عاطفه:)با تلفن حرف می زند) آره ، آره عزیزم کار خوبی می کنی…
عاطفه:)با تلفن حرف می زند) آره ، آره عزیزم کار خوبی می کنی………، نه درسته ، من باهات کاملا موافقم،………… آره نه پشیمون نمی شی،……….. نه صد در صد کارت درسته ،……… مواظب خودت باش قربان تو ….، به خانواده سلام برسون ، خداحافظ
علی:چی کار خوبیه؟ با چی موافقی ؟ از کجا می دونی پشیمون نمی شه؟
عاطفه:ببخشید؟شما؟
علی: همین که الان داشتی پای تلفن می گفتی دیگه؟ چی شده؟ چی صد در صده؟
عاطفه:بعد شما فال گوش وایستاده بودی؟
علی: فال گوش ! نه خیر خانم، شما در کنار بنده نشستی و داری با تلفن حرف می زنی، انتظار داری گوشهامو بگیرم و نذارم صدای شما بره توش؟
عاطفه: نه ،انتظار ندارم گوشهاتو بگیری ، ولی انتظار هم ندارم که مو به موی حرفای منو حفظ شده باشی!
علی: آخه خیلی برام جالب بود، تو هیچوقت صد در صد با کسی صحبت نمی کنی و بهش نمی گی که حتما اون کار رو انجام بده؟
عاطفه:آره ولی تو این مورد فرق داشت.
علی: حالا کی بود؟
عاطفه:دوستم ندا بود
علی:خوب؟ با کدوم کارش صد در صد موافقی؟ یه چیزی نگی که بعدا شر بشه
عاطفه: نه بابا، براش خواستگار اومده، می خواست جواب منفی بهش بده داشت با من مشورت می کرد که بهش نه بگم ، منم گفتم که حتما بهش جواب منفی بده
علی: اِ آخه چرا؟ خود تو همیشه می گفتی که جلسه اول و دوم و حتی سوم هم برای جواب منفی زوده ، پس چرا گفتی جواب منفی بده؟
عاطفه:این آقا پسر یه مشکلی داره که، می گن مشت نمونه خرواره، این همونه
علی:یعنی چی؟ مشکلش چیه؟
عاطفه:ایشون سه ساله که با مادرش قهره
علی: چی؟ قهره؟ مگه آدم با مادرش هم قهر می کنه؟
عاطفه:آدم عاقل که نه، اما ایشون را نمی دونم
علی:حالا سر چی قهر کردن؟
عاطفه:نمی دونم ، دوستم بهم نگفت، ولی بعضیها همینن دیگه تا یه بادی تو سرشون می افته، یادشون می ره که کی بودن و از کجا اومدن و به کجا می رن و…
علی: چیزا آدم می شنوه
عاطفه:آره منم بهش گفتم کسی که با مادرش، کسی که اون را به دنیا آورده ، دو سال شیرش داده ، شب بیداری، مریضی، بچگی و چه می دونم اون را بزرگش کرده ، اینجوری می کنه ، دیگه وای به حال تو، مطمئن باش کسی که با مادرش سه ساله حرف نزده، با یه مشکل کوچیک ، تو رو دیگه مثل توپ فوتبال، شوووووت می کنه
علی:واقعا، نه، خوب کردی بهش گفتی که بگه نه
عاطفه: آره بابا کسی که با مامان خودش اینجوری می کنه ، ببین با غریبه چه می کنه
علی:اصلا قابل اطمینان نیست، محبت مادر با محبت هیچکس دیگه ای برابر نیست، وقتی جواب محبت مادرش را داره این جوری می ده ، وای به حال بقیه
عاطفه:آهان، ولی یه چیز دیگه ای هم هست
علی:چی؟
عاطفه:یادم باشه از این به بعد که خواستتتتتتم تلفن صحبت کننننننننننننم
علی:خوب بقیه اش؟جرات داری بگو ببینم؟
عاطفه:هیچی بابا، آرومتر صحبت کنم که مزاحمت نشم
علی:اِ خدا بهت رحم کرد
عاطفه:واقعا….
یک کار خدا پسندانه
علی:به به ، چه بوهای خوبی از تو آشپز خونه میاد
عاطفه:علی ناخنک نزنی ها
علی:خوب بذار در قابلمه را بردار ببینم چی درست کردی؟ به به قورمه سبزی
عاطفه:غذای مورد علاقه آقایون ایرانی
علی: به به دستت درد نکنه، لیمو عمانی زیاد
عاطفه:بله ریختم
علی:عاطی مهمون داریم؟
عاطفه:نه
علی:پس لابد هیئت داریم؟
عاطفه:چی می گی؟ چطور مگه؟
علی:می گم خیلی زیاد درست نکردی؟ یه قابلمه به این گندگی
عاطفه:علت داره
علی:بعد علتش چیه؟ نکنه من بدبخت تا آخر هفته باید قورمه سبزی بخورم؟
عاطفه:تو که قورمه سبزی دوست داری؟
علی:آره ولی نه یه هفته
عاطفه:ببین مادرجون خیلی پاش درد می کنه، دیگه نمی تونه مثل اون وقتها شام و نهار درست کنه، تصمیم گرفتم هر وقت غذا درست می کنم ، یک کم زیادتر درست کنم تا یکی دو وعده اش را بدم مادر جون، ثواب داره ، جای دوری نمی ره
علی: باریکلا، چه خانمی بودی شما و من می دونستم ، ولی خانمتر شدی، سختت نیست سر کار هم می ری با بچه کوچیک؟
عاطفه: خوب بالاخره ، من هنوز جوونم ، ولی اون پیر شده، می گه تو نیکی می کن و در دجله انداز
علی:که ایزد در بیابانت دهد باز
عاطفه:بله…و انشاءالله که ایزد یه کاری کنه که منم که پیر شدم، یکی هوامو داشته باشه
علی:چه عروسی به به، خوب، کمک!
عاطفه:کمک؟
علی:نکنه می خوای همه دعای مادر جون رو واسه خودت برداری، منم می خوام شریک شم، چی کار کنم؟
عاطفه:باشه ، شما…….. ظرف ها رو می تونی بشوری، ماست و خیارم با قورمه سبزی می چسبه
علی:چشم
عاطفه:راستی علی ، این گازم هم التماس دعا داره، بنده خدا هی می گه من را تمیز کنید
علی:دیگه
عاطفه:دیگه ..اِِِِِِِِِِِِِِِِِ اِ اِ…
یادداشت 1
حضرت صادق (علیه السلام)فرمودند: نیکی به پدر و مادر نشانه شناخت شایسته بنده خداست. زیرا هیچ عبادتی زودتر از رعایت حرمت پدر و مادر مسلمان به خاطر خدا، انسان را به رضایت خدا نمی رساند.(بحارالانوار،ج74،ص77)
خود خدا می فرماید:
وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ سوره اسرا، آیه 24
برای پدر و مادر، بالهای تواضعت را باز کن
رضایت خدا در این است که انسان در مقابل پدر و مادر، با تواضع رفتار کند.
استادی می گفت: بال های تو چیست؟ پر پرواز تو کدام است؟ آیا پزشکی، آیا اطلاعات عمومی خوبی داری، آیا تحصیلات عالیه داری؟ دستپخت خوبی داری؟ جوانی؟ قدرت بدنی داری؟
اینها پر پرواز تو هستند، همان ها را جلوی پدر و مادرت پهن کن…
یادداشت 2
نمی دانم دل پدر و مادرتان چه می خواهد؟ چه توقعی از شما دارند، ولی سعی کنید در حد توانتان توقع آنها را برآورید.
فردی مادری داشت که به شدت فیلم و سینما را دوست داشت، اما خود آن فرد اهل سینما نبود، اصلا فیلم دیدن را وقت تلف کردن می دانست! مادر هم که به تنهایی نمی توانست سینما برود!
به نظر شما، کار خدا پسندانه چیست؟ این که دوست ما به خاطر رضایت خدا، مادرش را به سینما ببرد و یا این که بگوید من که اهل سینما نیستم و نروند؟
زینب عشقی