آن همان لحظه ای است که هر کسی در آن است و دارد نفس می کشد. نه لحظهای که خواهد آمد. زندگی که انسان بگردد و حقیقت را پیدا کند، با او زندگی کند، به او توجه کند و عبد او بوده باشد، همان لحظه ای است که انسان در آن نفس می کشد، نه لحظاتی که خواهد آمد. شیطان گولتان نزند، که بگوید حالا این کار را بکنید، حالا بعد یک فرصت دیگر، با خیال راحت، دنج، نه! زندگی همچنین فرصتی ندارد. آنچه که از شما خواستند در همین لحظه ای خواستند که نفس شما دم و بازدم دارد. همین لحظه است.
بین دو حدّ تعطیل و تشبیه
در مباحث اخیر، صحبت راجع به توحیدی بود که در معارف کتاب و سنت هست و اجمالش این بود که:
اولا خدایی که در کتاب و سنّت صحبت از او هست، خدای ذهنی نیست، خدای حقیقی واقعی خارجی است. آن مفهومی که به ذهن ما از خدای متعال می آید خدا نیست، بلکه آن ساخته خود ماست. لذا لازمه اول مواجه شدن به لقای خدای متعال و یافتن و وجدان خدای متعال این است که شما ذهنیاتتان را کنار بگذارید.
بعد هم که مورد عنایات و تفضل واقع شدید و خدای متعال را وجدان کردید، آنچه حاصل این وجدان می شود یا از این وجدان حاصل انسان می شود، این است که انسان می فهمد خدای متعال که هیچ کیفیتی، هیچ وصفی نمی توان برای او قائل شد، هست، ولی چیست؟ این را نمی فهمد. و چون خدای متعال به هر تجلّی و جلوه اش عظیم است لذا انسان در مواجهه با خدای متعال و وجدان و یافتن خدای متعال به خضوع می افتد، به خشوع می افتد، به تضرع می افتد..
معرفت خدای متعال گمشده فطری انسان است. انسان خدای متعال را می یابد، در حالیکه به تضرّع و خوف و خشیّت می افتد. ولی با این همه با تمام وجود نسبت به او محبت می ورزد و حرص و ولع نسبت به او دارد.
در این وجدان و یافتن چون نمی تواند به خدا احاطه پیدا کند، لذا به او حیرت دست می دهد و متحیر می شود. چون نسبت به او و در مقابل عظمت او احساس ذلّت می کند، لذا خودش را مملوک او می یابد، مخلوق او می یابد، خودش را در مقام عبد می یابد و خدای خودش را در مقام معبود و اله می یابد.
باز بطور مختصر تعبیر دیگری در احادیث اهل البیت «علیهم السلام» است و آن این که شما می توانید به خدای متعال بگویید، چیزی است به این معنا که هست دیگر! ولی نه مثل چیزهای دیگر، مثل هیچ چیز نیست. و این در حالی است که خدای متعال را شما از دو حد خارج کنید، حد تعطیل و حد تشبیه.
از حدّ تعطیل خارج کنید یعنی نگویید که خدا نیست، نفی اش نکنید و از حدّ تشبیه هم خارج کنید، یعنی نگویید حالا که هست چیست، شبیه چیزی است، مثل چیزی میماند. نه تشبیه اش هم نکنید.
این مجموعه مطالبی که شما شنیدید انحصار به معارف اهل البیت «علیهم السلام» و معارف الهیه دارد.
منابع
- دعای جوشن کبیر
- بحار الانوار / جلد 18/ صفحه 354
- بحار الانوار / جلد 4 / صفحه 264