هرگاه آن نوای زیبای «اسماء الله» را پیش از اذان به ویژه در لحظات ملکوتی افطار ماه رمضان میشنویم
اسماء الله
هرگاه آن نوای زیبای «اسماء الله» را پیش از اذان به ویژه در لحظات ملکوتی افطار ماه رمضان میشنویم با آن نامهای نورانی روحمان تازه و قلبمان سرشار از یاد معبود میشود. آن قدر آن اسماءالحسنی زیبایند که توان وصفشان را نداریم. هر يك از آن نامهای قدسی و صفات عرشی، پنجره ای به معارف توحیدی است که خالق ما به آن وصف میشود؛ اما نه وصفی چون وصف آفریدگان، بلکه وصفی خاص که در روایات از آن به «خروج از دو حدّ تشبیه و تعطیل» یاد شده است. یعنی در آن نام و صفت، او را شبیه به دیگران نسازی در عین آنکه او را منعزل از آن صفت هم نکنی؛
مثلاً با گفتن «یا قادر»، به توانایی تعطیل ناشدنی و فراگیرش توجه میکنی که نظیر و شبیه هیچ نیست و همینگونه برای همه اسماء دیگرش؛ چون عالم و خالق و مالك و هادى و رحیم و مهیمن و عزیز و...
چنین است که این اسماء و صفات، یکی از مهمترین ابواب معرفة الله شده است. اگر این اسماء نمی بود، نمی توانستی هنگام نیاز به هر کمالی از خدایی که واجد همه کمالات، به نحو اکمل و أتمّ است آن کمال را طلب کنی و مثلاً بگویی یا علیم، علّمنی یا رحیم، ارحمنی یا شافی، اشفنی یا حفیظ، احفظنی یا خبير، اخبرنی يا ناصر، انصرنی...
و زیباتر آنکه بدانی آن مهربان، خود این اسماء را نهاد و توسط اولیائش به تو آموخت تا زبانت هنگام نیاز و مناجات به تکلّم باز شود و بتوانی با این اسماء و صفات نورانی با او مأنوس شوی و راز و نیاز کنی و از آن لذت ببری...
و وقتی آگاهت کنند که هر يك از این اسماء، منشأ ايجاد يك مجموعه از تحوّلات و خلقت يك سلسله از برکات بوده است، ابواب جدیدتری از معارف توحیدی برای تو مکشوف میشود. چنانکه در دعای سمات میخوانی: پروردگارا تو را میخوانم به آن نام بزرگ و با شکوهت که چون بر درهای بسته آسمان و درهای ناگشوده زمین خوانده شود به رحمت گشوده شوند و چون با آن برای آسان شدن سختیها خوانده شوی، آسان گردند و چون با آن بر مردگان خوانده شوی زنده شوند و چون با آن برای رفع سختی و زیان خوانده شوی برطرف گردد: «اللهم انى اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظيمِ الأَعْظَمِ الحَعَزِ الأَجَلِ الأَكْرَمِ الَّذِى إِذا دُعيتَ عَلَى مَغالِقِ أَبْوابِ السَماءِ لِلْفَتْحِ بِالرَّحْمَةِ انْفَتَحَتْ وَإِذَا دُعيتَ بِهِ عَلَى مَضَايقِ أبوابِ الأَرضِ لِلفَرَجِ انْفَرَجَتْ وَإِذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَى الْعُسْرِ لِلْيُسْرِ تَيَسَّرَتْ وَإِذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَى الْأَمْوَاتِ لِلنُّشُورِ انْتَشَرَتْ وَإِذَادُعِيتَ بِهِ عَلَى كَشْفِ الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ انْكَشَفَتْ...»
و يك گام بالاتر، آنکه آگاه شوی که همه این اسماء و صفات فقط نشانه هایی است به سوی او و بالاترین نشانه های تکوینی او، اولیاء الله و امامان (و در این زمان حضرت صاحب الزمان علیه السلام) هستند که راهنمایان به سوی اویند و تو را متوجه او میکنند و آنهایند مصداق اسمالله که مأمور به تسبیح آنهایی (سبّح اسم ربّك الأعلى)1 و صلوات و سلام بر آنان.
چنانکه در آن دعای بسیار عظیم آمده است: از تو میخواهم به آن اسم که به وسیله آن دیدگان بسته ناظرین را گشودی تا تدبیر حکمت و شواهد و دلائل و حجتهای انبیاء تو را ببینند، و آنان به زیرکی دلها، تو را می شناسند، در حالی که تو در نهانهای پوشیده غیب هستی، تو را میخوانم به عزّت این اسماء که بر محمد و آل محمد درود فرستی و از من و وابستگانم و همه مؤمنین و مؤمنات، همه آفات و بدیها و زشتیها و امراض و خطاها و گناهان و شک و شرک و کفر و دوئیت و نفاق و گمراهی و نادانی و دشمنی و غضب و سختی و تنگی و بدی نیّت و آمدن عقوبت و شماتت دشمنان و حاکمیّت انسانهای بی مروّت را دور کنی. چه آنکه تو دعایم را میشنوی و نسبت به هر آنکه بخواهی پرلطف و مهربانی و درود خدا بر محمد و آل او باد، ای مهربانترین مهربانان و حول و قوه ای جز به تو نیست، ای خدای بزرگ بلند مرتبه.
«اَسْئَلْكَ بِالاسْمِ الَّذِى فَتَقْتَ بِهِ رَتْقَ عَظِيمِ جُفُونِ عُيُونِ النَّاظِرِينَ الَّذِي بِهِ تَدْبيرُ حِكْمَتِكَ وَ شَواهِدُ حُجَجِ أَنْبِيائِكَ يَعْرِفُونَكَ بِفِطَنِ الْقُلُوب وَاَنْتَ فى غَوامِضِ مَسِرَاتِ سَرائِرِ الْغُيُوبِ، اَسْتَلَكَ بِعِزَّةِ ذلِكَ الاسْمِ أَنْ تُصَلِّيَ على مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَصْرِفَ عَنِّى وَعَنْ أَهْلِ حُزَانَتى وَجَميعِ الْمُؤمِنين وَالْمُؤمِناتِ جَميع الآفاتِ وَالْعاهاتِ وَالاعْراضِ و الامراضِ وَالْخَطايا وَالذُّنُوبِ وَالشَّرِ وَالشِّرْكِ وَالْكُفْرِ وَ الشّقاقِ وَالنِّفاقِ وَالضَّلالَةِ وَالْجَهْلِ وَالْمَقْتِ وَالْغَضَبِ وَالْعُسْرِ وَ الضيق وَ فَسادِ الضَّميرِ وَ حُلُولِ النَّقِمَةِ وَ شَمَاتَةِ الأعداءِ وَغَلَبَةِ الرّجالِ، انَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ، لَطيفٌ لِما تَشاءُ وَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ يا أَرْحَمَ الرّاحمين، ولا حَولَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظيم).2
عدل الاهی
گفت: در میان همه صفات الاهی چرا «عدل» از همه مهمتر شده و در شمار اصول اعتقادی قرار گرفته است؟ آیا اینکه خدا عادل است همچون اینکه خدا قادر یا رازق یا شافی یا محیی یا ممیت یا دیگر صفات است، نیست؟ گفتم: نه، صفت عدل برای خدا همچون دیگر صفات نیست. اگر کسی همه صفات را برای خدا باور داشته اما او را به عدالت قبول نداشته باشد، گویی خدا را منکر شده است؛ زیرا پذیرش ظلم برای خدا او را از خدایی میاندازد. شما نمیتوانید به کسی که در امور جزئی فاقد عدالت است، اعتماد و اقتدا کنید، چطور کسی که در آفرینش فاقد عدالت است را به خدایی باور داشته باشید؟!
به همین خاطر است که در کلام معصومین دو پایه اصلی دین، توحید و عدل بیان شده است: (إنّ اساس الدين التوحيد و العدل)3 صفت عدل بنیادی ترین صفات الاهی است...
گفت: تعریف دقیق صفت عدل برای خداوند چیست؟ گفتم: روایات، عدل الاهی را اینگونه تعریف نمودهاند: به خداوند چیزی را نسبت ندهی که تو را برای داشتن آن چیز ملامت کرده است. (أن لا تنسب الى خالقك ما لامك عليه).4 مثلاً خداوند تو را ملامت میکند اگر به کسی ظلم کنی و حقّش را نپردازی و در مجازات مجرمین تعلّل و تبعیض روا داری و...، «عدل» این است که چنین رفتارهایی را به خدا نسبت ندهی. لذا صفاتی که برای داشتن آنها ملامت و سرزنش میشوی مثل ظلم و نابرابری و حقکشی و تبعیض و.... را نباید برای خدا قائل شوی و باید عادلش بدانی...
تأملی کرد و گفت: چه کسانی در درون جوامع دینی، نسبت ظلم به خدا میدهند؟ گفتم: آنها که فعل انسان را به خدا نسبت می دهند و انسان را مجبور میپندارند و طبیعتاً همه افعال شرّ او را پای خالق او که خداست، میگذارند. اینان بدترین اعتقاد را در مورد خدا دارند؛ زیرا آنها به دلیل آنکه قائل به جبرند همه قبائح و زشتیهای افعال انسانها را پای خدا مینویسند و طبیعتاً چون یزید و شمر و دوانیقی و هیتلر و صدام و داعش را مجبور میدانند، فعلشان را به خدا نسبت میدهند.
باور به جبر، منحط ترین باور است؛ زیرا خدا را در مظان همه نسبتهای زشتی قرار میدهد که او خود ما را از ارتکاب آن اعمال نهی نموده و در صورت ارتکاب ما را ملامت و سرزنش می نماید... گفت: ظاهراً در این دنیا مجال کامل ظهور عدل الاهى فراهم نیست و بسیار ظالمان، جزا نمیبینند! گفتم: آری به همین خاطر، اصل دیگر اعتقادی یعنی آخرت باوری، از دل عدل متولد میشود و از سرچشمه عدل است که معاد ضروری میگردد؛
چون عدل خدا به طور کامل در این دنیا مجال ظهور ندارد، دادگاه فراگیر رستخیز و عالم معاد برپا میشود تا هر کس پاداش حتى كوچكترین کار خیر خویش را بگیرد و نیز جزای خردترین کار بد خویش را نیز ببیند (فمن یعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره)5
گفت: شنیده ام در آخرالزمان به دست ولی خدا صاحب الزمان (علیه السلام) يك جلوه از عدل و دادگری نمایانده میشود. گفتم: آری این وعده خداست که به دست ولیش تحقّق پیدا میکند و حاکمیّتِ عدل بر پا میشود؛ آن هنگام با ظهور قدرت الهی به دست ایشان، انتقام مظلومان از ظالمان ستانده میشود و زمین همانگونه که از ستم پر شده، از دادگری مالامال خواهد گردید (يملأ الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلما وجوراً)6 ...
اختیار
داستان جبر و اختیار قدمتی به تاریخ خلقت انسان دارد. نخستین کسی که سخن از جبر گفت و فعل اختیاری خود را به خدا نسبت داد، شیطان بود که وقتی تکبّر کرد و از فرمان خداوند سرپیچی نمود و نهایتاً رانده و رجیم گشت، گمراهی خود را به خدا نسبت داد و «ربّ بما أغويتني» (يعنى خدايا تو مرا گمراه ساختی)7 گفت! و سپس این اندیشه جبر را با وسوسه های خویش در دل بعضی از انسانها نیز وارد کرد و آنها را گمراه و معتقد به جبر نمود؛ به این بهانه که فاعل اصلی در جهان خداست و ما فقط ابزار دست او هستیم و در کارهای خود مجبوریم.
اما رسولان الاهی با این اندیشه منحط مقابله نموده با تذکرات فطری او را متوجه آزادی و اختیارش نموده و او را مسئول کارهای خویش شمردند. چنان که فطرتش هم بر این موضوع گواهی داده و میدهد. (اینکه گویی این کنم یا آن کنم/ خود دلیل اختیار است ای صنم) ...
راستی موضوعی به این روشنی چرا دستاویز شیطان برای گمراهی افراد شده است؟ آیا به خاطر این نیست که گنهکار گناه خود را به گردن دیگری افکند و خود را تبرئه نماید؟ هر کس با مراجعه به خویشتن مییابد که فعل، فعل خود اوست نه دیگری.
داستان دزدی که به باغی رفت و مشغول میوه خوردن شد را شنیده اید؟ مالك باغ به او گفت: شرم نمیکنی؟ گفت: کار، کار خداست و ما اختیاری نداریم: بنده خدا از باغ خدا، با اراده خدا میوه خدا میخورد، تو چرا بخل میکنی؟! مالک چوبی برداشت و مشغول زدن او شد؛ دزد اعتراض کرد چرا میزنی؟ گفت: کار، کار خداست: بنده خدا با چوب خدا به اراده خدا به بدن بنده خدا میزند؛ کار، کار خداست و ما اختیاری نداریم. دزد فهمید که نیرنگش فاش شده، توبه کرد و خود را رهانید... گفت: از چوب خدا این بنده اش / میزند بر پشت دیگر بنده اش / چوب حق و پشت و پهلو آن او / من غلام و آلتِ فرمان او / گفت توبه کردم از جبرای عیار / اختیار است اختیار است اختیار...
ثواب و عقاب وقتی لازم میآید که اختیاری در کار باشد. عاقلی کسی را که مجبور به کاری شده تنبیه نمیکند یا هیچ پاداش نمیدهد. معاد برای انسانهای مختار است تا ثواب و عقاب رفتارشان را ببینند. اگر اختیار نباشد، معاد لغو میشود و عدل خدا نیز زیر سؤال میرود. لذا لازمه عدل خداوند، پاداش و کیفر انسانهای مختار است و اختیار، عدل و معاد، ارکان سه گانه عقلی نظام آفرینشاند.
جبر پنداران و اشعری مسلکان، بویی از دین و فطرت نبرده اند. وجدان هر انسانی گواهی میدهد که وقتی اختیاراً خطا میکند، پوزش بطلبد؛ نه اینکه بهانه بیاورد و دغل کند و فعلش را گردن دیگری اندازد تا خود را به حیلت، تبرئه نماید. انحراف از وجدان و فطرت موجب افتادن به جبر است.
روشن است که همه سخن ما در افعال اختیاری انسان است که موجب ثواب و عقاب میشود و گرنه ممکن است انسان افعال غیر اختیاری هم داشته باشد که مناط ثواب و عقاب نیست. مثلاً اگر کسی را مجبور کنند خمر بنوشد، این فعل اجباری موجب عقاب نخواهد بود. انسانی که اختیاراً در عصر غیبت، راه صلاح و تقوی و انتظار پیش میگیرد، چنان بزرگ مینماید که هم سنگ مجاهدان بدر در کنار پیامبر شمرده می شود. اگر جبراً این راه را میرفت که چنین پاداش و اجری برایش غیر عاقلانه و بیهوده و لغو بود...
منابع:
1 سوره اعلی/ آیه 1
2 مهج الدعوات/ دعای احتجاب
3 التّوحید/ ص 96/ باب معنی التوحید و العدل
4 اعلام الوری باعلام الهدی/ ج 1/ ص 545
5 زلزله/ آیه 7
6 کتاب سلیم بن قیس هلالی/ ج 1/ص 173
7 حجر/ آیه 39