در ادامه بحث قبلی در مورد متولیان دین گفت: مشکل دین گریزی را نباید فقط در متولیان
دین داران ناصالح
محمد در ادامه بحث قبلی در مورد متولیان دین گفت: مشکل دین گریزی را نباید فقط در متولیان دینی منحصر کرد. خود دینداران هم با عملکرد بدشان موجب دینگریزی مردم می شوند. تصور کنید که کسی میخواهد ما را قضاوت کند، اگر ما را افرادی امین و درستکار و مهربان و دانا و متواضع و دارای حسن سلوک و سایر ملکات انسانی ببیند، خود به خود درباره عقاید ما هم متواضع می شود و احترام می گذارد. اما اگر برعکس در رفتار ما خیانت و فریب و سوء اخلاق ببیند، نسبت به عقاید ما هر چقدر هم که منطقی باشد، قضاوت خوبی نخواهد داشت و سوء رفتار ما را پای دین ما خواهد نوشت.
اگر پیروان یک دین ناصالح باشند، نباید انتظار داشته باشند که دیگران جذب دین آنان شوند. در مقابل اگر کسانی به خاطر شخصیت موقر و انسانی افرادی جذب عقاید انحرافی آنان شوند و از دین ما به خاطر رفتار ناپسندیده مان جدا شوند، نباید آنان را ملامت نمود. بلکه باید خودمان را ملامت کنیم، که وسیله بریدن او شدهایم و با عمل مان او را به سوی عقاید انحرافی، هل داده ایم.
ادامه داد: این خصلت انسان است که جذب نیکی و مهربانی و احسان می شود. به نوعی که گفتهاند: انسان بنده احسان است. ذات انسان از دروغ و ریا و خیانت ناخشنود است و جذب کسی که این صفات را داشته باشد نمیشود. کسی که دینش او را به همه ملکات اخلاقی دعوت کرده است، چرا باید به آن ملکات آراسته نباشد؟ پس کارکرد دین چیست؟ پس نقش دین در ساختن انسان ها کجاست؟ پس اصولاً دین برای چه آمده است؟
راه جلوگیری از این چالش و بلکه ضایعه، تحقق بخشیدن آموزههای دین در رفتار و کردار است. باید عطر خوشبوی آن آموزههای والا از رفتار ما به مشام برسد. باید به فرزندان صُلبی و تعلیمی خود سفارش کنیم نمونه اعلای عملی آموزههای دین خود باشند. مگر پیشوایان ما نفرمودند: با رفتارتان و نه با زبانتان، مردم را به آیین خود دعوت کنید. (کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم)1
هر کجا دعوت و تبلیغ ما با شکست روبرو شده، عاملش را در خودمان و رفتار احتمالاً نادرست مان جستجو کنیم، نه در تعالیم عالیه دینمان! چه خوب گفته اند: «اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست.»
گفتم هم چالش را خوب توضیح دادی و هم راه حل را گفتی. من هم فکر میکنم روی موضوع مهمی داریم بحث میکنیم. میگویند حدود ۳۰۰ میلیون مسلمان در اندونزی و مالزی و تایلند از طریق رفتار خوب بازرگانان و مهاجران مسلمان به اسلام جذب شدند. هیچ جنگ یا کشورگشایی در این مناطق از سوی مسلمانان روی نداد، تا آنان مجبور به پذیرش اسلام شوند.
اصولاً زور و فشار نمی تواند قلب کسی را تسخیر نماید. پیامبر ما را پیش از بعثت به عنوان فردی صالح و امین می شناختند و این رفتار و خصلت نیکو، عامل جذب بسیاری به آیین اسلام شد. قرآن هم میگوید: «چرا عملتان با گفتارتان ناسازگار است و چیزی را می گویید که به آن عمل نمی کنید.» (لِمَ تقولون ما لا تفعلون؟!)2
متاسفانه می بینیم بعضی ها برای امور فنی خود به اقلیت های مذهبی مراجعه میکنند! وقتی علت را میپرسیم، میگویند: کار آنان پاکیزه تر است و فریب و خیانت در آنها کمتر دیده میشود. یعنی آنها از رفتار بد هم دینان خود، گزیده شدند و از اقلیتها درستی دیده اند. لذا کارشان را به آنان می سپارند.
هادی هم وارد بحث شد و گفت همانطور که محمد و مسعود گفتند، رفع این چالش با تاکید فراوان بر اصلاح رفتار متدینان میسر است. تا وقتی آموزههای دینی ما از کتاب فراتر نمی رود و در رفتارها انعکاس نمی یابد باید شاهد این دین گریزی باشیم.
باید منِ معلم وقتی در کلاس افراد را به آموزههای اخلاقی دین فرا میخوانم، در حرف متوقف نشوم و خود نمونه عملی آن آموزه ها باشم. همینطور والدین، کاسبها، فعالان اقتصادی و یکایک مسلمانان در رفتارشان شاخص و معرّف آموزههای دین خود باشند و این خوی و خصلت از کودکی و نوجوانی در شخصیت افراد نهادینه شود؛ به نوعی که هرجا فرد خطا کرد، اولین متعرض به او، خودش باشد که او را ملامت کند. یعنی نفس لوّامه اش او را به خود آورد و سرزنش کند تا به عذرخواهی بپردازد و آن عمل را تکرار نکند و اگر هم خودش متوجه نبود، دیگران او را با امر به معروف و نهی از منکر که بهترین شیوه نظارت عمومی بر یکدیگر است، متوجه کنند و به راه آورند. اصلاح رفتار عمومی، جامعه ای برین ایجاد می نماید، که موجب جذب افراد می شود و نه دفع آنها.
غُلُوّ
یکی از آفات دینداری، زیاده روی و غلوّ در باورهای بنیادین و تجاوز از حدّ اعتدال است. آنان که عقاید دینی خود را بر اساس تمایلات نفسانی خویش و نه آموزه های وحی و کلمات پیشوایان معصوم، پیریزی می نمایند و در باورها از جانب خویش مطالبی افزوده و زیاده روی می کنند، غالی و اهل غلوّ نامیده میشوند. غلوّ مختص مسلمانان نیست، بلکه در ادیان دیگر نیز غالی وجود داشته و دارد و شامل تمام عقایدی میشود که از حد خارج شدهاند.
به گزارش قرآن، یهودیان نسبتِ الوهیت به عُزِیر پیامبر دادند و گفتند: «عُزِیر فرزند خداست.»3 و مسیحیان گفتند: «که مسیح پسر خداست.»4 صابئین نیز ملائکه را به حدّ پرستش رساندند و برخی از مشرکان ملائکه را دختران خدا گفتند. قرآن کریم اینان را کافر شمرده و به شدّت از غلوّ نهی نموده و فرموده: «ای اهل کتاب (پیروان تورات و انجیل) در دین خود غلوّ مکنید و از حد مگذرید و درباره خدا جز گفتار راست و حق مگویید.»5 این زیادهروی ها هم خود افراد را از دین خارج می کند و هم موجب بدبینی دیگران نسبت به دین می شود.
در مورد این چالش به گفتگو نشستیم. من گفتم: دستاویز غالیان در عقاید غلوّآمیز خود، بعضی روایات جعلی است که البته محصول جریانات سیاسی زمان خود بوده است و در آنها نسبت ها و صفات غالیانه ای چون زنده نمودن مردگان، تکلّم با خداوند و مستجاب الدعوه بودن را، به برخی از اصحاب و حتی روسای مذاهب چهارگانه نقل کرده اند. علامه امینی بسیاری از این روایات را در جلد یازدهم الغدیر آورده و نقد کرده است.
عقیده به مافوق بشر بودن پیامبر، بلافاصله پس از درگذشت وی آغاز شد. اما به نظر میآید که غلات در زمان امیرالمومنین به طور آشکار پدید آمدند. آنها صفات فوق بشری و در حدّ خداوند، برای امام ذکر می کردند و برخی نیز امام را خدا میدانستند و چون حاضر به توبه نشدند، امیرمومنان (علیه السلام) دستور داد آنها را کیفر نمایند. خود آن حضرت فرمود: «دو گروه درباره من به راه خطا می روند و هلاک می شوند، دوست داری که در دوستی من غلوّ کند و دشمنی که در بغض و کینه با من افراط نماید.»6
در مورد منشا غلوّ و غایان، هادی گفت: برخی مورخان خواسته اند پیدایش غالیان را به عبدالله بن سبا نسبت دهند که عقاید غالیانه را در قالب روایات ابراز کرده است. اما احادیث او در کتب اربعه شیعه نقل نشده است. بنابر تحقیقات بعضی محققان مثل علامه عسگری و دکتر طاها حسین، عبدالله بن سبا شخصیتی ساختگی و فرضی است که دشمنان شیعه او را ساختند و به شیعه نسبت دادند. تا در اصلِ این مذهب، عنصری یهودی را وارد کنند و بدین ترتیب شیعه را از صحنه رقابت خود برای حکومت خارج نمایند.
اما جهل نسبت به مبانی دینی یعنی قرآن و کلمات معصومین و اتّکا به برداشتهای غلط شخصی، کسانی را به سوی غلوّ، سوق داده است. راه مبارزه با آفت عقل و فهم و معرفت صحیح دین از طریق مراجعه به کتاب و سنت پیامبر و کلمات اهل بیت او یعنی امامان دوازده گانه که جانشین به حق رسول الله اند می باشد. هر کس این میزان ها را رها کند، به افراط و تفریط افتاده و لاجرم به وادی غلوّ و تجاوز از حق افتاده و میافتد.
محمد گفت: اصولاً هر گونه افراط یا تفریط و تجاوز از خط اعتدال در آیین منع شده است. خداوند متعال در قرآن کریم مسلمانان را امت وسط خوانده و فرموده است: «که ما شما را امت وسط، (معتدل و میانه رو) قرار دادهایم.»7
ائمه اطهار (علیهم السلام) نیز با غلوّ کنندگان در دین برخوردی جدی میکردهاند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: « از کسانی که گمان کردند ما پروردگاریم، بیزاریم. ما از کسانی که گمان کردند ما پیامبریم، بیزاریم.»8
همچنین امام باقر (علیه السلام) به گروهی از بنی هاشم و سایر شیعیان که خدمت ایشان رسیدند، فرمود: «از شیعیان غالی بپرهیزید و میانه روی را پیشه کنید. عرض کردند غالی کیست؟ فرمود: غالی کسی است که درباره ما مقامی را معتقد است که ما خودمان آن مقام را برای خویش قائل نیستیم. نمیتوان به خدا نزدیک شد مگر با اطاعت از او. هر کس از شما مطیع او باشد و به دستورات او عمل کند، ولایت ما برایش سودمند است و هرکس نافرمانی خدا کند، ولایت ما برای او سودی ندارد.»9
باید با گسترش معرفت صحیح دینی و نشر معارف قرآن و عترت، ریشه هر گونه غلوّ را خشکاند، تا به دین آسیب وارد نشود.
غرب زدگی
بیشک یک چالش مهم در موضوع دینداری در قرن ما، موضوع غرب گرایی یا غرب زدگی است. تفاوت اومانیستی و انسان محوری، چنان در غرب مسلط شد که انسان را جای خدا نشاند و همه امور را به خود انسان واگذار نمود. تا از طریق وضع قوانین و تنظیم نظامات اجتماعی، خود را از احکام آسمانی و مراجع قدسی بی نیاز کند.
بشر غربی به خاطر سرخوردگی از فجایع کلیسا در قرون وسطا، وحی را یکسره کنار گذاشته و خود و عقل و فکر خویش را ملاک حقیقت دانسته، با موهوم انگاشتن هر آنچه در عقل بشر نمی گنجد، مدعی شد خود انسان می تواند منشا صدور احکام باشد و جای منشا الاهی احکام را بگیرد و صحیح و سقیم و خوب و بد را بر اساس خواست و آزادی انسان، تشخیص دهد.
تمدن صنعتی جدید و مظاهر چشمگیر آن هم موجب شد آن اندیشه، حق به جانب جلوه کند و دین را به حاشیه براند. روشنفکری هم در دین ستیزی تعریف شد و روشنفکران در کشورهای شرقی نیز فکر کردند که برای نوگرایی حتماً باید تظاهر به بی دینی کنند و با دین خداحافظی نمایند. با این چالش چگونه باید برخورد نمود؟
محمد و هادی انتظار داشتند من که موضوع را مطرح کرده ام، ابتدا دیدگاه خود را بگویم. گفتم: این تمدن جدید چنان بعضی از جوانان ما را مرعوب یا مشتاق خود کرده که گمان می کنند، مثل غربیها که کلیسا را از صحنه زندگی اجتماع، کنار گذاشتند، آنها هم باید اسلام را کنار بگذارند. در صورتی که بین فرهنگ کلیسا و فرهنگ اسلام، از زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد.
جمله معروفی است که می گوید: پیشرفت غرب و انحطاط ما یک منشا داشت و آن کنار گذاشتند دین بود. که آنها یک دین تحریف شده را کنار گذاشتند و لذا پیشرفت کردند و ما یک دین مترقی را کنار گذاشتیم و لاجرم به انحطاط افتادیم.
اسلام با علم پیوندی جاودانه دارد و برخلاف مشی اصحاب کلیسا، که عالمان را میکشتند یا مثل گالیله مجبور به توبه می نمودند، از هرگونه پیشرفت علمی استقبال کرده، توصیه میکند که علم را بیاموزید، حتی اگر در دورترین نقطه، مثلاً در چین باشد. لذا نه تنها با مظاهر پیشرفت صنعت، مخالفتی نداشته بلکه تشویق نموده زیرا ره آورد و دستاورد این پیشرفت ها، انسان را در جهات مادی و معنوی زندگی یاری می رساند.
محمد گفت: آری غربگرایی با گرایش ترک دین یا دین گریزی، از چالشهای مهم دین داری است و آن ناشی از تفکر اومانیستی، سکولاریستی و پراگماتیستی است. خدا کردن انسان یا انسان را فعال مایشاء دانستن و آن را جای خدا نشاندن، ناشی از نشناختن انسان است. انسان مخلوق برتر خداست، اما سراسر فقر و نیاز است و فطرتا به سوی خالقش گرایش دارد و محتاج دستورالعمل اوست، تا گونه زندگی خود را تنظیم نماید؛ و این دنیا هم بخشی از حیات انسانی است و همه چیز به دنیا ختم نمی شود، تا لذت جویی در دنیا هدف باشد.
ضمنا خداوند برای زندگی انسان برنامه داشته و توسط پیامبران این برنامه را برای او فرستاده است. سکولاریسم به عنوان گرایشی که طرفدار و مروّج حذف یا بی اعتنایی و به حاشیه راندن نقش دین در ساحت های گوناگون حیات انسانی از قبیل، سیاست، حکومت، علم، عقلانیت و اخلاق است، با روح اسلام سازگاری ندارد. چون از طریق وحی و قرآن، روش زندگی سعادتمندانه را ارائه داده است. علم سکولار، انسان محور است و انسان را در بُعد مادی او خلاصه میکند. اما علم دینی، خدا محور است و ارزش انسان را در اتصال به خدا معنا می نماید. در این نگرش به هر دو بعد انسان توجه می شود.
هادی هم در بحث ورود کرد و گفت: به مرعوبان غرب باید نشان داد که در اندیشه پراگماتیستی غربی آنقدر بر تکنولوژی و سودگرایی افراط شده که حتی خود انسان نیز به شییی میان اشیا دیگر تبدیل شده و همچون یک ماشین بی روح و یا یک روبوت خادم مورد استفاده قرار گرفته، که در فیلم عصر جدید چارلی چاپلین به خوبی تصویر شده است. این همان پوچی محض است که نهایت سیر اومانیسم معاصر بوده و ثمره بریدن از خداست.
خداوند انسان را اشرف مخلوقات آفریده و کرامت بخشیده، در حالی که در تمدن غربی این انسان باید پیچ و مهره ماشین پولسازی برای تراست ها و کارتل های بزرگ باشد. باید این رویه تمدن غربی را هم به جوانان نشان داد، تا فریفته جذب جاذبه های سطحی غرب نشوند. نوگرایی و مدرنیسم بد نیست، اما آنچه از تمدن غرب مورد اعتراض است، جدا دانستن علم و زندگی از دین و بُعد استعماری و سلطهگری غرب است، که با به خدمت گرفتن تکنولوژی در ساخت سلاح های اتمی و میکروبی و جنگ افروزی برای فروش جنگ افزارها و غارت منابع جهان سوم و بی توجهی به محیط زیست و … نشان داد، برخلاف ادعاهای اومانیستی، ارزشی برای انسان و انسانیت قائل نیست.
منابع:
1 کافی/ جلد 2/ صفحه78
3 سوره توبه/ آیه ۳۰
4 سوره مائده/ آیه ۱۷ و ۷۲
5 سوره نسا/ آیه ۱۷۱
6 نهج البلاغه/ حکمت ۱۱۳
7 سوره بقره/ آیه ۱۴۳
8 بحارالانوار/ جلد ۲۵ / صفحه ۲۹۷
9 اصول کافی/ جلد ۷۵ / صفحه ۲