بحث بر سر تأثیر اعتقاد در رفتارها و کنشهای انسان بود و تقریباً همه به تأثیر آن اذعان داشتند و میگفتند:
خداباوری
بحث بر سر تأثیر اعتقاد در رفتارها و کنشهای انسان بود و تقریباً همه به تأثیر آن اذعان داشتند و میگفتند: به مقتضای از کوزه همان برون تراود که در اوست، رفتار آدمیان از باورهای آنها سرچشمه میگیرد. کسی که در باور و اندیشه، برای همنوعانش ارزشی قائل نیست، در عمل نیز به راحتی حقوق آنها را پایمال میکند و برعکس اگر برای آنها ارزش قائل باشد، در عمل نیز خود را ملتزم به رعایت حقوق آنها دانسته و به حق آنها تجاوز نمیکند.
از من پرسید اکنون که تأثیر باور بر عمل را قطعی میدانید، بفرمایید تفاوت کسی که خدا را باور دارد با کسی که خدا را باور ندارد در چیست؟ به عبارت دیگر، آیا خداباوری دارای آثاری است که در رفتارهای فردی و اجتماعی انسان قابل مشاهده است؟ جامعه خداباور با جامعه خداناباور چه تفاوت هایی دارد؟ آیا میتوان يك اصل جامعه شناختی از آن استنتاج نمود و به همه موارد تعمیم داد؟
گفتم: باور به خدا از بالاترین باورهاست؛ چطور این باور در کنشهای فردی و اجتماعی انسانها تأثیر گذار نباشد؟ تجربه نشان داده که انسان وقتی کسی را ناظر رفتار خود ببیند، جلوی او بعضی کارها را انجام نمیدهد؛ چطور وقتی باور دارد که خدا او را می بیند، کارهای خلاف فرامین الاهی را انجام بدهد؟ (الم يعلم بان الله یری؟)1
گفت: یعنی خداباوران هیچ خلافی مرتکب نمی شوند؟ گفتم: مگر آنکه باورشان سست باشد یا در غفلت یا فراموشی باشند وگرنه کسی که از يك پليس يا حتى يك نوجوان، پروا کرده و خلاف نمیکند، چطور اگر باور داشته باشد در منظر خداست مرتکب خلاف میشود؟! گفت: بنابراین آفت باورها فراموشی یا غفلت یا سست شدن باور است؟ گفتم: آری...
گفت: با توجه به تأثیر بسیار زیاد خداباوری در جلوگیری از لغزشها و جرمها، چگونه میتوان آن را در جوامع نهادینه کرد؟ گفتم: وقتی که همه ما هدایت را وظیفه قطعی خود بدانیم و تلاش كنيم حتى يك نفر را خداباور کنیم، خداباوری توسعه می یابد و از آثارش جامعه بهره مند میشود. هدایت، برکت عجیبی دارد: روزگاری در مکه به عدد انگشتان يك دست، باورمند به اسلام نبود و امروز با وجود همه کم کاریهای مسلمین و موانع بسیار و کارشکنی دشمنان، حدود دو میلیارد انسان به اسلام باورمندند. اگر همه خود را در هدایت همنوعان خویش، مسئول بدانیم، قطعاً افواج بسیاری به این باور علاقهمند شده و داخل می شوند (و رأيت الناس يدخلون فى دين الله افواجاً)2
گفت: از آفتها چگونه جلوگیری کنیم؟ گفتم برای جلوگیری از سست شدن اعتقاد، باید دائماً در حال یادگیری باشیم تا با حملات شبهه افکنان و خداناباوران فرو نریزیم و دچار سست ایمانی نشویم. آموختن دائمی و ازدیاد دانش دینی و البته استمداد از خدا و اولیای او به ویژه حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) راه مبارزه با این آفت است.
گفت: با آفت غفلت و فراموشی چه باید کرد؟ گفتم: راهی که قرآن نشان میدهد، ذکر و تذکر و تفكّر است. چه تذکّری که خود به خویشتن بدهیم و یاد خدا را دائماً در جان خود تازه کنیم و از او پروا نماییم و چه دیگران ما را متذكّر کنند و در مجالس یاد خدا و آموزش دین حاضر شویم و تأثیر پذیریم... ذکر و تذکّر و تفکّر، پادزهر غفلت و فراموشی است. (ما لكم لا ترجون لله وقاراً وقد خلقكم الطواراً)3
خودشناسی
خیلی سؤال داشت و اینگونه شروع کرد: اگر خودشناسی مقدمه خداشناسی است و گفته اند: (من عرف نفسه فقد عرف ربّه)4 چگونه و از کدام زاویه خود را بشناسم و ربط این شناخت به خداشناسی چیست و متدولوژی این معرفت کدام؟
گفتم: منظور این است که در این دنیای شلوغ و پر هیاهو که هر لحظه یک چیز فکرت را مشغول میکند، فرصتی بگذاری برای شناخت خودت و بیندیشی که: کیستم، از کجا آمده ام و به کجا می روم و نقش و وظیفهام چیست؟ اگر چنین کنی، حقایقی نو برایت مکشوف میشود مثل اینکه آورنده و حیات دهنده و نگهدارنده و میراننده من دیگری است که در قبضه قدرت و قیّومیّت او هستم و او مرا «انسان» و نه فرشته و پری و جماد و حیوان و گیاه آفریده و انتظار دارد انسانی زیست کنم و من اینجا مسافرم و وطنم فردوس برین است و باید تا ملکوت لقاء الله بالا روم و از فرشته برتر گردم و به سوی آنچه اندر وهم ناید، پرّان شوم...
گفت: من میخواهم خود را بشناسم، اما نمیدانم چرا عواملی مانع هستند؟ گفتم: آری دیرینه دشمنی داریم به نام شیطان، که نمیگذارد به این کمال برسیم و به انواع حیلت ها تلاش کند به میوه شیرین خودشناسی دست نیابیم و از آن منصرف شویم و خود را نشناسیم و به خود خیره نشویم (و في انفسكم افلا تبصرون؟)5 اگر چه خدا آیات خویش را به جان ما نمایانده است (سنریهم آياتنا في الآفاق و فى انفسهم)6 پس ای عزیز، دمی بیاسای و در خود بیندیش که اگر به خویشتن پرداختی، هدایت گمراهان به تو زیان نرسانند (عليكم أنفسكم لا يضر كم من ضل إذا اهتديتم)7
میوه دیگر خودشناسی، شناخت نقاط ضعف آدمی و نحوه تبدیل آن به نقاط قوت است، در جنبههای تربیتی و اخلاقی و تعامل با خانواده و اجتماع از طریق اتصال با وحی و هدایت های الاهى. وقتى بدانیم خود از تشخیص مصالح و مفاسد خویش ناتوانیم و خودکفا نیستیم، این شناخت ما را به سوی دین میبرد، تا از هدایت الاهی برای زندگی بهره گیریم که او خالق ماست و میداند چگونه میتوانیم سعادتمند شویم.
بیراهه رفته اند جوامع غیردینی که پنداشته اند خود بدون خدا، قادر به تأمین سعادت پایدار خویش اند. دیگر میوه خودشناسی بستن راههای غرور انسانی است که این غرور بسیار خطرناك است. به او تذکر میدهند تو همانی که از خاك و نطفه و لخته خون و.... پدید آمدی! چه چیز تو را نسبت به آفریننده ات مغرور کرد؟ همان که تو را بیافرید و به سامان آورد و متعادل ساخت (يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم الذى خلقك فسوّاك فعدلك)8
شكستن بت غرور و تفرعن و استکبار، از نتایج اندیشیدن به خود است که روزگاری گِلی چسبنده و لجنی متعفّن و آبی جهنده بیش نبوده و دوباره نیز به خاک باز خواهد گشت، پس جایگاه خویش بداند و شأن خویش بشناسد و مغرورانه راه نسپرد (و لا تمش فی الارض مرحاً)9 و به هدایت خلفای الاهی به ویژه ولی زمان(عجل الله تعالی) درآید و از آنان استمداد کند.
نیایش
چنان زیبا در حال نیایش بود که تمام اطرافیان مجذوب حال خوش او شده بودند. اشك از دیدگان فرو میریخت و با کلمات «الهی» با معبود خویش سخن میگفت، بلکه نجوای عاشقانه داشت و عبارات از سویدای جان او بر میخاست و ادا میشد: خدایا این عزّت و شکوه مرا بس که تو پروردگارم هستی و این افتخار مرا بس که بنده تو باشم؛ تو آن گونه ای که من میخواهم؛ مرا آنگونه کن که تو میخواهی!
از حال معنوی و دعاهایش لذت بردم. صبر کردم تا از نیایش فارغ شود. پیش رفتم و گفتم: چه زیبا در حال نیایش بودی! در آن عروج چه دیدی و چه گرفتی و آن عبارات از که بود و آن حال از کجا آمد و اکنون چه توصیه ای برای ما داری تا ما نیز از این نوع تجارب ناب بهره ای داشته باشیم؟
گفت: ای عزیز! این حلوای تنتنانی است، وصفش تا نخوری نتوانی؛ مزه اش تا نچشی، ندانی! برو و با آن معبودی که جان تو در اختیار اوست و مهربان تر از هر کسی به توست و حیات و روزی و سلامتی و تحوّلات و توفیقاتت از اوست، دل بده و قلوه بگیر و نجوا کن تا ببینی چقدر این ارتباط زیباست و آن حلوا شیرین! اگر با تمامی وجود با این محبوب مهربان هم سخن شوی و او را به صفات زیبایش بخوانی و شرط عبودیت به جا آوری، او نیز چنان حال خوشی در وجدان تو ایجاد خواهد کرد که با هیچ چیز دیگری عوض نخواهی نمود.
تمام ارزش ما به فهم این معنا از عبودیت و این نیایشها و دعاهاست (قل ما يعبؤ بكم ربّي لولا دعاؤكم)10 او خود ما را به این ضیافت مهر دعوت نموده و فرموده: مرا بخوانید و صدا کنید، تا پاسختان دهم و اجابت نمایم (أدعوني استجب لكم)11 يك تجربه خود تو، از هزار وصف من، بالاتر است...
گفتم: این راه، آموزگار میخواهد، ممکن است من نتوانم او را به الفاظ و کلمات و عباراتی که او در خور آن است بخوانم و ستایش کنم و چه بسا عباراتم نارسا و ناقص و بشری و اهانت آمیز باشد. گفت: آری کاملاً همین طور است، عقل ما از مدح او ناتوان و زبانمان در وصفش الکن است. آن مهربان چون این ضعف ما را میداند، خود مدح و توصیف و ستایش و دعا را تعلیم فرموده، تا آنگونه که خود میفرماید زبانمان به مدح او باز شود. هم در قرآن کریم و هم در آموزه های سفیران و اولیائش، دعاهای نغز و ناب و نفیسی آموزش داده شده است، همچون دعاهایی که در قرآن با ربّ و ربّنا شروع میشود و یا همین دعایی که خواندم از حضرت امیرالمؤمنين (علیه السلام) (الى كفى بي عزّاً أن أكون لك عبداً كفى بي فخراً أن تكون لى ربّا الهى أنت كما أحب فاجعلنى كما تحبّ) 12
گفتم: چگونه میشود به مواریث نیایشی و گنجینه های دعایی که از ناحیه خدا یا اولیائش صادر شده دسترسی پیدا کرد؟ گفت: این گنجینه ها در دسترس است، همّت کنی میابی! از دعاهای کمیل و سمات و مشلول و مجیر و ابوحمزه و افتتاح و مناجات های پانزده گانه (خمس عشر) و... (که در مفاتیح الجنان است) گرفته تا دعاهایی که در مهج الدعوات و البلد الامين و مصباح و.... آمده، نمونه هایی از این میراث گران بهاست. مرواریدهای دعائی (صحیفه سجادیه) نیز که نیایشهای امام زین العابدین(علیه السلام) است، بر تارک همه نیایشها میدرخشد و (صحیفه مهدویه) که دعاهای رسیده از صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) است، آموزگار لحظات ناب نیایشی ماست.
منابع:
1 علق: ١٤
2 نصر/ 2
3 نوح/ 13و 14
4 مصباح الشریعه/ ص 13
5 ذاریات/ 21
6 فصّلت/ 53
7 مائده/ 105
8 انفطار/ 6 و 7
9 اسراء/ 37
10 فرقان/ 77
11 غافر/ 60
12 بحارالانوار/ ج 74/ ص 400